December 01, 2004

نويسندگان چند وجهي

مطلب خواندني و تامل انگيز ِ "هامي"، زير ِ عنوان ِ ""جرقه فکري" يا "هياهو"، مسئله اين است!"، و اشاره ي او به "سيبل" و "هدف" ِ نويسنده، انگيزه ای شد تا اين چند خط را قلمي کنم.

کار نويسندگي در کشور ما به مانند بسياري از رشته هاي ديگر، تخصصي شده است. نويسنده بعد از مدتي کار، بسته به ذوق و سليقه و سطح معلوماتش روشي را اختيار مي کند و در چارچوب همان روش قلم مي زند. مرز فرم و محتوا معمولا براي نويسنده هاي امروز مشخص است و کمتر پيش مي آيد که يک نويسنده از محدوده اي که براي خود تعيين کرده است عبور کند. تحليل گر سياسي کمتر وارد عرصه ي طنز مي شود و طنز نويس کمتر تحليل هاي جدي ارائه مي دهد. اين تعيين ِ روش معمولا به طور طبيعي صورت مي گيرد و نويسنده عمدي در اين کار ندارد. تکليف خواننده هم با چنين نويسنده اي مشخص است و وقتي بر بالاي نوشته اي نام او را مي بيند مي داند که چه چيز از او خواهد خواند.

تخصصي شدن کار نويسنده از عوارض زمان ماست و در گذشته چنين نبوده است. به مانند پزشکي که در گذشته از همه چيز سر رشته داشت - و "همه ژانر حريف"* بود -، نويسندگان پيشين هم خود را به يک روش مقيد نمي کردند. شعرا هم چنين بودند و در ديوان شعرا، شکل ها و مضمون هاي مختلفي يافت مي شد. مثلا در همين معاصرين، ملک الشعراي بهار بهترين نمونه است. کسي که شعر عالي "جغد جنگ" را سروده، در "ذم حاجي ارزون فروش" و نشان دادن قدرت خود در ترکيب کلمات و ايجاد ِ معاني دو گانه چنين مي گويد: "گو،ز ِ من بر حاجي ارزن فروش / اَر،زن ت را مي فروشي مي خرم".

همين استاد مسلم شعر در کنار شاعري، عالي ترين کتب تحقيق ادبي، مقالات سياسي، و قطعات کوتاه منثور مي نويسد. مخاطبان او از هر قشر و طبقه اي هستند. آنان که کتاب ِ "سبک شناسي" را مي خوانند، معمولا دانشجويان دکتراي ادبيات هستند. آنان که مجله ي "دانشکده" را مي خوانند معمولا افراد غيرمتخصص ولي علاقمند به مسائل ادبي هستند. آنان که "احزاب سياسي" را مي خوانند معمولا اهل مطالعات سياسي هستند. خوانندگان ديوان ِ شعر هم که از هر قشر و گروهي مي توانند باشند. اساتيد گذشته اکثرا جامع العلوم بودند – که ناشي از ذهن تيز و طبع وقاد آنها بود - و اين جامع العلوم بودن، اگر چه مانع از عمق يافتن ِ معلومات شان در يک زمينه ي خاص مي شد، اما در اجتماع ِ کم سواد آن روزگار، حُسن به شمار مي رفت.

نمونه ي ديگري که مايل به ذکر آن هستم آثار استاد دهخدا است. اگر چه استاد در سنوات مختلف - و نه به طور موازي - سبک هاي مختلفي را اختيار کردند ولي قطعا اين تنوع خواهي در فکر و انديشه ي ايشان ريشه داشته و به تدريج شاخ و برگ داده است. استاد دهخدايي که "چرند و پرند" هايش در "صوراسرافيل"، توانايي به حرکت در آوردن جامعه ي کم سواد ِ آن روز را داشت، لغت شناسي بود بزرگ، با ذخيره ي عظيمي از کلمات و اصطلاحات و ضرب المثل ها در ذهن. طنز ِ دهخدا در عين نو بودن ِ سبک، - که بازتابي دروني از تجددخواهي مشروطه بود -، نظر به مردم عادي و حتي بي سواد داشت. دهخدا با طنز استادانه ي خود، استبداد حکومتي و تحجر اجتماعي را يک جا نشانه مي گرفت و مورد تهاجم قرار مي داد. به قول دکتر سبحاني او هر حادثه اي را دستاويز قرار مي داد تا بر استبداد بتازد. او با نماياندن جهات تاريک زندگاني، جهت روشن و اميد بخش آن را هرگز فراموش نمي کرد.

قصد من در اينجا بررسي طنز دهخدا نيست بنابراين زياد وارد اين قضيه نمي شوم اما قصد دارم بگويم کسي که در زماني چنين مي نويسد که: "خوب عزيزم دمدمي بگو ببينم تا حالا من چه گفته ام که تو را آن قدر ترس برداشته است مي گويد قباحت دارد. مردم که مغز خر نخورده اند. تا تو بگويي ف من مي فهمم فرح زاد است..." همان کسي است که از نوشتن مقدمه بر "امثال و حکم" اش سر باز مي زند چرا که روي معناي "مثل" ترديد دارد! وقتي دکتر معين از ايشان سوال مي کند که چرا بر امثال و حکم مقدمه اي تحرير نکرديد؟ پاسخ مي دهد: "در زبان فرانسوي هفده لغت پيدا کردم که در فرهنگ هاي عربي و فارسي همه آنها را مثل ترجمه کرده اند و در فرهنگ هاي بزرگ فرانسوي تعريف هايي که براي آنها نوشته اند مقنع نيست و نمي توان با آن تعريفات آنها را از يکديگر تميز داد. ناگزير توسط يکي از استادان فرانسوي دانشکده ي حقوق نامه اي به فرهنگستان فرانسه نوشتم و اختلاف دقيق مفهوم آن هفده لغت را خواستار شدم. پاسخي که رسيد تکرار مطالبي بود که در لغت نامه هاي فرانسوي آمده بود و به هيچ وجه مرا اقناع نکرد از اين روي از نوشتن مقدمه و تعريف مثل و حکمت خودداري کردم و کتاب را بدون مقدمه منتشر ساختم". اين همان دهخدايي است که پيش تر چنين مي نوشته است: "مي گويم عزيزم اولا دزد نگرفته پادشاه است. ثانيا من تا وقتي که مطلبي ننوشته ام کي قدرت دارد به من بگويد تو. خيال را هم که خدا بدون استثنا از علما آزاد خلق کرده. بگذار من هر چه دلم مي خواهد در دلم خيال بکنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت مي خواهد بگو. من اگر مي خواستم هر چه مي دانم بنويسم تا حالا خيلي چيزها مي نوشتم...".

استاد دهخدا نه تنها در طنز و تحقيق ِ ادبي همتا نداشت بلکه در عالم شعر هم اگر مجال مي يافت به شاعري کم نظير بدل مي شد. چند سال پيش، شعري از ايشان منتشر شد که اکنون هر چه مي گردم آن را پيدا نمي کنم. اين شعر، شعري بسيار ثقيل و فني بود که معناي آن را به دشواري مي شد دريافت ولي چنان از نظر تکنيک، استوار بود که موجب تحسين اهل فن مي گشت. اگر درست به خاطرم مانده باشد، نقدي بر اين شعر نوشته شد که شادروان استاد زرين کوب در پاسخ به آن نقد با لحني عتاب آميز فرمودند که لطفا بگذاريد اهل فن، از چنين اشعاري بهره مند شوند و لذت ببرند (نقل به مضمون).

در ميان معاصرين مي توان از احسان طبري ياد کرد که قلم ِ سرکشش را در ميدان هاي مختلف نظم و نثر مي راند و مجموعه اي از تحقيق و جستار و مقاله و قطعه ي ادبي و داستان کوتاه و نوشته هاي تاريخي و شعر حماسي و شعر فني و شعر نو و شعر سفيد را با سبک هاي رئال و رئاليسم سوسياليستي و سوررئال فراهم مي آورد.

از امروزيان نيز مي توان از ابراهيم نبوي نام برد که غير از طنز در زمينه هاي مختلف ديگر ماهرانه قلم مي زند.

چنين نويسندگاني معمولا قادر به حبس ِ قلم و يک سمتي کردن ذهن خود نيستند و طبعا نمي توانند يک گروه خاص را به عنوان مخاطب بر گزينند ولي اين عيب را – اگر عيب باشد – خواننده مي تواند با انتخاب خود جبران کند.

*اصطلاح از هامي

sokhan December 1, 2004 03:30 PM
نظرات

هوشنگ عزيز
تازه منظورتان را از جمله ای که زير عنوان "زنده باد بهار ايراني" - در سایت تان - نوشته بوديد فهميدم! به هر حال آن چه که امروز به آن نياز داريم همدلي در کنار انتقاد است که اميدواريم اين همدلي ها روز به روز بيشتر شود.

ف.م.سخن December 1, 2004 11:58 PM

یک جورهایی دارد آخرالزمان می‌شود! استاد نبوی به نقد همکارش پاسخ می‌دهد و در پاسخش نوعی پذیرش گفته‌های او هست، که به نظر می‌رسد با آن تواضع آشنای همیشگی ماها فرق دارد. آقای کشتگر به نقد شما‌ها توجه می‌کند و پاسخی پذیرش گونه می‌دهد. آیا این‌ها همان علامت‌های آخرالزمان نیست! آخر زمانی که همه در باره همدیگر سخن می‌گفتند و شاید آغاز زمانی دیگر که بزرگان ما با هم سخن می‌گویند و به هم گوش می‌سپارند و در گفته‌های هم چیزی برای پذیرش می‌یابند و نه رد کردن. چه می‌دانم! شاید هم دل امیدوار در انتظار صور اسرافیل است و از آنست که این‌ها را علامت آخرالزمان می‌پندارد.

هوشنگ December 1, 2004 11:03 PM