July 02, 2005

وب لاگ ها و زبان فارسي (8)

اين نکته را بايد در نظر داشته باشيم که طرز نوشتن درست به مانند طرز لباس پوشيدن است. درست است که ما آزاديم هر لباسي را که دلمان خواست بپوشيم ولي آزاد نيستيم هر لباسي را در هر جايي بپوشيم. ما لباس رسمي را در جلسه ها، لباس ميهماني را در ميهماني ها، لباس کار را در سر ِ کار، لباس خانه را در خانه مي پوشيم و کسي هم ايرادي نمي گيرد. ممکن است لباس مان زيبا نباشد يا بد رنگ باشد يا خوش دوخت نباشد، ولي اگر متناسب با مکان و زمان باشد ايراد عمده اي بر آن وارد نخواهد شد. اما اگر با پيژامه در جلسه رسمي حضور يابيم يا با لباس ميهماني پاي تلويزيون خانه مان بنشينيم قطعا ما را ديوانه خواهند پنداشت. مي توان چنين کرد ولي پذيرفته نيست.

به همين ترتيب موقع نگارش هم نمي بايد کتاب تاريخ را با کلام ِ شکسته نوشت يا کتاب داستان را به شيوه يِ علمي. هر موضوعي قالب از پيش تعيين شده ي خودش را دارد مگر آن که مخاطب ِ مضمون ِ جدي کودکان باشند يا استثناهايي از اين قبيل. از طرف ديگر بيان انديشه و مکنونات قلبي اغلب در چارچوب دفتر خاطرات يا نامه بوده و زبان آن هم معمولا به زبان گفتار نزديک است. دفتر خاطرات نويسندگان بزرگي مانند داستايفسکي با توجه به آگاهي آنان از خوانده شدن توسط ديگران طبيعتا زبان رسمي تري داشته است.

( داخل پرانتز بنويسم که در نشريات "الگو"ي لباس کاملا مشخص است و جز نويسندگان صاحب سبک و صاحب نام، لباس ِ توليدي باقي نويسندگان به دست خياط دوم که جناب ويراستار باشد سپرده مي شود تا متناسب با عرض و طول ستون کوتاه و بلند شود و بر اساس "شيوه نامه" ي نشريه به شکل دلخواه سردبير در آيد. علاوه بر اين دبير و سردبير مي توانند غير از اعمال تغييرات لازم و نالازم، کل لباس را روانه سبد زير ميز کنند. خلاصه لباس هاي ارائه شده به مطبوعات بعضا از شکل اوليه خارج مي شود و به شکلي در مي آيد که اغلب مورد پسند نويسنده نيست و گاه توسط خود او قابل شناسائي نمي باشد! بدترين اتفاقي که براي يک نوشته ممکن است بيفتد، افتادن آن در زير دست ويراستار "همه چيز دان" است که موقع درست کردن ابرو، چشم در مي آورد! صابون اين ويراستاران گاه از روي بي خبري به تن نويسندگان بزرگ و طراز اول نيز خورده است؛ مثلا در نوشته ي عالمانه ي حضرت استاد ايرج افشار "تصحيحاتي" توسط ويراستار بي خبر و بي سواد اعمال شده که اصلا مقصود ايشان نبوده. ايضا نويسندگان نامدار ديگري که حتي به رسم الخط ايشان رحم نشده و در سبک مورد قبول آنها دست برده شده است (نمونه حضرت استادي جناب شهيدي)).

اما وب لاگ ظرفي است که در آن هر چيزي مي توان ريخت. از خاطرات و انديشه هاي شخصي گرفته تا بحث هاي جدي فلسفي و جامعه شناسي، از عقايد راديکال سياسي گرفته تا اشعار لطيف و رمانتيک همه و همه مي تواند در اين ظرف ريخته شود. پس هر نوشته اي در اين ظرف مي تواند زبان خاص خود را داشته باشد. اگر خاطرات است مي تواند به صورت شکسته نوشته شود. اگر علمي است مي تواند به زبان علم نوشته شود. تا اينجا همه چيز طابق النعل بالنعل مشابه عالَم ِ کتاب و نشريات است و تفاوتي با آن ندارد، فقط ابزار کار متفاوت است که جاي بحث آن اينجا نيست.

با تمام اين ها يک مورد متفاوت در اين "عالم" به چشم مي خورد که نه خاطرات عادي است، نه اسرار قلبي، نه بحث هاي فلسفي، نه داستان هاي تاريخي، و نه آن چه ما در کتاب ها و نشريات مي خوانيم. همه ي اينها هست و هيچ کدام اينها نيست. اين مورد نظر فرد است در باره ي چيزهايي که به آن ها علاقه دارد. اين نظر الزاما خاطره نيست؛ بيان علمي نيست؛ توضيح و تشريح قانون مند نيست؛ درس نيست؛ کنفرانس آموزشي نيست. هيچ کدام اينها نيست و همه ي اينها هست! مثالي مي زنم؛ اينجا که نويسنده مي نويسد:

"انساني که در غُل و زنجير به سر مي برد کافي ست چشمانش را ببندد تا جهان منفجر شود. اين جمله ي اُکتاويو پاز را از قول لوئيس بونوئل خوانده ام. بونوئل در ادامه مي گفت که من به قسمت دوم اين جمله ي اکتاويو پاز اضافه مي کنم «کافي ست نورافکن نمايش فيلم بر پرده ي سفيد سينما بتابد تا جهان منفجر شود». نادرستي سخن بونوئل را جهان معاصر ما نشان داد: سينما هرگز نمي تواند انقلابي باشد و، فيلم سازان انقلابي امريکاي لاتين، مانند ميگوئل ليتين يا پدرو سولاناس، و ژان لوک گدار که نظريه ي «سينما- مسلسل» را مطرح کردند، هرگز نتوانستند کاري در تغيير جهان به پيش ببرند، هم چنانکه بسياري از نظريه ها و کنش هاي انقلابي نيز نتوانستند جهان را تغيير دهند — جهان را بدتر کردند، اما بهتر نکردند. تغيير جهان کاري بزرگ تر از آن است که تنها در قدرت اراده و انديشه ي آدمي باشد. سخن اکتاويو پاز براي من همواره انديشه برانگيز بوده است و از منظري ديگر با سنت تاريخي ي که در آن زيسته ام در پيوند...."

ما با يک خاطره شخصي رو به رو نيستيم؛ با يک متن آموزشي رو به رو نيستيم؛ با يک کلام ساده از نوع پارک رفتم و بستني خوردم رو به رو نيستيم. مي توان "ورژني" از آن را براي کتاب آماده کرد يا آن را به شکل درس نامه در آورد، ولي در وب لاگ شکلي خاص دارد و رنگ و بويي متفاوت. رنگ و بويي وب لاگي. اين جا زبان ديگري در کار است. زباني که مي توان آن را شبيه شلوار جين دانست. شلواري که مي توان آن را در خانه پوشيد ولي در بيرون هم قابل پوشيدن است. شلواري که مي توان با آن پيراهن اسپرت به تن کرد و يا در شکل کمونيست کامپيوتري اش حتي کراوات زد! شلواري که با هر محيطي کنار مي آيد. شلواري که مي تواند هم به تن فقير برازنده باشد هم به تن ثروتمند. اين زبان "جيني"، همان زبان وب لاگ خودمان است که فعلا دنيا را فتح کرده و چون راحت است و سهل الوصول است و به هر تني مي نشيند مورد استقبال قرار گرفته است. جالب اينجاست که اين زبان "جيني" بيشتر هم مورد استقبال کساني قرار گرفته که در زندگي واقعي بيشتر جين مي پوشند تا آناني که عادت دارند با کراوات به داخل رختخواب بروند! و آخرين نتيجه گيري از اين مثال آن که اين زبان دون شان کساني است که به فراک عادت دارند و جين را لباس فقرا و هيپي ها مي دانند...

ادامه دارد...

وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
وب لاگ ها و زبان فارسی (6)
وب لاگ ها و زبان فارسی (7)

sokhan July 2, 2005 11:51 PM
نظرات

سلام. در سایت گیلیران برای آپدیت آخر هفته لینک شد.

Giliran.org July 3, 2005 09:22 PM

سلام:
رونوشت نامه ام به آقای خاتمی. برای شما هم نوشتم شاید کاری از دستت بر بیاید.

آقای خاتمی سلام:
دوران مسوولیت شما هم به اتمام رسید. سخن بسیار است اما خلاصه اینکه بخاطر عقب نشینیهای شما در این 8 سال از "خاتمی" به "احمدی" رسیدیم. نقد بیرحمانه ام برای بعد.
اما امروز "اکبر گنجی" در زندان با مرگ دست و پنجه نرم میکند. مساله دیگر مساله جان یک انسان است. دیگر نمیشود نام این "صبر" شما را" فرصت سوزی" گذارد. اگر کوچکترین اتفاقی برای اکبر بیفتد شما هم مسوولید. شما هم شریکید در این ... صدای یک انسان مظلوم را نمیشنوید؟
از فردا تا آزادی "گنجی" روزه خواهم گرفت.
با احترام - هومن

Hooman July 3, 2005 06:09 AM

salam
link daade shod.

KhabarChin July 3, 2005 12:20 AM