سيد- بريم اين تو ببينيم چه کتابهايي آوُردن. فقط جان ِ من، يک ساعت با آقاي کتابفروش نيفتي به صحبت ما از پا بيفتيم!
بهرنگ- به قول خودت، بعله؛ چشم! به سلامتي حرف زدن هم ممنوع شد!
…
سيد- آقا ديدي چه چيزايي گفت؟ معلومه کتابفروشها هم جونشون به لب رسيده.
بهرنگ- عوضش کتابهاي عشقي و جنايي خوب فروش ميره! نشد خدا بده برکت به لوازمالتحرير و کتب درسي. چه فرقي ميکنه!
سيد- رئيس خيلي ريلکس حرف ميزني! هميـــن؟
بهرنگ- بعله همين. انتظار داري چي کار کنم؟ برم تفنگ دست بگيرم؟
سيد- رئيس پيش از تفنگ، شيرکاکائو و نونخامهاي يادت نره!
بهرنگ- اي کارد بخوره به شکمت! ميخوايم بريم تجريش يه سري به مقصودبيگ بزنيم. ديرمون ميشه!
سيد- نه نميشه! براي کتاب هميشه وقت هست! ولي شيرکاکائو و نونخامهاي فقط اين جا مزه ميده!
بهرنگ- بــــرو تـــــوو! ما رو باش با کي اومديم تور ِ علمي-فرهنگي!
…
سيد- رئيس همينو سوار شيم.
بهرنگ- با اين لکنته بريم، بايد تمام لباسهامون رو ضدعفوني کنيم! دفعهي پيش پاچهي شلوارم جر خورد.
سيد- و اين بهاييست که در راه به دست آوردن کتاب بايد بپردازيم!
بهرنگ- نه! بهاي اون يک جر خوردن ديگهست که ميتوني از آقاي هرندي محلاش رو سوال کني! تا راه نيفتاده سوار شو بريم.
…
سيد- بريم يه سر "فردوسي"؟
بهرنگ- آره بريم.
سيد- بعدش بريم "آشتياني"؟
بهرنگ- آره بريم.
سيد- بعدشم بريم "زمينه"؟
بهرنگ- بعله بريم.
سيد- بعدشم بريم دل و جيگر بخوريم؟
بهرنگ- بعله بريم!... چي؟ دل و جيگر؟ همين الان دو تا نونخامه ايي بزرگ خوردي! دل و جيگر هم مي خواي بخوري؟! کارد بخوري!
سيد- اصلا تجريشه و دل و جيگر؛ بعدش يه چاي تازه دم ميچسبه! اگه خسته نباشي يه سر هم ميريم دربند و قليون ميکشيم!
بهرنگ- باشه، مسئلهاي نيست! جيگر ميخوريم، چاي مينوشيم، دربند هم ميريم؛ فقط به يه شرط!
سيد- چه شرطي؟!
بهرنگ- به شرط اين که اول من انتخاب کنم کدوم کتابها رو بخونم! اول از همه هم کتاب ِ خاطرات ِ…
سيد- نه آقا جان! ما دل و جيگر و دربند نخواستيم. خودم اول اون کتاب رو ميخونم. حرف نباشه! تمام!
سلام از اينکه بياد وبلاگ نويسان بودي تشکر مي کنم. من چند روز ديگه مي خوام از پايان نامه ام با عنوان ارتباط عوامل جمعيت شناختي وبلاگ نويسان و عوامل رشد وبلاگ هاي فارسي زبان دفاع کنم خواستي بياي بيا
محمد زندکريمخاني January 17, 2007 10:19 AM