استاد ارجمندم جناب آقاي آشوري
نوشته ي حضرتعالي زير عنوان "مشکل زباني ما"، و نيز مصاحبه تان با آقاي "کامران مير هزار" باعث شد تا اينجانب قلم به دست گيرم و چند کلمه اي خطاب به شما استاد فرزانه بنويسم. نيک آگاهم که چنين نوشتن هايي ورود به عرصه ي سيمرغ است ولي به عنوان يک علاقمند به مسائل زباني به خودم اين اجازه را مي دهم تا نظرم را به اطلاع شما برسانم. به هر حال مستمع صِرف نبودن و سوال کردن و جواب خواستن و صريح بودن، جزو خصلت هاي جهان "مدرن" است و اينترنت موجب شده تا سد سکوت در برابر سيل پرسش ها شکسته شود و نويسنده به خاطر آن چه مي نويسد مورد سوال قرار گيرد.
استاد گرانقدر
فاصله ي زيادي ميان استادان انگشت شمار زبان فارسي با جوانان تحصيلکرده ي ما به وجود آمده و متاسفانه هر چه پيش تر مي رويم اين فاصله بيشتر و بيشتر مي شود. جوانان از يک سو "مدرن"تر مي شوند و "مدرن"تر مي انديشند و "مدرن"تر عمل مي کنند و استادان در جايگاه رفيع خود اين "مدرن" شدن را "ابتذال" و "سقوط" و "فساد" مي بينند و از آن رو مي گردانند.
از طرف ديگر عده اي زير پوشش کلمات "مدرن"، سعي در "مدرن" نشان دادن خود و گفتار و کردارشان دارند ولي به شدت با روح "مدرنيت" - يعني ضديت با ايستايي - مبارزه مي کنند و واژه ي "مدرن" را – مثل اصطلاح روشنفکر - به نوعي ناسزا بدل مي سازند. شنيدن واژه ي "مدرن" در "فوتبال مدرن" و "موسيقي مدرن" و "نقاشي مدرن" و "داستان مدرن" و هزار چيز "مدرن" ديگر به راستي آزاردهنده و شايسته ي تمسخر است و به همين لحاظ براي حفظ ارزش واقعي اين واژه بهتر است از آن هر چه کمتر استفاده شود.
استاد عزيز
زبان، در جامعه ساخته مي شود. زبان طبيعي در جامعه ي عادي و زبان "غيرطبيعي" در جامعه ي فرهنگي. نمي توان و نبايست انتظار داشت در جايي که جدال نابرابر طرفداران بازگشت به عصر حجر با طرفداران پيش رفت و دگرگوني در جريان است زباني پالوده و غني وجود داشته باشد که توقع دانشمنداني با "حساسيت بي نهايت به کار زبان" را بر آورد.
زبان گفتار و نوشتار امروز ما، زبان مرحله ي گذار است؛ زبان در حال رشد و بالندگي با تمام شلختگي ها و زشتي ها و اشکالات ناگزيرش. تغيير در زبان فارسي ممکن است "نا-سيستمانه" به نظر آيد و کس يا نهادي را ياراي "سيستمانه" کردن آن نباشد، اما چيزي که غير قابل انکار است "تغيير"ي است که در اين عرصه مشاهده مي شود و مي دانيم که تغيير، مانع "فساد" و "پوسيدگي" است.
لازمه ي تن دادن به اين تغيير، تحمل "قلم هاي ناپخته، زبان هاي بي در و پيکر، و کژ و کوژ نويسي"هاي بي پايان است. لازمه ي تن دادن به اين تغيير، آزاد گذاشتن جوشش ذهن هايي است که "نه از دستور و منطق زبان خبر دارند و نه از منطق و روش انديشه".
اساتيد بزرگ زبان شناس ما چنان اهل فکر وانديشه را از مسائل ريز و ظريف زباني ترسانده اند که تحصيل کردگان زبان و ادبيات فارسي هم جرئت قلم به دست گرفتن و سخن گفتن ندارند. نويسنده ي جدي بعد از هر نوشتني، نوشته اش را ده بار مي خواند و کلمات آن را مثلا با کتاب "غلط ننويسيم" استاد نجفي مطابقت مي دهد تا مبادا چيزي را غلط نوشته باشد. چنان غرق در مسائل ظاهري مي شود که اصل مطلبي که خواهان بيان آن است از يادش مي رود.
اگر به جاي "گزارش ها"، "گزارشات" بنويسد و کسي به او خرده بگيرد احساس شرمندگي مي کند. اگر عمليات "ها"ي جنگي را جمع ببندد شک مي کند که آيا مجاز به جمع بستن جمع است و وقتي مي بيند چنين جوازي صادر شده خيالش آسوده مي شود. اگر فرق "نواقص" و "نقائص" را نداند و منبعي هم براي کشف فرق ميان اين دو دم دست نداشته باشد از خير اين کلمه مي گذرد و کلمه ي ديگري جاي آن مي نشاند. اگر يک "يک" اضافي در جايي به کار ببرد يا خداي نکرده "روي کسي حساب کند"، چون خود را رو در روي زنده ياد خانلري مي بيند از وحشت ِ اين خطاي عظيم مو بر تنش راست مي گردد.
همين جاست که زبان شيرين و "طبيعي" فارسي، که همه به راحتي با آن گفت و گو مي کنيم تبديل به لولوي ترسناک ِ بد هيبتي مي شود که بهتر است از آن دوري کرد و مقابله با آن را به استادان بزرگ سپرد. نتيجه ي آن هم مي شود علامه قزويني که حاضر است به خاطر تلفظ اشتباه يک کلمه، رابطه ي دوستي اش را به هم بزند و خودش از ترس اشتباه دست به قلم نبرد. نتيجه ي آن مي شود استاد زنده ياد دکتر مهدي روشن ضمير که از شدت وسواس در دوران جواني اش چيزي ننويسد و اواخر عمرش يادداشت هايش را منتشر کند. نتيجه ي آن مي شود استاد بزرگ زرين کوب که نثرش به خاطر رعايت نکات دستوري، از شدت استريل بودن و پاکيزگي و درستي، سنگين و نفس گير شود. وقتي لولوي زبان، بزرگاني مانند اينها را چنين مي ترساند از من بي بضاعت علمي چه انتظاري مي توان داشت؟ از جوان تازه فارغ التحصيل فلان دانشگاه چه انتظاري مي توان داشت.
اتفاقا کساني مانند مولانا با شلختگي و اشتباه هاي عمدي خود در نظم و املا خواستند تا اين مترسک وحشتناک را در هم بکوبند و "محتوا" را مهم بخوانند. مولانا مي دانست "قُلف" غلط است و "قفل" درست است و به چم و خم عروض و قافيه هم آگاه بود ولي گاه در بيان آن چه در ذهن داشت، عمداً و با زبان ِ عوام، کژ مي شد و مژ مي شد تا عاقلان و فرزانگان در حسرت او بميرند.
استاد بزرگوارم
اينها را گفتم تا بگويم زبان پوسته است و مغز را در جاي ديگر بايد جستجو کرد. مغز که باشد، پوسته ي متناسب با خودش را پيدا مي کند. زبان ِ هر کدام از ما اتومبيلي است که داريم و سوار مي شويم و به مقصد مي رسيم. مال برخي ژيان است، برخي ديگر پيکان، برخي مرسدس و برخي رولزرويس. البته بيشتر ما پيکان داريم و تعداد خيلي خيلي کمي رولز رويس ولي مهم اين است که همه ما با اين "چهارچرخه" به مقصدي که مي خواهيم مي رسيم.
بحث ديگري داشتم در باره ي وب لاگ ها و تاثير آن بر اين تغيير و شکل گرفتن زبان "مدرني" که همه ي ما منتظر ظهور آنيم که چون اين مطلب بيش از حد طولاني شد از آن مي گذرم و به آينده موکول مي کنم.
sokhan April 11, 2005 08:40 PMدوست گرامی، نوشته ای دارم در نقد این مطلب شما. خوشحال میشم نظرتون رو بدونم.
بهرام April 15, 2005 02:27 AMسخن جان درست ميگويي.اما نميداني كه جناب آشوري هم در راستایِ همين نگاه مدرن است كه پيشنهادهایِ خود را ميدهد.يك كمي به عقب برگرديد.نه در كشور خودمان.به نگاه محتواگرایِ استالينگراها و كار خارقالعادهیِ فرماليستها بنگريد؟زبان چيست؟جز يك پوسته؟ كمي بيشتر دقت كنيد.ميفهميد اين سخن آنقدر نوآموزانهست كه درش شكي نكنيم.سخن جان زبان پريشان، پريشاني را مينمايد.نگاه، نو بايد بشود.بله درست.ولي غافل نباشيد كه زبان دستگاهي دارد كه استوار با انديشهیِ پس پشتاش است.حالا اين رمانده شدن نسل عقيم من از جان كلام جناب آشوري، در جايي ديگر است.فراموش نكنيد كه كسي ميتواند به غلط ننويسيم جناب نجفي بتوپد كه زبان معركهیِ براهني را هم داشته باشد.(منظرم نه كه شما كه بيجنبههایِ بيسواد است كه فوري از انشایِ شما خشابهایِ هتاكيشان را پر ميكنند بر اين بزرگان.انتقاد شما اي كاش از جنس اتقاد جسارت آميز پيتر هاندكه به گروه 48 بود.به گمانم بررسیِ تاريخچه آن انتقاد هم بيربط به اين موضوع نباشد.از نسل عقيم من كداممان سر سوزن سواد زباني را مانند آن بزرگان داريم.جناب براهني متأسفانه حرفهايش آنقدر پر سوژه است كه مانند هگل طرفدارانش را دو دسته ميكند.از شما ميپرسم: شاملو كه به زبان ساعدي در قصههايش گير ميدهد كه ميگويد تركیِ فارسيزده(در هجمهیي زباني).خب اين ايراد را در زبان قصههايش نميبينيد.در زبان نثريش ميبيند.به گمانم شما اين دو را مثل خيليهایِ ديگر خلط كردهايد. زبان نثري خودش را در ساختار نحوی نشان ميدهد(يعني غلط ننويسيم.) كه ميشود غلطهایِ نحویِ زندهنام هدايت.اما غلط زباني چيز ديگريست(موضوع جناب آشوري).كه ميشود زبان اخته و بيهويت نسل من.كه ميشود هزاران هزار وبلاگ عين هم اخته.چرا از زبان تهياند؟چون از انديشه تهياند.زبان نو از انديشهیي نو بر ميآيد.كاملن موافقم.ولي آن مدلهایِ ماشين برایِ خود ِزبان نيست كه ساختار نحویِ زبان است.پس دوست من فراموش نكنيد كه زبان، لباس،تنپوش و يا ويترين نيست.آن را با گويشها و لهجهها اشتباه نگيريد.
alirza April 14, 2005 01:48 PMجناب خیلی مدرن، زبان فارسی فقط و فقط یک زبان قبیله ای است.کل این مبحث ذهن مشغولی های اعضای کوچک یک قبیله است. امروز زبان فرانسه، زبان قبیله گل نیز به احتضار افتاده است.زبان ساکنان سیاره زمین زبان انگلیسی us است.امروزه در هر سه سطح وسیله ارتباط، وسیله خلاقیت هنری و ظرف اندیشه، زبان انگلیسی بعنوان زبان پایان زبان ها، بشر را از زبان های موزه ای چون فارسی و عربی و ترکی و آلمانی و ... بی نیاز ساخته است.
مهران April 14, 2005 11:23 AMبرادر. کلام در زبان کتاب آخر ختم یافت. بروز واقعه همه با یک زبان تکلم و تبادل میکنند و آن زبان مقد س عربی است. دوران تعصب به آلودگی هایی از قبیل زبان فارسی به سر آمده است. بیان مقصود کن و همین. آخرت ابدی ما در تعظیم به زبان قرآنی است که یگانه است و راهنما ی دنیای باقی نه فانی. بر آموزش دهندگان است که همه کوشش بکار برند در تعلیم عمیق و جدی زبان شیرین و مقدس عربی که زبان حجاز است و مدینه منوره.
اشرف سبزواری April 13, 2005 05:18 AMآقای محترم
اگر چه نوشته های برخی بزرگان چنان سخت است که پیگیری مطلب را دشوار می نماید اما باید بدانید که در همه زبانها بحث زبان محاوره ای با نوشتاری متفاوت است. بهیچوجه میان رعایت موارد دستوری و املایی با ساده نویسی تضاد ایجاد نکنید فقط کافی است به نوشته های جناب آقای عباس مهیار مثلا در کتاب خاطرات حج وی( شبی در مزدلفه) یا بخش مربوط به وی در مجموعه ادبیات شفاهی صمد بهرنگی رجوع نمایید تا متوجه شوید صحیح نویسی همراه با ساده و روان نویسی چه اعجاز کلامی ایجاد نموده است.
دوست عزیز بی ربط می گویی. آدمی که نتواند درست حرف بزند هیچ غلطی توی زندگیش نمی تواند بکند.
آفرين. براي اولين بار جرئت كردم به ماهيت ترسي كه از خواندن كتاب هاي رنگ و وارنگ نكارش و غلط ننويسيم و ...در من ايجاد شده است شك كنم.
salma April 12, 2005 09:46 AMTypo mistakes again, before being hanged by fanatic perfectionst I must do some correction” the last line shold have been “ no wonder why they are best sellers around the world.”
PS 1: Have you ever wondered why people unable to love always write the best ‘ love literature.” PS2: If accuracy in language causes better rational and accurate thinking why more than any other profession, so many poets, writers and others involved with language related issues commit suicide?
Dear F. M. Sokhan: Thank you for saving my life. I also have the same problem with some trivial perfectionists that always wanted the best right word, as if you make a mistake the sky would fall. There is no doubt in my mind that it is better to write or talk in precision but paying too much attention to details—as you have mentioned misses the point. There are perfectionists all over. Yes we want to see our brain surgeon, or our pilot to be perfectionist because their tiny mistakes would have a great consequences, but who cares if there was a mistakes here and there. In the past people did not live in a highly complex societies and they had the time to spend learning every aspect of the language but these days poor young people have tons of other jobs to do and tons of other duty to perform, so there is little time left for “ trivial many”. The notion that precision in writing cause precision in thought and thinking is absolute wrong. Great French mathematician Jacques Hadamard in his skinny book “ The Mathematician” Mind, The Psychology of Invention in the Mathematical Field “ quotes Einstein’s response to the question whether or not he thinks linguistically and his answer w as “ No, I think in imagery”. Professor Arthur Miller—professor of the History and philosophy of Science and Head of Department of Science and Technology Studies, University College London---- had devoted his book “ Imagery in Scientific Thought “ to this issue. These fanatic perfectionists should read Ferdinand de Saussure—the father of linguistics--- when he says “ philosophical criticism is still deficient on one point; it follows the written language slavishly and neglects the living language” he also says “ The tyranny of writing.” If accuracy in language was the sign of intelligence, the lawyers should be considered as the most intelligent people but as we know the contrary is true they are mostly stupid and dumb.
Old and New Testament, Koran, Tao Te Ching, I Ching, and other hundred ancient books are written in a very simple language and no why hey are the best sellers around the word.
من هم با ساده نویسی فارسی موافقم! دنیا در همه ی عرصه ها به سوی سادگی و بهینگی پیش میرود.
آفساید April 12, 2005 04:57 AMمتاسفانه مشكل فقط مربوط به لفاظي نيست...مشكل بيشتر مربوط به پيچيده و پوشيده نويسي است.
گويا كه زبان بيشتر ابزار ابراز فضل است.
مثل همين جمله كه من نوشتم!!!
جناب ف.م سخن عزيز!... نيك آگاهم كه نميتوان در حيطه ادبيات و زبان فارسي به شما خرده گرفت... نه از آن جهت كه بي ادعاييد و فقط گاهي در صورت لزوم قلم به دست ميگيريد و در هر حيطه اي كه دلتان بخواهد -و نه اينكه تخصصتان و سطح علمي تان اجازه بدهد_ چند كلمه اي خطابه ميفرماييد... بلكه به اين دليل مهم كه نميتوان و منصفانه نيست سخنان كسي را كه نميدانيم كيست و چقدر سواد دارد و آيا اين حرفها را از سر دانستن ميزند يا به قصد بازار گرمي نقد كنيم.... اما به عنوان يك علاقه مند به زبان و ادبيات فارسي به خود اين اجازه را ميدهم كه به قول شما قلم به دست گيرم و چند كلمه اي خطاب به شما ؛ علاقه مند بي نام ادبيات فارسي بنويسم! در شعري كه در چند پست پيش از خانم فاطمه شمس نوشته ايد و به ايشان آفرين گفته ايد از مجموع 14 مصراع سه مصراع از اين شعر گهر بار از اشكال واضح وزني رنج ميبرد..(اگر خواستيد بفرماييد تا بگويم) كه ميتواند دو علت داشته باشد؛ يا ايشان آنقدر شاعر نيستند تا به وزن و قافيه _كه از مهمترين اركان شعر پارسي است آگاه باشند_ يا اينكه نگارنده كم سوادي اين شعر را غلط نوشته و مخاطبين كم سواد تر ندانسته به به و چه چه فرموده اند!... در هر دوي اين حالات تنها ايرادي كه به مثلا شاعر آن سطور وارد است بي اطلاعي است! همانطور كه قرار نيست مخاطبين وبلاگ پر مخاطب شما عروض بدانند! اما جاي بسيار تاسف است كه فقط-ميخواهم-سخن گفتن كسي چون شما در اين محيط مجازي تبديل به مجالي شده براي از هر دري سخي گفتن و دري فشاندن!.. من همانقدر از سياست بي اطلاعم كه شما از ادبيات! پي واي به روزي كه با تكيه بر بي نامي خويش در عالم سياست درفشاني كنم!
ارادتمند
سلام..متاسفانه این تنظیمات اسپم گیره کامنتت مانع شد توضیح بدم که منظورم "استفاده نکنیم"و می تونیم اون ها رو به عنوان جایگزین به کار ببریم..به هر حال بگذارید به حساب گیج بودن ذاتی یا مجازیم...یا حق بر دود
DizzyRocker April 12, 2005 12:55 AMسخن جان واقعا جای چنین بحثی خالی بود، امیدوارم دوستان بدون تعصب به نوشته تو نگاه کنند و به جای نوشتن انشا و حرفهای کلی به صورت مسئله نگاه کنند. از آنطرف بسیار در شگفتم چرا جناب آشوری که مورد احترام همه ماست از ظرفیت وبلاگ شهر استفاده نمی کند اگر ایشان در یک سالن سرپوشیده سخنرانی کنند فکر نمی کنم بیش از دویست نفر شنونده داشته باشند حال آنکه مخاطبینش در اینجا می تواند چند برابر چنان مجالسی باشد و از قضا اکثر آنها، هم جوان هستند و هم تحصیلکرده و البته ایرانی.
بیلی ومن April 11, 2005 11:19 PMبه نظر این حقیر, ادیبات فارسی مرهون داشنمندانی مثل آقای آشوری میباشد. حیات, اعتلاء و خلوص زبان فارسی مدیون تلاش های (گاه بی پاداش) این عزیزان است. در طول تاریخ همواره زبان فارسی به علت ضعفهای موجود در فرهنگ پارسیان (ایرانی, تاجیک و افغان) و گاه عدم توانایی پاسخگویی زبان فارسی کهن (نه جدید) به نیازهای موجود ارتباطی و از همه مهم تر *اجبار بر اثر اشغال بیگانگان* (مخصوصا اعراب) , مورد هجوم و اختلاط با واژه های بیگانه شده است تا جایی که اکثر مردم جهان متصورند که ایرانیان عربی حرف میزنند !
وظیفه ما به عنوان یک ایرانی اینست که اگر نمیتوانیم زبان خود را صد درصد خالص کرده و تمام سفارشات این ادیبان و دانشمندان را عمل کنیم, حداقل *سعی* خود را در اینجهت کرده و تلاش این عزیزان را پاس بداریم نه آنکه بر عکس با ندامت خود باعث سردی این بزرگواران شویم.
اگر چه سعی و تلاش در جهت حفظ و خالص سازی زبان نیباید منجر به "ترس" و وحشت از نوشتن شود والی هیچ منطقی (مگر کینه توزی با پارسیان) نمیتواند باعث نفی حقیقت ارزشمند "حفظ زبان فارسی" شود.
یک مطلب از چنیدین جهت میتواند ارزشمند باشد, از جمله:
1- مفهوم
2- دستور زبان
3- شیوا و روان بودن
4- ساختار منطقی
5- نتیجه گیری
6- واقعی بودن
7- جدید بودن (ابتکار)
8- احساسی بودن
9- عقلانی بودن
10- بروز بودن
11- سطح علمی
12- املا لغت
13- خوش نویسی (نوع فونت و تدوین پاراگراف ها و ...)
14- مختصر و مفید بودن
15- مناسبت داشتن موضوع
16- تُن مناسب
17- جذابیت
18- استفاده از تصاویر
و ...
همان طور که میبینیم رعایت "دستور زبان" فقط یکی از فاکتورهایی است که به یک مطلب ارزش میدهد. این شاخص ها در تمام زبانهای موجود دنیا مشترک هستند. بنابرین یک نویسنده میتواند مقاله ای (در مجموع) بسیار ارزشمند را بنویسد بدون آنکه خود را به قواعد زبان محدود کرده باشد. در نتیجه "ترس" از عدم صد در صد صحیح بودن (از لحاظ فارسی) نباید باعث قربانی شدن فاکتور های دیگر شود (مطلبی که جناب سخن اشاره داشتند).
ولی بار دیگر تاکید میکنم هیچکدام از حقایق بالا نباید به "بی تفاوتی به انحطاط زبان فارسی" بیانجامد.
برای مثال ایرانیان مهین دوست خارج از کشور کلی هزینه میکنند که کودکانشان فارسی را از یاد نبرند. هرچند که این زبان هیچگاه در مدرسه و یا محل کار بکارشان نخواهد آمد. هدف فقط احیاء جز صحیح فرهنگ و هویت پارسی است. امری که مورد احترام و تقدیر همه جوامع متمدن میباشد.
با تشکر
آرمان April 11, 2005 10:25 PMسلام..متاسفانه استادان یا بهتر بگم جوانان نپخته ی دیروز.. به جماعت جوان امروز به مانند یه مشت دیووانه نگاه میکنن که سرمایه و میراثی که این اقایون به دست اوردن به هدر میدن..نه تنها این اقایون بلکه خیلی های دیگه فکر میکنن هر چه از کلمات سنگین تر در متن یا حرف استفاده کنن با سوادترن..دلیلی نمی بینم به جای کلمات مضحک عربی(و بعضا فارسی)از لغات مصطلح و عامی استفاده کنیم..به هر حال.. یا حق بر دود
DizzyRocker April 11, 2005 10:20 PM