نمي دانم وقتي در مقابل يک نقاشي امپرسيونيستي يا آبستره قرار مي گيريد در آن دنبال چه چيز مي گرديد. من، در وهله ي اول، خودم را به حسي که آن نقاشي در من ايجاد مي کند مي سپارم. نه مي خواهم چيزي در درون آن کشف کنم؛ نه به رابطه ي رنگ ها کار دارم؛ نه به شکل ها و حجم ها و ترکيب آن ها با يکديگر توجه مي کنم، نه به قصد و هدف نقاش اهميت مي دهم. خودم را مي سپارم به "کل"ِ اثر و منتظر مي شوم ببينم مرا به کجا مي برد. مثل دريا؛ مثل جنگل؛ مثل رويا. حالتي که در مقابل يک اثر واحد در من به وجود مي آيد البته هميشه يک سان نيست. پس همه چيز در خود اثر نيست؛ درون من هم بخشي از آن اثر را مي سازد...
آمدم بحث "وب لاگ ها و زبان فارسي" را دنبال کنم، ديدم بهتر است به جاي قال، کمي به حال بپردازم. وقتي از سياست خسته مي شوم، پناهگاه من ادبيات و هنر مي شود. مي روم در کنج يک داستان يا موسيقي يا نقاشي يا فيلم پناه مي گيرم. بعضي وقت ها در همان پناهگاه، جنگي در مي گيرد و از آنجا هم رانده مي شوم. از بهشت به زمين ِ خدا مي افتم. مثل زماني که فيلم "دَه" کيارستمي را ديدم. از پس لرزه هاي آن هنوز بعد از چند ماه خلاص نشده ام. صحنه هاي آن گاه و بيگاه به من هجوم مي آورد و آرامش را از من مي گيرد. يا فيلم هاي شيرين نشاط که به طور اتفاقي در يکي از موزه هاي خارج از کشور ديدم و انگار صحنه هاي آن را با چکش و تيشه در مغزم حک کرده اند. هنوز در تاريکي اتاق ِ پخش، چشم از پرده ي راست به پرده ي چپ مي برم و سرم را از اين صحنه به آن صحنه مي گردانم. يا فيلم "يو اس اس چارلستون"، از منشائي ديگر و فرهنگي ديگر و نوعي ديگر. از ياس به اميد و از اميد به ياس و ديدن چهره ي سياستمداران خودمان که اصرار دارند به اين تکنولوژي ويرانگر دست بيابند و چنين روزگاري را براي بشريت رقم بزنند. فيلمي که خواب از چشم آدم مي ربايد و قدرت عشق را به تصوير مي کشد...
اينجا نمي خواهم راجع به فيلم صحبت کنم و اگر مثال زدم براي رسيدن به مسئله ي تاثير اوليه ي وب لاگ ها بر خودم بود. هميشه از محتوا حرف زده ام و از متن. اين بار مي خواهم از تاثير "کل" يک وب لاگ بر خودم حرف بزنم. تاثيري که به کلمه و جمله و محتوا کار ندارد. حالتي که با باز شدن صفحه و آشکار شدن عنوان و رنگ و قالب به من دست مي دهد. حالتي که به دنبال آن بر روي لينک هايي کليک مي کنم و مثل يک جستجوگر با پاي خودم به دنبال آن مي روم. براي من هر وب لاگي مثل يک تابلوي نقاشي است و اينترنت موزه اي است که اين نقاشي ها را در آن مي يابم و به تماشا مي نشينم. گاه به غرفه ي هنر مدرن سر مي زنم. گاه که دچار نوستالژي مي شوم به غرفه ي نقاشان سنتي. گاه به غرفه ي هنرمندان مذهبي مي روم، گاه به غرفه ي آتئيست ها و آنارشيست ها. گاه به اتود و اسکيز ِ تازه کاران نگاه مي کنم و گاه به خطوط محکم و پخته ي حرفه اي ها...
در اين نوشته که احتمالا دو سه شماره خواهد بود، حسي را که از باز کردن بعضي از اين وب لاگ ها به من دست مي دهد، به طور خلاصه تشريح مي کنم. اين ها، همه ي وب لاگ هايي نيست که به آن ها سر مي زنم و ممکن است برخي به خاطر کم حواسي از قلم بيفتد، و اينها همه ي چيزي نيست که از اين وب لاگ ها به دست مي آورم، بلکه حس "اوليه"اي است که با ديدن آن ها به من دست مي دهد. حس هاي بعدي البته با خواندن يا ديدن يا گوش دادن محتواي وب لاگ سراغ من مي آيد که اينجا با آن کاري ندارم. اگر وب لاگي از قلم افتاد به همين دلايل است. من بدون نگاه کردن به ليست هاي بلاگ رولينگ نام هر وب لاگي را که به ذهنم آمد نوشتم و هيچ ترتيب خاصي در ذکر اسامي رعايت نکردم.
-نيک آهنگ
انرژي بي پايان و طنز ِ تر و تازه. سرعت در انتقال دانسته ها. بي خوابي. خلاقيت و ابداع. لذت از وصل کردن فکر خود به ديگران. انتقاد تيز. خيلي تيز. صداقت مطلق. صراحت مطلق. دارويي فوق العاده شيرين و دوست داشتني در پوسته اي به شدت تلخ (بر خلاف داروهاي سنتي!)
-فانوس
نوري که با رنگ زرد بالا آمد و يواش يواش آبي شد. رنگ زرد، هر چند با دود، اما اصيل تر و طبيعي تر بود. رنگ آبي، هر چند تميز و بدون دود اما کتابي تر و تصنعي تر.
-کتابلاگ
کتاب، کتاب، کتاب، باز هم کتاب. ادبيات معاصر. بازتاب زيباي آن چه در عرصه ي قلم مي گذرد در ذهن جوان ايراني. جدي، دقيق، با پرنسيپ.
-نياک
نشستن روي صندلي دانشگاه در وب لاگ. جرقه هاي پي در پي براي روشن کردن آتش بزرگ.
-سيبيل طلا
تند. بي پروا. بيرون کشيدن فکرهايي که خودشان را با هزار مصيبت و حيله گري در پيچ پيچ لايه هاي خاکستري مغز پنهان کرده اند. کتک زدن آن ها و پرت کردن شان به روي زبان و نمايشگر. نوشتن حرف هايي که تا نوک انگشت آدم مي آيد ولي از آن به بعدش را جرئت ادامه ي راه نيست.
-سرزمين رويايي
آن قسمت از زندگي که نمي خواهيم ببينيم و براي اين که ناراحت نشويم چشم بر آن مي بنديم. احساسات لطيف تا سر حد رويا. حس گرمي اشک به خاطر رنج هاي بشري. مهماندار ِ نجيب بچه هاي فقر.
-پارسانوشت
نگراني از دو دقيقه بعد. ول کردن شاخه، چسبيدن به ريشه. جوش آوردن و رفتن. آرام شدن و برگشتن. منطق، منطق، باز هم منطق. مشاهده ي رنج ِ دائم صاحب وب لاگ به خاطر همين منطق. تيز کردن دائم سلاح ِ طنز.
-زيتون
نيروي پايان ناپذير زندگي. زندگي با تمام خوب و بدش و زشت و زيبايش. اميد بخش. شادي بخش. تپه هاي کرج، پيتزا، چلوکباب، تحصن در مقابل اوين، کوه پيمايي و "سر اومد زمستون" و در يک کلمه زندگي. زندگي با تمام پيچيدگي ها و سادگي هايش. زندگي با تمام بالا و پايين هايش. لبخند، و البته شادي ِ ديرياب.
-پيام ايرانيان
جواني از دست رفته. پختگي. غم ِ محبوس. دقت در بيان فکر. دقت در انتخاب اجزاي نوشته و سوهان زدن آن تا سر حد شفافيت. در جست و جوي راه: راه بيرون رفتن از بن بستي که همه ي ما در آن گير کرده ايم. راهي درست با مقصد معلوم. راهي براي همه ي ايرانيان.
-هاله ي سرزمين آفتاب
کلمه به رنگ آفتاب. گرمابخش خانواده. عشق در چهارديواري خانه. غليان احساس دوستي، مهر، و گاه سرخوردگي. سرخوردگي از بدي ها و تندخويي ها. حاضر در تمام صحنه هاي اعتراض مجازي به ظلم. طرفداري بي قيد و شرط از مظلوم.
-بالش نرم گيلاس
از تهران تا سواحل استراليا. رنگ گيلاس. زندگي از خانه و محل کار تا پيچ هاي ذهن و درون. تقسيم عادلانه ي خود ميان من و جامعه.
-علي قديمي
رک، صريح، بي پروا. بيرون ريختن احساس به هر بها. کوبيدن به صورت طرف، با لبخند و طنز. متخصص به کار بردن افکار منفي در اشکال مثبت. استاد پنهان کردن احساسات لطيف در ميان قطعات سخت ماشين و مسافرت هاي بي پايان.
-کارنه
انضباط. مسئوليت. کار تميز.
-فل سفه
معلم ِ بي تعارف. خوب، خوب؛ بد، بد. استاد، استاد؛ شاگرد، شاگرد. تعريف، توضيح، تشريح. دقت سقراط وار. خودنمايي قلمي موقوف والا...
-عبدالقادر بلوچ
صداي گرم و اميدبخش. طنز ِ تلخ. خنده با چشم گريان. گريه با لب خندان. تلاش براي شناساندن استعدادهاي جوان.
-مرد رمانتيک با کلنگ
همان عنوان وب لاگ: يک مرد رمانتيک، با يک کلنگ بر دوش که به جاي نيشتر، براي باز کردن سر دمل ها به کار مي برد.
-مهدي جامي
مردي سرگردان ميان سمرقند و لندن. عشق و دقت. آزادي شرقي و اسارت غربي. آزادي غربي و اسارت شرقي. در حال نوسان دايم ميان دو دنياي پر تضاد.
-يوگيني
سر زدن به يک پارک کوچک و خلوت به هنگام وب گردي، و مواجه شدن دائم با در بسته ي آن.
-آقاي الپر!
جواني و شور. انرژي کار سياسي. سيماي سياست ِ ايران در نيمه دوم دهه ي هفتاد. تصوير اصلاح طلبان در روزنامه هاي جامعه و عصر آزادگان و مشارکت و خرداد. نمونه ي عالي از تلفيق آزادي فکر و قيد هاي مذهبي.
-مجيد زهري
هوشيار نگه داشتن خواننده با به کار بردن "مغزه" ي کلمات. مته ي حفاري براي رسيدن به عمق مفهوم با کمترين کلمه.
-مرحوم وحيد پوراستاد!
روزنامه در وب لاگ و وب لاگ در روزنامه. معني دقيق ِ روزنامه نگاري در وب، و وب در روزنامه نگاري.
-عباس معروفي
شعر، شعر، شعر زيبا. داستان، داستان، داستان زيبا. نارنجي. نارنجي دوران کودکي. بوي خوب مداد رنگي. پختگي در ايام ميان سالي. ادبيات، ستايش شادي و........ نفرت. نفرتي که صاحبش سعي در ساکت نگه داشتن آن دارد و ساکت نمي ماند. خاموش کردن بلندگوهاي کامپيوتر.
-بيلي و من
صداقت اروپايي در ذهن شرقي. تنهايي، عشق، موسيقي و گاه انفجار خشم. اهميت سگ در تلطيف زندگي انسان.
-خوابگرد
فنر بسته ي کلمات: به محض رهايي آتشفشان جملات در اشکال زيبا و رنگارنگ. البته سوزان. البته راهگشا. و البته ويرانگر: ويرانگر کژي ها از نيم فاصله هاي تايپي تا تمام فاصله هاي سياسي و اجتماعي و ادبي.
-حسين درخشان
جهان گرد عالم اينترنت با يک کوله پشتي و يک گرم کن آدي داس سبز و يک جفت صندل و البته يک لپ تاپ. سر کردن در هر سوراخي از تونس تا امان و از لندن تا نيويورک. کنجکاو، نوگرا، بي خيال در ظاهر؛ در باطن اما به شدت مقيد به اصول طراحي شده توسط خود.
ادامه دارد...
ای آخ....:))
زیتون December 8, 2005 04:07 AMبا عرض سلام خدمت کليه دوستان
چند صباحی را در ارويا جهت ادامه تحصيل زندگی کردم و از خوبيها و بديهايش درسهای زيادی گرفتم.
دوستان زيادی اينجا ييدا کردم که تعدادی از آنها مربوط به وبلاگها ميشوند.
از آنجائيکه درسم به اتمام رسيدواز ينج شنبه برای هميشه ايران هستم و با توجه به اينکه ممکن است در ايران با مشکل فيلترينگ مواجه شوم و در نتيجه دسترسی به وبلاگها برايم مشکل باشد از همه دوستان (و بويژه آرمان عزيزکه هميشه از نوشته ها و ايده هايش بهره مند بودم) خداحافظی ميکنم.
اميد وارم که اين خداحافظی هميشگی نباشد
با تشکراز همه و بالاخص ف. م. سخن که عليرغم اختلاف نظرهايی که داشتيم بنده راتحمل کرد
***
فرانک خانم
از نظرات تان باز هم بهره خواهيم برد. نگران فيلترينگ نباشيد.
ممنون از شما.
سخن
جناب سخن گرامی از لطف شما سپاسگزارم.
عبدالقادر بلوچ December 7, 2005 07:15 AMسخن جان ممنون از پاسخت. در درستی حرفت شکی نیست من هم کلامم با قطعیت همراه نبود و تازه چه کسی از نیت ها خبر دارد ولی حتما خودت هم دسته بندی هایی را دیده ای ...
حرف حساب December 7, 2005 04:31 AMآقای سخن عزیز، البته از لطف شما نسبت به خودم همواره سپاسگزارم.
اینها که نوشتید برخی لبخند به لبهام آوردند. اتفاقا" دو سه تائیشون رو هم که روری میشناخت براش ترجمه کردم و با هم لبخند زدیم. :)
باز هم مممنون از لطف شما.
هاله December 7, 2005 01:29 AMف.م. سخن عزیز ما که یا باید حدث بزنیم یا از روی ارتیکل سر دبیر بفهمیم در کدام زاویه سیاست
قرار دارد که بهر حال مشکلست اما شما و انها همدیگر را میشناسید و تقاضا اینست بنویسید
این و ان وبلاگ چپ کمونیستی است چپ سنتی مثل عبدالقادر-بلوچ!!یا سلطنت طلبست
یادسلطنت پرست یا مشروطه خواه از طیف دکتر شاهین فاطمی که برانداز طرفدار نو-محافظه کاران
امریکاست و از همکاران مایکل لدین این تهمت نیست شاهین -فاطمی با شدت و حدت از
مایکل لدین و تزش دفاع میکندو دیگران مثل الپر ووووشناسایی در باره عقیده سیاسی قابل پنهان کردن نیست
و این از عجایب روزگار که هر چه در امریکا پرسش در باره اعتقادات مذهبی مذمت و غیر قابل
عرضه در ایران دایم از دینذو مذهبش اول میگوید!!امید است اگر میشناسید بنویسید
این همه حزب پنهان و سینه های ستبر ازادی خواهی که جور در نمی اید؟؟
خسته نباشيد... اينگونه ما هم با خيلي از وبلاگهايي که نمي شناختيم،آشنا مي شويم و براي من هميشه دانستن نظرات مختلف درباره مسائل و امور مشترک از جمله وبلاگهايي که مي خوانيم، بسيار جالب بوده است.
میشه لطفا اسم حقیقی شما رو بدونیم.
منصور December 6, 2005 04:17 PMسلام. خسته نباشی. این معرفی ها خوب است. ولی همان کار که خیلی ها انجام می دهند را دارید انجام می دهید چه خواسته و چه ناخواسته: نان وبستانی به هم قرض دادن. نه اینکه بدبینانه و یا بدجنسانه بگویم همه اش این است ولی خوب ... گروهی هستند که دوستانند و یک جوری به هم بسته و به اصطلاح خودی. بقیه هم باید بروند خودشان را جزو باندی بکنند تا بالاخره شنیده شوند. شاید ... بگذریم داستانش طولانی است. شاید روزی در باره اش نوشتم.
***
عرفان جان، ممنون از نظرت؛
والله هستند در ميان دوستان ِ وب لاگ نويسي که من به آن ها سر مي زنم کساني که اصلا روح شان از سخن نامي خبر ندارد که بخواهند نان بدهند يا نان بگيرند و اصلا کدام نان؟! مثلا قول مي دهم خانم شمس اصلا ندانند که کسي به نام سخن، از هشت نه ماه پيش که غزل های ايشان را معرفي کرده، مرتب به وب لاگ شان سر مي زند و شعرهایش را با علاقه مي خواند؛ گيرم مجموع بازديد کنندگان روزانه اش از ده نفر هم بالاتر نرود ولی کارش در حد شاعران خوب و خلاق اين ديار است. يا خانم زرافشار مسئول وب لاگ زندگي در ژاپن اطلاع داشته باشد که نوشته های عمومي وب لاگ ايشان را در باره ی فرهنگ ژاپن با کنجکاوی دنبال مي کنم. خلاصه از دوست وب لاگ نويسي که از دکتر معين مي ترسد تا آن وب لاگ نويس ديگر که به زمين و زمان فحش مي دهد - و گاه خود ما را هم با کلمات تند نوازش مي کند -، هر چه که بشناسم و ببينم، ترديد نکنيد که مي خوانم و هر آن چه را که برایم جالب باشد حداقل با يک پيوند در معرض ديد مراجعان وب لاگم قرار مي دهم.
شاد باشيد.
سخن
http://hasanagha.net/blog/ Jaye weblog hasan agha khali hast dar in liste shoma. Hasan aqha kami tond minivisad va afkarsh motamyel be chap, vali dar sedaghat va azadegi oon shak nakonid.
Azadeh December 6, 2005 02:27 AMبرخلاف شما من از این دسته وبلاگهای بالا فقط با هودر و کمی نیک اهنگ حال می کنم. مثلا" به نظرم مجید زهری زیادی پر طمطراق می نویسد و کلا" احساس صمیمت با نوشته هایشان را ندارم. نمی دانم چرا؟
Mohammad December 5, 2005 07:27 PMبه قول ما ايرانيان مقيم آمريکا "very good" ، منتظر ادامهاش هستيم.
روکگو December 5, 2005 06:40 PM