December 25, 2006

بازي شادي‌آفرين ِ يلدا

بعد از چند روز که فرصتي دست داد و به اينترنت وصل شدم، متوجه بازي جالبي شدم که به پيش‌نهاد سلمان جريري –نويسنده‌ي اولين وب‌لاگ فارسي- شروع شده و تعداد زيادي از وب‌لاگ‌نويسان را به ميدان کشانده است. خيلي خوشحالم که اين بازي جمعي، باعث شادي و تحرک وب‌لاگ‌نويسان شده است و انشاءالله مثل ساير کارهاي جمعي به کدورت منتهي نشود. اين که جناب عباس عبدي نوشته‌اند که بازي و اين‌جور چيزها از ايشان گذشته است به نظرم صحيح نيست و هيچ‌وقت براي بازي کردن دير نيست. آقاي ابطحي هم نشان دادند که هر کسي با هر سني، با هر موقعيت سياسي و اجتماعي‌يي، با هر لباسي، و حتي با هر وزني! مي‌تواند بازي کند و در شور و نشاط جمعي جوانان حضور يابد. من هم به دعوت اسد و بيلي عزيز در اين جمع شاد حاضر مي‌شوم:

1- وقتي تند مي‌نويسم، خط ِ خودم را خودم هم نمي‌توانم بخوانم! به همين خاطر کم‌تر مي‌نويسم و بيش‌تر تايپ مي‌کنم. نوشتن با خودنويس و تايپ با ماشين‌هاي تحرير ِ قديمي را دوست دارم. جوهر آبي رنگ را ترجيح مي‌دهم. عاشق بوي کتاب و کتابخانه‌ام.

2- کم‌تر از ته دل مي‌خندم و بيش‌تر، لبخند ِ ازروي‌عادت بر لب دارم. خنده‌هاي از ته ِ دل من زماني‌ست که با پسرم آگهي‌هاي تلويزيون‌هاي داخل و خارج از کشور را تقليد مي‌کنيم! "حميـــــــــد؟!"

3- موقع گوش دادن، به چشم گوينده نگاه مي‌کنم. ضمنا اگر چيزي شنيدني به گوشم بخورد مي‌توانم گفت‌وگوي دو نفر را با دو گوش، به طور هم‌زمان و مجزا بشنوم! از فضاي خالي مابين جملات و مکث‌ها و کلمات تکراري، براي شنيدن صحبت‌هاي نفر ِ دوم استفاده مي‌کنم. در جمع ابدا اهل شوخي و بذله‌گويي نيستم و زياد هم از آدم‌هايي که مزه مي‌پرانند خوشم نمي‌آيد. کم‌تر بالاي منبر مي‌روم و بيش‌تر شنونده هستم. سعي مي‌کنم زياد وارد بحث نشوم اما نسبت به آدم‌هايي که فضل‌فروشي مي‌کنند و مردمي را که دارند زندگي‌شان را مي‌کنند به ريشخند مي‌گيرند رحم ندارم!

4- تحمل نشستن در يک جا را ندارم. به مهماني‌هاي شلوغ حتي‌المقدور نمي‌روم. خيلي سخت بتوانم در مهماني چيزي بخورم. از ديدن هجوم به سمت ميزهاي شام و کساني که مي‌توانند در يک بشقاب، قرمه‌سبزي و لازانيا و خوراک مرغ و راگو و ژيگو و زبان و رُست‌بيف و سالاد شيرازي و نان باگت را جا دهند و همه‌ي اين‌ها را يک‌جا و با اشتهاي تمام بخورند لذت طنزمدارانه مي‌برم!

5- دو بار وزنم را با ورزش کم کردم: يک بار 25 کيلو و بار ديگر 30 کيلو. به نظرم هيچ کاري مشکل‌تر، از خانه بيرون زدن و در گرما و سرما دويدن نيست! به همين خاطر، هر بار دويدن ِ طبق برنامه را رها کردم، دوباره ترازو به عدد 100 نزديک شد و گاه از آن گذشت. با کمال تاسف و تاثر باز گرفتار اضافه وزن هستم و خيلي از اين بابت دلخورم. براي بار سوم هم فکر نمي‌کنم انگيزه و ميل به يک سال ورزش مرتب داشته باشم. اراده کنم مي‌توانم، ولي چون از کار نصفه‌نيمه بدم مي‌آيد، تا مطمئن نشوم شروع نمي‌کنم. فعلا هم مطمئن نيستم، براي همين کاري نمي‌کنم! سردردهاي شديد و فشار ِ خون بسيار بالا شايد مرا وادار به تکرار اين کار کند؛ شايد هم نکند!

اين پنج نفر را هم که در جايي نديدم دعوت شده باشند به حضور در بازي دعوت مي‌کنم (اميدوارم قبلا دعوت نشده باشند و اين دعوت را با وجود فيلتر شديد و غليظ ببينند):
مسعود بهنود – محمد آقازاده – بهنام و بيتاي کافه تيتر (که اميدوارم پلمب و فک پلمب ِ کافه، زياد خسته‌شان نکرده باشد) – تارنوشت – بيژن صف سري- مسعود برجيان (انگار شد هفت نفر، که به قول استاد الهي‌قمشه‌اي، ايرادي هم ندارد!)

از پارساي عزيز هم ممنونم. نه تنها مشقتي نبود، بسيار هم از حضور در جمع عزيزان شاد شدم و لذت بردم.

sokhan December 25, 2006 08:38 AM
نظرات

Baa salam,
aval az hameh ino begam man az khaanandegaane hamishegi shomaa hastam va in ke migam rabti be baghieh neveshtehaaye shomaa nadaarad.
vali 5 eteraafi ke kardid bish az had aabaki va 50% tarif az khod bood

natijeh : inkaare maale aadamaaye jedi nist

bahram December 30, 2006 06:13 AM

چه خوب در این بازی شرکت کردید:)
بیشتر ازتون خوشم اومد!

زيتون December 26, 2006 03:51 AM

سخن عزيز!
اتفاقاً شماره‌ی یک و پنج انگار حرف خود من بود، مخصوصاً شماره‌ی يک! من با برداشتن هر کتابی، اوّلین کاری که می‌کنم بازکردن و سپس بويیدن آن است. از بوی کتاب، مخصوصاً کهنه‌اش، لذّت وافری می‌برم. البته در دل آرزو می‌کنم که صاحب قبلی کتاب سيگاری نبوده باشد... که در اغلب اوقات تيرم به خطا می‌رود!
در مورد چاقی: تقريباً در ده-دوازده سال گذشته، تمام مدّت نگرانش بوده‌ام. چند باری هم گريبانم را گرفته. خلاصه مبارزه‌ای است ممتد و دامنه‌دار.

موفق باشی.

M. Zohari December 25, 2006 08:31 PM