July 05, 2005

نقدي بر وب لاگ ها و زبان فارسي

آقاي بهرام حسين زاده لطف کرده اند و نقدي بر بخش دهم وب لاگ ها و زبان فارسي نوشته اند که ضمن تشکر از ايشان عين نقد را در اينجا درج مي کنم. در همين جا از دوستان عزيز تقاضا مي کنم نقدهاي خود را بدون نيم فاصله بنويسند چون در اينجا کلمات نوشته شده با نيم فاصله به هم مي چسبد و جدا کردن آن ممکن است مطابق نظر نويسنده نشود:

آقای ف.م. سخن عزیز، تمام ده قسمت را نخوانده ام، اما از خواندن برخی بخشها به این فکر افتادم که اگر بتوانیم مورد به مورد مباحث عدیده ای را که به بحث گذاشته اید را بررسی کنیم به نتیجه ای نسبتاً در خور دست خواهیم یافت.

اولین موردی که در این نوشته های شما توجه مرا بخود جلب کرد، تعبیر شما از "زبان" است. شما زبان را در حد "نشانه ها" تقلیل میدهید و به روندی که خود این نشانه ها از آن نشأت میگیرند کمتر توجه میکنید.

اگر "زبان" را از گویش و اصواتی که بوسیلۀ حنجره و دهان تولید میشود، جدا کنیم و به عنوانِ "جهانِ درآمده بر ذهنِ انسان" ارزیابی کنیم شاید بتوانیم به موضوع بحث بیشتر نزدیک بشویم. زبان بیش از آنکه به گفتار شباهت داشته باشد یا نوشتار، به "ذهنیت" شبیه است. یعنی هر زبانی وسعت و گستردگی اش رابطۀ مستقیم دارد با وسعت و گستردگی ذهنیتِ آن مردمان. ما هنگامی میتوانیم با اشعار فردوسی ارتباط بگیریم که جهان ما و او از وجه مشترکات فراوانی برخوردار است و نه صرفاً واژه های مشترک. ما بوسیلۀ زبان است که با جهان ارتباط برقرار میکنیم، زبان خروجی و ورودی ما و جهان بهمدیگر است. چرا افراد میتوانند در پناه ترجمه، منظور دیگرانی را در سایر کشورها بهتر دریابند تا نوشتۀ به زبان خودی نویسندگانی از کشور خودشان را؟ آیا این گویای "همجهانی" و در نتیجه "همزبانی" افراد نیست؟ زبانِ ما، همان چیزیست که تاثیر جهان برماست، که بقول مولوی: ای بسا دو ترک و هندو همزبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان. و بدیگر سخن اینکه "لال ها" زبان دارند اما فاقد گویش هستند. اگر تا اینجای سخن را با هم همرای باشیم، حال به موضوعاتی که طرح کرده اید نظر می آندازیم:

اینکه نوشته اید:« باز به گذشته برگرديم و ببينيم آيا سخنوران ما مي توانستند آن چه را که در فکر داشتند مستقيما و بدون واسطه روي کاغذ بياورند يا خير.» این امر مختص گذشتگان ما نیست، بلکه همیشه این قاعده وجود دارد، که از فکر تا گفتار و از گفتار تا نوشتار، فاصله بیشتر میشود. فراوان پیش آمده است که بخواهیم چیزی را به مخاطبی بگوییم، اما "گفتار" ناتوان از این مقصود است و بخصوص در عرصه های عاطفی و حسی این امر بارزتر میشود. شما به آنکه دوستش دارید میگویی:«میمیرم برایت.» اما آیا این جمله رسانای منظور مورد نظر شماست؟ "هوا بس ناجوانمردانه سرد است." بیشتر به بیان گزارش وضعیت جوی و هواشناسی میخورد تا آنچه که مورد نظر "اخوان ثالث" میباشد. اما از آنجایی که جهان ما و اخوان، به هم نزدیک است، منظور او را بطوری نسبی درمییابیم. اما مطمئناً فراوانند پارسی زبانانی که متوجه منظور او نخواهند بود، همچنان که اگر این جمله را دقیقاً ترجمه کنید و به یک شهروند عادی اروپایی بگویید، چیز زیادی نزدیک به منظور اخوان از آن درک نخواهد کرد.

همیشه از آنجایی که تاثیر جهان بر همگی یکسان نیست، نباید خواستار "زبانی" یکسان هم بود و این است که تعبیر و تفسیرها به میدان میآیند تا هر کسی از ظن خود شود یار من و تا اندازۀ "همجهانیاش" با من، بتواند مرا درک کند. چرا دو تفسیر یکسان از یک "متن" نمیبینیم؟ آیا بجز این است که تفسیرها و تاویلهای ما، چیزی از خود ما هستند تا اینکه ادامۀ "منظور" نویسنده؟ چرا "ساکنانِ حرم ستر و عفاف ملکوت با من راهنشین بادۀ مستانه زدند" آنقدر چموش است که به ذهن ما رکاب نمیدهد؟ آیا بجز این است که این امر از تفاوت "جهان" ما و حافظ از هم، نشأت میگیرد؟ اینکه "در پس آینه طوطی صفتم داشته اند." آیا برای ما روشن است که این قید "پس" چیست؟ آیا همان "پشت آینه" است؟ یعنی قید مکان. یا قید زمان است؟ برای ما که همچنان از دوران حافظ دور میشویم و از جهان او فاصله میگیریم، شناسایی این "مفاهیم" او دشوارتر میشود. همچنانکه حتی تصور"برگستوان" که آنهمه در شاهنامه آمده، اگر چه برای همعران فردوسی، عادی بوده برای ما دشوار میگردد.

« فاصله اي که ميان انديشه و نوشته در گذشته وجود داشت آن قدر زياد بود که خواننده براي فهميدن متن نياز به تفسير داشت» آیا حضور "تفسیر" برای پر کردنِ فاصلۀ میانِ اندیشه و نوشته است؟ یا بیانِ درکِ "مفسر" از آن؟ البته اگر همچنان که در بخش نخست مقاله تان آورده اید:« زبان که وظيفه اش رساندن پيام است» وظیفه ای بر زبان بشناسیم و آن را هم "رساندن پیام" بدانیم، آری گویا کار مفسر، روشنایی انداختن بر زوایای تاریک این پیام رسانیست. اما من چنین وظیفه ای را برای زبان قائل نیستم. زبان را بازتابِ شناختِ خودم از "هستی" میدانم و هیچ مفسری نیست که بتواند منظور مرا بهتر از آنکه من بیان کرده ام بیان کند. کار مفسرین، نشستنِ بر سر سفرۀ من است، اما با ذائقۀ خودشان. آنان به بهانۀ نوشته یا هر اثر دیگری از من، "خویش" را بازگشایی میکنند. تفسیر حافظ را از نگاهِ "شاملو" مقایسه کنید با تفسیرِ "بهاالدین خرمشاهی" یا سایرین را با سایرین. آیا بجز این است که شاملو، حافظی را بیان کرده که در جهان ذهن او حضور دارد و خرمشاهی و معین نیز به همچنین؟ تفسیر و تاویل، عرصۀ "رمزگشایی"ست، اما رمزِ متنِ مورد تفسیر یا رمزِ خود "مفسر"؟

در پایان برای زبانِ وبلاگستان هم، ارجاع به جهانِ وبلاگستان، میتواند کارگشا باشد. ما چه جهانی را در وبلاگستان آفریده ایم، که بتواند زبان خاص خودش را بیافریند؟

sokhan July 5, 2005 11:11 PM
نظرات

من فكر ميكنم جناب سخن در حال بررسي نقش زبان فارسي در وبلاگها و همچنين مطالعه سبك هاي نگارش در آن ميباشند و اين نظر جناب برجيان كه آيا به هر دليلي امكان ارائه اين نظرات در وبلاگ وجود دارد يا نه بحثي جداگانه ميباشد. كمااينكه اين مسئله در مورد كتاب، مطبوعات و حتي گفتار نيز وجود دارد.

آرش July 9, 2005 11:32 AM

ظاهراً منظور من به كلي واژگونه فهميده شد! منظور من نقد اين پيش‌فرض بود كه وبلاگ امكان بيان سهل و ساده و بي‌واسطه‌ي انديشه‌ها را فراهم مي‌كند. اين سخن در كليت خود سخن درستي است اما وقتي اين بيان انديشه قرار است بدست نويسنده‌اي صورت پذيرد كه شناخته شده است و داخل ايران، عملاً چنين امكاني از او سلب مي‌شود و به دام خودسانسوري مي‌افتد. مگر اينكه در كنار پيش‌فرض اين سلسله مباحث بپذيريم كه اصولاً براي بيان انديشه در كشور ما محدوديتي وجود ندارد كه در واقع چنين نيست.
بخشي از استقبال نويسندگان و قلم‌بدستان ايراني از پديده‌ي وبلاگ به فضاي بسته‌ي داخلي بازمي‌گردد. اما امتداد همين فضا با محدوديت‌هايي كم و بيش كمتر در فضاي سايبر نيز ادامه مي‌يابد. همين است كه قابليت وبلاگ را عملاً به كمتر از آن پيش‌فرض (بيان سهل و ساده و بي‌واسطه انديشه‌ها) تقليل مي‌دهد.

مسعود برجيان July 7, 2005 09:00 AM

دوست گرامی سخن، از عذرخواهی تان سپاسگزارم. و برای آقای برجیان عزیز: من مرز وبلاگستان را مرزهای داخل و خارج نمیبینم، فراوانند وبلاگ هایی که نمیتوان از روی زبان آن، دریافت که آیا این وبلاگ نویس در خارج از ایران زندگی میکند یا در داخل ایران. همانقدر وبلاگ متحجر در داخل داریم که در خارج و همانقدر وبلاگ خوب در داخل داریم که در خارج. جهان وبلاگ نویس با او مرزها را نیز پشت سر می گذارد، و آنکه بتواند جهان خویش را دگرگون کند و به تبع آن زبان خود را؛ هم در ارج می تواند به این امر اهتمام ورزد و هم در خارج. در خارج از کشور هم کم نیستند که چنان جهانی دارند که یک چوپانِ ساده روستایی.

July 7, 2005 02:47 AM

آقاي برجيان عزيز

با تشکر از نظرتان، شايد به خاطر ايجاز من موضوع دور شدن محوريت بحث از واقعيت را درست متوجه نشدم. اين که مرقوم کرده ايد امکان بيان بي واسطه و سهل و ساده ي انديشه در وب لاگ وجود ندارد اگر مستند مي شد شايد راه گشا بود. از شما و دوستان صاحب نظر ديگر تقاضا مي کنم اگر بحث را مفيد و لازم مي دانيد تنها نگارنده را مخاطب قرار ندهيد و موارد مشخص را با خوانندگان ديگر در ميان بگذاريد.

از جناب بهرام پرگار نيز اگر در پاسخ شان کوتاهي کرده ام در همين جا عذر خواهي مي کنم.

با احترام
ف.م.سخن

July 7, 2005 12:42 AM

ف.م.سخن عزيز درود

منتظر پاسخ شما به اين نقد مي‌مانم. من تمامي قسمت‌هاي اين سلسله يادداشت‌ها را خوانده‌ام. نكته‌اي كه در اينجا به نظرم مي‌رسد دور شدن محوريت بحث از واقعيت است. وبلاگستان امروز اگر چه به‌ظاهر دنيايي يكپارچه است اما در واقع به دو جهان داخل و برون از ايران تقسيم شده است كه شناخته بودن و ناشناخته بودن نويسندگان را هم كه بر آن بيفزاييد مي‌بينيم ابداً امكان بيان بي‌واسطه و سهل و ساده‌ي انديشه‌ها در وبلاگ هم وجود ندارد. اگر چه بحثي را كه پيش كشيده‌ايد جامع مي‌دانم اما به گمانم با اين استثناي بزرگي كه در مقابل آن است بيشتر به نگاه از زاويه‌ي خاص با ناديده انگاشتن بخشي ديگر مي‌ماند.

پاينده باشي و برقرار.

مسعود برجيان July 6, 2005 09:11 PM