فرارسيدن سال نو ميلادی را به هموطنان عزيز مسيحي و ايرانيان مقيم خارج از کشور تبريک مي گويم.
بعد از چند بار جا به جا شدن نقشه ی قديم و جديد ِ خليج فارس در سايت نشنال جئوگرافيک، بالاخره امروز اين نقشه رسما تغيير پيدا کرد و خليج ساختگي عربي از زير نام خليج فارس حذف شد. تغييرات ديگری هم که در مطلب "آژير سفيد" به آن ها اشاره کرده ام اعمال شده است. نشنال جئوگرافيک توضيح کوتاهي بر اين تغيير نوشته و جالب اين که جستجوگر سایت، چيزی زير عبارت خليج عربي به دست نمي دهد. نقشه را اينجا ببينيد و توضيح نشنال جئوگرافيک را اينجا بخوانيد.
برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
موضوع نقشه ي خليج فارس کمي پيچيده شد: نقشه ي قبلي مجددا جاي نقشه تصحيح شده را گرفت و ما را در بهت و حيرت فرو برد! چند امکان وجود دارد که بهتر است تا فردا صبح صبر کنيم و اگر وضع به همين منوال باقي ماند نشنال جئوگرافيک را با قلم مان مورد لطف و نوازش قرار دهيم! پس فعلا براي جشن و سرور دست نگه داريد!
برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
براي شرکت در نظرسنجي خبرنامه گويا پيرامون محبوب ترين شخصيت سياسي ايران، اينجا را کليک کنيد.
برای خواندن اين داستان در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين داستان در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
آنچه که آقاي خاتمي روز 16 آذر در دانشگاه تهران مشاهده کرد، دستاورد اصلاحات نبود، بلکه يکي از بمب هاي خشم و خشونتي بود که پيش از موعد منفجر شد. اين بمب هاي ساعتي، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ِ ايران به دست طرفداران استبداد در دل مردم کار گذاشته شده است و دير نيست انفجار به هم پيوسته ي آنها.
آنچه که آقاي خاتمي روز 16 آذر در دانشگاه تهران مشاهده کرد، يک حقيقت تلخ و بسيار آزارنده بود که هيچ خردمند و فرزانه اي از ديدن آن نمي توانست دل خوش شود ولي در مقابل اين حقيقت چه مي شد کرد؟ آقاي خاتمي ايستاد و تحمل کرد و اين حقيقت تلخ را به چشم خود ديد؛ ديد که زيباترين حرف ها هم در مقابل خشم ِ جوان کارساز نيست؛ دلداري و مرهم نهادن بر زخم ِ دل ِ زخم ديدگان کارساز نيست؛ تهديد به بيرون کردن از سالن و ترک جلسه کارساز نيست. او حقيقتي را ديد که کل نظام اسلامي دير يا زود با آن رو به رو خواهد شد. تازه آن چه که خاتمي ديد خشم محدود ِ دانشجويان نسبت به خود ِ سابقا محبوب اش بود و واي به روزي که اين خشم مجال بروز در مقابل رهبر و فسيل هاي شوراي نگهبان و ددمنشان ِ هميشه منفور ِ قوه ي قضائيه پيدا کند.
امروز کوته فکران ِ تماميت خواه، از آنچه که بر سر خاتمي آمد احساس رضايت مي کنند و بروز چنين حادثه اي را به بي لياقتي او نسبت مي دهند و چه اشتباه مي کنند! چشم به حقيقت دوختن و رو در روي آن قرار گرفتن و براي درد، درمان يافتن نشان خرد است نه بي لياقتي و آن که با دستگاه هاي عريض و طويل تبليغاتي و صرف ميلياردها پول، سعي در کتمان حقيقت و پنهان کردن ِ درد دارد از خرد و لياقت بي بهره است؛ به کسي که اميد به اصلاح را در دل جوانان مي کشد و به جاي آن ياس و نفرت مي کارد، نمي توان با لياقت خطاب کرد بلکه بايد او را بي بهره از عقل ناميد.
من بيشتر از آن که براي آقاي خاتمي متاسف شوم، براي خودمان متاسف شدم؛ براي فرداي تاريکي که در پيش داريم. پيش ِ چشم خود روزي را ديدم که نه يک سالن، بلکه يک شهر و به دنبال آن کل کشور منفجر خواهد شد و ما در مقابل سيل خروشان مردم ِ جان به لب رسيده، توان ايستادگي و دعوت به رفتار منطقي و عاقلانه نخواهيم داشت. آن روز هم، نه چشم باز کردن رهبر و فسيل هاي شوراي نگهبان و ديدن حقايق اثري خواهد داشت، نه دلداري و مرهم نهادن بر زخم دل زخم ديدگان، ونه استفاده از زور و دستگاه سرکوب. آن روز روزي خواهد بود که عنان از دست همه در خواهد رفت تا چه کسي توانايي مهار و سوار شدن بر اسب ِ سرکش قدرت را داشته باشد، و به کدام سمت براند...
برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين مقاله در روزنامه ی شرق روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
مطلب خواندني و تامل انگيز ِ "هامي"، زير ِ عنوان ِ ""جرقه فکري" يا "هياهو"، مسئله اين است!"، و اشاره ي او به "سيبل" و "هدف" ِ نويسنده، انگيزه ای شد تا اين چند خط را قلمي کنم.
کار نويسندگي در کشور ما به مانند بسياري از رشته هاي ديگر، تخصصي شده است. نويسنده بعد از مدتي کار، بسته به ذوق و سليقه و سطح معلوماتش روشي را اختيار مي کند و در چارچوب همان روش قلم مي زند. مرز فرم و محتوا معمولا براي نويسنده هاي امروز مشخص است و کمتر پيش مي آيد که يک نويسنده از محدوده اي که براي خود تعيين کرده است عبور کند. تحليل گر سياسي کمتر وارد عرصه ي طنز مي شود و طنز نويس کمتر تحليل هاي جدي ارائه مي دهد. اين تعيين ِ روش معمولا به طور طبيعي صورت مي گيرد و نويسنده عمدي در اين کار ندارد. تکليف خواننده هم با چنين نويسنده اي مشخص است و وقتي بر بالاي نوشته اي نام او را مي بيند مي داند که چه چيز از او خواهد خواند.
تخصصي شدن کار نويسنده از عوارض زمان ماست و در گذشته چنين نبوده است. به مانند پزشکي که در گذشته از همه چيز سر رشته داشت - و "همه ژانر حريف"* بود -، نويسندگان پيشين هم خود را به يک روش مقيد نمي کردند. شعرا هم چنين بودند و در ديوان شعرا، شکل ها و مضمون هاي مختلفي يافت مي شد. مثلا در همين معاصرين، ملک الشعراي بهار بهترين نمونه است. کسي که شعر عالي "جغد جنگ" را سروده، در "ذم حاجي ارزون فروش" و نشان دادن قدرت خود در ترکيب کلمات و ايجاد ِ معاني دو گانه چنين مي گويد: "گو،ز ِ من بر حاجي ارزن فروش / اَر،زن ت را مي فروشي مي خرم".
همين استاد مسلم شعر در کنار شاعري، عالي ترين کتب تحقيق ادبي، مقالات سياسي، و قطعات کوتاه منثور مي نويسد. مخاطبان او از هر قشر و طبقه اي هستند. آنان که کتاب ِ "سبک شناسي" را مي خوانند، معمولا دانشجويان دکتراي ادبيات هستند. آنان که مجله ي "دانشکده" را مي خوانند معمولا افراد غيرمتخصص ولي علاقمند به مسائل ادبي هستند. آنان که "احزاب سياسي" را مي خوانند معمولا اهل مطالعات سياسي هستند. خوانندگان ديوان ِ شعر هم که از هر قشر و گروهي مي توانند باشند. اساتيد گذشته اکثرا جامع العلوم بودند – که ناشي از ذهن تيز و طبع وقاد آنها بود - و اين جامع العلوم بودن، اگر چه مانع از عمق يافتن ِ معلومات شان در يک زمينه ي خاص مي شد، اما در اجتماع ِ کم سواد آن روزگار، حُسن به شمار مي رفت.
نمونه ي ديگري که مايل به ذکر آن هستم آثار استاد دهخدا است. اگر چه استاد در سنوات مختلف - و نه به طور موازي - سبک هاي مختلفي را اختيار کردند ولي قطعا اين تنوع خواهي در فکر و انديشه ي ايشان ريشه داشته و به تدريج شاخ و برگ داده است. استاد دهخدايي که "چرند و پرند" هايش در "صوراسرافيل"، توانايي به حرکت در آوردن جامعه ي کم سواد ِ آن روز را داشت، لغت شناسي بود بزرگ، با ذخيره ي عظيمي از کلمات و اصطلاحات و ضرب المثل ها در ذهن. طنز ِ دهخدا در عين نو بودن ِ سبک، - که بازتابي دروني از تجددخواهي مشروطه بود -، نظر به مردم عادي و حتي بي سواد داشت. دهخدا با طنز استادانه ي خود، استبداد حکومتي و تحجر اجتماعي را يک جا نشانه مي گرفت و مورد تهاجم قرار مي داد. به قول دکتر سبحاني او هر حادثه اي را دستاويز قرار مي داد تا بر استبداد بتازد. او با نماياندن جهات تاريک زندگاني، جهت روشن و اميد بخش آن را هرگز فراموش نمي کرد.
قصد من در اينجا بررسي طنز دهخدا نيست بنابراين زياد وارد اين قضيه نمي شوم اما قصد دارم بگويم کسي که در زماني چنين مي نويسد که: "خوب عزيزم دمدمي بگو ببينم تا حالا من چه گفته ام که تو را آن قدر ترس برداشته است مي گويد قباحت دارد. مردم که مغز خر نخورده اند. تا تو بگويي ف من مي فهمم فرح زاد است..." همان کسي است که از نوشتن مقدمه بر "امثال و حکم" اش سر باز مي زند چرا که روي معناي "مثل" ترديد دارد! وقتي دکتر معين از ايشان سوال مي کند که چرا بر امثال و حکم مقدمه اي تحرير نکرديد؟ پاسخ مي دهد: "در زبان فرانسوي هفده لغت پيدا کردم که در فرهنگ هاي عربي و فارسي همه آنها را مثل ترجمه کرده اند و در فرهنگ هاي بزرگ فرانسوي تعريف هايي که براي آنها نوشته اند مقنع نيست و نمي توان با آن تعريفات آنها را از يکديگر تميز داد. ناگزير توسط يکي از استادان فرانسوي دانشکده ي حقوق نامه اي به فرهنگستان فرانسه نوشتم و اختلاف دقيق مفهوم آن هفده لغت را خواستار شدم. پاسخي که رسيد تکرار مطالبي بود که در لغت نامه هاي فرانسوي آمده بود و به هيچ وجه مرا اقناع نکرد از اين روي از نوشتن مقدمه و تعريف مثل و حکمت خودداري کردم و کتاب را بدون مقدمه منتشر ساختم". اين همان دهخدايي است که پيش تر چنين مي نوشته است: "مي گويم عزيزم اولا دزد نگرفته پادشاه است. ثانيا من تا وقتي که مطلبي ننوشته ام کي قدرت دارد به من بگويد تو. خيال را هم که خدا بدون استثنا از علما آزاد خلق کرده. بگذار من هر چه دلم مي خواهد در دلم خيال بکنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت مي خواهد بگو. من اگر مي خواستم هر چه مي دانم بنويسم تا حالا خيلي چيزها مي نوشتم...".
استاد دهخدا نه تنها در طنز و تحقيق ِ ادبي همتا نداشت بلکه در عالم شعر هم اگر مجال مي يافت به شاعري کم نظير بدل مي شد. چند سال پيش، شعري از ايشان منتشر شد که اکنون هر چه مي گردم آن را پيدا نمي کنم. اين شعر، شعري بسيار ثقيل و فني بود که معناي آن را به دشواري مي شد دريافت ولي چنان از نظر تکنيک، استوار بود که موجب تحسين اهل فن مي گشت. اگر درست به خاطرم مانده باشد، نقدي بر اين شعر نوشته شد که شادروان استاد زرين کوب در پاسخ به آن نقد با لحني عتاب آميز فرمودند که لطفا بگذاريد اهل فن، از چنين اشعاري بهره مند شوند و لذت ببرند (نقل به مضمون).
در ميان معاصرين مي توان از احسان طبري ياد کرد که قلم ِ سرکشش را در ميدان هاي مختلف نظم و نثر مي راند و مجموعه اي از تحقيق و جستار و مقاله و قطعه ي ادبي و داستان کوتاه و نوشته هاي تاريخي و شعر حماسي و شعر فني و شعر نو و شعر سفيد را با سبک هاي رئال و رئاليسم سوسياليستي و سوررئال فراهم مي آورد.
از امروزيان نيز مي توان از ابراهيم نبوي نام برد که غير از طنز در زمينه هاي مختلف ديگر ماهرانه قلم مي زند.
چنين نويسندگاني معمولا قادر به حبس ِ قلم و يک سمتي کردن ذهن خود نيستند و طبعا نمي توانند يک گروه خاص را به عنوان مخاطب بر گزينند ولي اين عيب را – اگر عيب باشد – خواننده مي تواند با انتخاب خود جبران کند.
*اصطلاح از هامي
برای ديدن اثرات اين انفجار در سايت اصلي بي.بي.سي روی اينجا کليک کنيد.