گزارش : به دليل نامشخص بودن منبع خبر نام گزارشگر را حذف کردم. ف.م.سخن
بنابر آخرین اخبار دریافتی از ساوه، دومین جلسه دادگاه رسیدگی به شکایت فرماندار و نماینده عالی دولت از مطالب وبلاگ محمدرضافتحی نویسنده نشریات محلی استان مرکزی(سـاوه) و وبلاگ نویس، ساعت 9 صبح روز شنبه 17/2/84 ( May 7, 2005) در محل داگستری ساوه برگزار خواهد شد.
محمدرضافتحی نویسنده وبلاگ ساوه جم(www.savehjam.blogspot.com) با درج مطالبی در وبلاگش ، عملکرد علیرضاآشناگر (فرماندار و نماینده عالی دولت در ساوه) را مورد انتقاد قرار داده بود. وی همچنین اقدام مهری روستایی گرایلو( شهردارســاوه ) در توزیع سکه های طلا در بین مهمانان یک همایش محلی را باعث خیانت به خزانه مردم فقیر و حاشیه نشین شهرساوه می دانست و خواستار پاسخگویی او به سئوالات شهروندان یا استعفا و برکناری از آن سمت شده بود.
اولین جلسه محاکمه این روزنامه نگار محلی روز 5 اردیبهشت (25 آوریل) برگزار شد که وی بدون برخورداری از وکیل رسمی به اتهامات خود در مقابل شکایت شهردار ســاوه پاسخ داد و به دفاع از نوشته های خود پرداخت.
در جلسه بعدی دادگاه ، وی به اتهاماتش در مقابل فرماندار ونماینده عالی دولت در ساوه پاسخ خواهد داد. او با نکوهش انتصابات طایفه ای و حزبی توسط فرماندار ساوه و انتقاد از وضعیت بهداشت آرد ونان ، این نماینده دولت را بی کفایت قلمداد کرده بود . فرماندار و شهردار ساوه می گویند به آنها توهین شده و بخاطر تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب در نوشته های این وبلاگ ، برای دلگرم کردن مدیران نظام به خدمت بیشتر ، باید اشد مجازات برای نویسنده در نظر گرفته شود.
این وبلاگ نویس در بین مخاطبینش به طرح مطالبات عمومی ونوشتن انتقادات بیرحمانه و بدون رعایت مقام و منصب افراد در سطح مدیران محلی شهرت دارد . وی با نشریاتی همچون لاله سرخ ، ندای ساوه(ندای اصلاحات)، مدینه گفتگو ، آوای ساوه، گل یاس و... همکاری نزدیک داشته ومدتی هم به عنوان خبرنگارفرهنگی روزنامه رسالت در استان یزد فعالیت کرده است.
او برای اولین بار در ششم فروردین ماه امسال در اداره اماکن ساوه ، زیر نظر "فلاح زاده" از افسران اطلاعاتی نیروی انتظامی ایران ، مورد بازجویی قرار گرفت اما پس از انتشار نامه او به پرزیدنت محمد خاتمی ، که در آن از ظرفیت اندک انتقادپذیری مدیران اجرایی کشور انتقاد کرده بود، مجددا در 15 فروردین ماه هنگام بازگشت از محل کارش در خیابانهای ساوه دستگیر شد و در بازداشتگاه موقت پلیس ایران ، تحت آزار و اذیت شدید قرار گرفت. او پس از دوران بازداشت و مراجعت از نزد دادستان ساوه ، یادداشتی اعتراض آمیز برروی وبلاگش گذاشت و اعلام کرد که در واکنش به فضای نگران کننده برای طرح اعتراض و انتقادات مدنی درجامعه اش ، کار نوشتن را برای همیشه کنار می گذارد و قلمش را می شکند. او نوشته که با چشمانی اشکبار از خوانندگانش خداحافظی می کند. برخی از دوستانش ، اقدام او را به یک خودکشی مطبوعاتی تشبیه کرده اند که از اتفاقات نادر در جامعه مطبوعات ایران به شمار می آید. روزنامه نگاران ایرانی ، سالهای اخیر را در انزوای شدید می گذرانند و هر روز به پرونده های مطبوعاتی در دادگاههای ایران افزوده می شود. با وجودی که او در وبلاگش نوشته از افرادی که به هر شکل از نوشته های او رنجیده شده اند معذرت می خواهد اما به نظر می رسد قوه قضاییه ایران ، این فرصت را مناسب ترین زمان برای قلع وقمع یک روزنامه نگارمنتقد و وبلاگ نویس محلی می داند.
پلیس ساوه ، همچنین او را پس از دستگیری و بازداشت ، با دستبند در خیابانهای منتهی به دادگستری ساوه گردانده بود تا شخصیت اجتماعی او را متلاشی کند . ظاهرا این هم یک روش تازه دستگاه قضایی ایران برای آزار روحی و تحقیر اجتماعی روزنامه نگاران معترض به شمار می آید که احتمالا در آینده فراگیر خواهد شد. جلسات محاکمه او در مقابل دادستان ساوه ، پشت درهای بسته برگزار می شود و هیچ خبرنگاری اجازه ورود به آنجا را ندارد.
این بلاگر به دوستانش گفته از انتقادات ، اعتراضات و مطالبات عمومی که مطرح کرده به هیچ عنوان پشیمان نیست و حاضر است هزینه آن رابدهد اما اگر افرادی از لحن نوشتاری و آهنگ کلماتش رنجیده خاطر شده اند از آنان معذرت می خواهد. به گفته نزدیکانش ، او سابقا در نوشتن داستانهای کوتاه فعالیت داشته و مجله اختصاصی دانشگاه یزد (که در آنجا تحصیل می کرده) ، همه داستانهای کوتاهش رابه چاپ رسانده اما در سالهای اخیر کار داستان نویسی را کنار گذاشت و مستقیما به طرح مشکلات عمومی در نشریات محلی پرداخت. وی در سال 1375 رتبه دوم داستان نویسی دانشجویان سراسر کشور را کسب کرده و صاحب عناوین متعدد در تهیه مقالات پژوهشی و تحقیقاتی است.
اتهام او شامل تشویش اذهان عمومی، اضرار به غیر، اهانت، نشر اکاذیب، توهین،افترا و... است. طبق قانون مصوب در مجلس ایران ، مجازات اهانت به رهبر مذهبی کشور، حکم اعدام است اما درصورت اهانت به مدیران پایین تر ، در این مجازات تخفیف داده می شود.
اخیرا کمیته بین المللی دفاع از وبلاگ نویسان ، بازداشت و تحت تعقیب قراردادن او را محکوم کرده و خواستار اقدام جهانی برای حذف فشارها از سوی حکومت جمهوری اسلامی ،بر روی این بلاگر شده است.
برای خواندن اين توضيح، به ذيل "گذشته ها هرگز فراموش نخواهد شد" توجه کنيد.
برای خواندن اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد.
از مجموعه ی همين گفت و گوها:
گفت و گو با فرناز سيفي نويسنده ی وب لاگ امشاسپندان
و
گفت و گو با پرستو دو کوهکي نويسنده ی وب لاگ زن نوشت
معين به سروش- انگار همين ديروز بود کشيديم در ِ دفتر پيشگام و چریک ها و منافقين رو تو دانشگاه تخته کرديم. عجب انقلاب فرهنگي ئي کرديم! چه زود گذشت! حالا خدا رو شکر تو علوم انساني کتاب های جديد نوشته شده و کم کم دانشگاه ها راه افتاده و ما همديگر رو مي تونيم بيشتر ببينيم. همين روزها هم در حزب توده رو تخته مي کنيم و خيال مون از هر طرف راحت مي شه. شما نتونستي طبری رو مقر بياری که مرتده ولي چند وقت ديگه گيرش مي اندازيم و همون طور که تو اون مناظره حال شما و آقای مصباح يزدی رو گرفت حالش رو مي گيريم. بفرماييد. بفرماييد دهن تون رو شيرين کنيد. ناسلامتي جشن عروسيه...
توضيحي در باره ي اين نوشته:
من براي استاد سروش ارزش و احترام فوق العاده زيادي قائلم و با اين نوشته هرگز قصد جسارت به محضر ايشان را نداشته ام. آن چه ايشان در زمينه هاي علمي و دين پژوهي انجام داده اند اثري شگرف در آينده ي فکري سرزمين ما خواهد داشت و در اين ترديدي ندارم. آن چه هم که امروز از نظر سياسي بر سر ايشان مي آيد بيست سال پيش بر سر بسياري از اهل قلم آمده است و مي دانيم که چه مصيبتي است و تا جائي که بتوانيم عليه اين اوضاع قلم خواهيم زد و آزادي و امنيت براي استاد ارجمندمان طلب خواهيم کرد.
اما سخن امروز بر سر انتخاباتي است که پايه هاي آن - به خصوص در اردوي اصلاح طلبان - بر عدم شفافيت و پرده پوشي و شعارهاي غير عملي و وعده هاي پوچ گذاشته شده است. در جائي که يک وب لاگ نويس ساوه اي را به اتهام انتقاد از فرماندار و شهردار آن شهر، بارها به دادسرا و اداره اطلاعات مي کشند و او را بازداشت مي کنند، آقايان شعار مي دهند که مي توان حتي از امام زمان هم انتقاد کرد و او را مورد استيضاح قرار داد! در مملکتي که از فرماندار منتخب دولت آقاي خاتمي نمي توان انتقاد کرد و اگر انتقاد کني به زندان مي افتي و ناچار به تعطيل وب لاگ ات مي شوي، آقايان ادعا دارند که در دولت آقاي دکتر معين - با اسم - از راس هرم نام خواهند برد و انتقاد خواهند کرد!
ما در اينجاست که به اکبر گنجي ها نياز داريم تا با قلم بي پرواي خود اين کجي ها را راست کند! اين عکس ها و آلبوم ها و وب لاگ ها و وب سايت ها، جائي که حقيقت در کار نباشد، و جائي که صداقت در کار نباشد، و جائي که انتقاد عريان از گذشته در کار نباشد، ديناري نمي ارزد.
اي ميلي داشتم از استادي که درست در سال ِ برداشته شدن همين عکس بالا به خاطر سياست هاي اتخاذ شده توسط همين آقايان از هست و نيست ساقط شد و خانواده اش از هم پاشيد. شايد به خاطر همين تاثر بود که آن مطلب را نوشتم.
نقش عملي که سام عزيز به آن اشاره مي کنند، در آن دوران بر پايه ي نقش هاي نظري ايفا مي شد. از مستندات هم همان نوار مناظره تلويزيوني بس که آقاي سروش و آقاي مصباح يزدي، زنده ياد احسان طبري را مي خواستند وارد بحثي کنند که انتهاي آن رد کردن وجود پروردگار بود تا بر اساس آن بتوانند حزب توده و اعضايش را قلع و قمع کنند که پيرمرد ِ متين، تن به اين بحث نداد و برنامه متوقف شد، تا بالاخره بهانه را از کوزيچکين به دست آوردند و کردند آن چه را که ديديم و ديديد.
اين ماجراها را نبايد فراموش کنيم تا دو باره به دام بت سازي ها و بت پرستي ها و چشم بستن ها و شيفته شدن ها و انتقاد نکردن ها نيفتيم و آن روزهاي تلخ و سياهي را که ديديم دوباره تکرار نشود. روزهاي تلخي که هرگز فراموش نخواهد شد.
برای خواندن اين طنزنوشته در بخش انتخابات رياست جمهوری خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
اين ماجراي «گنجي» شدن وبلاگها حسابي گرفته. من كه نه وقت كردم خيلي پيگيري كنم، نه خودم قالبها را عوض كنم و گنجي شوم! نه ميرسم كه گزارش ماجرا را براي اقبال بنويسم. ولي اين موضوع خيلي مهم است و بايد حتما در روزنامه منعكس شود. چه ميشود كرد؟
مدتي است به فكر هستم كه در وبلاگ از ملت دعوت به همكاري كنم با اقبال. خصوصا ستون وبلاگها كه اينقدر نبودم و نميرسيدم، از صفحه آخر به صفحه شش منتقل شد و بعد اخيرا كمكم دارد ميرود روي هوا. به هرحال، چراغ اول را امشب روشن كنيد:
گزارش ميخواهيم براي اقبال، با موضوع «تغيير نام وبلاگها به اكبر گنجي» كه بايد كل ماجرا را بررسي كند، از كجا شروع شد، چه وبلاگهايي هستند، كيها بيشتر تبليغ كردند، هدف چه بود و چه حرفهايي زده شد، همه اينها هم در 600 يا حداكثر 750 كلمه! خيلي خلاصه. تا فردا ظهر هم بيشتر وقت نداريد. پس چي؟! زمان در كار روزنامه حرف اول را ميزند. هركي سريعتر بفرستد، در اولويت است. هركي بهتر و كاملتر هم بنويسد، باز در اولويت است. منتظرم. ايميل بزنيد: alpr_ir2002 at yahoo dot com
«به نقل از سايت الپر»
برای خواندن همين مطلب در سايت الپر روی اينجا کليک کنيد.
کاری از هادی حيدری
سايت هادی حيدری
فهرست وب لاگ ها و وب سایت ها و نويسندگاني که نام خود را به اکبر گنجي تغيير داده اند يا برای آزادی اکبر گنجي و سایر زندانيان اهل قلم مقاله و مطلب و شعر نوشته اند و کاريکاتور کشيده اند (به ترتيب حروف الفبا):
[آب باريکه] تغيير نام
[آسمان همه جا آبي نيست] تغيير نام
[آشپزباشي] تغيير نام
[آشيل] شعر
[آفسايد] تغيير نام
[آيين مهر]
[احمد سيف] تغییر نام
[ارتفاع درد] مقاله
[افسون فسرده] تغییر نام
[اقبال] مقاله
[اکبر منتجبي-روزنامه ی شرق] مقاله
[الپر]
[الههء مهر] مقاله
[اهری] تغییر نام
[ايسون] تغيير نام
[اين خانه سياه است] تغيير نام
[بدون مرز]
[بلاگ نوشت] تغيير نام
[بهمن شمس] تغيير نام
[بيژن صف سری] تغییر نام
[پارسا صائبی] تغییر نام
[پرگار] تغییر نام
[پستوها] تغییر نام
[پن لاگ] بيانيه
[پويا] مقاله
[تحليل های روزانه] تغيير نام
[تنهائي] تغيير نام
[جمهور] مقاله
[جواد طواف] مقاله
[حرف حساب] مقاله
[حسن درويش پور] مطلب
[حسین خداداد] تغییر نام
[حقوقدان] مطلب
[حنيف] تغيير نام
[حنيف مزروعی] مقاله
[خاکستری]
[خوابگرد] مقاله
[خيابان شماره 11] تغییر نام
[دانشجو] مطلب
[دختر همسايه] مطلب
[در جدال با خاموشي] مقاله
[دریاروندگان] شعر
[دندانپزشک] تغيير نام
[دوران ما]
[رضا علي] تغيير نام
[رضا نصری] مطلب
[روح بلاگر] مطلب و تغيير رنگ قالب
[روزمرگ ها] تغییر نام
[رهايی] شعر
[زردشت] تغيير نام
[زنانه ها] مطلب
[زن نوشت] تغيير نام
[زيتون] تغییر نام *
[زيستن] شعر
[سام ضيائی] تغییر نام
[سایه آبی] تغییر نام
[سر به هوا] تغيير نام
[سرزمين آفتاب] تغییر نام
[سرزمين من] مطلب
[سلول های خاکستری از نوع انفرادی]
[سينه چاک] تغییر نام
[شادی شاعرانه] مقاله
[شبح]
[شب ز اسرار علي آگاه است] مطلب
[شبگرد] لینک
[شبنم فکر] مطلب
[شب نوشت] تغيير نام
[شملک] تغییر نام
[عباس معروفی] مقاله
[عبدالقادر بلوچ] عکس و مطلب
[عرفان-برابری-آزادی] تغيير نام
[عطاالله مهاجرانی] مقاله
[علیرضا تمدّن] مقاله
[غريب تندرست] تغییر نام
[فانوس] تغییر نام
[فراز] تغییر نام
[فلسفه جهاني] مطلب
[ف.م. سخن] تغییر نام
[فواد] تغییر نام
[قاصدک] تغییر نام
[کائوس] مقاله
[کومه] تغيير نام
[گردباد] مطلب
[گوشزد] تغییر نام
[مجيد زهری] مقاله
[مسعود برجيان] تغییر نام، مقاله، يادداشت
[مسعود بهنود]مقاله
[ملاحسنی] تغییر نام
[منتقد] مطلب
[مهدی جامی] مقاله
[مهرگان] شعر
[م مثل ما] مطلب
[من در غربت] تغییر نام
[مهدی هنرپرداز] تغییر نام
[ناجور] تغيير نام
[نازخاتون] مقاله
[نفرين نامه] مطلب
[نگاه آسيد قلي خان به دنيا] تغيير نام
[نگاه يک اميدوار] تغییر نام
[نوروز]
[نیک آهنگ کوثر] مقاله
[نی لبک] تغییر نام، مطلب
[وب نامه] تغيير نام
[وحيد پوراستاد] مقاله
[هادی حيدری] کاريکاتور
[هزار حرف نگفته] تغيير نام، شعر
[هزار و يک روزنه] مطلب
[هنوز] مقاله
[يک قطره] تغییر نام
[يوگينی] تغییر نام
[Green Mind] تغيير نام
[Lenium] تغییر نام
[Lifewithlove] تغییر نام
[Zirtitr] تغییر نام
وب لاگ های ارجمندی مانند خوابگرد و زن نوشت و روزنامه های دخو نیز به وب لاگ های اکبر گنجی لينک داده اند.
*- به دليل مسائل فني تغيير نام انجام نشده است.
با تشکر فراوان از مسئول محترم سايت خبرچين – جناب آقای زهری - که اين اسامي و لينک ها را طی دو روز گذشته با زحمت بسیار جمع آوری و معرفي کردند، از دوستان ارجمندی که نام وب لاگ شان را تغییر مي دهند و یا در باره ی اکبر گنجی مطلبي مي نويسند، و یا وب نگاران محترمی که نامشان در اینجا از روی سهو از قلم افتاده تقاضا مي شود جهت آگاهی ديگر خوانندگان، لينک وب لاگ خودشان را در قسمت نظرهای خبرچين و يا قسمت نظرهای همين وب لاگ درج نمایند تا به فهرست فوق افزوده گردد.
مقالات و نوشته های جديد من به مدت يک هفته ذيل ِ اين مطلب درج خواهد شد.
دور از ذهن و انتظار نيست که اشباح پنهان شده در تاريکخانه ها، قصد تخريب کسي که نور بر چهره ي کريه شان انداخته داشته باشند. پنج سال زندان کافي نبود، اکنون آقايان دست به کار تخريب معنوي گنجي شده اند. اين بار اولي نيست که ارباب قدرت دست به چنين شيوه هاي کثيف و غيرانساني مي زنند و گمان مي رود که اهل قلم با اين حيله ها آشنايند. اما يادآوري شيوه ي عمل اين فريب کاران از آن رو ضروري است که افراد بي تجربه به دام آن ها نيفتند. امروز که عده اي از وب لاگ نويسان در حمايت از آزادي گنجي و ديگر زندانيان اهل قلم حرکتي را آغاز کرده اند، برخي وب لاگ نويسان با ارجاع دادن به اين گونه اخبار قصد دارند کساني را که خواهان پيوستن به اين جمع معترض هستند دچار ترديد و بدبيني کنند. بر ماست که آگاهانه با اين ترفندها مقابله کنيم.
طرفداران آزادی بيان و آزادی قلم در وب لاگ شهر با تغيير نام وب لاگ خود به "اکبر گنجي" و يا نوشتن مطالب و مقالاتي در باره ی او نشان دادند که قدرشناس روشنگران در بندند. امروز اگر از گنجي سخن مي گوييم معني آن فراموش کردن دیگر زندانيان اهل قلم نيست. گنجي به عنوان "قديمي ترين روزنامه نگار زنداني در بزرگ ترين زندان خاورمیانه" سمبل مقاومت و مبارزه ی اهل قلم است و درخواست آزادی او، درخواست آزادی تمام زندانيان اهل قلم است.
با تغییر نام وب لاگ های مان به اکبر گنجي، نه ما گنجي مي شويم و نه گنجي ما مي شود. مي توانيم به او انتقاد داشته باشيم ولي برای آزادی او و برای آزادی خودمان دست به کاری بزنيم. در عالم وب لاگ شهر، تنها کار قابل انجام، همين تغییر نام و نوشتن مطلب و مقاله است. برای انجام آن هم، مرجعي جز دل خود نداريم. امروز روزنامه نگاراني مانند حنيف مزروعی که خود با هزار مشکل و اتهام رو به رو هستند در وب لاگ شان از گنجی یاد می کنند و آزادی او را می خواهند. نويسندگان ارجمندی مانند آقای شکراللهی که بیشتر در حوزه ی ادبیات قلم مي زنند، با ارجاع دادن به وب لاگ های خواهان آزادی گنجي خواست قلبی شان را که آزادی تمام نویسندگان و اندیشمندان است بیان می دارند. می توان حتی سیاسی نبود ولی آزادی نویسندگان دربند را خواست. سخن کوتاه...
مسئول محترم سایت خبرچین - جناب آقای زهری - قبول زحمت کرده اند و اسامی کسانی که نام وب لاگ شان را به اکبر گنجی تغییر داده و یا در باره ی ایشان مطلب نوشته اند در آنجا درج کرده اند. در صورتی که نام وب لاگ خود را تغییر داده اید و یا مطلبی در باره ی گنجی نوشته اید می توانید نشانی وب لاگ خود را در این جا ثبت کنيد تا در صفحه مربوط منتشر شود.
برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
از امروز، به مدت يک هفته، به احترام اکبر گنجي، و به احترام آن چه نوشت و آن چه کرد، نام وب لاگم را به "اکبر گنجي" تغيير مي دهم. اين افتخار بزرگي است برای من که نام اين قهرمان اهل قلم بر بالای نوشته هایم ثبت گردد. و اين کمترين کاری است که برای يادآوری ياد و نام او می توانم انجام دهم.
نظامي شمشير به دست- به تو امر مي کنيم ساکت باش. شيشه ی ماشين ات را ديدی؟ حواست باشد، والا...
خبرنگار قلم به دست- هـــــــــــــــــــرگــــــــــز!
عکس ها از منصور نصيری
سايت منصور نصيری
برای خواندن مطلب "حرف غريب" روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
"شنبه سوم اردیبهشت سالروز بازداشت اکبر گنجی روزنامه نگار مظلوم ایرانی است.ای کاش می شد برای این همه مظلومیت و پایمال شدن حق او کاری کرد ای کاش می شد همه روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان آزادی خواه و عدالت خواه حداقل در این روز یک صدا خواهان آزادی بدون قید و شرط او می شدند یا حداقل چند سطر به یاد او می نوشتند..." «وحيد پوراستاد»
«الان مشارکتي ها در موقعيتي هستند که راي ندارند. اگر مي خواهند راي جمع کنند، بايد حرف بزنند و سوال ها را جواب بدهند...» آق بهمن
در راستاي فرمايشات فوق، اينجانب ف.م.سخن به عنوان يک شهروند درجه سه، به سهم خود ده سوال کوچک و بي اهميت مطرح مي کنم که اميدوارم جناب آقاي دکتر معين بتوانند به آنها پاسخ صريح و روشن بدهند. اطمينان کامل دارم که پاسخ هاي جناب دکتر کار انتخاب ايشان – و يا احتمالا کار ِ خودشان - را يک سره خواهد کرد:
1- اگر جنابعالي در يکي از کوچه پس کوچه هاي خلوت لندن به ناگهان سلمان رشدي را در مقابل خود ببينيد و متوجه شويد که محافظي همراه او نيست و در جيب کت شما هم يک اسلحه گرم هست، با او چه مي کنيد؟ (فرض محال که محال نيست؟ هست؟)
2- حضرتعالي در سال 2009 ميلادي در مراسم تشييع جنازه پاپ بنديکت شانزدهم حضور به هم مي رسانيد و در ميدان سن پير به ناگهان رئيس جمهور اسرائيل را پيش روي خود مي بينيد که دستش را مودبانه به سمت شما دراز کرده و به زبان فارسي سلام مي دهد. شما در مقابل چه مي کنيد؟
3- رهبر معظم انقلاب صبح که از کلک چال به دفتر مبارک باز مي گردند با تلفن به قاضي مرتضوي امر مي فرمايند که روزنامه هاي اقبال و شرق و آفتاب يزد را تعطيل کند. قاضي مرتضوي و هيئت نظارت بر مطبوعات و در مراحل بعدي نمايندگان مجلس در مقابل اين فرمان سر تعظيم فرود مي آورند و با خضوع و خشوع مي گويند: "سمعا و طاعتا". جنابعالي غير از اعتراض در دل تان چه کار عملي ديگري انجام مي دهيد؟
4- به شما خبر مي دهند که چند وب لاگ نويس را دستگير و شکنجه کرده اند. بعضي از آن ها را هم تهديد به تجاوز جنسي کرده اند. جنابعالي و عده ي ديگري از مقامات اجرائي و قضائي و قانون گزار پاي صحبت هاي اين وب لاگ نويسان مي نشينيد و از آنها مي خواهيد تا آن چه بر سرشان رفته است جزء به جزء براي تان بازگو کنند. بعد از شنيدن گزارش آنها چنان حالتان خراب مي شود که براي تان آب قند مي آورند و بادتان مي زنند. حاضران در آن جلسه آن قدر گريه مي کنند که تمام سطل هاي زير ميز پر از دستمال کاغذي مي شود. بلافاصله ماشين "هيئت سازي" در دستگاه هاي مختلف به راه مي افتد و چند هيئت بررسي و تحقيق و تفحص، تحقيقات عميق شان را آغاز مي کنند. بعد از چند ماه، نتيجه تحقيقات "عميق" ِ هيئت منتخب قوه قضائيه در سه جمله به مردم ارائه مي شود و نه تنها اسمي از شکنجه و شکنجه گران نمي آيد بلکه چهار نفر از وب لاگ نويسان مقصر قلمداد مي شوند. جنابعالي در واکنش به اين گزارش چه مي کنيد؟
5- رئيس جمهور – که انشاءالله جنابعالي خواهيد بود – وظيفه دارد که بر حسن اجراي قانون اساسي نظارت داشته باشد. شما در انتخابات مجلس هشتم مي بينيد که نهادي به نام شوراي نگهبان و رئيس به قول آقاي محتشمي "پير و خرفت" اش، ابتدا چند نفر را به عنوان نماينده ي داراي صلاحيت، خودش راسا انتخاب مي کند بعد آن ها را به مردم معرفي مي کند تا از ميان آنها اشخاص مورد نظرشان را انتخاب کنند. اسم اين انتخابات را هم مي گذارند انتخابات آزاد و اسم اين نوع نظارت را هم مي گذارند نظارت استصوابي (که قرار است در آينده با دائمي شدن کنترل شوراي نگهبان به نظارت استصلاحي تغيير نام دهد). واکنش حضرت عالي به عنوان مجري قانون اساسي چيست و در مقابل اين عمل مخالف نص قانون اساسي چه مي کنيد؟
6- خانم خبرنگاري به نام زيبا قاسمي براي تهيه عکس و خبر از ايران ِ "اصلاح" شده به تهران مي آيد و در مقابل زندان اوين دستگير و توسط مشتي آدم "اصلاح" نشده با مشت و لگد به داخل زندان هدايت مي شود. چند روز بعد جنازه ي آش و لاش سرکار خانم از بيمارستان بقيه الله الاعظم سر در مي آورد و خيلي سريع در نقطه اي از ايران دفن مي شود. همه مي دانند قاتل او کسي است به نام "بخشي" که اکنون پشت ميز رياست قسمتي از قوه ي قضائيه نشسته، با اين حال چند هيئت و دسته و گروه کارشناسي تعيين مي شود و بعد از ماه ها مطالعه و بررسي به اين نتيجه مي رسد که "ببخشيد، ما نمي دانيم خانم زيبا قاسمي چه جوري مرده است. نمي دانيم سر به شي سخت خورده يا شي سخت به سر. آن قسمت "خاص" از لباس هم که پاره و خوني شده معلوم نيست در اثر شي سخت بوده يا چيز ديگر. لباس هاي ايشان را هم دلمان نمي خواهد به کسي بدهيم تا وضع آن قسمت "خاص" مشخص شود". جنابعالي چه مي کنيد؟
7- حضرتعالي با عزت و احترام به سازمان ملل تشريف مي بريد و در باره گفت و گوي تمدن ها و حماقت کساني که معني گفتمان را نمي دانند داد سخن مي دهيد. از پوريتن ها تا آبراهام لينکلن را به شهادت مي گيريد که مردم آمريکا خوب مردماني هستند و با آنها مشکلي نداريد. آقاي جرج دبليو بوش – که منتخب همان مردمان خوب و نازنين است- از کوفي عنان خواهش مي کند ترتيبي دهد تا او بتواند به سخنراني شما گوش بدهد و از اول تا آخر سخنراني شما مي نشيند و دست زير چانه مي زند و به نشانه ي تائيد سر تکان مي دهد. خانم کانداليزا رايس هم در اتاق بغلي در مصاحبه با خبرنگاران مي گويد آمريکا غلط کرد در سال 1332 در امور داخلي ايران دخالت کرد. بعد از پايان جلسه، هشتاد نود نفر از پادشاهان و روساي جمهور کشورها گرد هم مي آيند تا بر اساس تز جنابعالي با هم عکس بگيرند. جنابعالي مي رويد در صف روسا مي ايستيد يا درست در همان لحظه "دستشوئي تان مي گيرد"؟
8- رهبر، طبق قانون، ارتش و سپاه و بسيج و پليس وقوه قضائيه و راديو تلويزيون و هر قدرت به درد بخور ديگري را در اختيار دارد. اگر پليس به کوي دانشگاه حمله کند و بچه ها را از پنجره به پايين پرت کند و جنابعالي و يا وزير کشورتان - آقاي تاج زاده- سوال کنيد که آقاي سردار نظري! چرا اين کار را کرديد، خواهيد شنيد "برو بابا حال نداري! ما از رهبر دستور مي گيريم". اگر راديو تلويزيون هر مزخرفي را که به فکرش رسيد در باره شما يا اهل فکر و قلم بگويد و شما اعتراض کنيد يا جوابي نخواهيد شنيد يا روابط عمومي صدا و سيما چنان جوابي از موضع بالا به شما خواهد داد که از طرح سوال تان پشيمان خواهيد شد. اصلا شما مي خواهيد به عنوان رئيس مردم، بدون اجازه ي کتبي رهبر، پيامي از طريق تلويزيون براي مردم تان بفرستيد و به اتفاق همراهان به جام جم تشريف مي بريد. آيا گمان مي کنيد بدون اجازه آقاي ضرغامي که ابتدا بايد با تلفن از رهبر کسب تکليف کند، دوربين را در اختيارتان بگذارند؟ درچنين حالتي شما چه چيز مملکت را مي خواهيد اداره کنيد؟
9- رهبر شب مي خوابد و صبح تصميم مي گيرد که شما از رياست جمهوري استعفا دهيد، يا از آن بدتر شما نمي توانيد کار را اداره کنيد و رهبر به شما اجازه استعفا نمي دهد. شما چه مي کنيد؟
10- جنابعالي رئيس کشوري هستيد که وقتي در رشت آن برف مي آيد ده ها نفر مي ميرند و هزاران نفر بي خانمان مي شوند. وقتي يک زلزله ي پنج ريشتري در جايي مي آيد تمام خانه هاي گلي آن بر سر مردم اش خراب مي شود. در سر پيچ هاي جاده هايش به جاي ماشين پليس، ماکت ماشين ِ پليس کار مي گذارند تا مردم بترسند و از هم سبقت نگيرند. مسافرانش با بويينگ 707 ي که در همه جاي دنيا از رده خارج شده سفر مي کنند و به جاي پايانه ي مهرآباد از رودخانه ي کن سر در مي آورند. زن و مرد و پير و جوانش براي باز کردن گرهي از گره هاي مالي شان کليه شان را مي فروشند. آن وقت در همين کشور، عده اي از سران، دو تا پاي شان را در يک نعلين کرده اند که ما فن آوري هسته اي مي خواهيم! درست مثل اين است که مردم ماداگاسکار بگويند ما مي خواهيم مسافر به کره ماه بفرستيم! شما در مقابل اين اصرار احمقانه که مي تواند ايران و جهان را به آتش بکشد چه مي کنيد؟
مي دانم اينها سوالاتي که است که نه کسي جرئت طرح آن ها را دارد و نه شما در فضاي کنوني اين همه خواست و توقع را براي پاسخگويي انتظار داريد. لابد انتظار شما اين است که خبرنگار از حضورتان در باره ي حقوق تقاعد و کم و زياد شدن فشار آب و ولتاژ برق و خودکفا شدن در توليد گندم سوال کند و وارد معقولات نشود. ولي يک بار پاسخ دادن به اين سوالات مي تواند تکليف شما را با مردم و تکليف مردم را با شما روشن کند. براي تان آرزوي سي ميليون راي دارم!
با احترام
ف.م.سخن
«عکس از وب لاگ آقای سام الدين ضيائي»
"«اول ارديبهشت ماه جلالى» روز سعدى است. اين گفتنى است که در وبلاگشهر کمتر به آثار اين بزرگ و فخر فرهنگى ما پرداخته مى شود. افسوس که زمانه هم زمانه ديگرى است و به احتمال قريب به يقين، سعدى ديگرى نخواهد آمد..." «وب لاگ پارسا نوشت»
برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
آقاي حسين جاويد در وب لاگ پر محتواي "کتاب لاگ" پيشنهادهايي را مطرح کردند در خصوص اِعمال ِ برخي تغييرات در خط فارسي. عده اي از خوانندگان با اين پيشنهادها موافق و عده اي ديگر مخالف بودند. آقاي جاويد بعد از مطالعه نظر موافقان و مخالفان و تفکر بيشتر در پيشنهادهاي مطرح شده به اين نتيجه رسيدند که "اصرارم بر استفاده از مواردي از آن رسم الخط، اشتباه است. به همين خاطر موارد 2 و 4 آن نوشته، يعني حذف واو زينت و اللاه به جاي الله را فاکتور مي گيرم و بقيه ي موارد را که پيش از اين تقريبن از سوي عموم پذيرفته شده به کار مي بندم."
آنچه براي اينجانب - به عنوان يکي از منتقدان پيشنهاد ِ آقاي جاويد - جالب و حائز ِ اهميت است، اخلاق علمي و تصميم گيري سريع و اعلام صريح پذيرش انتقادات توسط ايشان است. چنين برخوردي در ميان اهل قلم - چه نوع علمي و چه نوع ادبي اش - جداً نادر است.
در ميان بزرگان اهل قلم – که علي القاعده بايد الگوي نويسندگان جوان باشند - شايد به تعداد انگشتان دست چنين برخورد متواضعانه اي ديده ام، که بزرگوارانه ترين نمونه ي آن برخورد زنده ياد محمد قاضي با يکي از منتقدان خود بود. زنده ياد قاضي استاد مسلم زبان فارسي و ترجمه متون ادبي بود و اگر نثر ترجمه ي ميرزا حبيب اصفهاني را استثنا قلمداد کنيم، گمان نمي کنم کسي را در زمينه ترجمه ي ادبي در سطح ايشان داشته باشيم. فقط ترجمه ي "دن کيشوت" کافي بود تا ايشان در رفيع ترين قله ي ترجمه ي ادبي قرار گيرد؛ قله اي که به رغم تلاش بسياري از مترجمان درس خوانده و فرنگ رفته، تنها فاتح اش ايشان بوده است. قاضي پيش از آن که مترجم باشد، انسان بود وهمين عامل به ظاهر "بديهي"، ترجمه هاي او را انساني و دلنشين مي کرد.
سال ها پيش، - درست به خاطر ندارم در "آدينه" بود يا "دنياي سخن"-، شخصي فرنگ رفته و فرنگ ديده از ترجمه ي "کمون پاريس" استاد قاضي چند ايراد گرفت و البته کشف ايراد در ترجمه ي چنان کتاب قطوري چندان عجيب و دور از ذهن نبود و مي دانيم که در عالم ترجمه، مترجم مي تواند هر اشتباه و خطايي را به تفسير و برداشت و چند پهلو بودن کلمه و اصطلاح ربط بدهد و نه تنها زير بار خطايي که کرده است نرود بلکه منتقد را به بي سوادي و نفهميدن "زبان مبداء" متهم کند؛ و چه موقعيتي بهتر از اين که در يک طرف ميدان محمد قاضي نامدار و محبوب هزاران خواننده ايستاده باشد و در طرف ديگر يک منتقد ناشناس که معلوم نيست از کجا آمده و چه مي داند و چه مي خواهد. قاضي مي توانست منتقد زبان دراز را با قلم قدرتمند خود "له و لورده" کند و درسي به او بدهد که تا عمر دارد ديگر گِرد ِ نقد بزرگان نگردد، اما او چنين نکرد و در عوض درسي داد که بزرگ و کوچک اهل قلم جرئت و جسارت پيدا کنند تا اگر چيزي را درست نديدند به زبان بياورند و از نقد ديگران – بخصوص بزرگان علم و ادب – ترسي به دل راه ندهند.
قاضي با پذيرش تمام موارد نقد، بعد از تشکر از منتقد و عزت نهادن او فروتنانه اظهار داشت اين اشتباه ها از آنجا ناشي مي شود که "اينجانب زبان را در ايران و به صورت تجربي آموخته ام و در کشور صاحب زبان ساکن نبوده ام!" (نقل به مضمون) اينجا نمي توانم شگفتي و احترامم را با عبارت "عجب مترجمي" نشان دهم بلکه بايد بگويم "عجب انساني"! از قاضي هر چه بگويم کم گفته ام ولي تا مرا متهم به "نکروفيليا" و "مرده بازي" نکرده اند سخن را در باره ي او کوتاه کنم و به سر حرف اصلي ام برگردم.
اينها را طرح کردم تا بگويم ما بيشتر از نويسنده و مترجم ِ "استاد"، به نويسنده و مترجم ِ "انسان" نيازمنديم. شما نگاه کنيد برخورد اخيري را که يکي از نويسندگان ِ "مطرح"، با همين آقاي جاويد به خاطر انتقاد از جشن کتابش کرده است. خدا رحم کرده که ايراد از ميز و صندلي و قهوه بوده، اگر از خود کتاب بود چه قيامتي بر پا مي شد! نويسنده خيلي بايد مراقب باشد که از "هول" هليم ِ شهرت، داخل ِ ديگ ِ غرور نيفتد. علت غلظت اين هليم، همان سرآشپزهاي قديمي هستند که "واحد ِ انسانيت" را در مجموعه ي درس هاي آکادميک خود نگنجانده اند.
به هر رو، آن چه جاويد با مقاله ي "سخن آخر"ش کرد نشان از آن داشت که درس پذيرش نقد را به خوبي فرا گرفته است و راه پيشرفت را درست انتخاب کرده است و در واقع با "سخن آخرش"، "سخن اول" اين حرفه را زده است.
در پايان يک پيشنهاد به ايشان و ديگر طرفداران تغيير يا اصلاح رسم الخط دارم و آن اين که اين دوستان در "برخي" از نوشته ها و ترجمه هاي شان، آن چه را که در زمينه تغيير يا ترميم خط در نظر دارند اعمال کنند فقط در بالا يا پايين متن توضيح دهند که در اين نوشته شيوه جديد نگارشي اعمال شده، و به طور خلاصه توضيح دهند که فايده ي اين گونه نوشتن چيست و به چه دليل کار ِ خواندن، با اين سبک نوشتن راحت تر مي شود تا اگر روشي واقعا مفيد باشد مورد استفاده ي ديگران نيز قرار گيرد. حتي اگر کساني گمان مي کنند نوشتن با حروف لاتين کار خواندن ِ متن را راحت تر مي کند مي توانند در وب لاگشان برخي مطالب را به لاتين بنويسند و واکنش خوانندگان را ببينند. با اين کار هم نظريه ها از مرحله حرف به عمل در مي آيد و هم نظريه پرداز به طور واقعي اثر تغيير در رسم الخط را در خوانندگانش مشاهده مي کند. گمان مي کنم هيچ جايي بهتر از وب لاگ، براي انجام چنين "آزمايش هاي تجربي" نباشد.
"پیش از هر چیز لازم به گفتن میدانم که نقد ف.م.سخن، مستند نیست بر آنچه که آشوری میگوید. در دو گفتار از آشوری که به آنها ارجاع داده شده، در کنار گفتن از "زبان گفتار و نوشتار" سخن از بنیانهاییست که زبان و اندیشه را بهم آمیخته است. در گفتارهای آشوری "زبان"، تنها آن اصوات گفتاری نیستند که بر زبان رانده میشوند بلکه در بسیاری موارد، مورد نظر او از "زبان" در معنای "اندیشه" است. بطور مثال در آنجایی که مینویسد:« اين پژوهش ميخواهد نشان دهد كه ناهمترازي يا اختلافِ سطحِ زندگي ميانِ جامعههايِ توسعهيافته و توسعهنيافته، بر اثرِ اختلافِ سطحِ تواناييهايِ علمي و فنّي، و، در نتيجه، اختلافِ سطحِ تواناييِ توليد و امكاناتِ مصرف، ناگزير در زبانِشان نيز بازتاب دارد.»"
برای خواندن ادامه ی اين نقد خواندني روی اينجا کليک کنيد.
در پاسخ به دوست ارجمند تورج:
1- نويسنده مي تواند در وب لاگش هر چه خواست بنويسد. مقاله، خاطره، شعر، داستان يا هر چيز ديگر. وب لاگ وسيله اي است براي ارتباط با مخاطب و رساندن پيام. پيام مي تواند هر چيز باشد.
2- هيچکس نمي تواند و نبايد براي نوع نوشتن در وب لاگ حد و مرز يا محدوديت تعيين کند. خواننده خود مي تواند دور آن چه را که مايل به خواندن نيست قلم بگيرد. محدوديت قانوني مي تواند شامل همان چيزهايي باشد که در کشورهاي پيشرفته و آزاد تعيين شده است. نه تنها در محتوا، بلکه در شکل نوشتن هم کسي نمي تواند محدوديت قائل شود. وب لاگ بهترين مکان براي ارائه تز ها و تئوري هايي است که هميشه روي کاغذ و در سطح فرمول و نظريه مانده است. مثلا طرفداران تغيير خط مي توانند در وب لاگ خودشان مطالب شان را به خط لاتين بنويسند و نتايج اين تغيير خط را ببينند. طرفداران اصلاح خط مي توانند به جاي "ض" و "ظ" از يک حرف "ز" استفاده کنند و مثلا رضا را رزا بنويسند و يا "و" خواهر و خواست را بيندازند و خاهر و خاست بنويسند يا در صرف و نحو تغييراتي را که مايلند اعمال کنند و بازتاب آن را به طور عملي در ميان خوانندگان ببينند. شايد موردي از موارد ارائه شده مقبول بيفتد و راه خودش را در جامعه فرهنگي باز کند.
3- آنچه اينجانب "وب لاگانه"ها يا مطالب "وب لاگي" مي خوانم جزء کوچکي است از آن چه در وب لاگ ها نوشته مي شود و مانند مقالات سياسي و مقالات طنز و مقالات اجتماعي در اصطلاح، "ژانر" به حساب مي آيد. اين گونه مطالب را من در وب لاگ آقاي درخشان بارها ديده ام که يک نمونه اش در اينجا است. چنين مطلبي را در هيچ شکلي در هيچ جاي ديگر جز وب لاگ نمي توان منتشر کرد، به همين لحاظ از نظر من اين نوع مطالب، مطالب "وب لاگي" خوانده مي شود.
4- تعريف مطالب وب لاگي مي تواند چيزي غير از آن چه که من گفته ام باشد يا اصلا چيزي در اين ژانر قابل تعريف نباشد. پذيرش يا عدم پذيرش با صاحب نظران است.
5- به هيچ وجه حکم نبايد کرد که در وب لاگ حتما مطالب وب لاگي نوشته شود و اگر نوشته نشود، وب لاگ، ديگر وب لاگ نيست. مطالب وب لاگي مي تواند در وب لاگي باشد يا نباشد.
6- ارزش وب لاگ ها در وهله ي اول به محتوا و بعد به تداوم و نظم و بعد به شکل ارائه ي آن است. مثلا وب لاگ "خوابگرد" يکي از بهترين وب لاگ هاي ادبي و اجتماعي است و به شکل و زباني فاخر مطالبش را عرضه مي کند. وب لاگ آقاي ابطحي يکي از بهترين وب لاگ هاي سياسي است که نظم و تداومش به آن قدرت اثربخشي فوق العاده مي دهد. به همين ترتيب، ده ها وب لاگ عالي ديگر در وب لاگ شهر هست که ديد و فرهنگ اهالي اينترنت را به شدت تحت تاثير قرار مي دهند. هيجان ها و جوش و خروش هاي سال پيش، اکنون جاي خود را به خردورزي و آرامش داده است، و تاثيرات اين آرامش در آينده ديده خواهد شد.
7- وب لاگي بودن نوشته يا نبودن آن باعث کاهش و افزايش ارزش آن نوشته نمي شود. آن چه نويسنده در اين ظرف مي ريزد، اهميت دارد و بايد به آن توجه شود.
اميدوارم اين توضيح کوتاه براي آقاي تورج و دوستاني که سوال براي شان به وجود آمده بود کافي باشد.
استاد ارجمندم جناب آقاي آشوري
نوشته ي حضرتعالي زير عنوان "مشکل زباني ما"، و نيز مصاحبه تان با آقاي "کامران مير هزار" باعث شد تا اينجانب قلم به دست گيرم و چند کلمه اي خطاب به شما استاد فرزانه بنويسم. نيک آگاهم که چنين نوشتن هايي ورود به عرصه ي سيمرغ است ولي به عنوان يک علاقمند به مسائل زباني به خودم اين اجازه را مي دهم تا نظرم را به اطلاع شما برسانم. به هر حال مستمع صِرف نبودن و سوال کردن و جواب خواستن و صريح بودن، جزو خصلت هاي جهان "مدرن" است و اينترنت موجب شده تا سد سکوت در برابر سيل پرسش ها شکسته شود و نويسنده به خاطر آن چه مي نويسد مورد سوال قرار گيرد.
استاد گرانقدر
فاصله ي زيادي ميان استادان انگشت شمار زبان فارسي با جوانان تحصيلکرده ي ما به وجود آمده و متاسفانه هر چه پيش تر مي رويم اين فاصله بيشتر و بيشتر مي شود. جوانان از يک سو "مدرن"تر مي شوند و "مدرن"تر مي انديشند و "مدرن"تر عمل مي کنند و استادان در جايگاه رفيع خود اين "مدرن" شدن را "ابتذال" و "سقوط" و "فساد" مي بينند و از آن رو مي گردانند.
از طرف ديگر عده اي زير پوشش کلمات "مدرن"، سعي در "مدرن" نشان دادن خود و گفتار و کردارشان دارند ولي به شدت با روح "مدرنيت" - يعني ضديت با ايستايي - مبارزه مي کنند و واژه ي "مدرن" را – مثل اصطلاح روشنفکر - به نوعي ناسزا بدل مي سازند. شنيدن واژه ي "مدرن" در "فوتبال مدرن" و "موسيقي مدرن" و "نقاشي مدرن" و "داستان مدرن" و هزار چيز "مدرن" ديگر به راستي آزاردهنده و شايسته ي تمسخر است و به همين لحاظ براي حفظ ارزش واقعي اين واژه بهتر است از آن هر چه کمتر استفاده شود.
استاد عزيز
زبان، در جامعه ساخته مي شود. زبان طبيعي در جامعه ي عادي و زبان "غيرطبيعي" در جامعه ي فرهنگي. نمي توان و نبايست انتظار داشت در جايي که جدال نابرابر طرفداران بازگشت به عصر حجر با طرفداران پيش رفت و دگرگوني در جريان است زباني پالوده و غني وجود داشته باشد که توقع دانشمنداني با "حساسيت بي نهايت به کار زبان" را بر آورد.
زبان گفتار و نوشتار امروز ما، زبان مرحله ي گذار است؛ زبان در حال رشد و بالندگي با تمام شلختگي ها و زشتي ها و اشکالات ناگزيرش. تغيير در زبان فارسي ممکن است "نا-سيستمانه" به نظر آيد و کس يا نهادي را ياراي "سيستمانه" کردن آن نباشد، اما چيزي که غير قابل انکار است "تغيير"ي است که در اين عرصه مشاهده مي شود و مي دانيم که تغيير، مانع "فساد" و "پوسيدگي" است.
لازمه ي تن دادن به اين تغيير، تحمل "قلم هاي ناپخته، زبان هاي بي در و پيکر، و کژ و کوژ نويسي"هاي بي پايان است. لازمه ي تن دادن به اين تغيير، آزاد گذاشتن جوشش ذهن هايي است که "نه از دستور و منطق زبان خبر دارند و نه از منطق و روش انديشه".
اساتيد بزرگ زبان شناس ما چنان اهل فکر وانديشه را از مسائل ريز و ظريف زباني ترسانده اند که تحصيل کردگان زبان و ادبيات فارسي هم جرئت قلم به دست گرفتن و سخن گفتن ندارند. نويسنده ي جدي بعد از هر نوشتني، نوشته اش را ده بار مي خواند و کلمات آن را مثلا با کتاب "غلط ننويسيم" استاد نجفي مطابقت مي دهد تا مبادا چيزي را غلط نوشته باشد. چنان غرق در مسائل ظاهري مي شود که اصل مطلبي که خواهان بيان آن است از يادش مي رود.
اگر به جاي "گزارش ها"، "گزارشات" بنويسد و کسي به او خرده بگيرد احساس شرمندگي مي کند. اگر عمليات "ها"ي جنگي را جمع ببندد شک مي کند که آيا مجاز به جمع بستن جمع است و وقتي مي بيند چنين جوازي صادر شده خيالش آسوده مي شود. اگر فرق "نواقص" و "نقائص" را نداند و منبعي هم براي کشف فرق ميان اين دو دم دست نداشته باشد از خير اين کلمه مي گذرد و کلمه ي ديگري جاي آن مي نشاند. اگر يک "يک" اضافي در جايي به کار ببرد يا خداي نکرده "روي کسي حساب کند"، چون خود را رو در روي زنده ياد خانلري مي بيند از وحشت ِ اين خطاي عظيم مو بر تنش راست مي گردد.
همين جاست که زبان شيرين و "طبيعي" فارسي، که همه به راحتي با آن گفت و گو مي کنيم تبديل به لولوي ترسناک ِ بد هيبتي مي شود که بهتر است از آن دوري کرد و مقابله با آن را به استادان بزرگ سپرد. نتيجه ي آن هم مي شود علامه قزويني که حاضر است به خاطر تلفظ اشتباه يک کلمه، رابطه ي دوستي اش را به هم بزند و خودش از ترس اشتباه دست به قلم نبرد. نتيجه ي آن مي شود استاد زنده ياد دکتر مهدي روشن ضمير که از شدت وسواس در دوران جواني اش چيزي ننويسد و اواخر عمرش يادداشت هايش را منتشر کند. نتيجه ي آن مي شود استاد بزرگ زرين کوب که نثرش به خاطر رعايت نکات دستوري، از شدت استريل بودن و پاکيزگي و درستي، سنگين و نفس گير شود. وقتي لولوي زبان، بزرگاني مانند اينها را چنين مي ترساند از من بي بضاعت علمي چه انتظاري مي توان داشت؟ از جوان تازه فارغ التحصيل فلان دانشگاه چه انتظاري مي توان داشت.
اتفاقا کساني مانند مولانا با شلختگي و اشتباه هاي عمدي خود در نظم و املا خواستند تا اين مترسک وحشتناک را در هم بکوبند و "محتوا" را مهم بخوانند. مولانا مي دانست "قُلف" غلط است و "قفل" درست است و به چم و خم عروض و قافيه هم آگاه بود ولي گاه در بيان آن چه در ذهن داشت، عمداً و با زبان ِ عوام، کژ مي شد و مژ مي شد تا عاقلان و فرزانگان در حسرت او بميرند.
استاد بزرگوارم
اينها را گفتم تا بگويم زبان پوسته است و مغز را در جاي ديگر بايد جستجو کرد. مغز که باشد، پوسته ي متناسب با خودش را پيدا مي کند. زبان ِ هر کدام از ما اتومبيلي است که داريم و سوار مي شويم و به مقصد مي رسيم. مال برخي ژيان است، برخي ديگر پيکان، برخي مرسدس و برخي رولزرويس. البته بيشتر ما پيکان داريم و تعداد خيلي خيلي کمي رولز رويس ولي مهم اين است که همه ما با اين "چهارچرخه" به مقصدي که مي خواهيم مي رسيم.
بحث ديگري داشتم در باره ي وب لاگ ها و تاثير آن بر اين تغيير و شکل گرفتن زبان "مدرني" که همه ي ما منتظر ظهور آنيم که چون اين مطلب بيش از حد طولاني شد از آن مي گذرم و به آينده موکول مي کنم.
"گفته می شود توقیف ماهنامه ادبی کارنامه به خاطر ترجمه داستان زیر است هر چندکه تا کنون مراجع رسمی دلایل توقیف کارنامه را به طور دقیق اعلام نکرده اند. بررسی حقوقی این داستان که منجر به توقیف شده است را در روزهای آینده منتشر خواهم کرد." «وحيد پوراستاد»
برای خواندن داستاني که منجر به توقيف کارنامه شد روی اينجا کليک کنيد. در صورت تمايل برای پخش اين داستان در سطح وسيع تر از آنچه "کارنامه" بدان قادر بود، متن داستان را در وب لاگ های خود کپي کنيد.
"وبلاگ به بسیاری از ایرانیان احساس بودن، زنده بودن و حیات داده است، وبلاگ چیزی است شبیه یك شناسنامه كه به فرد و هویت او اعتبار می بخشد نویسنده با نگاه به وبلاگ خود احساس زندگی در یك حیات جمعی و سهم داشتن از این فضا را در وجود خود حس میكند..."
برای خواندن متن کامل اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
"...عصر همان روزی که از محضر دادستان محترم و بازداشتگاه موقت بیرون آمدم، اراده مصمم کردم تا مگر انتقام این همه سختی ومشقت ایام را از این قلم بی عاطفه ام بازستانم . فلذا منصفانه وعادلانه – در پیشگاه وجدانم- قلم خویش را در محکمه نشانده ، عدالت را بر او جاری کرده ، به " شکستن " محکومش کردم که این کمترین مجازات اوست.
دلیل دشواری هم نداشت: دیگر نمی خواهم صدای خرد شدن استخوانهایم را در لابه لای چرخدنده های قانون بشنوم؟! دیگر نمی خواهم دستهای نحیف من ، سردی دستبند قانون را بر خود احساس کند؟!...
باری ... من بقدر بضاعت خویش ، به اندازه همان خرده نان و سر سوزن ذوقی که داشتم ، گفتنی ها را گفته ام و نوشتنی ها را نوشته ام . آیا نوشتن این وبلاگ و شهرت حقیرانه اش ، به رنج وتحمل بازجویی و بازداشت و"سین - جیم" و احضار و استنطاق می ارزد یا خیر؟! هزینه ای که برای نگاشته های این قلم داده ام بیش از دارایی ام بوده ، من به آبروی خویش هم بدهکارم. در یک کلام : "من بریده ام" ..."
برای خواندن ادامه آخرين نوشته محمد رضا فتحي روی اينجا کليک کنيد.
به عزيزانم، به نويسندگان "استيجه" و "اکنون" و "پنجره ي التهاب" و "خورشيد خانم" و "روزگار ما" و "روزنامه نگار نو" و "زيتون" و "سردبير خودم" و "سرزمين آفتاب" و "شبنامه ها" و "شبح" و "شبنم فکر" و "طنين سکوت" و "فانوس" و "قاصدک" و "وب نامه" و "وب نگار" و نيز "اميد معماريان" و "نيک آهنگ کوثر" تبريک مي گويم؛ تبريک مي گويم که در فضاي خفقان و سرکوب، صداي ما را به گوش اهل فرهنگ ِ جهان رساندند و نشان دادند که مي توان اهل فکر و قلم را گرفت و به زندان انداخت، مي توان او را آزار و شکنجه کرد، مي توان او را تا سر حد سکوت ترساند و وحشت زده کرد اما فکر و انديشه و قلم را نمي توان خاموش و زنداني کرد؛ نمی توان در مرزهای جغرافیایی محصور کرد. مي توان "کارنامه" را بست، "مسيح" را از مجلس بيرون کرد، "محمد رضا فتحي" را به خاطر انتقاد قلمی از يک مدير مياني به زندان افکند ولي نمي توان جلوي شکفته شدن ده ها کارنامه و دست به قلم شدن صدها مسيح علي نژاد و فتحي را گرفت.
اکنون شما عزيزان، نماينده ي اهل انديشه و قلم اين ديار زجر کشيده هستيد. از امروز به بعد نه فقط چشم ِ ما ايرانيان به عنوان خوانندگان شما، که چشم نخبگان فرهنگي جهان به شما خواهد بود. شما بايد بتوانيد صداي خفه شده ي ديگر نويسندگان هم وطن تان را در چهارگوشه ي جهان انعکاس دهيد. برخي از شما هم اکنون به خاطر فکر و انديشه تان در زندانيد و برخي ديگر زير شمشیر خون چکان قاضی مرتضوی قرار داريد که به مویی وصل است و به محض باز کردن دهان و بازتاب ِ کلام بر سرتان فرو خواهد افتاد. برخي از شما هم اکنون در ايران با تحمل انواع تهديدها و خطرها مي نويسيد و برخي ديگر در خارج از ايران آن چه را که در کشورمان بر زبان آوردني نيست منتشر مي کنيد. برخي با نام حقيقي تان هر خطري را به جان مي خريد و حرفتان را مي زنيد و برخي ديگر با نام مستعار، آن چه را که با نام حقيقي قابل گفتن نيست -و حرف دل بسياري از مردم سرزمين تان است- انتشار مي دهيد. من، به عنوان خواننده ي شما، که بخشي از خواسته هاي قلبي و آرزوهاي مرا منعکس مي کنيد از شما تشکر مي کنم.
و اينجا، در ميان اين نام ها، جاي کسي خالي است، که به گمان من با به خطر انداختن جان خود بيشترين تلاش را براي آزادي بيان کرده است. کسي که در لباس روحاني، و با منصب دولتي حرف دل من و شما را مي زند. آري در ميان شما عزيزان جاي آقاي محمد علي ابطحي خالي است. ولي چه باک؛ شما زبان همه مائيد؛ زبان مردم ايرانيد. قدر موقعيتي را که به دست آورده ايد بدانيد و از اين امکان براي رساندن صداي مردم تان به گوش اهل فرهنگ جهان استفاده کنيد.
"...بگذارید گلهای از شما بکنم که در بین شش مورد اصلاح که من به آنها اشاره کرده بودم، دست گذاشتهاید روی چالشبرانگیزترین آن و به تندترین شکل، آن را از دم تیغ خود گذراندهاید و البته مواردی که اشاره کردهاید همگی سفسطهای بیش نیستند.
بله؛ من از شما بهتر میدانم که حرف "واو" در وسط کلماتی چون خواهر، خواب، خواهش و... روزگاری خانده میشده است و آنچنان که من اشاره کردهام حرف زینت نبوده است؛ کسی هم منکر این مساله نیست، اما آیا نظر شما کمی دور از منطق نیست که تنها به این دلیل که هزار سال پیش کلمهای را به شکل خاصی مینوشتیم و تلفظ میکردیم، امروز هم به آن شیوه وفادار باشیم؟!..."
برای خواندن متن کامل نامه آقای جاويد روی اينجا کليک کنيد.
ای ميلي از آقای راشدان در باره ی "شهرام اعظم دروغ مي گويد" و انتقاد من به اين مقاله دريافت کردم که جهت اطلاع خوانندگان عينا در اينجا درج مي کنم. با تشکر از آقای راشدان متن يادداشت ايشان را در زير مي خوانيد:
آقا يا خانم ف - م - سخن عزيز
چون اساسا شما را دورادور دوست دارم ، خيلي ساده و ويرايش نشده در حدي که برايم ممکن است ، سعي مي کنم ابهامات شما را رفع نمايم. اگر دوست داشتند حتي مي توانيد اين مطلب را در وبلاگتان منتشر کنيد.
مشکلی که من دارم با چند سوال شروع مي شود :
اپوزيسيون ايراني خارج از کشور مرکب از صدها ، حزب ، انجمن و دارودسته است ، شما فکر مي کنيد ، چرا از ميان اين همه دولت ، نهاد بين المللي ، NGO ، سازمان منطقه ای و فرا منطقه ای ، بنگاههای تجاری و یا خبر رسانی - هیچکس به اندازه یک ارزن ارزش و اعتبار برای این اپوزیسیون عریض و طویل قائل نیست ؟ چرا ؟ چرا حتی کم تیراژترین روزنامه های غربی مایل به چاپ اخبار اپوزیسیون ایرانی تبعیدی نيستند ؟ چرا بهیچوجه مايل به گفتگو با چهره های این اپوزیسیون نیستند؟ چرا هیچ تلویزیون یا رادیوی حرفه ای غیر فارسی زبان به سراغ سازمانهای ایرانی تبعیدی نمی آید؟ چرا اپوزیسیون بسیاری از کشورهای کم اهمیت تر از ایران ، در پارلمانهای غربی لابی دارند ، با رئیس جمهور و نخست وزیر و وزرا به راحتی دیدار می کنند درحاليکه به چهره های اپوزیسیون تبعیدی ایرانی حتی اجازه دیدار مسئول فضای سبز ، شهرداری محل سکونتشان داده نمی شود ؟ و ....
***
خیلی ها البته عقيده دارند که کار کار انگليس هاست و دلارهاي نفتي و الي آخر ، آخر چرا دلارهاي نفتي ، فقط ۲۵ سال است فقط مانع شکوفايي اپوزيسيون ايراني شده است ، مگر کشورهاي کمونيستي نظير روماني و هکذا براي مقابله با دشمنانشان به غرب امتياز نمي دادند ، مگر کوچما رئيس جمهور سابق اوکراين براي جلب اعتماد غرب به عراق نيروي نظامي نفرستاد ؟ مگر اسلوبودان ميلشويچ بزرگترين مجتمع آمريکاييان صرب تبار را در شيکاگو براي حل مشکل خود با آمريکا بسيج نکرد ؟ چرا زمين فقط براي رقص اپوزيسيون ايراني کج است؟
آقا يا خانم ف - م - سخن عزيز
اگر روزي روزگاري وقت داشتيد ، کمي اپوزيسيون موجود ايراني را با مثلا گروههايي نظير ( اوتپور - اپوزيسيون مقاومت در يوگسلاوي سابق ) مقايسه کنيد ، آنوقت به غربيها حق مي دهيد که حتي يک کلام اين اپوزيسيون را باور نکنند.
۲۵ سال است ، پشت سر هم بدون ارائه مدرک و شاهد معتبر ، ادعاهاي ضد و نقيض تحويل مطبوعات بين المللي داده اند ، از کاه کوه ساخته اند و از کوه - کاه ! جايي که بايد جنجال مي کردند ، روحشان خبردار نشد که در ايران چه مي گذرد ، در عوض هر بار به مناسبتي بدون بررسي دقيق ، جنجال درست کردند و از اعتبار خود کاهيدند.
همين قضيه کوي دانشگاه را بخاطر آوريد ، اصولا کسي در اپوزيسيون نبود که ترديد داشته باشد ، جمهوري اسلامي حداقل ۲۰۰۰ دانشجو را کشته است ، من در يک مراسم ۸ مارس سال بعدش خواستم بگويم حالا ۲۰۰۰ نبوده احتمالا ۲۰۰ يا ۲۰ يا ۲ بوده ،مي خواستند من را هم بکشند ! همين رقم ۲۰۰۰ و ۱۰۰۰ را به مطبوعات کشور محل سکونتشان دادند ، به سياستمداران غربي گفتند ، بعد سفارتخانه ها از تهران درآورند که « يک نفر کشته شده ، به نام عزت ابراهيم نژاد و ... » شما توقع داريد ، غربيها براي اطلاعات اين اپوزيسيون ارزش ، اعتبار و Credibility قائل باشند ؟
بخاطر آشوبهاي کوي دانشگاه در سال ۲۰۰۰ بيش از ۱۷۰۰۰ ايراني از کشورهاي اروپايي درخواست پناهندگي کرده اند ، نيمي از اين افراد از شهر شيراز مي آيند و قصد دارند به انگلستان بروند ، يکي از محققين مهاجرت اروپايي يکبار از من پرسيد « عجيب است که پايتخت شما تهران است ولي همه اتفاقات سياسي منجر به فرار از ايران در شيراز رخ مي دهد !»
آقاي ف م سخن عزيز
چند وقت پيش شما يادتان هست ، که يک نفر به نام وحيد صادقي خودش را شلاق زد ، پشتش را اول متيل سالسيلات و گزيلوکائين مالاند و بعد داد با اسيد بسوزانند و بعد خودش را ربود و بعد باقي ماجرا را که يادتان هست ،چه آبروريزي بزرگي به راه افتاد. وزارت اطلاعات ايران پيروز ميدان بود و رسانه ها و احزاب ايراني منتقد حکومت خجل ، شرمسار و بي اعتبار . وظيفه من و شماست که اجازه ندهيم اعتبار اطلاعاتمان را عده اي شياد به بازي گيرند ، ماهانه دهها نفر از اين قبل آدمها ، براي من اي ميل مي فرستند و خواستار ارائه اطلاعات ويژه و فرار از ايران اند ، همه شان هم افسر امنيتي ، عضو بيت رهبري ، فرمانده حفاظت سپاه و ... حتي يکي مدعي شده بود که « فاضل خداداد » است که در واقع اعدام نشده و جنازه ديگري به جاي او در قبر است از آقاي نوريزاده اگر سوال کنيد ايشان شايد ماهانه صدها از اينجورهاي اي ميلهاي بي پايه شهرام اعظمي دريافت مي کنند اصلا چرا راه دور برويم همين شاهين مير حسيني عزيزمان مگر نيست ، از سال ۷۶ مي آمد و در تجمعهاي تحکيم ، گريبان برگزارکنندگان را مي گرفت که وزارت اطلاعات در دندان شماره ۶ من ميکرفن کنترل از راه دور کار گذاشته است ،باور نمي کنيد اين هم سايت ايشان http://www.shahin-m.com/home.html بخوانيد و لذت ببريد.
***
بفاصله کوتاهي پس از اعلام قتل خانم « زيبا کاظمي » - توسط ماموران امنيتي يا قضايي جمهوري اسلامي ايران ، من در سايت گويا يکي از اولين و تند ترين يادداشتها را نوشتم که مستقيما قتل او را متوجه دستگاههاي امنيتي تحت نظر دولت مي نمود ، لذا شبهه شما در جانبداري من از آقاي آرمين براي کتمان حقيقت درست نيست.
من روزنامه نگارم ، حرفه من موشکافي و بررسي دقيق مي طلبد ، اگر شما در ۲۵ سال گذشته به اين عادت نکرده ايد ، تقصير من نيست ، اگر محکوميت فله اي جنايات جمهوري اسلامي را مي خواهيد ، اين شما و اين حزب کمونيست کارگري ، که عقيده دارد در ايران ۶۰۰ هزار زنداني سياسي داريم که البته فقط اسم ۶ نفرشان را مي داند.
من ناچارم موشکافي کنم ، آقاي اعظم اولين نفري است که مي گويد : « خانم کاظمي شلاق خورده بود » اين حرف ايشان درست نيست ، قبول نداريد از وکلاي خانم کاظمي سوال کنيد ، شماره موبايل آقاي سلطاني و سيف زاده وکلاي پرونده تلفن کنيد و بپرسيد که زيبا کاظمي شلاق خورده بود يا نه ؟ به صورت مداوم و روزي چند ساعت شکنجه شده بود يا فقط در دو نوبت مجزا با ضرباتي دقيقا مشخص ؟
بسياري از ادعاهاي شهرام اعظم دروغ است. حالا شما از من روزنامه نگار توقع داريد بخاطر نفرتم از جمهوري اسلامي دروغ بنويسم ؟
اين چه بيماري رواني و روحي است که ما ملت بدان دچاريم؟ يک انسان بخاطر شکنجه و ضربه به مغزش به قتل رسيده - اين را که کسي انکار نمي کند ! اين حقيقت به قدري بزرگ وحشتناک و جنايتبار است که به باور من همانطور که بارها نوشتم ، شايسته بود « آقاي خاتمي » استعفا دهد.
حالا من از شما مي پرسم مگر مرگ در کشورهاي عربي - اسلامي و ايران کم وحشتناک است که حتما بايد ماجراي تجاوز را بدان الصاق کرد ، تا جانگداز تر شود؟ مسئله تجاوز در پرونده خانم کاظمي هيچوقت مطرح نبوده و نيست ، اين را هم لطف کنيد از وکلاي ايشان بپرسيد تا مطمئن شويد. نقل قولي هم که يک نفر از گفته هاي خانم عبادي به قول خودش « مستفاد » کرده و در وبلاگش نوشته ، بعدا اساسا جايي مطرح نشد.
خلاصه کلام اينکه ف - م سخن عزيز ،جمهوري اسلامي ايران ، يک حاکميت بربري ، شرور و جنايتکار است. شما که لااقل مي دانيد من اينطور فکر مي کنم ، واقعيت قتل خانم کاظمي دردناک است ، سازمان ملل بايستي که ايران را محکو م کند ، اين پرونده و موارد ديگر نقض حقوق بشر در شوراي امنيت مطرح شود ، حاکميت بنيادگرا و ضدانساني ايران براي پذيرش راي و نظر و آزاديهاي مردم تحت فشار قرار گيرد ، آخوندها ول کنند و بروند دنيال کارشان و جوابگويي کارهايي که کرده اند و ...
اما همه اينها و اينها همه دليل نمي شود که من دقت حرفه اي خودم را کنار بگذارم و اظهارات آدمهايي مثل وحيد صادقي ، احمد بهبهاني و شهرام اعظم را دکلمه کنم ، تا فرداي عيان شدن حقايق مضحکه عالم و آدم شوم.
ارادتمند
نيما راشدان
برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن نوشته ی پارسا صائبي روی اينجا کليک کنيد.
حاشيه ي ف.م.سخن بر اين نوشته:
در باره ي وب لاگ زدن کانديداها و "چت" کردن آقاي لاريجاني، خدمت آقاي صائبي بايد عرض کنم که اين کارها مرا به ياد آقاي ناطق نوري مي اندازد که -جداً- گُمان مي کردند تعداد کم آرای شان به خاطر قرار گرفتن اسم شان در رديف هاي آخر فهرست انتخاباتي بود و مدام لعنت مي فرستادند به نام فاميل شان که هر دو بخشش با "ن" نوشته مي شد و در رديف هاي آخر الفباي فارسي قرار مي گرفت!
به همين خاطر شوراي محترم نگهبان، با يک واکنش انقلابي ترتيب الفباي فارسي را در انتخابات رياست جمهوری به هم زد و نام آقاي ناطق را در صدر نام ها نشاند بلکه افاقه کند که افاقه نکرد و نتيجه ي کار و فوت بيمار را همه ديديم. بعد هم گناه انتخاب نشدن شان را به گردن راديوهاي بيگانه انداختند که همين دليلي شد تا همه براي مصاحبه با بي بي سي سر و دست بشکنند!
به هر حال زمان مي گذرد و ما هم کم کم وارد دوران ِ مدرن مي شويم. ديگر پوستر هاي انتخاباتي و جا به جا شدن اسامي اين قدر اثر ندارد. در سياست مدرن ِ امروز - مثل فوتبال مدرن مان که گزارشگران فوتبال مدام آن را تکرار مي کنند - اساس کار بر اينترنت و وب سايت و وب لاگ و "چت" گذاشته شده! پس عجيب نيست که از کروبي تا شيرزاد، و از لاريجاني تا احمدي نژاد بخواهند وب لاگ و وب سايت بزنند و با جوانان "چت" کنند!
حالا هم که آقايان مي خواهند وارد جهان مدرن شوند، امثال آقاي صائبي تو ذوق شان مي زنند و نمي گذارند! "فرزئولاجي" (phraseology) انتخاباتي را هم بايد در جهان مدرن تغيير دهيم و به جاي اين که مثل سابق جمله مرحوم گل آقا را تکرار کنيم که "بنويسيد خاتمي و بخوانيد ناطق نوري"، بايد اين جمله ي "مدرن" را به کار ببريم که "ديليت معين، ريستور رفسنجاني"! اين طوري حتما افاقه خواهد کرد و نفر "بيستم" (سي ام سابق!) انتخابات مجلس، نفر اول انتخابات رياست جمهوری خواهد شد!
برای خواندن اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد. برای خواندن بخش سوم و پاياني گفت وگوی آقای عليمحمدی با من، روی اينجا کليک کنيد.
آقاي جاويد عزيز
نوشته ي اخير شما را زير عنوان "فارسي تر بنويسيم!" خواندم. مي خواستم نقد مفصلي بنويسم و به تک تک نکاتي که در مقاله تان اشاره کرده ايد بپردازم؛ متاسفانه فرصت ندارم.
البته شما مي توانيد به هر صورتي که مايليد "فارسي" بنويسيد، ولي مسلم بدانيد بعد از چند هفته که آب مقاله تان از آسياب بيفتد، هر کس به وب لاگ شما سر بزند، از شيوه ي نگارش تان ايراد خواهد گرفت. علت آن هم معلوم است؛ شما کاري را مي خواهيد به تنهايي انجام دهيد که يک لشکر اديب و زبان شناس هم به سختي بتوانند از عهده ي آن بر آيند.
راستش مي خواستم به همان "خاب" و "خاهر" و "خاهش" تان بپردازم و از همين چند کلمه - که خاري است در چشم منتقدان خط فعلي فارسي - سخن بگويم. بگويم که اين کلمات که تعدادشان خوشبختانه زياد هم نيست از زير بته به عمل نيامده اند و هر کدام ريشه اي در فرهنگ و زبان ما دارند. بگويم که اين واو معدوله ي بي مصرف، حرف زينت نيست و با خود اين کلمات به دنيا آمده و بعد از يکي دو هزار سال زندگي اکنون به پيري مي ماند که فقط پوسته اي از آن باقي است و از محتوا تهي شده است.
مي خواستم براي تان بنويسم همين کلمه ي "خواب"ِ مظلوم که راهي طولاني در تاريخ زبان فارسي طي کرده تا به اينجا رسيده و از اول به اين صورت و شکل هم نبوده، از کجا آمده و چطور دچار تغيير شده. مي خواستم مباحث ريشه شناسي را پيش بکشم و به شرح و بسط تغيير هر کلمه بپردازم تا ببينيد اين پيرزنان و پيرمردان، روزگار جواني شان چه شکلي بوده اند و چگونه در طول زمان، در دهان مردم فارسي زبان دچار تغيير آوا شده اند. ديدم وقتش را ندارم و البته مطمئن بودم خود شما هم که اين سان پخته قلم مي زنيد و جسارت طرح و عملي ساختن پيشنهاداتي اين چنين داريد به يقين بر اين تغييرات اشراف داريد و از يادآوري هاي من ِ نوعي بي نيازيد.
اما دراين فرصت اندک يک چيز مي خواهم بگويم که شايد شما آن را فراموش کرده باشيد و براي خوانندگان تان تازگي داشته باشد، و آن اينکه فارسي خوانان، بعد از گذراندن کلاس اول و دوم ابتدايي، کلمه را نه با چسباندن حروف، که به صورت "يک واحد تصويري" مي خوانند.
روشن تر بگويم، اگر در کلاس اول ابتدايي "بابا" را با چسباندن "ب" "آ" "ب" "آ" مي خوانديم، و صداي بابا را در دهان توليد مي کرديم، در کلاس سوم، فقط با يک "نگاه" به اين "شکل" (و نه حروف)، صداي بابا را از دهان مان خارج مي کرديم. اکنون هم با اين کلمه و کلمات ديگر چنين مي کنيم. دقيقا به کمک همين "حفظ کردن ِ اشکال" است که مي توانيم کلمات را بدون زير و زبر بخوانيم، والا تمام کتاب ها و روزنامه ها بايد پر از نشانه ها و زير نويس هاي لاتين و تلفظ هاي آوايي مي شد!
شما در تمام جهان يک استثنا هم نمي توانيد به من نشان دهيد که کسي با کلمه اي آشنا باشد و آن را با چسباندن حروف به هم بخواند. ما تنها زماني حروف را به هم مي چسبانيم که کلمه را نشناسيم و با آن آشنايي قبلي نداشته باشيم. به محض آشنايي و تکرار، ديگر با "واحد ِ حرف" کاري نخواهيم داشت، و "واحد ِ کلمه" در ذهن مان تبديل به صوت خواهد شد.
کتابخوانان حرفه اي حتي از اين مرحله هم پيش تر مي روند و بعضي جملات را بدون "خواندن" بعضي از کلمات در ذهن خود "بازسازي" مي کنند! (دقيقا به خاطر همين "طرز"ِ خواندن است که نويسندگاني که "خبر"ِ دست نوشته ی خودشان را برای تصحيح مي خوانند، بسياری از غلط های تايپي را نمي بينند، چون به جای ديدن و خواندن ِ آن چه بر سطح کاغذ است، آن چه را که در ذهن دارند مي بينند و مي خوانند.)
اگر قرار باشد من همين متن "فارسي تر بنويسيم!" شما را با چسباندن حروف به هم بخوانم، بايد پنج شش ساعتي وقت صرف خواندن آن کنم. حال نتيجه اي که مي خواهم بگيرم چيست؟
مي خواهم به شما دوست عزيز و دلسوز بگويم که من و شما و خوانندگان ِ ما، کلمه ي "خواب" را با چسباندن حروف به هم نمي خوانيم که شما نگران خواندن يا نوشتن آن باشيد. چشم ما به اين "شکل" عادت کرده است و با يک نظر مي توانيم بفهميم منظور از آن چيست. ورود به بحث سمانتيک و سميوتيک و غيره هم لازم نيست تا اين مسئله ي ساده را اثبات کنيم. نگران بچه ها هم نباشيد. آن ها هم مثل من و شما در عرض يکي دو سال همه ي اين مشکلات ِ – از نظر من و شما - غامض را حل مي کنند چون باز با چيزي به نام "شکل" سر و کار خواهند داشت و نه "حرف". اگر نگراني هست، فقط براي آن بزرگسال بي سواد يا خارجي مشتاق فراگيري زبان فارسي است که او هم بالاخره به اين "قاعده"ي بازي تن خواهد داد.
اين مشکل، مختص زبان شيرين ما هم نيست. انگليسي هم پر از اين نمونه هاست. افسوس که فرصت ندارم کلمه ي ghoti را از زبان ِ "جرج برنارد شا" تشريح کنم و به شما نشان دهم که تلفظ آن "فيش" مي شود! (شايد هم در يک نوشته ي ديگر اين کار را کرده باشم که اکنون نمي دانم کدام است تا شما را به آن ارجاع بدهم).
شما اگر واقعا نگران فارسي خواني و فارسي نويسي ما ايرانيان هستيد، بياييد کاري کنيد که با گذاشتن زير و زبر، و جدا نويسي و بي فاصله نويسي، کلمات سخت و ناشناس، درست خوانده شود. سخن در اين باره بسيار است که اگر بخواهم سر آن را باز کنم باز مجبور به نوشتن خواهم شد.
پس دوست عزيز من، گله نکنيد که فردا بچه ي کلاس پنجمي که مطالب شما را مي خواند، با دست به کلمات "خاب" و "خاهر"تان اشاره کند و بگويد "ببين، اين آقا کلمات را اشتباه نوشته!" اگر روزي قرار باشد به جاي "خواب"، "خاب" بنويسيم، بايد ريش سفيدان زبان فارسي، از استاد نجفي و استاد شهيدي گرفته تا استاد کدکني و استاد افشار اجازه دهند و فرهنگستان زبان، به وزارت آموزش و پرورش بخشنامه کند که دانش آموزان از فردا بايد به جاي "خواب"، "خاب" بنويسند، و روزنامه ها و مجله ها نيز از اين تغيير حمايت کنند تا چشم ما آرام آرام به اين "شکل" جديد عادت کند و آن را ديگر غلط ندانيم. خود شما به زودي به بي ثمر بودن کاري که شروع کرده ايد پي خواهيد برد و جز ايراد هاي فرساينده نتيجه ي ديگري از آن نخواهيد گرفت.
با احترام
ف.م.سخن
برای خواندن اين نوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
گزارش پارسا صائبي از آخرين رويدادهای وب لاگستان.