September 28, 2005

خاطرات جبهه و جنگ (6)، زندگي بايد کرد!

تقديم به آقايان روزبهاني و منيري

تا ديشب اينجا جزيره نبود؛ سنگري بود مثل همه سنگرها. امروز اما جزيره است و ما وسط آب. پنج نفريم و هر کدام به ديوار سنگر تکيه زده ايم و به بازتاب خورشيد در آب نگاه مي کنيم. چقدر زيباست. مثل کبوتر هاي خيس، با لباس هاي گل آلود، به دُور ِ تنها سنگري که آب به داخلش نفوذ نکرده گرد آمده ايم.

کسي در انديشه ي دشمن نيست. کسي در انديشه شبيخون و غافلگير شدن نيست. چشم دوخته ايم به تل خاکي که دور تا دور سنگر کشيده ايم تا آب از جايي سرريز نکند. چايي و سيگار؛ سيگار و چايي! هيچ کس چيزي نمي گويد. پتوي هاي خيس و گل آلود را بر روي "ميو" رها کرده ايم. اول مي خواستيم آبشان را بگيريم و پهن کنيم تا خشک شوند ولي نااميد شديم. هيچ چيز در اينجا به اين زودي ها خشک نخواهد شد. هيچ چيز در اينجا تميز نخواهد شد. از اين آب و سيل به اين زودي ها خلاصي نخواهيم يافت. تا چند روز بدن مان همين طور نمناک و گل آلود خواهد بود. تا چند روز در آب خواهيم نشست و قضاي حاجت خواهيم کرد. تا چند روز بر زمين گل آلود و کاپوت جيپ و هر سطح بالاتر از آبي خواهيم خوابيد. تا چند روز کفش به پا نخواهيم کرد. ما را از اين جهنم گل آلود خلاصي نيست.

همه در سکوت، به درياي قشنگي که در عرض ِ يک شب در اين منطقه به وجود آمده بود خيره شده بوديم؛ به بازتاب خورشيد در آب؛ به پرواز پرندگان در ارتفاع زياد. چاي مان را مي خورديم و سيگارمان را مي کشيديم؛ سيگارمان را مي کشيديم و چاي مان را مي خورديم. کسي در انديشه ي پتو هاي خيس نبود. کسي در انديشه ي خشک کردن سنگرهايي که پر از آب شده بود نبود. کسي در انديشه ي وسايلي که در داخل سنگر ها بر روي آب شناور بود نبود. کسي در انديشه ي عراقي هايي که کمي آن طرف تر در همين جهنم گرفتار بودند نبود. چاي شيرين و داغ را عشق است! سيگارهاي خشک شيراز را عشق است! "مراقب باش با انگشت ِ خيست سيگار را از فيلترش جدا نکني!" تا اين چند قطره نفت و اين چند تکه تراورس و اين جعبه ي کبريت هست زندگي بايد کرد! زندگي بايد کرد!

sokhan September 28, 2005 08:34 PM
نظرات

زندگی شاید ، نه قطعا همین است ..سپاسگزار لطف استاد

روزبه October 1, 2005 09:23 AM

"ميو" يعنی چی!

***

جيپ نازنين ِ ما بود که تمام اجزائش را با قطعات اسلحه و فشنگ جور کرده بوديم.

... September 29, 2005 02:28 AM

مجنون ای مجنون چه گل هایی در آن مرداب هایی خوف ناک پر پر شدند تا جماعت کر کس ها و کفتار ها میرا ث خوار آن نازنین ها شده و طلب کار ملت باشند تفو چرخ گردون تفو و امروز همان جماعت خو ن خوار خون ریز بار دیگر سر آن دارند تا کشور را به ورطه تباهی جنگی دیگر بکشانند خدایا این چه سرنوشت است که مستوجب آن شدهایم؟ آیا حق با خالق شامگاه بت ها نیست که گفت خدا مرده است ؟!!!!

مسعود September 28, 2005 10:14 PM