گرما خفه کننده بود. نمي شد داخل سنگر خوابيد. لاي گوني ها پر بود از عقرب هاي ريز و درشت. پشه ها بيداد مي کردند. با چند تا تراورس و پتوي خاکستري و زيلوي زيتوني، تختخواب مان را جور کرده بوديم پاي خاکريز. پيراهنم را در آوردم و مچاله کردم زير سر. مسعود بغل دستم خوابيده بود و با آهنگ يک نواختي خر و پف مي کرد.
-"چقدر ستاره. آسمون اينجا چقدر بزرگ به نظر مي ياد".
نقطه اي ريز و نوراني از چپ به راست در حال حرکت بود.
-"چي ميتونه باشه؟..."
پک. صداي خفيف شليک خمپاره. نفسم را حبس کردم در انتظار صداي سوت.
وييييييييييييييييييييييييييي بوم.
سريع غلت زدم و صورتم را داخل پيراهن فرو بردم. مسعود يک لحظه خر و پفش قطع شد و نيم غلتي زد. باز خر و پف.
پک. پک. پک...
خمپاره هاي شصت و هشتاد پشت سر هم شليک شدند.نشستم تا صداهاي سوت را بهتر بشنوم.
وييييييييييييييي بوم............... ويييييييييييييييييييييي بوم................ وييييييييييييييييييي بوم
خمپاره ها در اطراف ما به زمين مي خوردند و منفجر مي شدند. خاک و دود به هوا بلند شد. ترکش بود که از بيخ گوش مان رد مي شد........ پرررررررررررررررررر............ پررررررررررررررررررر.... پررررررررررررررررر.......
-مسعود! مسعود!
-هوم............ چيه؟ نوبت نگهبانيم شده؟ اسلحه رو بذار بغل دستم الان پا ميشم.
-نه! هنوز يکي دوساعت وقت هست. بدجوري دارن مي زنن. پاشو بريم تو سنگر بخوابيم.
-ولم کن بذار بخوابم. خسته ام.
-الانه که خمپاره بخوره تو سرمون. انگار مي دونن ما اين زير خوابيديم! هي دارن همين جا رو مي زنن.
-من تو سنگر نميآم. مگه نديدي عصري عقربه از تو پاچه ي شلوارت اومد بيرون. اون تو پشه ها پدرمون رو در مي آرن. بگير بخواب بدخوابمون کردي.
پشه ها پوست مي کندند. صورت و دست ها را براي دلخوشکنک خودمان با گِل پوشانده بوديم ولي اثري نداشت. خشک مي شد و ترک بر مي داشت و پوست را مي کشيد و بعد هم مي ريخت. فقط کثافتکاري. پيراهنم را که از هم باز شده بود دوباره مچاله کردم زير سرم.
وييييييييييييييييييييييييييييي بوم................. ويييييييييييييييييييييي بوم................... ويييييييييييييييييييييييييي بوم..........
ديگر در قيد صداي شليک و سوت نبودم. خسته بودم. خوابم مي آمد.
-"آسمون اينجا چقدر بزرگ به نظر ميآد. راستي اون نقطه ي نوراني چي بود؟ اين مسعود هم با اين خر و پفش نمي ذاره بخوابيم. فردا شب بايد اونطرف تر واسه خودم تخت خواب درست کنم. چقدر ستاره ها قشنگن........"
وييييييييييييييييييي بوم..................... وييييييييييييييييييييي بوم................... وييييييييييييييييييييي بوم...........
اگر فداکاری رزمندگان ایرانی نبود الان ایرانی هم نبود. 600000 هزار نفر قربانی حماقت دو احمق شدند: خمینی و صدام.
آرمان September 24, 2005 02:46 AM