بسيار خوشحالم که اصلاحطلب بودن فرجامي ربطي به اصلاحطلبي حکومتي و غيره ندارد. همينقدر که طرز تفکر ايشان در قالبهاي از پيش تعيين شده نميگنجد، يعني قدم بزرگي به سوي حقيقتجويي برداشته شده و نيازي هم به استفاده از اصطلاحاتي مانند پراگماتيسم و غيره نيست. اگر ايشان قاليباف را -بدون اين که بخواهند به اندازهي سرسوزني خودشان را گول بزنند و ته دلشان چيز ديگري بگويند- اصلاحطلب ميدانند، بسيار محترم است. غيرمحترم نظر کسيست که بگويد فلان کس را قبول دارد ولي در واقعيت، او را لنگه کفشي کهنه در بيابان بداند.
اما در مورد نکات خودماني (هر چند من زياد اهل شوخطبعي و خودماني شدن نيستم!):
وقتي در فيلم ِ "درخت گلابي" قهرمان داستان "ميم" ناميده ميشود و اِشکالي هم به وجود نميآيد، شما هم ميتوانيد مرا "ميم" صدا کنيد! خيلي هم خوشحال ميشوم که "عزيز" و "محترم" و غيره به دنبال آن نياوريد. نه تنها "لايتچسبک" نيست، خيلي هم صميمي و دلنشين است. اين از اسم کوچک.
در مادهي 2، کلمهاي هست به نام "خشتک"، که اين روزها کاربُرد فراواني در متون طنز پيدا کرده و عدهي زيادي از اين کلمه به صورتهاي مختلف استفاده ميکنند. نه اين که شلوار ما خشتک نداشته باشد، و نه اين که در چنان محيط استريلي زندگي کرده باشيم که اين کلمه را نشنيده باشيم، و نه اين که در دوران مدرسه خشتک شلوارمان در اثر اندراس بارها پاره نشده باشد، اما استعمال بيش از حد اين کلمه توسط طنزنويسان طراز اول مملکت، تا حد زيادي در ما ايجاد حساسيت کرده و نوعي سَبُکي در آن مي بينيم. وقتي در اتوبوس بغل دو نفر جاهل ايستادهام که تعريف ميکنند شب قبل خشتک رفيقشان را سرش کشيدهاند، يا وقتي از ميدان گمرک عبور ميکنم و ميبينم دو تا بچه يقهي هم را چسبيدهاند و يکي، ديگري را تهديد ميکند که الان خشتکت رو در ميآرم، نميدانم چرا ذهنم ميرود به جملاتي که دوستان نويسنده و سروران ارجمند با اين کلمه درست ميکنند و راستش کمي دلگير ميشوم.
در بند 3، فرجامي مينويسد "ف.م.سخن قلم خوبي دارد، اما اصلا طنزنويس خوبي نيست". معلوم است، با طنزهاي عالي که فرجامي مينويسد، طنزنوشتههاي اينجانب به چشم نميآيد. مگر ميتوان "نامهاي براي پينوکيو"ي فرجامي را خواند و در مقابل آن، طنز خود را خوب دانست؟ يا طنز "ايربگ دار شويد تا رستگار شويد" او را ديد و ادعاي طنزنويسي کرد؟ نه نميشود! در اينجا بايد اعتراف کنم که من و محمود نسبت به هم تفاهم کامل فکري داريم.
اما ميرسيم به بند 4. بسيار خرسندم از اين که حدسيات من در مورد چگونگي مطلب نوشتن و خودسانسوريهاي فرجامي واقعي نبود. لااقل در جمعيت نويسندگان جوان و اصلاحطلب، کسي پيدا ميشود شب سرش را راحت زمين بگذارد و بدون نگراني بخوابد. با هر ترمز ماشين از جا نجهد، و با هر زنگ خانه، قلبش به تپش نيفتد. البته اشاره من هم بعد از چند جملهي اول، کلي بود و مختص شخص محمود خان نميشد.
و بالاخره در مورد کتاب "برداشت آخر" خانم صدر، اگر اشتباهي هست، از من نيست؛ از آقاي ناشر است. براي آنها که ماجرا را نميدانند به طور خلاصه عرض کنم که سرکار خانم صدر کتاب ارزشمندي منتشر کردهاند به نام "برداشت آخر"، که نگاهيست به طنز امروز ايران. در فهرست مطالب اين کتاب، فصلي به طنز وبلاگي اختصاص دارد. در روي جلد هم، يکي دو جا به طنز وبلاگي اشاره شده. اما به متن که مراجعه ميکنيم، اثري از اين فصل نميبينيم. صفحات فصل آخر "کنده" شده و جاي آن صفحات ديگر چسب خورده. اين را هر اهل کتابي ميتواند با چشم غيرمسلح (!) مشاهده کند.
من به سبب وسواسي که دارم و هيچ چيزي را بي ماخذ و تحقيق نمينويسم، ابتدا به چند کتابفروشي مراجعه کردم. کتابهاي موجود هيچکدام اين فصل را نداشت. خواستم از خود خانم صدر سوال کنم، ترسيدم ايشان در محذور قرار بگيرد. به انتشارات "سخن" به آدرسي که در کتاب مندرج بود مراجعه کردم. در پلاک 1392، اثري از اين انتشارات نبود (بعدا که تلفني سوال کردم، پلاک ديگري در همان مکان گفتند). با تلفن با "سخن" تماس گرفتم و راجع به صفحات "محذوف" سوال کردم. گفتند که اين کتاب بخش دومي خواهد داشت که اين فصل در آن خواهد آمد. گفتم اگر قرار بوده که اين فصل در جلد دوم کتاب بيايد چرا روي جلد نوشته شده طنز وبلاگي؟ چرا در فهرست مطالب، يک فصل کامل هست زير نام "طنز نوشتاري در وبلاگ هاي فارسي زبان" که خودش چهار بخش دارد؟ چرا خانم صدر در مقدمهي کتاب به صراحت نوشته " بخش بررسي طنز در وبلاگستان، با هدف شناخت ويژگيهاي اين گونهي ادبي در دنياي ديجيتال در اين تحقيق گنجانده شد" و ننوشته قرار است در جلد دوم که در آينده منتشر مي شود گنجانده شود؟ صداي آقاي پاسخگو که کمي ميلرزيد و معلوم بود براي گذاشتن گوشي و قطع کردن مکالمه با يک آدم سمج عجله دارد، کمي پايين آمد و گفت ميخواهيد چي بهتون بگم؟ بگم اجازه ندادن بيرون بياد؟ گفتم نه، به نظر مي آد که بيرون آمده بعد حذف شده. گفت پس ميفرماييد بگم کاغذها را درآورديم و خمير کرديم؟ شما هر جور ميخواي فکر کن. گوشي که قطع شد، چون جواب صريحي نگرفتيم –يا درست تر بگويم، جواب سربالا گرفتيم- مجبور شديم به نصيحت آقا گوش کنيم و به حدس و گمان روي آوريم.
حال خوشحالم که فرجامي که با خانم صدر در ارتباط است و اين کتاب را از دست خود ايشان هديه گرفته است، اطلاع ميدهد که بلايي سر اين بخش از کتاب نيامده و حدس ما غلط بوده. لابد يادشان رفته فرم آخر را ته کتاب صحافي کنند. شايد هم اين کتاب جلد دوم دارد و يادشان رفته روي اين جلد بنويسند، جلد اول. شايد يادشان رفته در فهرست کتاب، بعد از "طنز دانشجويي" و قبل از "طنز وبلاگي" بنويسند جلد دوم. شايد اصلا طنز وبلاگي همان طنز دانشجويي بوده و ما چون آدمي قديمي هستيم و سني ازمان گذشته اين دو تا را با هم عوضي گرفتهايم. همينطور جلد اول را با دوم؛ همينطور فصل چهارم را با پنجم؛ همينطور… که اينطور!
انتخابات نزدیک شد!
احمد زید آبادی هم با تحریم انتخابات شوراها مخالفت کرد
چیزی نمینویسی؟
سخن جان:
خوب شد اول اسم من مشابه اسم شما نیست و الا من هم توی دردسر میافتادم و من را بجای شما میگرفتند.
خودمانیم من که اسم شما را ميدانم (ولی به بقيه نميگم.) اسمت فرهاد مراد سيستانی خانت آبادی است ديگر!
خب اين از اين.
اما فرهاد جان! ما خيلی مخلصيم. هم طنز نوشتههايت را دوست داريم و هم ديگر مقالات ادبی و اجتماعی و سياسیات را.