از چند روز پيش که يکي از دوستان مرا برانداز ناميد از خواب و خوراک افتادهام و اوضاع روحيام به شدت مغشوش شده است. خودم را در هيبت چريکي ميبينم که در جنگلهاي سياهکل کلاش به دست گرفته و بر سينهاش ستارهي سرخي ميدرخشد؛ سرود ميخواند و دنبال دشمن خونخوار ميگردد تا با يک گلوله او را به درک بفرستد و حکومت جور را بر اندازد. يک تيرک برق پيدا ميکند که به پايهاش تي.ان.تي بچسباند، شايد با انفجار آن، ارکان نظام بلرزد و مقدمات براندازي فراهم آيد.
ولي نه! من هيچيک از اينها نيستم. من برانداز نيستم. من خواهان اصلاحام و اصلاحطلب. در دست من نه مسلسل هست، نه نارنجک. يک قلم دارم که با آن حرفهايم را مينويسم و همين.
اکنون که دورهي انتخابات فرا رسيده و برادران اصلاحطلب خستگيشان در رفته و از خواب ِ عميق ِ ميان دو انتخابات بيدار شدهاند، من هم خواستههاي اصلاحطلبانه خودم را مطرح ميکنم تا ثابت شود که برانداز نيستم و مثل آدمهاي متمدن خواهان دگرگوني ملايم از طريق شرکت در هر نوع انتخابات (رضاشاهي، رستاخيزي، "آري يا نه"اي، خبرگاني، شوراي شهري و غيره) هستم. اگر مطمئن شوم که برادران در آينده (دور و نزديکش فرق نميکند) اين موارد را اصلاح ميکنند نه تنها به ليست ائتلاف به طور کامل راي ميدهم بلکه دست ده تن از اعضاي صغير و نادان ِ خانوادهام را ميگيرم و به ضرب و زور به حوزهي رايگيري ميبرم و قول ميدهم تا رايشان را به صندوق نريزند از داخل حوزه جُنب نخورم. دو تا فحش آبدار هم به دانشجويان معترض اميرکبير ميدهم که وقت پيدا کردهاند براي "مرگ بر ديکتاتور" گفتن و عکس آتش زدن. کلي هم تعريف خواهم کرد از عُرضه و استعداد آدم هايي مثل آقاي محصولي که در متن جمهوري اسلامي ميلياردر مي شوند:
1- قانون اساسي، اصلاح بايد گردد! در مقدمه قانون اساسي کشور عزيزمان، تمام امور کشور به دين و مذهبمان ربط داده شده و باعث شده تا هر سياستمدار فرصتطلب و حقهبازي، دين و مذهب مورد احترام مردم را به بازي بگيرد و آن را به سياست و دروغها و کثافتکاريهايش بيالايد. ما خواهان اصلاح اين مقدمهايم.
2- در قانون اساسي، شخصيتي هست به نام ولايتفقيه. ما هر چه مواد قانون اساسي را زير و رو کرديم و به طرق مختلف ِ دستي و کامپيوتري به هم ربط داديم، در نهايت مشاهده نموديم همهي تصميمگيريها به اين شخصيت محترم ختم ميشود. در کتابهاي دورهي ابتداييي سي چهل سال پيش خواندهايم که وقتي در مملکت يک نفر تصميم بگيرد و بقيه سمعا طاعة بگويند، آن مملکت ديکتاتوري ميشود. لذا اصلاح مادهي مربوط به ولايتفقيه يکي ديگر از خواستههاي اصلاحطلبانهي ماست.
3- ما خواهان اصلاح شوراي نگهبان هستيم. اين اصلاح بايد از بيخ و بن باشد. ما که سواد درست و حسابي نداريم ولي با اين دو تا چشم خودمان ميبينيم هر کاري در اين مملکت ميشود، اول بايد شوراي نگهبان تصويب کند وبعد آن کار انجام شود. از انتخاب رئيسجمهور گرفته تا انتخاب شوراي شهر و غيره، اينها نه تنها نظارت ميکنند، بلکه دخالت هم مينمايند. نظر به اينکه جز اين دوازده نفر، ميليونها انسان عاقل و خردمند و دانشمند در اين مملکت هست که ميخواهند خودشان براي خودشان تصميم بگيرند و شايد تصميمشان با اين چند تا پيرمرد فرق داشته باشد، لذا اصلاح کامل اين شورا يکي ديگر از خواستههاي مدني ماست.
4- ما خواهان اصلاح قوهي قضائيه هستيم. تکان ميخوريم به زندان ميافتيم. همه جاي دنيا اول ميگويند اتهام چيست، بعد آدم را زندان مياندازند، اينجا اول آدم را زندان مياندازند و بعد از شش هفت ماه بازجويي علمي و فني (همان که براندازان ِ مزدور به آن شکنجه ميگويند) اتهام آدم مشخص ميشود. بيشتر اتهامات هم ناموسيست و آدم بعد از آزادي خجالت ميکشد سرش را جلوي سَر و همسر و دَر و همسايه بلند کند و مجبور ميشود برود مثل يک اسب در سبزهزارهاي شمال بدود و از اجتماع آدميان به دور باشد. تازگيها هم آدم بعد از بيرون آمدن از زندان، سرطان زبان ميگيرد و مثل آن جاسوس روس به مرض لاعلاج دچار ميشود. فردا پس فردا هم ممکن است تشعشعات پلوتونيوم از بدن زندانيان سابق بيرون بزند. لذا برادران بعد از به دست گرفتن قدرت، اين مورد جزئي را هم اصلاح فرمايند.
5- ما خواهان اصلاح وزارت اطلاعات هستيم. همه جاي دنيا وزارت اطلاعاتشان جاسوسهاي بيگانه را تعقيب ميکند، اينجا زورشان به يک مشت روزنامهنگار و نويسنده بيپناه ميرسد. وارد جزئيات نميشوم، چون آن موقع حرفهايم شبيه براندازها ميشود که نقض غرض است. بنابراين لطف کنند اين يک مورد را هم خودشان هر جور صلاح ميدانند اصلاح کنند.
***
انگار کمي زيادهروي شد. شرمندهام. به آدم که رو بدهند همين ميشود؛ ميآيند ثواب کنند، کباب ميشوند. تا بزرگواري ميکنند و فرصت ميدهند، آدم خواستههاي ايده آليستياش را –که دستکم چند صد سال وقت براي دستيابي به همهي آنها لازم است- مطرح ميکند؛ اين قدر پررويي ميبينند که عطاي ثواب را به لقايش ميبخشند. طفليها حق دارند بگويند:
"آخر اين خواستهها به انتخابات شوراي شهر چه مربوط است؟ شما بايد از ما بخواهيد که کف خيابانها را به طور اصلاحطلبانه آسفالت کنيم؛ لامپهاي سوختهي روشنائي را به طور اصلاحطلبانه عوض کنيم؛ به طور اصلاحطلبانه در حاشيه خيابانها درخت و گل بکاريم؛ به طور اصلاحطلبانه زبالهها را جمع آوري نماييم. آنوقت شما اين حرفهاي نامربوط را ميزنيد! مثل اين است که رفتگر محله بخواهد در کار شهردار دخالت کند و براي شهرداري قانون بگذراند! لابد انتظار داريد حرفاش را بزنيم که شوراي محترم نگهبان صلاحيت ما را رد کند و از همين يک ذره بختي که براي خدمتگزاري به مردم شريف باقيمانده محروم شويم؟ آخر مگر ميشود، مذهب را از سياست جدا کرد؟ آنوقت ما تئوريهاي نوانديشانهمان را کجا عملي کنيم؟ مگر ميشود ولايت فقيه نداشت؟ يک ولي فقيه دمکرات و متجدد و نوگراي ديني چه اشکالي دارد؟ فردا اگر کردستان و آذربايجان و لرستان سر به شورش بردارند و بخواهند از کشور جدا شوند، آنوقت ما به فرمان چه کسي آنها را سرکوب کنيم؟ مگر در آمريکا شوراي نگهبان نيست، که اينجا نباشد؟ مگر قوهي قضائيه آمريکا هم ابتدا متهمان را در گوانتانامو و ابوغريب بازجويي نميکند و بعد اتهامشان را بهشان تفهيم نمينمايد که شما از قوه قضائيهمان شکايت ميکني؟ حالا سر فرصت يک دستي به سر و رويش ميکشيم که اينقدر اصلاحطلبان را اذيت نکند. مهم اين است که به کار ما کار نداشته باشد ولي شماها را که نميشناسيم چطور بگوييم به شما هم کار نداشته باشد؟ مگر وزارت اطلاعات را براي همين توطئههاي مطبوعاتي و کودتاهاي خزنده و غيره، خود ما اصلاحطلبان درست نکرديم که حالا ميخواهيد آن را از بيخ اصلاح کنيم؟ اشکال کار فقط اين است که به جان خود ما افتادهاند که انشاءالله با کمي فشار از پايين و چانهزني در بالا آنرا هم حل ميکنيم. چهقدر انتظار؟ چهقدر رو؟ حقتان همين است! براندازهاي وطنفروش! (اعضاي محترم شوراي نگهبان، لطفا اين صحبتها را در پروندهمان ثبت کنند تا موقع نظارت استطلاعي و استصلاحي سربلند بيرون بياييم)"...
راست ميگويند بندههاي خدا! وقتي ميتوان به نمايندگان حزب رستاخيز شاه راي داد، چرا به اصلاحطلبان حکومتي يا همان پيروان راستين خط امام خودمان راي ندهيم؟ آخر اين چه عدم فهم از دمکراسي و مشارکت مدنيست؟ توقع ما جداً زياد است! گفتن اينها هم تقصير "بيلي و من" شد که وادارمان کرد اصلاحطلبي غيرحکومتي را برايش دقيقتر شرح دهيم و سکوت انتخاباتيمان را بشکنيم!
سلام!
مثل هميشه بهره ميبرم از نوشتههايتان.
نميدانم چرا در اين مرزوبوم خيلي وقتها معرفي آراءخود همراه ميشود با توهين به ديگري.
مگر ما از معرفي خود احساس كوچكي ميكنيم؟!
چرا نبايد كاري كرد همه فرصت بلوغ داشته باشند.
من در نوشتهي اخير به اين معضل پرداختهام.
چطور ميشود: كسي كه وجود ندارد بتواند كاري مفيد بكند. چرا بودن ما با سوءتفاهم و فحش همراه است.
و اين سمپاتها( نه سربازان)آزادي تا كي بايد زير سايهي بزرگان كارهاي بيفايده بكنند؟
براستي وقتي جمهوري اسلامي ميخواهد انقلابش را بصورت عملي به عراق صادر كند و سربازان امام زمانش را{ كه شناسنامهي ايراني ندارند بلكه عراقي محسوب ميشوندراساپورت ميكند) وقتي صدام بجاي شكايت به كلانتري جهاني مستقيما دست به كار ميشود و به بهانهي دفاع به خانهي جاسم ايراني حمله ميكند، وقتي زن و بچهي جاسم در حيات نشستهاند، وقتي جاسم يك اسلحه دارد براي مبارزات خلق عرب در روز مبادا و ميداند رژيم ايران بدوا در امور عراق دخالت كردهاست، و صداي گلوله و جيغ زنان همسايه را مي شنود عاقلانه است كه فرار كند يا در كمد قايم شود و بعدا برود به سازمان ملل شكايت كند كه يك عراقي ناشناس بعد از تجاوز به زن و دخترش آنان را كشت؟ يا بايد به سوي عراقي شليك كند و او را بكشد؟ آيا قاسم بايد آدم بكشد و يا شاهد كشتهشدن خانوادهاش بشود؟
اگر شما جاي جاسم بوديد پيش از آنكه شما را بكشند چه ميكرديد؟ يك عمل سلبي انجام ميداديد يا ايجابي؟
بين بد و بدتر كدام را انتخاب ميكرديد؟
من در اين نوشتهي اخير راجع به همين موضوع نوشتهام.
چه بايد كرد؟
چه بايد كرد تا به دموكراسي رسيد؟ بايد نشست يا برخاست؟
بين
در سایت ها که نگاه می کنم یک عده روشنفکر با هویت مشخص و رک و پوست کنده ، هر از چندی یک مطلب می نویسندـ درست یا نا درست یا تقریبادرست ـ در عوض ده ها نفر بلافاصله شروع به نوشتن انتقاد و افشاگری می کنند.ولی در باره ی برنامه های گروهی و سازمانی هنوز که هنوزست صحبتی نمی شود. آقای سخن مسئله ی مملکت ما نه در زمان شاه در خارج از کشور حل شد ونه در زمان کنونی در خارج از کشور حل خواهد شد.
برخلاف نظر شما فکر انقلاب ایران در عالیترین سطح بین المللی به دلیل بیماری شاه شکل گرفته بود که در عین حال با وجود تلاش بسیاری از خیراندیشان شاه بیمار حاضر نبود که که از طریق ضوابط مشروطه انتقال دیکتاتوری به دموکراسی صورت گیرد و دربین ملی ها هم به تلاش دکتر صدیقی وقعی گذاشته نشد و بختیار هم مثل بقیه کارهای شاه به نخست وزیری منصوب شد. در تمام آن روزها آمریکائی ها در رفت و آمد و ملاقات با بازرگان و بهشتی و شرکاء بودند .شاه از این دخالت های رکیک آمریکائی ها عصبانی بود و در آخرین کتابش اشاره کرده.آنها ئیکه اتوریته داشتند و وجیه المله بودند با خمینی بیعت کردند.مجاهدین و فدائیان در ین روشنفکران محبوب بودند. توده ای ها هم با نقل قول ها ی خمینی همان میکردند که توده های میلیونی "امت" خمینی که توسط بازار و مساجد بسیج میشد در تمام راه پیمائی ها این سرمایه بازار و روحانیت بود که "پذیرائی " میکرد. هنوز هم نه حزب بورژوائی داریم نه جریانی که یک گروه یا قشر و طبقه ی معینی را نمایندگی کند.برای همین هم هست که می گیرند و می کشند کسی صدایش در نمی آید .از این زاویه دموکراسی نمایندگی در ایران در زیر صفر قرار دارد. مسخره کردن مشارکتی ها یا سلطنت طلب ها و بقیه مشکل را حل نمی کند.آقای سخن ! دنیا عوض شده . برای ایران امروز آمریکا وغرب نه آن اتوریته سال 56 را دارند ، نه شاهی وجود دارد که مریض باشد و همانطور که بعداز مرگ حمینی "رهبر" درست کردند باز هم این کار را خواهند کرد.8 سال با جنگ چند سال با اصلاحات ، مدتی با سلاح اتمی سوژه درست می کنند . در ایران 2006 هنوز غیر خودی و غیر مذهبی حق حبات ندارند.در ضمن یک شاه تبدیل یه خزاران شاه کوچولو شده.
شاه تا آخرش حکومت کرد نه سلطنت . مشروطه را به باد داد ! مملکت را تحویل آخوندها داد و رفت .حالا "رجال" شاه تلاش می کنند تا پسر اورا بیاورند تا "سلطنت" کند و مشروطه ای را که از بین بردند را از نودرست کنند. تمام سومکائی ها و رستاخیزی ها و ساواکی ها شدند "سلطنت طلب" یا "مشروطه خواه".
جمهوری خواهان هم متاسفانه به جای تاکید و تبلیغ بر نبود قواعد دموکراسی درایران و تلاش برای بسیج تمام نیروهای راست وچپ و میانه ومذهبی و غیر مذهبی علیه تمام بی عدالتی ها و جنایت ها و غارت های مافیا ی اسلامی در عرصه بین المللی و ملی و شعار "فقط انتخابات آزاد با نظارت های معمول بین المللی ! "
به چانه زدن در مورد مسائل جزئی مشغول ست .در ایران خودی ها همه کاره اند !انتخابات مسئله ی ما نیست .افشای انتخابات قلابی کار ماست.باید همه روی این کار کنیم نه اینکه در انتخابات شرکت کنیم یا نکیم . در بهترین حالت میشود 2 خرداد!!!! آقای سخن ! این حرف ها را نه مجاهدین قبول دارند نه سلطنت طلبان! نه اصلاح طلبان و نه نهضت آزادی !به امید روزی که در ایران آنقدر رشد فکری بالا رود که تمام نحله های فکری از ماورای راست تا ماورای چپ با احترام متقابل با هم متمدنانه به رقابت و همکاری برای شرکت در حکومت منتخب ادواری با رای آزاد مردم به پردازند.خیلی کار داریم.با مسائل گذشته راه به جائی نمی بریم چون نه شاه دیگران را قبول داشت نه این آخوندها! همه اقتدار گرائیم !!همه دیگران را هو می کنیم یا با حذف مکانیکی از خودمان مجسمه "انسان برتر" می سازیم! باید تحولی ایجاد شود ! هنوز ساواکی ها آفتابی نشدند ! هنوز توده ای ها همان تحلیل و شعارهای سابق را دارند. وضعمان رضایت بخش نیست بلکه اسفناک ست احتمال اینکه از زمان شاه و امروز بدتر شود زیاد ست اینطور نیست ؟
هومن December 15, 2006 02:07 AMبحث اصلا در اين نيست! خنده دارترين و شايد هم گريه دارترين بخش ماجرا را بنده دو هفته پيش از زبان رمضانزاده شنيدم! مدام مي گفت ما براي نجات خطري كه مملكت را تهديد مي كند مي خواهيم وارد شوراي شهر شويم! و مقايسه كرد خواهر احمدي نژاد را با ابتكار. يكي درآمد كه آقاجان ايشان در گرونگانگيري از مهره هاي اصلي بودند، حالا چطور مي خواهند تنش زدايي كنند؟ رمضانزاده اول گفت كه از آن ماجرا خيلي گذشته و ادامه داد البته ايشان هم هنوز بر آن موضع پافشاري دارد. من گفتم آقاجان 100تا سياستمدار و تاريخدان بيطرف بياوريم ببينيد چه بدبختي با اين كارتان سر مملكت آورديد. آقاي سخن اين دوستان اصلا نقدپذير نيستند. بعد به ايشان گفتم چشم! من به شخصه راي مي دهم شما تضميني براي سلامت انتخابات داريد؟ در كمال فصاحت فرمودند خير هيچ تضميني نمي دهيم. بنده هم گفتم پس لااقل از همان عقبه 4ميليوني كه مي فرماييد در انتخابات رئيس جمهوري براي خودتان جمع كرديد، اگر در نتايج دستكاري شد 100هزارتاشان را بياوريد به شكل كاملا مسالمت آميز در خيابان. ايشان هم گفت اصلا و ابدا. ما تجربه 18تير را داريم و از اين حرفها. براي صدسال هم كه شده تنها روش اصلاح طلبي همين است. بنده هم با پررويي گفتم آخر اين كه دور باطل است مگر مجنونيد؟ و رمضانزاده پاسخ داد بله ما جنون داريم!
بهنام December 14, 2006 11:24 PMسخن عزیز
نوشته محمود فرجامی را در مورد شما خواندم. با وجود لحن آرامی که شما در نوشته اولتان داشتید و به صورتی کاملا واضح مخاطب شما شخص محمود فرجامی نبود ولی متاسفانه نوعی عصبیت در پاسخ وی به شما دیده می شود که همان را در نامه نگاری های اخیر نویسندگان ایرانی به یکدیگر می توان دید.
کافی است نگاهی به نامه های رد و بدل شده بین داریوش سجادی و ابراهیم نبوی و یا پاسخهای مهدی جامی به منتقدانش بیاندازید تا متوجه عرض بنده بشوید (که حتما تا بحال شده اید).
می خواستم به عنوان یکی از خوانندگان شما از شما خواهش کنم که پاسخ مجددی بر پاسخ محمود فرجامی ننویسید. چرا که قلم بسیار روشنگر و روان شما حیف است که وارد این بازی ها شود.
به روشنگری تان ادامه دهید...
... سخن عزیز
دلم گرفته است. خیلی دلم می خواهد امیدی به آینده ایران داشته باشم ولی کمی به اوضاع دقیق تر نگاه کنید. ما با این آدمهای عصبی ما به کجا خواهیم رفت؟
در ضمن این کامنت را اگر صلاح می دانید منتشر هم نکنید. فقط درد دلی دوستانه بود.
خیابان شماره ۱۱ December 14, 2006 09:27 PMسخن جان تا آقایان هودر و نبوی به شما لقب نادان و ابله و نفهم و ... نداده اند سکوت بفرمایید. چون تا این جایی که من فهمیده ام این کارها که شما گفتی زیر مجموعه براندازی محسوب می شود.
برادران اصلاح طلب بیشتر حول و حوش اصلاح قیافه نظام هستند. مثلا به خای یقه ولایتی پیراهن با یقه معمولی می پوشند.
ریش شان به موی سینه شان پیوند نخورده و زیر گردنشان را "اصلاح" می کنند و از این قبیل اصلاحات "اساسی" دیگر...
اینها که شما گفتی خیلی خشن است. شما که خشونت طلب نبودی عزیز دل برادر...
من به اصلاح طلبها رای میدم چونکه شرایط اجتماعی در زمان اونها بازتر بوده ، روزنامه ها آزادی بیشتری داشتن ، با تجمعها اینقدر خشن برخورد نمیشد، احتمالا سایت شما رو حداقل بدون فیلترشکن میشد خوند، اینقدر خرافات وارد ذهن مردم نمیشد ، اینقدر بسیج رشد نمیکرد. آیا به نظر شما برای به وجود آمدن جانشین مناسبی برای اصلاح طلبها که بتونه شرایط مورد نظر شما رو برآورده کنه ، یه چنین شرایطی نیاز نیست؟ من هم معتقدم که این گروه اصلاح طلب هیچ کاری نمی تونن بکنن ولی با اون شرایط بازتر کم کم ممکنه جانشینهای بهتری هم بتونن سر بلند کنن.
پیام December 12, 2006 07:45 PMعزیز دلم ایشون جوونی کردند خودت رو اذیت نکن . برای ایشون خامنه ای آدم محترمیه چون میگه قالیباف احترام خامنه ای رو نگه میداره اما کروبی نه ./ رو پستش یه کامنت در این رابطه براشون گذاشتم / والا معلومه که بیشتر مصیبتهای ما کجا سرچشمه میگیره ...
mohammad December 12, 2006 03:24 PM