June 10, 2005

وب لاگ ها و زبان فارسي (4)

به فاصله چند روز از اولين پست سلمان، در تاريخ 3 مهر 1380 (25 سپتامبر 2001)، حسين درخشان اولين پست خود را در وب لاگي به نام "سردبير: خودم" منتشر مي کند و در 15 مهر (7 اکتبر) ِ همان سال با دريافت اي ميلي از سلمان جريري متوجه مي شود که اولين وب لاگ فارسي متعلق به ايشان است. درخشان در مطلب 7 اکتبر خود چنين مي نويسد: "سلمان جريري ايميل زده و گفته که در اصل اولين وبلاگ فارسي مال اوست، نه من. باشه، تسليم. راستش چه اهميتي دارد وقتي الگوي اين «اولين» وبلاگ فارسي، هزاران هزار وبلاگ انگليسي است؟ برق که اختراع نکردهايم، کپي کردهايم مثل هميشه از روي خارجيها. مهم اينست که الان سه تا وبلاگ فارسي داريم در اينترنت وجود دارد. خدا زيادتر کناد."

ايده آل حسين درخشان در اين تاريخ - که تعداد وب لاگ هاي فارسي مجموعا 3 عدد است -، رسيدن به عدد 100 است، و هيچکس را گمان آن نيست که در زماني کوتاه اين عدد از مرز 100000 نيز در گذرد و از نظر کميت در جهان به جايگاه چهارم (و به روايتي سوم) دست يابد؛ هيچکس را گمان آن نيست که سياسي نويسي چون مسعود بهنود، طنزنويسي چون ابراهيم نبوي، رمان نويسي چون عباس معروفي، زبان شناسي چون داريوش آشوري و شاعري چون يدالله رويايي صاحب وب لاگ شوند و شانه به شانه ي آن ها هزاران جوان با ذوق، نوشته ها و اشعارشان را به خوانندگان اينترنتي عرضه کنند. اما اين اتفاق خجسته مي افتد و زبان و ادب فارسي وارد مرحله ي جديدي از حيات خود مي شود. حسين درخشان هم به خاطر تدوين اولين راه نماي وب لاگ فارسي، پدر وب لاگ نويسي فارسي لقب مي گيرد.

اين انفجار غير منتظره و پر سر و صدا ناشي از يک ضرورت تاريخي است. ضرورت نوشتن و سخن گفتن. ضرورت ارتباط برقرار کردن و پيام خود را به ديگران رساندن. ضرورت بغض فروخورده ي يک ملت کهن سال را بروز دادن. ضرورت عبور از عصر سنت به دوران مدرن.

اين ضرورت را ما در دوران مشروطيت نيز مي بينيم. اهل قلم در آن دوره، با آماده شدن زمينه هاي سياسي و اجتماعي، مي خواستند نشان دهند که اگر آب باشد شناگران ماهري هستند و يا لااقل اهل شنا کردن هستند. اگر چه اکثريت شان به جاي شنا، فقط توانستند تني به آب بزنند و برخي نيز به محض ورود به آب به دليل ناآشنا بودن با فن شنا خفه شدند!

اکثر نويسندگان آن دوره از اوضاع و احوال جهان آگاهي نداشتند و معني آزادي سياسي را درست نمي فهميدند و چون چيزي از آنچه به دست آمده بود نمي دانستند، حرف هاي کلي مي زدند و زماني هم که وارد جزئيات مي شدند همه چيز را با هم قاطي مي کردند. در آن دوران هم مثل دوران ما، کاسه - کوزه ها فقط بر سر حاکمان مي شکست و گناهي پاي خود مردم و اهل تفکر ثبت نمي گشت.

قبل از مشروطه، اکثر نويسندگان چنان پيچيده و مغلق مي نوشتند که محال بود مردم عادي از نوشته ي آن ها سر در آورند. نويسندگان دوران مشروطه نمي توانستند جا در جاي پاي آن ها بگذارند و مسائل روزشان را به سبک قديم بيان دارند. مشکل بزرگ آنجا بود که زبان ساده اي براي نوشتن نمي شناختند و نمي دانستند که براي مردم عادي چگونه بايد بنويسند. ماحصل کار البته شتر گاو پلنگ بود! مفاهيم جديد، در قوالب قديم و گاه شکل هاي جديد، که به شدت بچه گانه و ابتدايي مي نمود (نقل به مضمون از کتاب از صبا تا نيما نوشته ي يحيي آرين پور).

مثلا روزنامه نويس هيجان زده اي در اولين شماره ي "روزنامه ي اصفهان" در سال 1325 قمري (يعني چيزي حدود 100 سال پيش) اين طور مي نويسد: "پس از شکر خدا و صلوة و سلام بي منتهي بر خاتم انبيا و ائمه ي هدي عليهم الصلوة و السلام، به احترام، معروض محضر انور مطالعه کنندگان عظام مي دارد، ساليان درازي بود که خاطر فاتر، خيال ترتيب و طبع روزنامه، و به قدر قوه ي عاجزانه تصور تقديم اين خدمت ناچيز را مي نمود، و هر وقت، به يک مانع و محظور، موفق به مقصود و منظور نمي شد، تا در اين اوان، که تقدير پروردگار و گردش افلاک و ادوار، بنده را به اين خاک و ديار انداخت، و از بعضي جهات ديگر تا اندازه اي زمان را مساعد و معاضد براي آن ساخت، لهذا بي افاته وقت به اجراي مقصد ديرينه پرداخت."(همان جا. ويرگول براي سهولت در خواندن از من)

جد بزرگ ِ ما نويسندگان، مي خواهد با اين جملات اديبانه بگويد که هميشه دوست داشته روزنامه اي چاپ کند و هر بار مشکلي پيش مي آمده تا بالاخره گردش افلاک - که ظاهرا در آن دوران کار مهم ديگري جز کمک به روزنامه نويسان نداشته- شرايط لازم را فراهم آورده و پدر بزرگ ما توانسته در اصفهان روزنامه اش را منتشر کند!

اين جملات آهنگين زنجيرهاي کلامي است که تا همين اواخر به دست و پاي نويسندگان آماتور ِ ما پيچيده بود و اگر مي خواستند "ادبي" بنويسند چنين الگويي در ذهن شان وجود داشت. طبع جوان و مدرن، البته گرايش به راندن در امتداد ِ مسير زبان دهخدا و هدايت و شاملو و آل احمد داشت ولي "مدارس" و "اساتيد ِ ريش و سبيل دار"، علامت ورود ممنوع بزرگي در مقابل اين شاهراه هاي "غير ادبي" و "فاسد کننده ي زبان فاخر فارسي" گذاشته بودند. نوشتن در وب لاگ، اين تابو را از جبهه اي ديگر درهم شکست و تابلوي ورود ممنوع را از بيخ و بن برکند.

طبيعي است که اثرات قيد وبند چند صد ساله بعضا بر دست و پاي جوانان ما مشاهده شود. صد سال بعد از نويسنده ي روزنامه ي اصفهان، نويسنده ي وب لاگ "همزباني خويشي و پيوندي است..." شروع ِ کارش را چنين اعلام مي کند: " همزباني خويشي و پيوندي است / مرد با نامحرمان چون بندي است. وقتي هيچ گوش بيولوژيک پرواي شنيدن تو را نداشته باشد ميتواني به آي پي فکر کني درست مثل پيام در بطري براي همزباني در ساحلي دوردست به اميد شنيدن تو..."

در اين عرصه مسائل ديگري هم مطرح مي شود: براي جوان ِ مدرن شده ي ايراني، آيا نثر همه فهم ِ جمال زاده و هدايت و شاملو کافي است يا ريختن مفاهيم مدرن در قالب زبان ِ آن ها، به همان مسخرگي سخن گفتن نويسندگان مشروطه با زبان نويسندگان قبل از خود است؟ آيا برخي از نويسندگان اين دوره که از اوضاع و احوال جهان مدرن و فراصنعتي آگاهي ندارند و معني آزادي سياسي و مفاهيم مدرن را عميقا درک نکرده اند و به دليل لمس نکردن ِ حقيقت زندگي مدرن، حرف هاي کلي مي زنند و زماني هم که وارد جزئيات مي شوند همه چيز را با هم قاطي مي کنند مي توانند نوشته هايي در خور عصر خود ارائه دهند؟ آيا نويسندگاني که مي خواهند نشان دهند اگر آب باشد شناگران ماهري هستند و يا لااقل اهل شنا کردن هستند، مانند برخي ازاجدادشان در دوره ي مشروطيت، فقط تن به آب خواهند زد و گروهي نيز به دليل ناآشنا بودن با فن شنا خفه خواهند شد؟

اينجا نيز وب لاگ است که مي تواند به داد نويسنده ي متفکر و مدرن شده ي ايراني برسد و راه را براي پيدا کردن زبان جديد به او نشان دهد...

ادامه دارد...

وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)

sokhan June 10, 2005 02:02 AM
نظرات

سخن عزیز!
اگر اجازه‌ی بدهی، به دونکته در این باره اشاره کنم:

به نظرم یکی از نکاتی که جایش در این سلسله‌یادداشت‌ها خالی است، ارجاع به مطالب مشابه از دیگران است. در حوزه‌ی رسانه‌ی الکترونیکی، این اصل را معمولاً رعایت می‌کنند، زیرا دنیای اینترنت دنیایی بدون مرز است و مطالب از طریق تار و پودهایی به هم وصل می‌شوند. کار ما تقویت این پیوندهاست، از همین رو، یادداشت‌های هم‌سو را می‌شود با ارجاع‌دادن به یکدگر متصل کرد تا بر گستره‌ی بحث افزوده شود و گفتمانی سازنده پابگیرد.

- نکته‌ی دیگر این‌که هرچند نویسندگانی را که در قالب مثال ارائه‌ می‌دهی جمله‌گی نام‌آور هستند، اما شهرت آنان در حوزه‌ای است خارج از حوزه‌ی وبلاگ و وبلاگ‌نویسی. ورود این نام‌ها به تحلیل، هرچند پوسته‌ی تحلیل را خوش آب و رنگ می‌کند، اما از ژرفای معنی و مغزه‌ی آن می‌کاهد. عدالت -که اصلی‌ست محوری در هر تحلیل- حکم می‌کند محتوا را فدای نام نکنیم.

تندرست باشی و برقرار
مجید

مجید زهری June 11, 2005 11:18 PM

سلام جناب سخن.بسیار عالیست این سلسله مطالب. با اجازه به اولین وبلاگ فارسی لینک داده شد در این آدرس:
http://www.bloggestaan.blogfa.com

Giliran June 10, 2005 04:59 PM

آقاي سخن ! نوشته بسيار گيراو پر باري بود، مرسي ! پرسشي دارم! در نگاهي کوتاه به تاريخ سانسور در مطبوعات ايران از دوره مشروطه تا به امروز ، مي توان دريافت که پديده خود سانسوري همواره و هميشه جزئي
جدانشدني از افکار نويسندگان و روزنامه نگاران بوده است ؛ اين معضل فرهنگي که بي شک پرداختن به آن کتابي است بي آغاز و بي انتها ؛اگر چه گاهي کم رنگ و گاهي پر زنگ مي شود اما هيچ گاه اثر رواني صد ساله اش از ذهن نويسنده محو نمي کند !!
آيا اين معضل خود سانسوري در وبلاگ نويسي هم از جايگاه ويژه اي برخوردار است ؟
تاريخ ايران هيچ گاه از ياد نمي برد که رک گويان و وطن دوستاني از جمله ميرزاده عشقي و... محمد مسعود و..
کساني که نامشان در خاطرم نيست ؛ به ضرب گلوله کشته شدند !

Haleh June 10, 2005 04:54 PM

سلام استاد گرامی. با اجازه به این مطلب شما در خبرچین لینک داده شد (تراک‌بک کار نمی‌کرد). با تشکر.

خبرچین June 10, 2005 11:11 AM

جناب آسيد قلی خان
بعيد ميدانم که اينها ديگه تا اين حد احمق باشند که دست به چنين خريتی بزنند.

faranak June 10, 2005 10:43 AM

بنظر من سكوت و سكون از خصوصيات اكبر گنجي نيست. با توجه باينكه مرتضوي (لعنت الله عليه)اعلام كرده كه گنجي متواري شده است، بعيد نميدانم كه او را ربوده و همانند پوينده كه هيچگاه كالبدش پيدانشد ناپديدش كرده اند. شايد هم جسدش را در حوالي مناطق مرزي رها كرده اند تا طعمه گرگهاي همنوع خودشان شده و اعلام نمايند كه در راه فرار بوسيله حيوانات وحشي خورده شده است.
آقاي سخن، كارزار واقعي براي نجات گنجي و زرافشان و ديگران تازه در آغاز راه است. امروز گنجي صداي بيداري يك ملت است. بر شما واجب است كه كارزارتان را پيوسته گردانيد تا اگرگنجي زنده است، خوراك اين ددان نگردد

آسيدقلي خان June 10, 2005 09:12 AM