در نوشته ي پيشين، از قديمي ترين شعرها مثال آوردم چرا که شعرهاي قديمي تري نسبت به نثر در اختيار است و درک محتواي شعر اصولا از درک محتواي نثر دشوار تر است. اگر بخواهيم از متون نثر مثال بياوريم شايد نزديک ترين آن ها به مقصود ما "قابوس نامه"ي کيکاووس زياري باشد - که چون نامش يک سطر کامل را پر مي کند آن را به اين صورت خلاصه کرده ام-.
اين آقاي زياري حدود هزار سال پيش از ما مي زيسته است. شاهزاده بوده است و به زبان شاهزادگان احاطه و تسلط داشته است. زبان شاهزادگان هم قطعا در آن زمان زبان عوام نبوده و با آن تفاوت هاي آشکاري داشته است. ايشان کتاب اش را خطاب به پسرش گيلان شاه مي نويسد و بر آن "نصيحت نامه" نام مي نهد. ديگران اسم کتاب را تغيير مي دهند و به نام صاحب اش "قابوس نامه" مي نامند. اما اينجا، ما کاري به تاريخ ادبيات و نام گذاري ها نداريم ومستقيما به متن اين کتاب مراجعه مي کنيم تا ببينيم اين شاهزاده ي شمالي، هزار سال پيش به چه زباني انديشه هايش را روي کاغذ مي آورده است. ايشان در فرازي به پسرش مي گويد: "پس اي پسر، تو خود را از جمع ِ داناتران مدان، که چون خود را نادان دانستي دانا گشتي، و سخت دانا کسي باشد که بداند که نادان است". عجب جمله ي زيبا و رسائي! ببينيد چقدر زيبا منظورش را در قالب کلمات ريخته و فکر و انديشه اش را به من و شما – خوانندگان ِ هزار سال بعد- منتقل کرده است.
اين جمله نکات زيادي را بر ما روشن مي سازد. اول آن که شاهزاده هاي قديمي هم که به زبان اديبانه سخن مي گفته اند اگر اراده مي کرده اند مي توانسته اند از زبان جني دست بشويند و به زبان آدميزاد سخن بگويند ("فارسي شکر است" جمال زاده را به خاطر آوريد). دوم اين که مي توان با ساده ترين کلمات، "زيبا" سخن گفت و به کلمات ارزش ادبي بخشيد.
حال اين جمله را از يک وب لاگ نويس ايراني مي خوانيم: "مي شد باز هم لعنت فرستاد به سانسور، خصوصا از نوع بي قاعده اش که وقتي «پورنو»ترين تصاوير روي امواج فراگير ماهواره و الواح فراوان فشرده چشم و دل مشتريانش را به سادگي سيراب مي کند و هيچ چيز هم نمي تواند جلودارش باشد، چند جمله و پاراگراف از يک داستان «ادبي» روي کاغذ، آن هم با شمارگان هزارتا و دو هزارتا چنان حساسيت انگيز مي شود که براي سانسورش اداره تاسيس مي کنند و کارمند استخدام مي کنند و حقوق مي دهند و هزار جور بالا و پايين مي روند تا سرانجام يا نويسنده عطاي چاپ اثرش را به لقايش ببخشد، يا کتابش از نشرهاي ايراني بيرون از ايران سر در آورد، و يا اين که به دامان پر مهر وب رو آورد."
نويسنده ي اين عبارت آقاي شکراللهي، صاحب وب لاگ "خوابگرد" است و عجب عبارتي نوشته است! شايد خود او هم نداند که در اين چند خط چه کرده است! جمله هاي پي در پي، که بايد يک نفس خوانده شود، در بلند ترين صورت و رسا ترين شکل ممکن، تارهاي ذهن خواننده را به لرزه در مي آورد تا او بيدار شود و فرياد نويسنده را به گوش جان بشنود. من مي توانم يک ساعت تمام در باره ي همين دو سه خط سخن بگويم و مطلب بنويسم و نوشته ي فوق العاده زيباي شکراللهي را کالبد شکافي کنم اما در اينجا فعلا فرصت تجزيه و تحليل ندارم و ناچارم سخن را مختصر کنم.
اين چند جمله از شکراللهي را عمدا انتخاب کردم تا نشان دهم مي توان حتي يک مسئله ي سياسي يا اجتماعي "پيش پا افتاده" را به زبان زيبا و گيراي ادبي نوشت و خواننده را نه فقط با محتوا که با فرم نيز به تحرک فکري واداشت. اين زبان، زبان روزنامه اي و ژورنالي نيست؛ زبان کتابي هم نيست؛ اين زبان، زبان فاخر وب لاگي است که در سير تکامل طبيعي زبان فارسي متولد شده و خود را آشکار کرده است.
زبان شاهزاده کيکاووس هزار سال پيش و زبان رضا شکراللهي معاصر هر دو خواندني و فهميدني است و يکي در ادامه ي ديگري – گيرم با هزار سال تاخير – به منصه ظهور رسيده است. اين زبان، ارگانيک و اعضاي آن به هم پيوسته و داراي ژن مشخص خانوادگي و اصيل است. زباني که در ترکيب ظرفي به نام وب لاگ با خواننده ي مشخص و انتظارات مشخص و سطح فرهنگي مشخص خود را بالا مي کشد و به نمايش مي گذارد.
ادامه دارد...
وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
يکي از خوانندگان ارجمند، لطف کردند و با اي ميل سوالي در باره ي شعر بهرام گور مطرح کردند که عين نوشته ي ايشان و پاسخ خودم را براي آگاهي خوانندگاني که ممکن است سوالي مشابه براي شان به وجود آيد در اينجا درج مي کنم. ف.م.سخن
***
سلام
شما در قسمت وبلاگها و زبان فارسی از شعری منسوب به بهرام گور سخن به میان اورده اید در صورتی که به نظر من اشتباه است برای اینکه در ان زمان هنوز عربها به ایران حمله نکرده بودند و بالطبع کلمات زبان عربی هم هنوز وارد زبان ما نشده بود در صورتی که مصراع اخر این بیت از شعر را دو کلمه عربی تشکیل می دهند یکی کلمه کنیه که عربها به لقب می گویند کنیه و یکی هم کلمه بوجبل که معنی ان پدر کوه است و استعاره از استقامت و سرسختی می دهد
البته شما می توانید این را بقیه دوستان هم بپرسید تا مطمان شوید اما من فقط این را گفتم که شما ناگهان بهانه و یا به قول معروف اتو دست بهانه گیران و بخصوص دشمنان زبان فارسی ندهید
موفق و سربلند باشید و اگر چنانچه من اشتباه می کنم لطفا بگوئید
پایدار باشید
منم آن شير گله
منم آن پيل يله
نام من بهرام گور
کنيتم بوجبله
****
دوست ارجمند با سلام و تشکر از نظر جنابعالي،
در مورد اين چند مصراع به عنوان اولين اثر منظوم در زبان فارسي حرف و حديث بسيار است و اکثريت بر اين نظرند که اين "شعر"، اولين شعر فارسي نيست و آن چه محمد بن وصيف، - دبير يعقوب ليث - سروده اولين شعر است.
از بيت نسبت داده شده به بهرام گور به قول امروزي ها چند "ورژن" وجود دارد که جملگي معيوب و مشکوک است.
اما در مورد کلمات عربي، اين چند جمله را از جناب شمس قيس، نويسنده ي کتاب المعجم براي تان نقل مي کنم که قطعا روشنگراست:
"... و هم چنين ابتداء شعر پارسي به بهرام گور نسبت مي کنند و در قصص ملوک عجم آورده اند ... چون بهرام چهار ساله شذ (اين "ذ" همان "د" خودمان است!) و اميذ بقا او پديذ آمد... يزدگرد منذربن عمروبن عدي لخمي را کي از دست او بر حيره پاذشاه بوذ بخواند و بهرام را بذو سپرد و چند بزرگ را از ارکان دولت با وي به حيره فرستاذ تا در ميان عرب پرورش يافت و فصيح و شاعر و مبارز و مردانه خاست و..."
به بيان ديگر پادشاهان آن دوران بچه هاي شان را به جاي سوئيس به عربستان مي فرستاده اند! والله اعلم! شاد باشيد.
ف.م.سخن June 5, 2005 11:03 PMدر جواب دوست بی نامم باید بگویم که متاسفانه موقعی که کتابهای قاموسنامه و متون کهن ادبی دیگر از جلمه کلیله و دمنه و غیره را به و توی دانش اموز یاد می دادند اصلا در ان سن و سال فکر و مغزمان نمی کشید که اینها را متوجه شویم و همیشه به این درسها به چشم یک مزاحم نگاه می کردیم و واقعا در ان سن و سال به بچه ها اینها را یاد دادند فقط می تواند دانش اموزان را از بهترین متنهای تاریخی خود بیزار نماید و بس درست به مانند درس ریاضی که من انموقع حتی یک کلمه از درسهای توان و یا جبر و یا اتحاد در کله ام فرو نمی رفت و همیشه در این درسها مشکل داشتم اما حالا که فکر می.کنم می بینم که چقدر انها راحت بوده اند اما خوب ان موقع فکر ما بیشتر کشش نداشت.
موفق باشید
آقاي سخن عزيز! شما با اين نوشته زيبا من را برديد به
14 سال پيش در کلاس درس دانشکده ادبيات ، خيابان دربند و.. آن روزها ما خام بوديم و ارزش متون کهن را نمي دانستيم و هميشه وقتي استاد ؟ درس قابوسنامه مي داد
اعتراض مي کرديم که اينها به چه درد ما مي خورد و چرا
بايد اين همه ساعت در هفته ادبيات کلاسيک بخوانيم و فقط دو ساعت ادبيات معاصر !به هر حال شما آنقدر استادانه و خالصانه در اين باره سخن آغاز کرديد و چنان ماهرانه آن را با وبلاگ نويسي معاصر پيوند داديد که من به اين انديشه فرو رفتم که چرا آن روزها
کتاب قابوسنامه را تا انتها نخواندم!!!
به هر حال مرسي !! استاد سخن
منتظر قصه هاي بعدي شما درباره زبان فارسي هستم ؛ چه،
بسيار شيرين مي گويد ؛ از زبان مادريمان که هنوز بدرستي بر نظم و نثر آن تسلط نداريم !!!
در مورد اين مطلب نظري ندارم
ولي در مورد سخنان اخير آقاي تاج زاده خواهشمند است
جواب كوبنده اي كه از قلم و بيان شما فقط بر مي آيد در مورد گفته هاي جديد ايشان عنايت فرماييد.
من يك مطلب سردستي و مختسر گفتم