آيا مي توان فکر را عينا به زبان آورد؟ پاسخ قطعا منفي است. فکر را نمي توان در شکل ِ خام خود بر زبان آورد (وقتي مي گوييم زبان، مرحله ي بعدش بر روي کاغذ – يا بر روي صفحه ي نمايشگر - آوردن است که طبعا آن هم ممکن نيست).
فکر خام – يعني آن چيزي که در زمان بيداري، بي لحظه اي مکث در سر ما جريان دارد، اغلب بريده بريده است؛ ساختار نحوي درستي ندارد؛ آگاهانه نيست؛ مثل نفس کشيدن خود به خودي است؛ جسته گريخته است؛ از شاخه اي به شاخه اي ديگر پريدن است؛ گاه ترکيبي از يک يا دو کلمه است؛ گاه بي فعل و فاعل است؛ بسيار سريع و عمرش در حد يک جرقه ي کوتاه است؛ بنزين عمل است (يعني اغلب نتيجه ي فکر به ارگان هاي ديگر بدن منتقل و باعث حرکت آن ها مي شود).
در اين باره بسيار مي توان نوشت ولي بد نيست که خودتان ده دقيقه اي در گوشه اي آرام بنشينيد و به روند فکر کردن و چگونه فکر کردن، فکر کنيد! به نظر کار ساده اي مي آيد ولي ساده نيست! درست مثل اين که بخواهيم فکر کنيم آيا تصاويري که در ذهن مي بينيم رنگي است يا گام هاي مختلفي از خاکستري. فکر کردن به اين مسئله براي ذهن هايي که آماده و ورزيده نباشد بسيار خسته کننده است و بعد از يکي دو دقيقه، "تحقيق"شان را رها مي کنند و پي کار و زندگي شان مي روند اما براي ذهن هاي ورزيده – بخصوص براي کساني که به چند زبان آشنايي دارند – جالب و گاه هيجان انگيز است.
فرق يک نويسنده معمولي با يک آدم معمولي در اين است که نويسنده مي تواند اجزاي فکرش را جمع و جور و قالب بندي کند، ولي آدم معمولي نمي تواند. اين اجزاي فکر، کلمات براي ساختن "يک" جمله نيست؛ اين کار را همه مي کنند. مهم اين است که بتوان فکري را از يک مقدمه به يک نتيجه رساند و آن را به خواننده منتقل کرد (قدم بعدي انتقال احساس به وسيله ي کلمات است که بحث آن را اينجا باز نمي کنيم). اگر خواننده بتواند چيزي حدود نود درصد فکر نويسنده را بگيرد، نويسنده، نويسنده ي خوبي است. وقتي مي گوييم خواننده، منظورمان الزاما عامه ي خوانندگان نيستند بلکه گروهي مد نظر ماست که روي سخن نويسنده با آن هاست.
اما يک نويسنده ي خلاق، اجزاي فکري را جمع و جور مي کند و روي کاغذ مي آورد که به طور عادي در ذهن او جريان "ندارد" و اين جريان در اثر حالتي دروني که به آن هنرمندانه مي گوييم به وجود مي آيد يا – در نويسندگان حرفه اي - به وجود آورده مي شود و بعد به روي کاغذ مي آيد (اين مطلب در مورد ساير هنرها هم صادق است که وارد آن نمي شوم).
فکر هنري و خلاق چون جهت دار و هدفمند است الزاما به عمل شخص فکر کننده ختم نمي شود. اين جهت دار و هدفمند، عبارتي چند پهلوست که مي تواند باعث مناقشه شود که چون قصد ورود به آن ندارم اين مطلب را همين جا درز مي گيرم.
شخصي که داراي فکر و انديشه ي خلاق است، و مي تواند کلمات و فکر جديد توليد کند و مي تواند به قول هگليان، تز و آنتي تز و سرکه و روغن زيتون را با هم ترکيب کند و سنتز و سالادي رنگارنگ به وجود آورد، مغزش در اثر تمرين مداوم و آفرينش پي در پي ورزيده مي شود و بعد از مدتي به طور خودکار شروع به توليد فکرها و ايده هاي بکر مي کند. البته عمر اين توليد ابدي نيست و مثل هر چيز ديگر در اين دنيا مي تواند دچار کهنگي و يک نواختي و گنديدگي بشود. مطالعه براي نويسندگان و شعرا، ديدن نقاشي و عکس براي تصويرگران، شنيدن موسيقي براي نوازندگان و موسيقي دانان، مشاهده ي هنري اجسام و حجم ها در طبيعت و موزه ها براي مجسمه سازان، باعث مي شود که اين رود پيوسته لايروبي شود و از رسوبات تهي گردد. بدترين چيزي که رود آفرينش و خلاقيت را کم عمق مي کند و دست آخر هم آن را به لجنزار بدل مي سازد، غرور و چشم بستن به جهان اطراف است.
باري، فکر به صورت کلمه در ذهن مي آيد و مي رود و نويسنده آن ها را گاه به صورت تکي و گاه به صورت گروهي، گاه سريع و گاه کند، به تور مي اندازد و بعد از شکل دادن روي کاغذ مي آورد.
زبان اينجا نقش مهمي در نوع فکر کردن بازي مي کند. يک انگليسي يا فرانسوي يا آلماني مثل يک ايراني فکر نمي کند! اين يک واقعيت است و دلايل نحوي و دستور زباني دارد. به خاطر همين شکل زبان، نوع فکر هم متفاوت است. مثلا ساختار جمله نزد يک انگليسي بيشتر شبيه به ما فارسي زبانان است تا يک آلماني. شما در آلماني وقتي جمله اي را با کلمه ي "زيرا" يا "آيا" شروع کنيد قسمت صرف شده ي فعل را بايد در آخر جمله بياوريد حتي اگر آن جمله شامل ده جمله ي تو در توي ديگر باشد و لابد مي دانيد که زبان آلماني از اين لحاظ استعداد خاصي دارد و به همين لحاظ جان مي دهد براي بيان افکار پيچيده و تو در توي فلسفي (آن يک جمله ي مارکس مشهور است که چيزي حدود دو صفحه ي کتاب است! حتي کلمات با پيوستن به يکديگر توليد کلمه ي جديد مي کنند که مي تواند به اندازه ي يک سطر کامل دراز باشد!) . آن فعل که قرار است آخر از همه بيايد در ذهن گوينده نبايد فراموش شود و اين يعني که از اول به آن چه آخر به عمل بايد در آيد فکر کردن و تصميم گرفتن. اين شکل جمله پردازي نحوه ي تفکر را خواه ناخواه تغيير مي دهد. يا قبايل بدوي آفريقايي کلماتي که براي تعريف رنگ ها به کار مي برند بسيار اندک است ولي شايد براي بيان ِ رنگ سبز چندين کلمه داشته باشند – که ما در زبان هاي ديگر مشابه اش را نداريم -. (متاسفانه اطلاعاتم در اين مورد دقيق نيست و از روي حافظه است و ممکن است درست نباشد. استناد من به نشريه ي "پيام يونسکو"ي بيست سال پيش است که در باره ي زبان هاي آفريقايي نوشته بود و اکنون در دسترسم نيست).
با زبان ساده و کلمات محدود نمي توان افکار بلند را توضيح داد و به روي کاغذ آورد. براي دقت در بيان فکر، هم بايد کلمه به اندازه ي کافي در اختيار داشته باشيم و هم ساختار زباني که گنجايش جاي دادن مفاهيم بزرگ را دارد.
در وب لاگ، چون با کاغذ و ناشر و ويراستار و حتي خواننده رو به رو نيستيم و مي توانيم بدون نگراني از همه اينها و با آزادي تمام هر چه را که مي خواهيم بنويسيم، لذا مي توان فکر را همان طور که در سر جريان دارد روي نمايشگر آورد و آن را در معرض و قضاوت و نقد عموم قرار داد. حتي مي توان فکر منقطع و خام را، همان طور به شکل اوليه در وب لاگ نوشت و امکان نتيجه گيري هاي زبان شناسانه و جامعه شناسانه و روان شناسانه و غيره را فراهم آورد. فقط اشکال بزرگ کار در اين است که اگر چنين اتفاقي هم بيفتد ممکن است به خاطر ناشناس ماندن و معرفي نشدن هرگز توسط افراد صاحب نظر ديده نشود و يا از آن بدتر بدون هدف و برنامه باشد و نتيجه ي لازم از آن به دست نيايد. به هر حال آن چه که در اين نوع آزمايش ها مهم است، رفتار علمي و هدفمند و نيز پي گيري و استمرار است.
باز هم در اين باره خواهيم نوشت.
ادامه دارد...
وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
وب لاگ ها و زبان فارسی (6)
وب لاگ ها و زبان فارسی (7)
وب لاگ ها و زبان فارسی (8)
وب لاگ ها و زبان فارسی (9)
وب لاگ ها و زبان فارسی (10)
وب لاگ ها و زبان فارسی (11)
وب لاگ ها و زبان فارسی (12)
وب لاگ ها و زبان فارسی (13)