- صد هزار تومن داري به ما قرض بدي؟
- چي؟ صد هزاررررررر؟ چه خبره؟ ندارم.
- پنجاه تومن چطور؟
- نُچ!
- بيست تومن؟
- داشتم، زمان شاه ازم گرفتن ريختن تو حلقوم آمريکايي ها.
- ده تومن؟
- نه! اونم آخوندا گرفتن ريختن به حساب آقازاده ها.
- پنج تومن؟
- آدم رو تو رودرواسي مي ذاري؟ ميگم ندارم.
- دو تومن؟
- خجالت مي کشم والله. قبلا خرج کردم.
- يه تومن؟
- بايد با زنم بشينيم مشورت کنيم ببينيم آيا مي شه بديم يا نه؟ ممکنه با دادن اين هزار تومن بهمون ضربه بخوره. بايد قبلش برنامه ريزي مي کردي و از دو سه هفته قبل بهمون اطلاع مي دادي. جون تو نمي تونم بدم.
- خب لااقل اون دوچرخه ات رو بده باهاش يه دوري بزنيم!
- نه! ممکنه باهاش يهو خلاف کني و ما گير بيفتيم. ما چه مي دونيم با اين دوچرخه چه کار مي خواي بکني. ممکنه تَرکِت سلطنت طلب يا دوم خردادي بنشوني.
- خب دست کم بگو ساعت چنده؟
- اونم برو از اون رفيق بغل دستي مون بپرس. مي بيني که چقدر سرمون شلوغه. کلي بايد مقاله بنويسيم و کتاب چاپ کنيم و روي کلمات بيانيه هامون کار کنيم. بخوام بگم ساعت چنده، حرف رفيق مون رو تو پال تاک نمي فهمم و ممکنه دنيا کن فيکون بشه.
- بابا پس لااقل بيا يه راي بده! يه راي کوچولوي کامپيوتري! تو که پاي کامپيوتر نشستي........ يعني اينم نه؟؟؟!
بابا ايوالله :-)
منهم از اين پالتاککاران محترم حيرانم.