منم آن شير گله
منم آن پيل يله
نام من بهرام گور
پدرم بوجبله
شايد شما هم تعجب کرده باشيد که مطلبي زير عنوان وب لاگ ها و زبان فارسي چه ارتباطي با چهار مصراع بالا - که به روايتي قديمي ترين شعر فارسي است- مي تواند داشته باشد. شاعر شعر بالا، -آقاي بهرام گور- 1585 سال پيش بر کشور ما حکم مي رانده است و احتمالا در يکي از مجالس بزم يا رزم، اين چند کلمه ي خوش آهنگ را پشت سر هم رديف کرده و اولين شعر فارسي را سروده است. چيزي که در اين شعر مورد توجه نگارنده است، مفهوم بودن آن بعد از گذار پانزده قرن است. پيامي که بهرام گور در آن سال ها قصد انتقالش را به شنونده داشته، هنوز هم قابل فهم است. او شير است؛ او پيل است؛ نامش بهرام گور است و کنيتش بوجبله است. به احتمال قوي کاتبان در همان دوره، اين شعر ِ درخشان ِ پادشاه ِ فرهيخته شان را بر پوست آهو يا قطعه سنگي نوشته اند که بعدها عوفي و ديگران در کتاب هاي خود آن را نقل کرده اند.
البته ميان علما بر سر اولين شعر فارسي و اولين شاعر فارسي گو اختلاف نظر هست. مثلا عده اي مانند ابوحفص سغدي اين بيت را هم جزو اولين ها به شمار مي آورند:
آهوي کوهي در دشت چگونه بودا
او ندارد يار، بي يار چگونه دَوَدا
همان طور که مي بينيم با کمال تعجب اين شعر هم بعد از گذار هزار سال قابل فهم است.
حتما آن داستان را شنيده ايد که وقتي يعقوب ليث درخراسان و چند جاي ديگر به پيروزي رسيد شعرا به قول صاحب "تاريخ سيستان" "شعر گفتندي به تازي" و يعقوب که تازي نمي فهميد کمي عصباني شد و اين جمله ي تاريخي را بر زبان آورد که "چيزي که من اندر نيابم چرا بايد گفت؟" پس ازاين عتاب و خطاب شعرا بساط شعر عربي را در دستگاه او برچيدند و شروع کردند به شعر فارسي گفتن و بنده و چاکر و غلام شدن:
اي اميري که اميران ِ جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولاي و سگ بند و غلام
اينجا نيز با تعجب تمام هم جمله ي امير يعقوب ليث را مي فهميم و هم بنده و چاکر شدن آقاي محمد بن وصيف -گوينده ي شعر را-.
لابد خواننده ي بي حوصله در اينجا سوال خواهد کرد که ما منتظر خواندن مطلبي راجع به وب لاگ و وب لاگستان و حسين درخشان و صاحب سيبستان و فانوسيان و ملکوتيان و مجيد زهري هستيم و شما از هزار سال پيش براي ما داستان مي گويي. همين جا تذکر بدهم که اين مطلب براي خوانندگان بي حوصله نوشته نشده و اگر کسي حوصله خواندن مطالبي از اين دست ندارد مي تواند مطالب طنز ما را بخواند.
اما براي خواننده ي با حوصله شرح مي دهم که اين فهميدن و فهماندن را دست کم نگيرد و قدر آن را بداند. کسي که ابيات بالا را سروده قصد داشته ضمن استفاده از شکلي زيبا و آهنگين چيزي را به مخاطب بفهماند و در اين کار موفق بوده است. با اين حال هر چه از آن زمان دورتر مي شويم، فهميدن آن چه گفته و نوشته مي شود دشوار و دشوارتر مي گردد و خواندن و فهميدن فقط از عهده ي متخصصان زبان و ادب بر مي آيد.
زبان که وظيفه اش رساندن پيام است، تبديل مي شود به بازيچه ي دست شعرا و نويسندگان و ابزار هنرنمائي و خودنمائي ايشان.
همين بلا بر سر خط فارسي هم مي آيد. خطي که بايد ظرف انديشه اي باشد و آن انديشه را به خواننده منتقل کند، هر چه زيباتر و خوش تر نوشته مي شود، کم تر قابل خواندن مي گردد. يک نگاه به نوشته هاي خوش نويسان قديم و جديد کافي است تا اين موضوع به اثبات برسد. محال است بتوانيد آن چه را که خوشنويسان ما نوشته اند به راحتي بخوانيد و بفهميد. همان طور که زبان ادبي – که بايد زيبا و متفاوت باشد – غير قابل فهم مي گردد، خط فارسي نيز در اثر زيبايي بيش از حد، غيرقابل خواندن مي شود. به بيان ديگر مطلب زيبا و خط زيبا، مطلب و خطي مي شود که نامفهوم و ناخوانا باشد. در نزد اهل فن هر چه کمتر بتوان از مطلب و خطي سر در آورد آن مطلب و خط ادبي تر و هنري تر به حساب مي آيد.
مثال ها بي شمار است و نگارنده قصد ندارد اين نوشته ي مختصر را آکنده از مثال ها کند. اينجانب مي خواهم نشان دهم تحولي که وب لاگ ها در زبان فارسي ايجاد کرده اند، قابل مقايسه با تحولي است که جرايد دوران مشروطه در زبان فارسي ايجاد کردند؛ قابل مقايسه با تحولي است که داستان هاي جمال زاده در زبان فارسي ايجاد کردند. قابل مقايسه با تحولي است که راديو-تلويزيون در زبان فارسي ايجاد کردند. وب لاگ ها بت ترسناک زبان فارسي غيرشفاهي را شکستند و با تقدس زدائي، ابزار نوشتن را در اختيار نويسندگان جوان قرار دادند.
نگارنده سعي خواهد کرد تا در اين سري از نوشته ها، عمق يافتن محتوا در کنار صورت را نيز مورد توجه قرار دهد. اگر مي توان هنوز زبان بهرام گور و فردوسي را فهميد و از دايره ي لغات آنها بهره گرفت، اين نشان ايستايي و عدم تکامل زبان است که خود درجا زدن و محدوده ي بسته ي فکري ما ايرانيان را نشان مي دهد. در جا زدني که به اعتقاد اينجانب دوره اش در همين سال ها به پايان خواهد رسيد و افکار و انديشه ي جوان، سيل آسا به سمت جلو پيش روي خواهد کرد. رشد غير قابل باور وب لاگ ها و مسائل متنوع مطرح شده در آن ها – و در ديدگاهي کلان تر تنش هاي موجود اجتماعي و سياسي دوران ما – جملگي ناشي از اين تحول و رسيدن به دوران روشنايي است که اثرات آن قطعا سال ها بعد آشکار خواهد شد. زبان فارسي به عنوان يک موجود زنده با فعاليت ارگانيک، منعکس کننده ي اين تغيير و تحول خواهد بود.
ادامه دارد...
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
بحث شيريني است. علاقهمندم، دنبالش كنم و در اين گپ و گفتگو شركت كنم . در حال حاضر چند نكته زير به نظرم
آمد.
1. در جايي نوشتيد "اگر کسي حوصله خواندن مطالبي از اين دست ندارد مي تواند مطالب طنز ما را بخواند"
شما ديگر چرا؟ شما كه خود طنز مينويسيد، چرا مطالب طنز را كم اهميت و حقير جلوه ميدهيد و به خوانندگاني
كه حال و حوصله بحثهاي دقيق و جدي ادبي را ندارند توصيه ميكنيد كه طنزهايتان را بخوانند و لابد كمي تفريح كنند.
ميبينيد ما از كلمات شما انتظار داريم.
2. بسيار زيبا وارد بحث شدهايد و آن را ادامه دادهايد و خواهيد داد. من هم مشتاقانه كلمه به كلمه را دنبال كردم و شايد
به جرات بگويم كه تا اينجا با چارچوب آن موافق هستم، ولي پس از اين جمله "اما براي خواننده ي با حوصله شرح مي دهم
که اين فهميدن و فهماندن را دست کم نگيرد و قدر آن را بداند. کسي که ابيات بالا را سروده قصد داشته ضمن استفاده از شکلي زيبا و آهنگين
چيزي را به مخاطب بفهماند و در اين کار موفق بوده است"
من انتظار داشتم در ادامه بشنوم كه قدر اين سادهنويسي را بدانيد و آگاه باشيد اگر ميتوان هنوز زبان بهرام گور و فردوسي را فهميد خود دليل
بر پتانسيل بالاي زبان فارسي است كه متاسفانه در سالهاي بعد تحت شرايطي، عدهاي با پيچيدهنويسي، از ظرفيتهاي بالاي اين زبان
استفاده نكردند. ولي شما ميگوييد:
"اگر مي توان هنوز زبان بهرام گور و فردوسي را فهميد و از دايره ي لغات آنها بهره گرفت، اين نشان ايستايي و عدم تکامل زبان است"
به جز اين دو مورد ناتواني من در فهم جملات شما، روح اين گفتگو يعني اينكه در قرن 21 به سمت سادهنويسي، مختصر نويسي و روشن نويسي
ميرويم كاملا درست و اميد بخش است. البته بايد چرايي پيچيدهنويسي در دوران گذشته را نيز تحقيق كرد.
دوست عزیز بحث شیرین و جاندری است ولی من یک نامه برای شما می فرستم که یک توضیحی البته کوچک را در این رابطه به شما بدهم که امیدوارم در نظرم خطا نکرده باشم
گفتنیها June 4, 2005 01:11 PMسخن عزیز علاوه بر آنچه گفتی وبلاگ های ایرانی بدون پشتوانهی دولتی زبان فارسی رابه چهارمین زبان رایج اینترنت بدل کردند که اگر دولتی ملی و دموکراتیک در ایران بود می بایست از بلاگرها حمایت معنوی و مادی کند، حال آنکه دولت ایران هزینه زیادی خرج جلوگیری از توسعه وبلاگها و فیلترینگ می کند. منتظر ادامه مقاله میمانم.
بیلی و من June 4, 2005 10:53 AMسلام!
دست مريزاد!
به موضوع بسيار جالبي اشاره كرديد، من بسيار مايلم كه اين مقالهتان را پيگيري كنم.
موفق باشيد.
لطفا علاوه بر بررسی شکلی و تاثير وبلاگ هابر زبان معاصر در باره ماهيت و مضامين آنها هم بنويسيد.. اينکه فضای عمومی وبلاگها عليرغم نويسندگان جوان آن بسیار نااميد به آينده و پوچی گرا هستند
جن جنگل June 4, 2005 07:24 AMsalam be sokhan aziz.sokhanat ghabel tamol va fekr ast.dar mored bomb googli va zendanian siasi matlabi daram ke omidvaram doostan tavojoh konand.peyvasteh delat shad o labat khandan bad.
siamak frid June 4, 2005 02:46 AMسلام. البته در بلاگستان اینقدر نوشتن ها سوتفاهم برانگیز است که ممکن است منم آن شیر گله را یکی بیاید بگوید تو به چه حقی ماراگوسفند فرض کردی و شیر گله شدی!! آقا بنده یک شعری گفتم شما بیا و درگذر.... و هزار نوع دیگر. اوضاع خرابی دارد این نگارش ها و امروز دمار از اعصاب من یکی دراورد!!
گیلیران June 4, 2005 12:52 AM