وب لاگ نويسان عزيز
سلام
جشن تولد وب لاگ ها نزديک است. نظر شما دوستان عزيز در اين مورد چيست؟
با درود و مهر
پارسا صائبي
**************
پارسای عزيز
با سلام
از اين که آستين بالا زده اي و در صدد برگزاری جشني به مناسبت سالروز تولد وب لاگ شهر (نام کاپيتاليستي)، وبلاگستان (نام سوسياليستي)، و یا وب لاگ آباد (نام خرده بورژوايي- روستايي که به امثال بنده بيشتر مي آيد) هستي تشکر و قدرداني مي کنم. دلم مي خواست به قول قديمي ها من هم در اين مجلس ِ جشن و سرور با آبکش آب می کشيدم ولي بعد از بیل و بیل کشي که در جريان نامه نويسي اخير صورت گرفت اينجانب پاشنه ی گیوه هایم را ور کشيدم و از ميدان نبرد خارج شدم، چون راستش بيل ندارم و اگر هم داشته باشم، دعوا کردن بلد نيستم. والله بعد از شنيدن القاب درشتي که آخري اش "انگل" بود، فعلا در يک شوک مليح به سر مي برم و ترجيح مي دهم مدتي خودم را از زد و خوردهای دوستان دور نگه دارم. البته اگر شما اجازه بدهي چون مي داني که قلم شما و دشمن شناس را چقدر دوست دارم و برای شخص شما و نام مستعار و شخصيتي که پشت اين نام است چقدر احترام قائل هستم. يک نکته اي هست در عالم وب لاگ ها که شايد روزی بحث اش را آغاز کنم و آن اين که انسان - بخصوص انسان مستعار نويس - در اين عالم "همه انديشه است". ای برادر تو همه انديشه ای.... اينجا هر چه هستيم همين کلمات و جملاتيم. نه شکل، نه قيافه، نه اسم، نه رسم، نه ثروت، نه تحصيلات، نه هيچ چيز ديگر تاثيری بر عرضه ی فکر و انديشه مان ندارد. اينجا از استخوان-پستخوان خبري نيست. مي توانيم آدمي معمولي باشيم با فکر والا، يا مقامي عالي رتبه با تفکرات سخيف. هيچ کس به خاطر مقامي که نداريم از ما امتياز کم نمي کند و به خاطر مقامي که داريم به ما امتياز نمي دهد. مهم اين است که امکاني به دست آمده است برای نشان دادن اين "مغز" به دور از "پوست". اين کم ارزشي نيست و بايد آن را قدر بشناسيم و تا آنجا که در توانايي ماست از آن محافظت کنيم. اگر جشني هم برای وب لاگ ها بايد گرفت به نظر من به خاطر همين جنبه ی ناشناخته و بکرش است. باری...
من معمولا پايم را در يک کفش نمي کنم و لج و لج بازي را دوست ندارم و به همين خاطر نمي گويم "ديگر بعد از اين..." بلکه به پيروی از مرحوم شريعتي و حضرت آندره ژيد عرض مي کنم "ممکن است بعد از اين در کارهايي که به صورت جمعي صورت مي پذيرد، شرکت نکنم چون با نام مستعار مي نويسم." اين عرصه را و دعوت عام و خاص و برگزاری و تدارک مراسم جشن و عزا را، ونيز حمايت از فلان دربند زنداني و اسير زنجير به پا را مي سپارم به دوستاني که با نام خودشان مي نويسند و در دل درود مي فرستم به شجاعت و آزادگي اين زنان و مردان. خود بنده هم نی ام را بر مي دارم مي روم سر تپه ای و تکيه مي زنم به درخت ِ رايانه اي و چشم مي دوزم به اين وب لاگ شهر يا وب لاگستان يا وب لاگ آباد يا هر چه که نام دارد، و نوايي ساز مي کنم برای خودم که اگر کسي خواست مي تواند بيايد بشنود و با هم چشم بدوزيم به اين دنيای پر از شگفتي و جنجال ولي زيبا و گوش بسپاريم به ني و شکايت هايش....
قربانت
ف.م.سخن
توضيح بسيار لازم: پيش از آن که تشبيهات روستايي اين نوشته باعث رنجش خاطر عزيزاني شود که از کل يک نوشته فقط يکي دو کلمه را مي گيرند و با بزرگ کردن آنها به تعبير و تفسير کل متن و روانکاوي نويسنده مي پردازند، خود ِ اينجانب توضيح مي دهم که تمام ِ اين نوشته بر اساس تشبيهات و تعبيرات روستايي شکل گرفته و از "وب لاگ آباد" آغاز شده و به بر تپه نشستن نگارنده و ني زدن اش ختم گشته. بنابراين حقير، خود را به يک روستايي در محيط وب لاگ آباد تشبيه کرده است. اهالي اين روستا هم ماشاءالله هزار ماشاءالله هر کدام يک ني براي نواختن و يک بيل (که همان قلم يا کي بورد خودمان باشد) براي کار کردن و بيل زدن (که همان نوشتن باشد) در دست دارند. محصول به دست آمده هم همين نوشته هاي وب لاگ آباد است که برخي مثل زردآلو شيرين، برخي مثل گوجه سبز ترش، و برخي ديگر مثل خيار سر جاليز تلخ است. از علف هم سخن نمي گوييم چون حوصله ي دعوا مرافعه نداريم. وقتي اين اهالي - که اغلب هم با هم قوم و خويش هستند - به هر دليلي با يکديگر دعوا مي کنند (که جناب آخوندزاده صد و خرده اي سال پيش آن را "کريتيک" مي ناميد و نويسندگان مدرن امروز آن را به "خشتک بر سر کشيدن" تعبير مي کنند) بر روي هم بيل مي کشند (يعني قلم يا کي بورد مي کشند؛ البته اين بيل يک نوع بخصوص است که سرش نسبت به بيل های معمولي تيز تر است و اگر به کسي بخورد سر و کله را شکاف مي دهد که من اين نوع بيل (يا قلم را) برای دوستانم ندارم و اگر هم داشته باشم محال است به کار ببرم). وقتي هم کسي مثل اينجانب اهل دعوا نباشد پاشنه ي گيوه اش را بالا مي کشد و از معرکه مي گريزد. خوشبختانه در اين متن مشاهده مي فرماييد که نويسنده صراحتا (يا به شيوه ي آقاي آشوري براي به کار نبردن تنوين "به صراحت") گفته است که گيوه به پا دارد پس نتيجه مي گيريم که خود را روستايي فرض کرده است نه کسي که در پاريس زندگي مي کند. بنابراين به بعضي دوستان بر نخورد که سخن، منتقدين را بيل به دست و دهاتي مي داند و به آنها توهين مي کند. اميدوارم روح آقاي لودويگ ويتگنشتاين در قبر نلرزد که از فن هرمنتوتيک براي تفسير چنين متني استفاده کردم!
sokhan August 23, 2005 08:35 PMآقای سخن با عرض معذرت یک سوال کاملا بی ربط دارم. نوشته های آخوندزاده را کجا میشه خوند؟ من فقط بعضی از نوشته هاش را پراکنده در کتابها دیدم. آیا چیزی مستقل ازش چاپ شده؟ مخصوصا منظورم کتاب مکتوبات کمال الدولشه، بالاخره در ايران چاپ شده يا نه هنوز؟
سخن: بله به صورت زيراکسي تحت عنوان "مکتوبات" از بساطي ها قابل تهيه است. از قديمي فروشان روبه روی دانشگاه نيز اگر به شما اطمينان کنند مي توانيد تهيه کنيد. ببخشيد که نمي توانم آدرس مشخص بدهم.
مردی ... August 26, 2005 01:56 PMالبته منظور من به آرش عزيز نيست و اين چيزی که ميگويم کلی است.
من نميدانم چرا اکثر کسانی که خودشان اهل بخيه هستند ميخواهند مدام توصيه های اخلاقی کنند!
من خود ترجيح ميدهم که جانب ادب را رعايت کنم ولی اگر هم کسی در مورد خاصی رعايت ادب را نکرد بهش خرده نميگيرم.
در واقع معتقدم که اگر در مواقعی ادب باعث کتمان حقيقت ميشود همان بهتر که آدم بی ادب باشد.
آرش جان,
با تشکر از نظرتان.
دوباره: احترام کَسبی است و نه نَصبی. این یعنی "کم و زیاد میشود". برداشت شما از این حقیقت به اینکه "نباید به عقیده مخالف احترام گذاشت" صحیح نیست.
در ضمن احترام به عقیده مخالف هم نسبی است والا بصورت مطلق غیر ممکن (البته در شعار بله). آیا اگر کسی عقیده داشته باشد که شما دزد هستید, احترامش واجب است و اگر بله تا چه حدی ؟ (اگر بگویید بله مثال بعدیم بسیار ناگوارتر خواهد بود)
پس من هم موافقم تا *جایی که ممکن است* باید به عقیده مخالف احترام گذاشت.
نکته ای را که من سعی داشتم بگویم اینست که حقیقت را نباید قربانی احترام کلیشه ای کرد. به این میگویند "صداقت" و رک گویی.
برای مثال چطور میشود با صدام و یا ملاعمر جنگ کرد و احترامشان را هم حفظ کرد ؟! چطور میشود با خامنه ای مبارزه کرد و احترامش را هم حفظ کرد ؟ این دقیقاً همان کاری است که ستون پنجم در حال تبلیغ است. آنها میگویند نباید به رژیم دیکتاتوری بی احترامی کرد (چه رسد به خشونت !) باید به صورت خیلی مودبانه اشکالاتشان را گوشزد کنیم تا خودبخود اصلاح شوند ! خوب اشکال این روش اینست که نه تنها (.........) بلکه خیلی هم از آن استقبال میکند ! (برای همین هم ما آنها را ستون پنجم مینامیم)
منظور من مقایسه مخاطبم با صدام نبود. فقط میخواستم بگویم در جهان واقعیات و نسبیات بسر میبریم. احترام ف م سخن و هر انسان دیگر به صورت پیش فرض لازم است ولی مرام و رفتار آنها باعث کم و زیاد شدن آن احترام میشود. شما میتوانید از من درخواست کنید که احترام کسی را بیشتر نگاه دارم ولی نمیتوانید آن احترام را ثابت و غیر مستقل از رفتار (ناشی از عقیده ای ثانیه) آن شخص اعلام کنید.
مثال آخر: ارتباط بین احترام و رفتار (ناشی از اعتقاد)
کسی در یک رستوران سیگار میکشد («اعتقاد» به سیگارکشی در رستوران دارد). گارسون با احترام (پیش فرض) از او درخواست میکند که سیگارش را خاموش کند. سیگاری جواب میدهد: "به تو ربطی نداره !" گارسون مجدداً درخواست میکند: "اگر سیگار را خاموش نکنی بیرونت میاندازیم" (احترام کم میشود) سیگاری جواب میدهد: "هیچ غلطی نمیتونی بکنی !" گارسون دو نفر را صدا میکند تا ایشان را به بیرون بیاندازند (احترام = صفر). فردایش شخص سیگاری به اشتباهش پی میبرد و عذر میخواهد. گارسون جواب میدهد: قدمتان روی چشممان (احترام دوباره افزایش میابد)
موفق باشید.
آرمان August 25, 2005 11:44 PMدوست عزيز جناب آرمان
از پاسخ شما و همچنين از توجهي كه به مطلبم كرديد تشكر ميكنم. مواردي در رابطه با نوشته تان به نظرم رسيد كه به ذكر آنها مي پردازم:
در مورد اينكه پرسيده ايد "آيا بايد حقيقت را قرباني احترام كنيم؟" پاسخم اين است كه اصلا نيازي به اين كار نيست. به نظر من حقيقت را نبايد قرباني هيچ چيز ديگري هم كرد كه ريشه ي همه ي دردها در قرباني كردن همين حقيقت است. البته قبول كنيد رسيدن به حقيقت هم در زمره كارهاي بسيار مشكل است و چيزي نيست كه به آساني بتوان به آن دست يافت. به هر صورت معتقدم در بيان حقيقت الزامي به كاربرد توهين نيست. حقيقت را هرچقدر هم كه تلخ و گزنده باشد ميتوان بدون پيچيدن در لفافه توهين بيان كرد.
در قسمت ديگري نوشته ايد كه آقاي سخن با نوشتن مطالبي احترامشان زياد و سپس با نوشتن مطالبي ديگر احترام بدست آمده را برباد داده اند. از اين استدلال شما من اينطور مي فهمم كه تا آنجائيكه نظرات آقاي سخن يا اصولا هر شخص ديگري مطابق و همسو با نظرات ما بود كه احترامشان واجب اما اگر نبود، مستحق توهين نسبي هستند. خوب پس به نظر شما كجا بايد بدنبال مفهوم احترام به عقايد و تحمل نظرات ديگران بگرديم؟
در پايان مطلبتان هم به مواردي جهت افزايش نظرات و بحث و گفتگوها اشاره داشتيد كه به نظرم بسيار خوب و منطقي است. البته بايد همه به خاطر داشته باشيم كه ضامن ادامه ي مباحث، تبادل نظرها و انتقادات دوري جستن از فضاهاي توهين زا و تنش زاست كه وجود چنين فضاهايي عملا راه هر گفتگويي را مسدود ميسازد. بهرحال من مشتاقانه منتظر نظرات و انتقادات پرشور شما در اين وبلاگ هستم و اگر احيانا مطالب من باعث آزردگي خاطر شما شد همينجا از شما پوزش مي خواهم.
در خاتمه لازم ميدانم به اين نكته اشاره كنم كه اگر اشاره اي به مسئله ي اخلاق كردم نه به جهت جانبداري از دوست عزيزمان سخن كه به جهت باوري بود كه به تاثير مسائل اخلاقي و فرهنگي دارم و متاسفانه مشكلات فرهنگي را بسيار بسيار عميق تر از مشكلات ديگر ميبينم. بهرحال بايد قبول كنيم اين بار منفي فرهنگي كم و يا زياد روي همه ي ما هست و ربطي هم به تحصيلكرده و نكرده، غني و فقير، باسواد و بيسواد و روشنفكر و غيرروشنفكر ندارد و معتقدم كه سعي همه ي ما در سهم عمري كه داريم و هرچقدر هم اندك و ناچيز بايستي كمك به ارتقاي آن باشد نه فقط با شعر و كتاب و هنر كه با اعمال نيك، انسان خوب بودن و شرافتمندانه زيستن.
موفق و سرافراز باشيد: آرش
درود با دو شعر به روزم آسمانم را آبی کن
زردشت August 25, 2005 03:35 PMحضرت ف م سخن ختمی مرتبت,
توجه داشته باشید که نمیتوان دل همه را بدست آورد. هم از حقیقت گفت و هم ستون پنجم را راضی نگه داشت. توصیه میکنم موضع خود را هر چه زودتر شفاف کنید. در 6 ماه گذشته شما بشدت متناقض حرف زدید و سریعتر از یک آفتاب پرست رنگ عوض کردید. یک روز هاشمی را گودزیلا معرفی کردید یک روز او را مهدی موعود و منجی عالم بشریت ! یک روز معین را به بی عرضگی, دورویی متهم کردید فردایش بیضه های خاتمی را لیسیدید ! یکروز عنوان بلاگتان را روزشمار گنجی کردید و فردایش او را در سایه یک گوشکوب خبرنگار فراموش کردید. یک روز از شرافت, آزادگی و غیرت حرف زدید و روز بعدش به زبان خود شاهرودی با او معاشقه کردید !
بله درست است ! سیمای واقعی هر کس کارنامه اوست.
اگر چه این تغییر موضع سریع و تغییر ارزشها برای بعضی های تعجب آور بود ولی بعد ها همه فهمیدند که میخواهید گل سر سبد هر محفلی باشید واین اشتباه است. آن ستون پنجم هم دقیقاً همان اشتباه را کردند. خواستند هم از توبره بخورند و هم از آخور. از آزادی و دمکراسی و ... گل و بوته ! حرف زدند تا دل جوانان آزادی خواه را به دست بیاورند ولی برای آنکه منافعشان در داخل نظام به خطر نیافتد سعی کردند که دل مافیای قدرت هم نشکنند ! ولی نتیجه چه شد ؟ وقتی که *عدم صداقت* آنها برای هر دو جبهه آزادی خواه و گروه فشار مشخص شد, آنها از هر دو جناح توسری خوردند. از این ور مودنده از اونور رونده. همه مسخره و ملعون آزادیخواهان گشتند و هم مورد نفرین نظام.
مثلا دیروز گفتید که "من نامه را امضا میکنم که همدلی خود را با مخالفان نظام نشان دهم هرچند که با روششان موافق نیستم" و امروز گریه و ناله سر داده اید که "من جشن تولد را امضا نمیکنم ! به من انگ میزنند !" آخر چرا با هر ضربی میرقصید ! یکم از خودتان اعتماد به نفس و *ثبات مرام* نشان دهید.
مصباح با تمام خریتش حرفی زد که صد برابر ارزشش از چرنیات سروش بهتر بود. گفت: "اگر دمکراسی میخواهید به سویس بروید و دست از سر اسلام بیچاره بردارید"
حالا شما هم بهتر است تکلیف خود را مشخص کنید. اگر از ستون پنجم میترسید و میخواهید در دل آنها هم جایی داشته باشید باید با همان آتشی که آنها را سوزاند شما هم بسوزید. ولی اگر میخواهید در نظر آزاد اندیشان اعتبار داشته باشید و حقایق را افشا کنید باید شجاعت و مردانگی افشاء نفاق و دورویی آنها را هم داشته باشید و آن در صورتشان داد بزنید.
نمیشود که یک روز یک نامه ای را امضا کنید فقط برای آنکه دل عده ای را خوش کنید. باید چیزی را امضا کنید که تاییدش بر طبق مرام و عقلتان است و نه خوش آمدن این گوشکوب و آن گوشکوب.
جامعه ما تشنه شفافیت و صداقت است والا خودشیرینی و "دم دم مزاجی" کالایی بس فراوان و بی ارزش است. افرادی مثل مصباح و احمدی نژاد با تمام گوشکوبی صداقت و شفافیت بیشتری از مدعیان اصلاحات دارند. دلیل رای آوردنشان هم همین بود.
موفق باشید.
من نمی دانم چه کسی بیل کشیده و خشتک چه کسی به سر رفته است. هیچ گاه داخل این جریانات نشده ام.ولی آن قلمی که این مطلب را نوشته باید با گل های مریم و نسترن و یاس و نرگس آراسته شود که هم از زمینه ای بادانش برخوردار است هم طنینی پرمهر و عشق از آن بگوش می رسد وهم طنزی شیرین با تشبیهاتی بسیار زیباو نثری که می بایست نگارنده اش،که من تاکنون نشناخته بودم و به کمک بلوچ با آن آشنا شدم، همان نی زن بالای تپه باشد که این همه پرسوزو گداز می نگارد. موفق باشید.
Mahin Milani August 24, 2005 09:11 PMneveshte akhiratan ja khordam ve mikham az shoma ye soali bokonam onam ine ke ayaghabool darid ke ma IRANIHA dar kar jami kardan zaf darim? agar javabetan be in soal mosbat ast pass an farae az jam neshane chist? aghai sokhan moshkel in nist ke shoma ya kesai dige ba esme mostar minevisid moshkel anjai ast ke dar tamrine democracy baid taboo tavane shenidane naghad ye begholi ..... ra ham dashte bashim shoma motmaen bashid ke khanande monsef farghe naghd v takhrib ra kamelan mifahmad v hesabe monteghede moshfegh ra ba moghrezin bimar yeki nemidanad az shoma ke be har hal dar in fazaie majazi darai shanoo manzelati hastid bishater entazar miravad ta moshavegh harkathai jami bashid albate inke bedonbale nei zadane khoshaynade khodetan bashid ham hich eibi nist vali hamin k inja v ba in sabk o siagh minevisid neshan az an darad ke del dar geroo IRAN V IRANI darid pass hargez chonin mabad ke shoma ra monzavi v dor az jam bebinim ke agar chenin shavad an jamate bimar v ... be maghsoodeshan khahand resid ke hamana joda kardane man too az ma ast.PAYANDE IRAN.
مسعود August 24, 2005 11:52 AMف.م.سخن عزيز،
از محبت شما به بنده حقير بينهايت سپاسگزارم. اين جمع وبلاگ نويسها چه در وبلاگستان باشند چه وبلاگشهر و چه در وبلاگ آباد نه ايدئولوگ حزب دارند نه شهردار و نه کدخدا و ماهيتاً نمى توانند هم داشته باشند. اما نيازمند چندين نقاد منصف و طنز پرداز و طنز نويس هستند. اگر به قول دوستان حمل بر پپسى بازکردن(!) نشود، طنزنويس مردمى اين دهکده يا شهر يا جمهورى سوسياليستى شما هستيد. آدم علاقمند به طنزش هم ما. اميدوارم که بزودى شما را همچون قبل سرحال و شاداب ببينيم. فراموش نکنيد متن نامه مدتى پيش خودتان را به بنده حقير. پاينده و سلامت و از گزند تير نادانيها و تعصبات به دور باشيد.
پارسا August 24, 2005 08:57 AM