پيش از ورود به بحث اصلي، توضيح مختصري راجع به سبک اين نوشته مي دهم. براي برخي از دوستان اين سبک از نوشتن تازگي دارد و فراز و فرودهاي آن را مي پسندند. برخي ديگر هم شايد نپسندند که از دريافت نظرات انتقادي شان خوشحال خواهم شد. اين سبک، با فضاي "بنويس و برو" ي وب لاگ ها بسيار همخوان است و نوعي سبک "پازلي" به شمار مي آيد. نويسنده، تصوير بزرگ و مشخصي را که در ذهن دارد به قطعات کوچک و نامشخص پازلي تقسيم مي کند و تکه به تکه آن را در اختيار خواننده قرار مي دهد. خواننده ي پيگير، قطعات را مي گيرد و زماني که به پايان نوشته مي رسد، تصوير بزرگ مورد نظر نويسنده را در ذهن خود مشاهده مي کند. اين سبک، مانع از خستگي خواننده و موجب تنوع متن مي شود و بخصوص براي خوانندگان جوان جذابيت دارد. اما بحث اصلي...
مردم هميشه به زبان "آدميزاد" سخن مي گويند و حرف و کلام شان قابل فهم است. همين مردم وقتي مي خواهند چيزي بنويسند عزا مي گيرند و حرف زدن عادي شان را هم فراموش مي کنند. از يک نامه ي معمولي تا يک درخواست اداري نوشتنش عذاب اليم مي شود و شخص در مي ماند که چه کند و از که ياري بخواهد. زبان مردم وقتي روي کاغذ مي رود، تبديل به زبان "جني" مي شود و معنا فداي شکل مي گردد.
اين مردم که از آن ها سخن مي گوييم حتي مي توانند دانشگاه رفته و تحصيل کرده باشند، و اين معضل نه فقط در زبان فارسي که در ساير زبان ها نيز قابل مشاهده است. به راستي مشکل در کجاست؟ چرا ما نمي توانيم فکرمان را همان طور که بر زبان مي آوريم روي کاغذ منتقل کنيم؟ ريشه هاي ترس از نوشتن در کجاست؟
اگر بخواهم به تک تک اين سوالات پاسخ مفصل بدهم نوشته بسيار طولاني مي شود به همين لحاظ سعي مي کنم به اختصار و در حد لزوم مسئله را بشکافم و پاسخي به دست آورم.
نوشتن از دوران پيش از اسلام تا حدود صد و خرده اي سال پيش فقط کار نويسندگان و اديبان و منشيان بوده است و مردم عادي دليلي براي نوشتن نداشته اند. به همين خاطر سواد، در انحصار گروهي خاص بوده که معمولا اشخاص ثروتمند و طبقه ي اشراف بوده اند. اين گروه از مردم، طرز بيان خاص خود را داشته اند که در نوشته هاي عادي شان نيز بازتاب مي يافته است. الگوهاي نوشتاري اين مردمان نيز کتبي مانند گلستان سعدي بوده که بياني غير از بيان مردم عادي داشته است.
آرام آرام زمانه عوض مي شود و مردم عادي نيز نياز به خواندن و نوشتن پيدا مي کنند. حوادث مشروطه و رويدادهاي جنگ هاي اول و دوم جهاني باعث مي شود تا مردم بخواهند در جريان اخبار و رويدادها قرار بگيرند و جرايد و شب نامه ها را مطالعه کنند. در کنار نقل شفاهي رويدادها، و گنجاندن مفاهيم در قالب هاي شعري - براي راحت تر خوانده شدن و به ياد ماندن-، مراجعه به "مکتوبات" نيز مرسوم مي گردد. سطح سواد بايد بالا برود و مردم عادي نيز بايد بتوانند بخوانند.
اما هنوز ضرورتي براي نوشتن نيست. نامه نگاري هاي خصوصي که مملو از سلام هاي پي در پي به کسان و احوالپرسي هاي پي در پي از اشخاص و تعارفات پي در پي و در انتها خداحافظي هاي پي در پي است با رشد صنعت پُست، ضرورت هاي نخستين را براي نوشتن مردم عادي به وجود مي آورد. با گسترش دستگاه هاي اداري، نامه نگاري هاي اداري نيز رواج عام مي يابد. اما هنوز هستند کساني که با کمک ديگران مي خوانند و مي نويسند و طبقه ي جديدي از منشيان و مُحرِران روي کار مي آيند.
اين طبقه، زبان عوام را با زبان خواص پيوند مي زنند و اگرچه اديب نيستند سعي در اديبانه نوشتن مي نمايند. افعال و کلمات عادي در نوشته ي اين گروه تغيير شکل مي يابد و در جايگاهي رفيع تر از بيان عادي قرار مي گيرد. اين زبان، زبان استاندارد نامه ها و مکاتبات مي شود که با زبان "آدم" فرق دارد و تسلط بر آن هم کار آساني نيست.
اين نکات در کنار مسائلي که بزرگان علم و ادب در کتاب هاي مختلف به آنها اشاره کرده اند موجب مي شود تا مردم نتوانند راحت بنويسند.
در زبان ادبي نيز از قرن ششم هجري به بعد نويسندگان ايراني سعي وافر در استفاده از نثر مصنوع و خودنمائي با کلمات و جملات عربي دارند به نحوي که براي خواندن يک مطلب ساده ي فارسي، خواننده بايد به زبان عربي نيز تسلط داشته باشد والا از نوشته چيزي سر در نمي آورد. همين زبان ادبي که يک بار هم بعد از دوران سبک هندي و احساس "ابتذال" و "معمولي شدن"، به سمت عقب تغيير مسير مي دهد، در دوران مشروطيت به خاطر ضرورت ها به شدت ساده و همه فهم مي شود و در روزنامه ها انتشار مي يابد.
از آن زمان به بعد زبان فارسي به شکل و فرم اصلي اش نزديک مي شود و کوشش نويسندگاني چون جمال زاده و هدايت و مترجمان و پاورقي نويسان مطبوعات راه را براي نويسندگان بعدي هموار مي سازد. اما تمام اينها هنوز در عرصه علم و ادب و مطبوعات رخ مي دهد و مردم عادي را به اين قلمرو راهي نيست.
کتاب را نويسندگان تحصيل کرده مي نويسند، و متون خارجي را مترجمان تحصيل کرده ترجمه مي کنند و روزنامه را روزنامه نگاران تحصيل کرده به چاپ مي سپارند و هنوز جايي براي عرض اندام انسان هاي معمولي و ناشناخته نيست. کسي که مي خواهد نوشته اي از خودش را چاپ کند لابد نويسنده يا شاعر است و ميلي براي نوشتن و انتشار اثرش دارد و به هر زحمت و هزينه اي هست نوشته و شعرش را با مرکب روي کاغذ چاپ مي کند و به دست خواننده ي احتمالي مي رساند.
اما مردم عادي که نه نويسنده اند و نه مترجم و نه شاعر، غير از مکاتبه و نوشتن انشاي مدرسه و نامه نگاري هاي اداري، چه دليلي براي نوشتن شان هست؟ دليلي نيست و شايد در ايام جواني چند صفحه دفتر خاطرات سياه کرده باشند که آن هم جز خودشان خواننده اي ندارد و درکشوي ميز و يا داخل کارتن خاک مي خورد.
اين بي دليلي تا 16 شهريور 1380 برابر با 7 سپتامبر 2001 ادامه مي يابد. در اين روز ِ -از نظر زبان شناسي فارسي- "تاريخي"، از طريق خطوط ارتباطي اينترنت، صفحه اي بر نمايشگرهاي کامپيوتر به خط فارسي آشکار مي شود که "وب لاگ فارسي" نام دارد. وب لاگي که بر بالاي آن نام "سلمان" به چشم مي خورد...
ادامه دارد...
وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
مي داني دوست عزيز
اشكال وبلاگ اينستكه در آن ، غوره ها يكشبه، مويز مي شوند ! و صد البته ، غورهء مويز شده هم ، چيز خوشمزه اي نيست !
پويان August 7, 2005 01:44 PMسخن عزیز!
فقط درنظر داشته باش که از لحاظ دانش گفتاری و نوشتاری، در بین عامه هیچ "طراز" وجود ندارد، به همین خاطر، سخنگفتن از "مردم" نوعی کلیگویی میشود. ضمناً باعث میشود که مسئله را از انتها به ابتدا بخوانیم به این شکل: چهکار باید کرد که زبان نوشتاری به زبان گفتاری (مردم) نزدیک شود. همین خطا را شاملو و آل احمد مرتکب شدند.
به نظر من، پرسش درست این است: چه باید کرد که این فاصله از میان برود بهطوری که سطح زبان نوشتاری نیز تنزل نیابد.
موفق باشی.
نکتهای که فراموش کردم بگویمات این بود که وبلاگها به بالندگی ساختمان زبان نه تنها کمک نکردند که نقش منفی نیز داشتند. در این باب، من با داریوش آشوری موافقمترم و اصلاً بحث وبلاگها و زبان -که مد نظر من است و در بارهاش دارم کار میکنم- این نیست. نقش وبلاگ در رشد زبان، تغییر در شیوه و طرز بیان است نه محتوای آن. اگر مقولات "فکر" و "بیان فکر" (زبان) را از هم جدا فرض نکنیم، آنوقت نقش مثبت زبان را دقیقتر میبینیم. مقالهنویسی نیز که وارد فرهنگ غرب گشت و خود پایهای از تجدد خوانده شد، در واقع نثر را غنا نبخشید بلکه در شیوهی بیانی طرحی نو درانداخت.
به نظر من، تو در یادداشت اولات پایهی بحث را خوب گذاشتهای اما در یادداشت دوم، نمونههای خوبی ارائه نکردهای. نه نثر کلاسیک تو نثری مناسب با حرف مقالهات بود (من بودم از تاریخ بیهقی و عطار تذکرهالاولیا مثال میآوردم) و نه بیان امروزی وبلاگی رضا که یک جمله در چهار سطر میسازد! بیان وبلاگی به باور و تجربهی من، بینابین زبان روزنامهنویسی و زبان مردم است؛ با زبان ادبی فاصله دارد. ما در ذهنمان اغلب ادبی فکر نمیکنیم، اما گزارشی چرا. من با ساختن جملات مرکب و تا حدودی شکسته در کار وبلاگنویسی که از بین با این علامت (؛) از هم تفکیک شوند خیلی بیشتر موافقم تا جملهای دراز و نفسگیر. اکثر مردم در خواندن تنبل هستند و این نویسنده است که وظیفه دارد خواننده را به خواندن ترغیب کند. شتابدادن به کار مساوی است با از دست دادن خواننده. باید خواننده را به خواندن آموخته کرد. یعنی او را از ابتدا خوانندهی حرفهای فرض نکرد و به او فرصت داد که با متن -گامبهگام- حرکت کند. حال چهار سطر در یک جمله نوشتن به خواننده چه کمکی میتواند بکند؟ خود رضا نثرهایی دارد به مراتب بهتر از آنچه تو مثال آوردهای. مثلاً این را بخوان:
«حضور عليرضا دوستدار را در وبلاگشهر بايد غنيمت شمرد. او از اندکشمار کسانیست که با برخی موضوعهای طرحشده در اين شهر، برخورد کاملا تئوريک و دنبالهدار میکند. هم دانستهها و اطلاعاتش را با زبانی علمی و در عين حال ساده بيان میکند، و هم اهل تحليل و نظريهپردازیست. بحث ابتذال را که يادتان هست؟ موضوع تازهای که او دست گرفته، "فرهنگِ «افواهی»، «انقلابِ» متن، و گفتمانِ شفافيت" است که نخستين بخش آن را ارائه کرده...»
در این چند جملهی ساده، رضا هم به خواننده آگاهی از آنچه میخواهد بگوید میدهد، و هم بیان او منطبق با اصول نگارشیست و از سطحی از عیار برخوردار است. حالا خواننده اگر مایل باشد، بقیهی متن را پی میگیرد و اگر هم نه، نمیخواند؛ مهم این است که با آگاهی حق انتخاب دارد. یا به نثر دکتر صدرالدین الهی نگاه کن که در کیهان لندن مینویسد. به نظر من، وبلاگیترین نثر روزنامهنگاریست. یعنی اگر همینها را که آنجا مینویسد در وبلاگ نیز بریزد، نمرهی کامل یادداشت وبلاگی را نیز تصاحب کرده است.
سخن کوتاه میکنم تا سخن به "سخن" گران نیاید!
قربانت.
هاله عزيز به نظر من، وجه مقايسه وبلاگها وتصنيفها و يا به عبارتي ديگر شعر و نوشتههاي عوام، علاوه بر آنچه شما نوشتهايد، عدم ثبت آنها بوده است. و اين عدم ثبت ناشي از برد عظيم اجتماعي اين نوشتهها و در دسترس نبودن امكانات چاپ براي همگان بوده است كه احتمالا استاد سخن نيز به آن ميخواهد اشاره كند. البته به قول آقاي سخن ما نبايد عجله كنيم و بايد هنوز تا آخر صبر كنيم تا ببينيم ايشان چه چيزي ميخواهند بگويند. بهر ترتيب همانطور كه خودشان گفتهاند، سبك نگارش پازلي است كه اگر من اين را ميدانستم، مسلما در قسمت نظرات بخش اول اين سلسله نوشته،عجولانه چيزي نمينوشتم و منتظر آخر داستان ميشدم. چون مثلا در اين قسمت به بازگشتيان، وقوعيان و شعر عوام در دوران قاجار و پس از سبك هندي گذرا اشارهاي شده است كه ارتباط آن را با اين نوشته من هنوز درك نميكنم(البته خنگ بودن من نيز مزيد علت است)
مثلا منظور از اين جمله "اما مردم عادي که نه نويسنده اند و نه مترجم و نه شاعر، غير از مکاتبه و نوشتن انشاي مدرسه و نامه نگاري هاي اداري، چه دليلي براي نوشتن شان هست؟ "
احتمالا اين بوده كه شايد مردم دليلي براي ثبت و نگهداري نوشتههاشان نداشتند ولي به نظر من مردم دلايل
بسيار خوبي براي نوشتن داشتند. كه ميتوان راجع به آن گفنگو كرد. من خودم برايم اين پازل خيلي هيجان انگيز شده است. من اينجوري حل ميكنم اين پازل را. كه امكان فعلي ثبت و نگهداري نوشتهها در وبلاگ، تحول بزرگي در هنر نوشتاري و يا ادبيات ما به وجود خواهد آورد.
كه البته نبايد فراموش كنيم كه وبلاگها نيز در مقايسه با گذشته در اختيار خواص قرار دارند و نه عوام. واي چهقدر پر چونگي كردم. ببخشيد.
واقعا که مساله قابل تامل و با ارزش برای بررسی و صرف وقت هست.
ولی به نظر من بغیر از تاثیر مقایسه با سبک نگارش آدمهای متخصص تر، عواملی هم هست که بصورت خودجوش (!) روی نوشته آدم تاثیر میگذاره. بعنوان مثال سهولت حرف زدن در برابر نوشتن (صرف انرژی). و همچنین مکتوب شدن و ماندگار شدن مطلب مثل یک سند!
وقتی که انسان میخواد چیزی رو بگه که باید وقت بیشتری رو صرفش کنه، و از طرفی بعدش میشه قابل استناد و نمیشه به راحتی بگی و ازش رد بشی و در صورت اشکال دار بودن منکرش بشی، اونوقت وسواس بیشتری پیدا میکنه که خودش ناشی اون بوده و نه فقط در مقایسه با نوشته های خوب دیگران. البته این قطعا یک دیدگاه عامیانه و رفتاری به بحث هست و من چیز زیادی در مورد مسائل ادبی نمیدونم متاسفانه.
استاد سخن ! خيلي عالي بود ، مرسي ! پرسشي دارم و آن اينکه آيا ميان تصنيف هاي مردمي که روي کاغذ ها نوشته مي شد و آن روزها در کوي و برزن دست به دست مي گشت ؛ مي توان از نظر جايگاه مردمي آن وجه تشابهي با وبلاگ نويسي پيدا کرد؟؟نويسنده تصنيف ها اغلب ناشناخته بودند و اين تصنيف ها معمولا برخاسته از ژرفترين احساسات پاک مردمي بود که مي خواستند حرف دلشان را بزنند!اين تصنيف ها گاه آنقدر با مسائل و مشکلات و اوضاع سياسي و اجتماعي و حتي فرهنگي پيوند مي خورد که اثر آنها بسيار عميق تر از روزنامه ها مي شد !مردمي که حتي سواد نداشتند با اين تصنيف ها با اوضاع مجلس ؛ وضعيت اقتصادي و خيانت حاکمان وقت و..
آشنا مي شدند و آن ها را زير لب زمزمه مي کردند !
نمي دانم شايد اشتباه مي کنم اما من زماني اين تصنيف ها را زياد مي خواندم و احساس مي کنم مي شود شباهتهايي با وب نويسي در آن جست وجو کرد ؟؟؟؟!!!
سلام، به سه قسمت وبلاگها و زبان فارسی لینک داده شد. این تراک بک شما کار نمیکند وگرنه مزاحم نمیشدم
بیلی و من June 6, 2005 06:53 PM