August 31, 2005

چرا بايد اعتراض کنيم؟

"اگر ايران به جز ويران سرا نيست
من اين ويران سرا را دوست دارم
اگر تاريخ ما افسانه رنگ است
من اين افسانه را دوست دارم..."

روزي که پروفسور پوپ آمريکايي وسط سي و سه پل اصفهان بر زمين دراز کشيد تا مانع عبور و مرور اتومبيل ها شود، بي گمان عده اي از مردم با پوزخند به او نگاه مي کردند که اين چه کاري است که يک آمريکايي مست و ديوانه مي کند. پروفسور پوپ، گوهر شناس بود و قدر و ارزش گوهر هنر ايران مي دانست و از اين که اين گوهر به دست عده اي جاهل افتاده و به تدريج از ميان مي رود رنج مي بُرد و به همين خاطر عمري را به همراه همسرش خانم فليس آکرمن در ايران گذراند و مجموعه ي عظيم و ماندگار "بررسي هنر هاي ايران" را به رشته ي تحرير در آورد تا قدر و منزلت هنر ايران را به دنيا بشناساند.

عشق او به ايران و اصفهان آن چنان بود که وصيت کرد بعد از مرگش او را در اصفهان به خاک بسپارند. جنازه ي پروفسور را در شهريور 1348 از شيراز به اصفهان آوردند و در نزديکي پل خواجو و بر ساحل زاينده رود به خاک سپردند تا ذرات وجودي که به ايران عشق مي ورزيد با خاک آن ترکيب شود.

مردم هيجان زده اي که تازه انقلاب کرده بودند، در روزهايي که خون و جنون چشم ها را کور کرده بود، به مقبره ي اين دانشمند بزرگ يورش بردند تا مثل بسياري از چيزهاي ديگر آن را به نام دزد و غارتگر بودن پوپ با خاک يکسان کنند که گروهي ديگر که هنوز بيدار بودند و چشم هاي شان کور نشده بود ايستادگي کردند و مانع شدند تا خجالتي ديگر به فهرست خجالت هاي ملي افزوده گردد. البته مقبره ي آن مرحوم مدتي انبار بيل و کلنگ شهرداري شد تا دوباره هوش ملي بر سر جايش آمد و مستي ِ انقلاب از سر ها پريد و پروفسور جايگاه خود را در دل ملت پيدا کرد و مقبره اش زيارتگاه جوانان و سياحان شد.

شما اگر گوهري گران بها را به دست آدم ناقص العقل و عقب افتاده اي بدهيد آن را به گوشه اي مي افکند و سرش را با خنزر پنزرهايي که دور و برش جمع کرده است گرم مي کند. پاي آن آدم ناقص العقل و عقب افتاده نمي توان گناهي نوشت ولي گريبان سرپرست او را بايد گرفت که چرا چنين کرده است.

ملت ها و دولت ها در به در به دنبال ميراث کهن و سوابق پر افتخار ملي شان هستند و زمين و زمان را زير و رو مي کنند تا نشانه اي از تمدن و فرهنگ در اعصار کهن به نام خود بيابند تا آن را با افتخار به دنيا معرفي کنند. آتاتورک به رضا شاه مي گفت شما فرهنگي کهن و فرهنگ سازاني مانند فردوسي داريد و ما بايد در صدد ساختن و پرداختن چنين فرهنگ و فرهنگ سازاني باشيم. ببينيد همين ترک ها براي ترک خواندن مولوي چه کارها که نمي کنند. ببينيد عرب ها براي عرب خواندن ابن سينا به چه حيله ها که دست نمي زنند. ببينيد در افغانستان و ورارود چه راحت همه چيز را به نام خود مي کنند.

چرا عرب ها اين همه اصرار بر تغيير نام خليج فارس دارند؟ مگر در اين نام چه چيز هست که اين همه مناقشه بر سر آن صورت مي گيرد؟ اين همه دلار براي جعل نام جديد هزينه مي شود؟

اينها همان ميراث کهن است که هر حرف و هر کلمه اش يک پشتوانه ي گران بهاي ملي است. جواهر، فقط در موزه ي جواهرات سلطنتي نيست؛ جواهر در لابه لاي کتاب هاي قديمي و ناشناخته ي ماست؛ جواهر در زير خاک هاي سرزمين ماست.

غارتگران فقط عرب ها نيستند؛ فقط نوادگان ترک هاي عثماني نيستند. فقط ترک هاي ساکن خطه هاي شمال ايران نيستند. فقط باستان شناسان قلم مو به دست کشورهاي غربي نيستند. مورد غارت فقط نظامي و مولوي و ابن سينا نيست. غارتگران در ميان خود ما ايرانيان نيز هستند. همان ها که شاهنامه را کتاب ضاله مي خواندند. همان ها که با ديوان حافظ کتاب سوزان به راه مي انداختند. همان ها که تغيير نام خليج فارس به نفع برادران ديني براي شان علي السويه بود. همان ها که فقط در منطقه ي مازندران صدهزار حفره – دقت کنيد 100000 حفره - ايجاد کرده اند تا ميراث مادي پدران ما را به غارت ببرند. همان ها که در فضايي به وسعت 1000 متر، 1500 سوراخ ايجاد کرده اند تا هست و نيست اين ملت را به يغما ببرند.

و امروز مسافر ِ "پرواز کراچي"، قرار است همه چيز را به زير آب بفرستد. من و شما به رد چرخ ارابه ي فلان پادشاه کهن مسلما نياز نداريم و شايد کوزه اي آب براي مردم آن منطقه ارزشمند تر از استخوان پوسيده ي فلان جسد سه هزار ساله باشد ولي آيا نمي شد اين آب را به نحو ديگري فراهم کرد؟ آيا بايد اين بهاي سنگين را براي به دست آوردن آن بپردازيم؟

کارشناسان بيمه بر انفيه داني که در موزه جواهرات ملي است و بزرگي اش به اندازه ي يک کف دست است نمي توانستند قيمتي بگذارند. در زير اين زمين هايي که قرار است به زير آب برود هزاران اثر، گران بها تر از اين انفيه دان وجود دارد. همان آثاري که نمايش چند تا از آن ها، افتخار موزه اي مانند لوور پاريس است و چند سالن کامل را به آن ها اختصاص داده اند.

در همين شهر ِ تهران هستند خانواده هاي تازه به دوران رسيده اي که براي وصل کردن نسب شان به سلسله قاجار يا خانواده هاي بزرگ اشرافي، ميليون ها تومان هزينه مي کنند و دست به جعل سند و شجره نامه و عکس مي زنند. آن گاه ما به خاطر ندانم کاري آقايان ِ "سازندگي" مي خواهيم شجره ي ملي خودمان را از وسط قطع کنيم.

ما به عنوان فرزندان اين سرزمين وظيفه داريم نسبت به اين جنايت فرهنگي اعتراض کنيم. اگر نمي توانيم با هم کاري کنيم، لااقل تک تک چند خط بنويسيم و صداي اعتراض مان را به گوش مقامات کشور و مسئولان خارجي برسانيم. شايد گوشي بشنود و جلوي اين فاجعه ي ملي را بگيرد.

sokhan August 31, 2005 12:00 AM
نظرات

در كشوري كه به علت ضعف كنوني آن مردمش از ايراني بودن خود خجالت دارند و براي ترميم غرور شكسته در پانزذه قرن گذشته به بيست وپنج قرن قبل مراجعه مي كنندو افتخارات كوروش كبير را رجز مي خواند بايد گريست .كوروش هر كه بود وهر چه كرد دو هزارو پانصد از آن مي گزرد در دنياي كنوني ما كجا هستيم چرا عادت كرده ايم يا افرات كنيم يا تفريت چرا اعتدال را فراموش كرده ايد در ايران بيش از خيلي از كشورها دين وجود دارد زبان وجود داردنژاد وجود دارد وهمه اينها يعني اختلاف. بياييد ايران را يكسان كنيم تا اختلاف از بين رود و با وحدت همه مردم آينده تابناك در پيش گيريم

ali akbari October 3, 2005 05:09 PM

خوبه

مهدي بخشايش September 30, 2005 05:05 AM

خيلي مضغرف مگوئيد

September 27, 2005 03:02 PM

سلام....

سلام ايراني....با شما هستم.. آره با خود شما... به من بگو مردي يا زن؟ اهل كجايي؟....ساده تر بگم؟

من... انسانم... وقتي به جستجوي اشتراكات ميگردم اينجوري مي انديشم:انسان هستم...مرد آفريده شدم.... دين اجداديم اسلامه اما ...هر چه به عقبتر بر ميگردم نقاط اشتراك بيشتري پيدا ميكنم... و پيش از اينكه بدونم دين چيه فهميدم كه ايرانيم..من ايرانيم و اين خصيصه من رو با بيش از هفتاد ميليون مشترك ميكنه...

من ايرانيم و به آن افتخار ميكنم.

من هم مثل همه ي شما به گذشته اي كه هويت من رو ميسازه عشق ميورزم،و اين گذشته هرچه به گذشته تر بر ميگرده افتخارم به اين مرز و بوم رو افزوده تر از پيش ميكنه.

مرز و بومي كه طي سالها عرصه ي تاخت و تاز اسكندر و عرب و مغول و روس و انگليس و...... بوده؛حال چه مانده از پيشينه هامون؟

چه مانده جز رسم و رسومي كه يا دستخوش گذر و فراموشي تاريخي شده و خواهد شد و ابنيه ي تاريخي كه يادگار دوران پر افتخارمونه؟

فكرشو بكنيد بعده ها _نسلهاي بعدي رو ميگم_ چه جوري ميخوان بگن كه ايرانين؟زبان و ادبيات بكر و دست نخورده اي داريم؟رسم و رسوم و آيين هاي اجداديمون محفوظ مانده؟هنوز هم مهد دانش و بينش و هنريم؟ مثل سالهاي دور؟هنوز تمدن كوروش رو داریم؟

و حالا...........

کوروش کبیر به زیر آب می رود

سياوش September 10, 2005 10:36 AM

چه بهتر است كه ما ايرانيان بجاي اعتراض به خونخواري ابر قذرتهاي جهان به مقابله با فرهنگ خواران ذروني برخيزيم كه به جاي فرهنگ ناب ايراني فرهنگ شكم و شهوت را رايج كرده اند

محسن اراذي September 7, 2005 08:58 PM

خدا را شكر كه ديگر در اين روزگار همه از احوال عالم باخبرند! كاش غيرتمان پررنگ بماند تا قدر اين آگاهي بدانيم.

kam5iz September 6, 2005 11:08 AM

عالیه

September 4, 2005 02:43 PM

برداشت نادرست من بود!
و اندیشه شما ژرفای بیشتری دارد
من در گام دوم بودم و شما در گام سوم :-)

pežmân September 4, 2005 03:29 AM

آقای پژمان عزيز
البته که "همه چيز" مال ساکنان ورارود و افغانستان "هم" هست. اعتراض من به "فقط مال من" است. اين هم به مردم فرهنگي آن قدر مربوط نيست که به دولت ها مربوط است. ناسیوناليسم افراطي از هر طرف بد است. اگر يک طرف به نام ضديت با افراط در ملي گرايي تن به افراط طرف دیگر بدهد خطاست. ايستادگي در مقابل آن هم افراط نام نمي گيرد بلکه مقابله با افراط طرف ديگر است. نمونه ی "مال همه ی فارسی زبانان" دانستن "همه چیز" هم، "دانشنامه ادب فارسي" استاد حسن انوشه است. چند جلد آن کلا اختصاص به ورارود و افغانستان دارد. در این کتاب و کتاب های مشابه همه چیز به همه ی فارسی زبانان تعلق دارد و این تا جایی که فرصت طلبان از آن سوءاستفاده نکنند خوب است. این موضوع نيازمند بحث مفصلي است که فعلا به همين اندازه بسنده مي کنم.

ف.م.سخن September 1, 2005 03:45 PM

سخن جان، گفتید: «ببينيد در افغانستان و ورارود چه راحت همه چيز را به نام خود مي کنند.»

باشندگان افغانستان و ورارود در واقع کار درستی میکنند، چون ما با ایشان در آنچه گفتید مشترک هستیم. گویا نمیدانید که مولوی در واقع اهل بلخ است و در واقع هم ایرانیست و هم ایرانی (به معنی مرزهای کنونی ایران) نیست، همینطور است بسیاری بزرگان دیگر. در واقع «همه چیز» مال آنها هم هست، همانطور همه چیز مال آذری‌ها هم هست (البته دست پان‌‌ترکیستها در این میان خالی است به همین دلیل از کمبود تاریخ و فرهنگ دست به سرقت میزنند)

pežmân September 1, 2005 03:27 PM

سخن عزيز، به اين مطلبها لينک دادم

شبنم August 31, 2005 02:41 AM

No, no professor Pop was not a crazy man, he was a very well trained thief, stealing and sending the Iranian antique artifacts to abroad. This information comes directly from US government’s archives. مجد: دو سال پيش من کتابي را به اتمام رسانيدم دربارۀ غارت آثار باستاني و ميراث فرهنگي ايران در دوره پهلوي اوّل. عنوان کتاب اين است: غارت بزرگ آمريکايي ٍآثار باستاني ايران در سال هاي 1925-1941. کتاب جالبي است و قرار است در همين تابستان در آمريکا منتشر شود. [کتاب فوق هم اکنون منتشر شده است. شهبازي] براي تدوين اين کتاب نيز از اسناد وزارت خارجه آمريکا استفاده کردم. در کتاب فوق نشان داده ‎ام که مقادير عظيمي از عتيقه جات و ذخاير باستاني ايران در طي سال هاي 1925 -1941 از کشور خارج شد. بخش مهمي از آثار باستاني و عتيقه جات ارزشمند تخت جمشيد و دامغان و ري به دانشگاه هاي شيکاگو و پنسيلوانيا انتقال يافت. در حالي که سهم موزه هنري متروپوليتن در نيويورک قطعات بي ارزشي بود از نيشابور و ابونصر.
طبق اسناد دولتي آمريکا، افرادي مانند پروفسور پوپ در کار سرقت عتيقه جات از امام زاده ها و مساجد ايران و فروش آن ها به موزه هاي آمريکايي بودند. طبق اين اسناد، اشيايي که براي نمايش در نمايشگاه هنر ايران، که در سال 1931 در لندن برگزار شد، به خارج انتقال يافت هيچگاه به ايران بازگردانيده نشدند. اسناد آمريکايي نشان مي دهند که محمدعلي فروغي (ذکاءالملک) و پسرش محسن فروغي نماينده و کارگزار پروفسور پوپ در ايران بودند و در کار سرقت و قاچاق آثار باستاني. بر اساس اسنادي که در کتاب فوق منتشر کرده ام، بدون هيچ ترديد، دولت ايران مي تواند در دادگاه هاي ايالات متحده آمريکا اقامه دعوي کند و خواستار استرداد اشياء و عتيقه جاتي شود که به سرقت رفته و به طور غيرقانوني از ايران خارج شده است.

Sahand August 31, 2005 02:05 AM

میتونید من رو دیونه یا بهلول یا ... خطاب کنید، ولی با همۀ احترامی که به خاطر همون چیزهایی که در پست قبلی گذاشتم، برای شما قائلم ! بدون رو در بایستی میگم : اونوقت شما میگفتید برید به دارو دستۀ "مسافر کراچی" و "سازندگان" که حکم و دستور "سازندگی" دادند "رای" بدیم !البته این میتونه از عدم شناخت لازم و کافی و یا محافظه کاری از روی تجربه های تلخ گذشته باشه !خوشحالم که اهل تقلید نیستم و اهل تحقیقم و به تحقیق و هزینه کردن یک" زندگی" برای اصلاح این" سیستم مافیایی هزارتوی پیچ در پیچ شمشادین هزار لایه "که منجر به تیر غیب گرفتار آمدنم شد که هنوز هم نمیدونم از کجا و به کدامین گناه ناکرده بوده و به کی و چه جوری باید بگم و دامن کی رو باید بگیرم؟! پس از تولد دوباره دریافتم که "ابلیس" و "اهریمن" اصلاح پذیر نیست و "فرزندانش " هم ! از شما و سایر اندیشمندان و روشنفکران به عنوان "چشم و گوش و حواس بیدار" انتظار بیشتری می رفت! که مردم در عمل رشد و بلوغشان را نشان دادند، تا روشنفکران زحمت بیشتری در پردازش اطلاعات وتحلیل اوضاع و شرایط به خود بدهند و دیگر "نان و بیسکوئیت را به نرخ روز نخورند" این دومین پست من در وبلاگ شماست پس از سالها مشتری بودن، اگر بهم ثابت بشه که هم تمجید رو وارد میکنید و هم انتقاد رو! سعی میکنم بیشتر بنویسم چون اصلا وقت و حوصله اینو ندارم که فقط تعریف و تمجید کنم و مجیز گو باشم و یا بنویسم و باب میل کسی که با اسم مستعار مینویسه نباشه
احترام من به همۀ داشته های ذاتی و اکتسابی شما جای خود، انتقاد رک و بی پرده هم جای خود
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش\هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

ذربارۀ این نوشته هم مفصل در خدمتم البته بعد از اینکه این نوشته رو وارد شده دیدم
اعتماد باید دو طرفه باشه و منطقی رشد کنه نه بر پایه احساسات زود گذر
امیدوارم در این یک مورد باهم یک رای باشیم

تا به زودی

شاد زی مهر افزون

mehrdad August 31, 2005 01:01 AM