اثر جاودان نيک آهنگ کوثر!
بسيار خوشحالم از اين که پارسا بر خلاف برنامه اي که براي خودش چيده بود لطف مي کند و براي اين گفت و گو وقت مي گذارد. من که شطرنج درست و حسابي بلد نيستم ولي اگر در حد خوبي مي دانستم شايد ترجيح مي دادم به جاي حضور در ميداني که جان اهل قلم مثل آب خوردن در معرض تهديد قرار مي گيرد، به همان ميدان چوبي باز گردم و با قهرمانان عرصه ي فکر و انديشه چون "که رس" و "تال" و "پتروسيان" و "فيشر" حشر و نشر داشته باشم. اما چه کنيم که به جاي شروع پونزياني و دفاع آل يخيني مجبوريم هر نوشته اي را با صد بسم الله و در ميانه با صد قل هو الله و در پايان با صد الحمدلله به پايان ببريم تا خداي نکرده حرف و کلامي از روي بي انصافي نزنيم و دردسر و گرفتاري براي کسي درست نکنيم. اين هم صفحه ي شطرنج ماست که برادران غيرتمند به سبک شطرنج برره مي خواهند با لنگه کفش روي آن بکوبند!
پارسا از عصبانيت من مي نويسد و دعوا و صلاح خود دانستن و غيره. من بيش از پيش به ناتواني کلمات در انتقال احساس نويسنده اعتقاد پيدا مي کنم وقتي که چنين برداشت هايي را مي خوانم. در عالم مطالعه ما يک فرستنده و يک گيرنده داريم. اگر تصوير روي گيرنده بعضا برفک دارد يا ولوم بلند است، الزاما از فرستنده نيست. همين طور دليلي ندارد که گمان شود ارسالي ِ فرستنده بي کم و کاست گرفته خواهد شد. به هر حال موقع نوشتن آن مطلب، عصباني نبودم و الان هم عصباني نيستم و البته ايرادي هم نمي بينم اگر اين حس انساني در جاي لازم به سراغم بيايد.
در مورد انعکاس در وب لاگ ها، تقاضايي بود که مطرح کردم تا شايد چشم هايي که خبر را نديده است ببيند و اگر واقعيت را نمي داند بداند. خود من با چند روز تاخير آن هم از روي اتفاق موضوع را فهميدم. وقتي هم فهميدم مثل فيلم هاي کمدي که طرف از کنار حادثه مي گذرد و بعد بر مي گردد مي بيند حادثه در ارتباط با خود اوست، اول رفتم و بعد که کمي روي تيتر "مبارزه ي علني با ايدز" فکر کردم ديدم خيلي آشناست، بعد به ناگهان يادم افتاد که خودم قبلا چنين چيزي نوشته ام! مثل برق گرفته ها بر گشتم ديدم عجب، در بندر عباس بر سر ما جنگ بوده و ما با نواي "زرد و سرخ و ارغواني" در کوچه باغ هاي تهران پرسه مي زديم! راستش انتظار چنين فاجعه اي را از طرف خودم نداشتم. خيلي براي الهام که نمي دانستم کيست و چه کاره است ناراحت شدم. يقين کردم که روي سهو، کلمه ي ايدز را که ديده فکر کرده بحث بهداشت است و غافل بوده از اين که اين ف.م.سخن بدجنس هر کلمه ي مربوط و نامربوطي را به سياست ربط مي دهد. جالب اينجاست که مطلب در صفحه ي بهداشت تمدن هم منتشر شده! آن مردک بي غيرت، صاحب امتياز گردن کلفت نشريه که نماينده مجلس هفتم است، به جاي حمايت از کارمندش، شعار داده است که من مسئول نيستم و اين خانم اعدام بايد گردد! بلافاصله برداشتم را نوشتم و در اينترنت منتشر کردم. گفتم شايد مسئولي کسي ببيند واقعيت چيست و الهام را آزاد کنند. گفتم دوستان اگر مايل باشند اين خبر را منعکس کنند، شايد به گوش کسي برسد. اصراري نداشتم، اصراري ندارم، و اصراري نخواهم داشت که در وب لاگ شهر کسي اين کار را بکند. چنان که جز دو سه نفر از بچه هاي خوب هرمزگان و دوست ناديده ي ارجمندم جناب صف سري که صفحه ي "ايران ما" را بعد از بسته شدن تغيير دادند کس ديگري اقدام به اين کار نکرد.
پارساي عزيز در بند «ب»، از "ضرس قاطع"و "تندروي" در جمله ي من مي نويسد. بايد بگويم پشت آن تندروي کلمات ديگري هست که جمله را کامل مي کند. مي خواهد بگويد ورود بيماري به سال 57 بر نمي گردد و ريشه در تاريخ ما دارد. کمي هم طبق معمول مايه ي طنز در اين کلمه هست که توضيح بيشتر نمي دهم.
نقد محتواي اين طنز بهتر است بعدا صورت بگيرد که بيهوده هيزم به تنور بهانه گيران ريخته نشود ولي همين قدر شرح مي دهم که ويروس مخرب ايدز، همان ويروس "قدرت" است که در درون تک تک ما به صورت پنهان وجود دارد. اين ويروس در شرايط مساعد رشد مي کند. تغيير شکل مي دهد. در لباس نظامي آشکار مي شود؛ به کسوت روحاني در مي آيد؛ کت و شلواري مي شود؛ ريشش را مي تراشد؛ ريش مي گذارد؛ کراوات مي بندد؛ لباده به تن مي کند و متناسب با محيط به هر شکل و فرمي در مي آيد. گاه در کاخ ساکن مي شود، گاه در کوخ. گاه آرايشگر از فرانسه مي آورد، گاه احمد آقا ريش و مويش را در حياط جماران کوتاه مي کند. آنتي ويروس ها به خاطر همين خاصيت عجيب به راحتي نمي توانند با آن مبارزه کنند. گاه آدم ِ بسيار بسيار قدرتمندي را مي بينيد که در حياط خلوت محل کارش آهو مي بندد و کباب آهو دوست دارد، و اگر انگشت کوچک اش را تکان دهد، خانم مهمان دار شوهرداري دوست دخترش مي شود و اگر انگشت اشاره اش را تکان دهد، خانواده ي پزشک تفتي دود مي شود و به هوا مي رود ولي وقتي از نزديک ببيني اش يک آدم مفلوک و بينوا به نظر مي آيد. اين ويروس در سال پنجاه و هفت به صورت کاملا ضعيف به تهران آمد و آرام آرام قدرت گرفت و پدر ملت را سوزاند و اکنون به جان جهان افتاده است.
من معني رندانه را در مورد خودم نمي فهمم. اينجا بر مي گردم به همان بحث کليت ف.م.سخن. يا اين کليت مشخص و ملاک است يا نيست. اگر به جزء نگاه کنيم دچار خطا مي شويم. حتما شما پارسا جان، با کسي که سلطنت طلب است رفت و آمد داشتيد (يا داريد)، با کسي که حزب اللهي است، با کسي که لائيک است، با کسي که مي خواهد سر به تن آخوند نباشد، با کسي که اهل علم و موسيقي است و از سياست متنفر است، با کسي که طرفدار حمله ي نظامي آمريکاست، با کسي که در تمام نماز جمعه ها شرکت مي کند و هر هفته از ته دل شعار مرگ بر آمريکا سر مي دهد، با بچه هاي جبهه، با بچه هاي زنداني سياسي حکومت اسلامي... من در طول زندگي ام همه جور آدمي ديده ام ولي هرگز هيچ کدام شان را نکشته ام، هرگز هيچ کدام شان را نزده ام، هرگز به هيچ کدام شان حمله نکرده ام، صرفنظر از اين که خودم چگونه فکر مي کرده ام و مي انديشيده ام. حتي با بسياري شان گفته ايم و خنديده ايم؛ با بسياري شان سر يک سفره نشسته ايم. با هم بحث کرده ايم، گفت و گو کرده ايم، از حرف هم بدمان آمده است، ولي براي دقايقي، ساعاتي، روزهايي، سال هايي و حتي تمام عمر کنار هم بوده ايم.
براي من انسان يک موجود يک خطي نيست. براي من انسان يک موجود بسيار پيچيده و چند وجهي است. حتي کسي که مي گويد حزب فقط حزب الله و مي شود انصار، يا کسي که فرياد جاويد شاه مي کشد و مي خواهد سر به تن هيچ کس ديگر نباشد، بر خلاف شعارش در درونش هزاران وجه دارد که مي تواند آن وجوه، دوست داشتني و مثبت باشد. تاکيد مي کنم دوست داشتني و مثبت. شما اگر پاي تان باز شود به خانه ي آن حزب اللهي انصاري، يک دفعه مي بينيد که آدم ديگري از پشت آن چهره ي خشن ظهور کرد. رفتارش با همسر، با فرزند، همت اش براي گرداندن زندگي، سخت کوشي، و هزار چيز ديگر. رفتار امام را با همسرش به خاطر بياوريد، از هر مرد روشنفکر مدرن امروزي امروزي تر است.
براي من شاه، فقط شاه سال پنجاه و هفت که انگشت به جليقه مي زد نيست. شاه جوان ِ سال بيست هم هست. شاه سال تولد وليعهد در سال 1339 هم هست، شاه انقلاب سفيد هم هست، شاه مغرور هم هست، و برسيد به شاه ساواک و شاه مستبد و شاه قاتل زندانيان سياسي در تپه هاي اوين.
براي من رضاشاه، در بسياري موارد کبير است. کسي که بتواند آن کوه هاي سخت را بشکافد و با ماليات ناچيز قند و شکر آن خط آهن عظيم را علم کند آدم کبيري است. کسي که دانشگاه درست کند، در جامعه اي متعصب آزادي به زنان بدهد، دختران را به مدرسه بفرستد، و هزار چيز ديگر، کبير است. رضا شاه ديکتاتور و مستبد و پزشک احمدي اش را هم که همه مي شناسيم. بلايي که به سر متفکراني چون اراني آوردند و به سر هنرمنداني که آزادي خواه بودند و ... اين ها رندانه بودن نيست. اينها واقعي بودن است.
اين را هم بگويم و سخن را تمام کنم: دعوت به انقلاب اعم از سکسي و غير سکسي کار من نيست. هر گاه چنين شد بدانيد خطاست. من چيزي را مي نويسم که تنها در چهارچوب اين نام مستعار براي خواننده قابل قبول و اجرا باشد. غير از آن باشد، بي مسئوليتي مطلق است و از جانب هر کس باشد قابل قبول نيست.
sokhan January 30, 2006 03:34 PMsokhan e aziz, baa arze maezeratt ke ba farsiro mesle hamishe ba in horoofe latin minevisam. Gharazam az in neveshteh goftan e yek nokaatiye ke dar morede tanzet va moshkelate pish amadeh neveshti. Bebin sokhane aziz, vasate in daevaa, ta injaye kaar to behtarin karo anjaam dadi , ke khob albateh mitooni be yek tartibi az maslan BBC rooz ya az digaran bekhay ke ghaziyaro omoomitaresh konan ta agar hameye maghamaate amniyati va beyte rahbari va va va nashnidan hameh bedoonan ke oon ke Tanzo neveshteh to boodi va oon khanoom ham eshtebah kardeh va dar teghalob va roo nevisi taejiil dashteh! va be dalinle hamin taejilesh dar por kardan e safahate majaleh in moshkel pish amadeh. Khob pas in ta injaa yek pishnahaad ke bayad daastaan ro omoomish koni oonam na tanha az tarigh e weblog ke beghol e KHODAT chandaaan taesiiri nadarad va man ham movafegham ke taesiirash be ghadre akhbar shab BBC nist.
Va ama baed, hade aghal ta zamani ke maa miniboos savar mishodim va gooshte avizoon boodim, mesle in harfharo ke to ba onvane tanz minevisi mardom be jedi va baa che abo taabi be ham migoftan, pas in joori nist ke hala shoma ya harki ke tanze shomaro nakhoondeh va nasanjideh gherghereh kardeh avalish bashid. Moshkel ye zareh amihtareh oonam ineh ke in hokoomat niiyaz be bohraan dareh, bavar kon ke khode hokoomat mayele ke hata be tore mahdood tanze shomaro tooye masalan tooye tamaame hozehaye elmiyam copy konan, chon Fashism movazafe be tahiyeh khoraak baraye toodehaast. Khob in vasat bayad ranjo darde khanoo e mazbooro kam kard , chon man motmaenam ke intori nist ke hokoomat paaye deraaz kardan e hata shoma ham bereh , na inaa migan mikoshim vali khodeshoonam midoonan ke in amali nist vali zajr midan shekanjeh mikonan bichareh mikonan ke bayad az inha kaast. khob baraye in manzooram shomaa mitoni ke be onvane yek weblog nevis yek neveshteh az sharhe maa vaghae be ghozareshgaraane bedoone marz benevisi va hamintori ke sharhe majararo be farsi neveshti tozih bedi, maghsood inke oonam be hameye donya ealaam konan ke ahaay che eshtebaah teraajiki rokh dadeh, manam haminja ealaam mikonam ke hazeram agar komaki lazem bashe baa in soovaade naghesam yeh tarjomehye barehii azash tahiye konam.
Ba Anjaam e chonin karhaayii , oonvaght man pish bini mikonam ke Haakemaan va maemoraane amniyati ham deleshoon khonak mishe ke hameh chiiz ro dar control darand va hich harekati az chashmaan e tiiz bineshoon penhaan nemiimoneh. Hamin ke deleshoon khonak beshe va eatemaad e be nafseshoonro az inke to ham azashoon tarsidi be dast biyaran yavaashaki dast az sare in khanoomam var midaran. OONvaght agar baazam kaar raah nayoftad , bayad hamoonjoori ke baraye azadiye zendaniyan az aghayoon gedayii mikonim , tomaar emzae konim o azashoon bekhahim ke baba in khanoom dashteh az rooye daste Sokhan taghalob mikardeh , va chon hey moalem (sardabir , saheb emtiiyaz ya har koofte digehii ke masoole oon nashriyas) migofteh ke vaght tamoomeh va varagheharo bedin, oon khaoomam bichareh bedoon e inke bedoone in F.M.Sokahn tooye varagheye emtehaan bejaye javaab be soale Biology az siyasat neveshteh , varaghye khodesho dadeh va giir kardeh.
Bebakhsh ke por harfi kardam
ghorbaanat
hooshyar
***
مرسي هوشيار جان. من متاسفانه کسي رو تو بي بي سي و جاهايي که تو گفتي نمي شناسم. فقط مي مونه که خود اينها بيايند دنبال اين موضوع که البته از نظر خبررساني کافي خواهد بود. اما در مورد خواست دستگاه های امنيتي برای ايجاد بحران البته به چنين بحراني در شرايط حاضر نياز هست و شايد از جريانات اين چنيني استفاده هم بشه. فقط بايد مراقب بود که اين وسط به کسي بخصوص خانم بي گناهي که حالا به هر دليل اشتباه کرده، آسيبي وارد نشه. اگه لازم بشه برای متن انگليسي به شما زحمت مي ديم. ممنونم ازت. سخن
hooshyar irani January 31, 2006 04:32 AMI have given you a link in my website, and did a partial translation of your writing in there. Please let me know if you are not happy with it, and I will take it out.
Thanks for your great post.
http://sobhesahar.blogspot.com/2006/01/very-interesting-post-from-f-m-sokhan.html
***
سحر خانم،
ممنونم از لطف و محبت تان. چقدر زحمت کشيده ايد برای ترجمه انگليسي، و چقدر جالب، که جمله ای را هم که با آن موافق نبوده ايد به خوبي ترجمه کرده ايد! واقعا انتقال مفاهيمي که با آن ها هر روز سر و کار داريم به زبان بيگانه هنر مي خواهد. شاد و سربلند باشيد. سخن
تقاضا از دوستان وب لاگ نويس
+
http://web-award.blogspot.com/
http://zir-chatr-40tikke.blogspot.com/
jenabe FM Sokhan, nazare shoma raje be inke jonbeshe zede rejime eslami az adam vjoude yek rahbari ranj mibare, chie. be nazare shoma rahe chare chie. mishe ye post dar in mored benevisid, manam mitunam tarjome konam nazare shoma ro beyne blogae englisi zaban pakhsh konim. merci
***
جناب وینستون
ممنون از شما. اگر بتوانم و معلوماتم اجازه بدهد چشم. سخن