February 15, 2007

کمي جدي‌تر با وب‌لاگ‌ها (1 و 2 و 3)؛ وب‌لاگ بي‌بي‌گل؛ سيبيل طلا؛ زن‌نوشت

پيش‌تر، از رنگ وب‌لاگ‌ها نوشتم و اين که نام هر وب‌لاگ چه چيزهايي به ذهنم متبادر مي‌سازد. ضمن آن، در سلسله يادداشت‌هايي، به تاثير وب‌لاگ‌ها بر زبان فارسي پرداختم که قرار بود صفحه‌ي پازلي را کامل کند و تصويري معين در ذهن خواننده‌ي پي‌گير به وجود آورد. اما اين‌طور به نظر مي‌رسد که حق مطلب هنوز ادا نشده و چيزهاي ديگري هست که در مورد وب‌لاگ‌ها و تاثيرشان بر انديشه و زبان بايد نوشت. در "راديو زمانه" کارهايي در اين زمينه شده و مي‌شود: عبدي کلانتري مطالب ژرفي مي‌نويسد؛ عليرضا افزودي برخي نوشته‌هاي وب‌لاگي را انتخاب مي‌کند و مي‌خواند. پيش‌تر از اين هم، "بيلي و من" کار مصاحبه با وب‌لاگ‌نويسان را آغاز کرده بود که قرار است "پارسانوشت" آن را ادامه دهد. غير از اين‌ها، خود ِ موضوع وب‌لاگ، در وب‌لاگ‌ها حضوري زنده و فعال دارد و از اين وسيله براي شناخت خود ِ وسيله استفاده مي‌شود.

در طرف ديگر اما، وب‌لاگ هنوز در ذهن بسياري از روشنفکران ما وسيله‌اي است در حد اسباب‌بازي. علت اين کوچک ديدن را نمي دانم. شايد درک درستي از توانائي‌هاي وب‌لاگ وجود ندارد، نه از جانب ما، نه از جانب آن‌ها. ممکن است ما در مورد ميزان کارآئي و اثرگذاري وب‌لاگ‌ها اشتباه مي‌کنيم؛ شايد هم آن‌ها اشتباه مي‌کنند. اين دست‌کم گرفتن مرا ياد کساني مي‌اندازد که در اوايل دهه هشتاد ميلادي، کامپيوترهاي شخصي را با آتاري و کومودور يکي مي‌گرفتند و فکر مي‌کردند که اين وسيله فقط به کار ِ بازي، و يا حداکثر آموزش مي‌آيد نه بيش‌تر. شايد در آن دوران حق با آن‌ها بود. مگر مي‌شد يک پي.سي را با يک مين‌فريم برابر گرفت؟ مگر از پردازش‌گر 8 مگاهرتزي، مانيتور مونوکروم سي. جي. اِي 12 اينچي، پرينتر چرخ خورشيدي، فلاپي 360 کيلوبايتي، و بعدها 10 تا 20 مگابايت هاردديسک مي‌توانست کاري برآيد؟ حتي غولي مانند آي.بي.ام نتوانست آينده کامپيوترهاي شخصي را پيش‌گويي کند و عقب ماند؛ به شدت عقب ماند. به خاطر اين عدم پيش‌گويي حتي تا مرز ورشکستگي پيش رفت. غول آبي نمي‌توانست از مين‌فريم‌ها دل بکند و بپذيرد که در دل ِ اين دستگاه‌هاي کوچک، قابليت‌هاي شگرفي نهفته است.

اهل ِ قلم ِ صاحبْ‌نام ما نسبت به وب‌لاگ، مانند آي.بي.ام فکر مي‌کنند. براي آن‌ها غير از نشر کاغذي هيچ نشر ديگري جدي نيست. حتي شايد بدشان نيايد که حروف کتاب‌هاي‌شان از "گارسه" برداشته و در "ورساد" و "رانگا" چيده شود، يا حداکثر از لاينوترون استفاده شود. مگر مي‌شود خود نويسنده، خبر را با کامپيوتر شخصي‌اش تايپ کند و از آن طرف کتاب کامل تحويل بگيرد و يا از آن عجيب‌تر هر آن‌چه را که در ذهن دارد بي‌واسطه‌ي "خبر" به کامپيوتر منتقل کند و چندي بعد همان "از ذهنْ‌تايپ‌شده"ها را به شکل کتاب ببيند؟ مگر ممکن است، "ازذهنْ‌تايپ‌شده‌ها" با فشار يک کليد، در زماني کم‌تر از يک ثانيه، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب عالم پخش شود و خواننده بتواند آن‌ها را حتي در ايستگاه فضايي بخواند؟

شايد هم راست مي‌گويند. تماس با مخاطب عام، نه مخاطب خاصي که کامپيوتر و اينترنت را مي‌شناسد، از طريق نشريات کاغذي راحت‌تر است و احتمالا سال‌ها طول خواهد کشيد که يک روستايي، در نقطه‌اي دورافتاده از ايران، بتواند مطلب وب‌لاگي بخواند. اگرچه به دست همين روستايي کتاب و روزنامه معمولي هم نمي‌رسد و تنها وسيله‌ي تماس او با جهان خارج، راديو و تلويزيون است.

پس ما بيش‌تر با جمعيت شهري طرف هستيم و براي آن‌ها مي‌نويسيم. کاري هم که مي‌توانيم بکنيم، شناساندن وب‌لاگ و وب‌لاگ‌نويسي به کساني‌ست که امکانات دارند، ولي شناخت ندارند. هنوز بسياري از افراد که کامپيوتر و اينترنت را مي‌شناسند، از عالم وب‌لاگ‌هاي فارسي بي‌خبرند. در وهله‌ي اول بايد آن‌ها را به خواندن وب‌لاگ، و در مرحله‌ي دوم به نوشتن وب‌لاگ ترغيب و تشويق کرد. اين کار هم خارج از فضاي وب‌لاگ و اينترنت بايد انجام شود چون چنين مخاطبي از اينترنت فارسي استفاده نمي‌کند و طبعا نمي‌تواند چيزهايي را که در اين باره در اينترنت نوشته مي‌شود بخواند. بايد در اين باره، در نشريات کاغذي نوشت، يا به طور شفاهي خواص وب‌لاگ را شرح داد. همين که مثلا در صفحه‌ي آخر "اعتماد ملي" از وب‌لاگ‌ها سخن مي‌رود يا در روزنامه‌ي "کيهان" به شبکه‌ي عنکبوتي‌ي وب‌لاگ ها اشاره مي‌شود اين سوال را در ذهن خواننده ايجاد مي‌کند که وب‌لاگ چيست و چه کارهايي از آن ساخته است.

باري، چه به تاثير وب‌لاگ بر اهل تفکر و انديشه معتقد باشيم، چه نباشيم، وب‌لاگ‌ها آرام‌آرام خودشان را به روشنفکران ما تحميل مي‌کنند. ما غير از کتاب و روزنامه و مجله، وب‌لاگ مي‌خوانيم و تحت‌تاثير محتوا و شکل آن قرار مي‌گيريم.

قصد دارم از اين تاثيرها سخن بگويم. وب‌لاگ‌هايي را که مي‌خوانم، به تدريج معرفي ‌کنم و هر چه را که از ظاهر و باطن آن‌ها مي‌گيرم به طور خلاصه براي شما بنويسم. نمي‌خواهم در اين نوشته‌ها زياد به عمق بروم و بحث‌هاي انتزاعي کنم. مي‌کوشم در باره‌ي چيزهايي که احتمال دارد ديگران نبينند سخن به ميان آورم. اين کار را به شکلي ديگر "عبدالقادر بلوچ" در يکي از نشريات خارج از کشور انجام داد که در جايي متوقف ماند. "ملاحسني کانادا" هم اخيرا در "راز لبخند" وب‌لاگ‌هاي طنز را زير ذره‌بين گذاشته و از آن‌ها براي آموزش استفاده مي‌کند. دو سه جاي ديگر هم معرفي وبلاگ‌ها صورت گرفته و مي‌گيرد که سعي مي‌کنم بعدا فهرستي از آن تهيه کنم. به هر حال مي‌توان اين نوع نوشته‌ها را هم‌چنان ادامه داد و کامل کرد.

وب‌لاگ‌ها را يک به يک از فهرست بلاگ‌رولينگ چند سايت مانند "فانوس" و "سيبستان" و "نيک آهنگ" و "خوابگرد" و "کتابلاگ" و سايت‌هاي مشابه اجتماعي و سياسي و فرهنگي انتخاب مي‌کنم و در مورد هر کدام چند سطر مي‌نويسم. هيچ دليلي براي تقدم و تاخر معرفي‌ها وجود ندارد. ممکن است برخي از وب‌لاگ‌ها، که خواننده‌ي دائمي‌شان هستم بر اثر کم‌توجهي من از قلم بيفتند.

قبلا سه مطلب در باره‌ي وب‌لاگ هاي "بي‌بي‌گل" و "سيبيل‌طلا" و "زن‌نوشت" نوشته‌ام، که در اين‌جا منتشر مي‌کنم. مي‌توان اين سه وب‌لاگ را با هم تطبيق داد و با ديدگاه‌هاي مختلف سه زن آشنا شد. يادداشت‌هاي مربوط به ده دوازده وب‌لاگ ديگر آماده نشر است که بعد از بازبيني نهايي منتشر مي‌شود. در باره‌ي بقيه وب‌لاگ‌ها هم به تدريج خواهم نوشت.

***

وب‌لاگ بي‌بي‌گل

عمده مطالب بي‌بي‌گل طنز است. بي‌بي‌گل طنزنويسي‌ست صاحبْ‌سبْک. چارچوبي دارد و در آن چارچوب مي‌نويسد. طنز او اجتماعي و سياسي‌ست. نوشته‌هايش خواننده را به دوران "گل آقا"ي اول مي‌بَرَد. ضربه‌هايي که او با طنز به سر و صورت زشتي‌هاي اجتماعي و سياسي وارد مي‌کند، ريز و محکم است. با سرعت بسيار زياد به سمت خط قرمزها پيش مي‌رود و با ترمزي ناگهاني پشت آن مي‌ايستد. خواننده فکر مي‌کند که همين الان است که از خط رد شود، ولي نمي‌شود. چه خوب هم که نمي‌شود. طنز ايشان، مي‌تواند اين خط‌ها را در طول زمان به منطقه‌اي عقب‌تر ببرد و فضا را بازتر کند. کم نوشتن او شايد به اين خاطر باشد که از ديگر امکانات نشر بهره مي‌گيرد. نوشتن کتاب يا مطلب براي نشريات طبيعتا تعداد مطالب وب‌لاگي را کاهش مي‌دهد. اين‌جا نسبتي برقرار است: هر چه در نشريات کاغذي بيش‌تر نوشته شود، در صفحات اينترنتي کم‌تر نوشته خواهد شد.

قالب وب‌لاگ بي‌بي‌گل بخصوص است. مثل ساختماني‌ست که نيمه تمام رها شده ولي همه چيز دارد. لينک‌دوني زياد فعال نيست و دير به دير چيزي به آن اضافه مي‌شود. پيوندها هم معمولا به جايي نيست که تازگي داشته باشد. اين نشان مي‌دهد که بي‌بي‌گل چندان اهل وب‌گردي نيست و تنها به سايت‌هاي معين سر مي‌زند. "برگ"هاي روزنوشت و نقد و بررسي هم کسي را براي کليک کردن ترغيب نمي‌کند چون معلوم نيست کِي به روز شده يا چه چيز پشت آن هست. به هر حال همان‌طور که نوشته‌هاي خواندني بي‌بي‌گل را مي‌توان بدون امضا شناخت، قالب وب‌لاگ ايشان هم خصوصيات منحصر به فرد خودش را داراست.

طنز بي‌بي‌گل به نظر من در صدر است و به کساني که دوست دارند کار طنز کنند توصيه مي‌شود نوشته‌هاي ايشان را با دقت بخوانند و ظرافت‌هاي کار را ياد بگيرند. نکته‌هاي بسياري در ترکيب جملات و اداي مفاهيم هست که مي‌تواند آموزنده باشد. طنز بي‌بي‌گل نمونه‌اي‌ست عالي از طنز ِ منهاي لودگي. طنزي که نمي‌خواهد به هر قيمت بخنداند بل‌که مي‌خواهد خواننده را به تفکر وادارد. طنزي که سخت به دست مي‌آيد و مي‌تواند با يک اشتباه، کلا در مسيري ديگر بيفتد؛ مسيري که شايد خوشايند مخاطب عام باشد، و تعداد ِ زيادي خواننده را به سمت خود جذب کند اما شايسته‌ي يک طنزنويس به معناي اخص کلمه نيست.

***

وب‌لاگ سيبيل طلا

سيبيل طلا مهاجم است. نمونه‌اي از آنارشيست ايراني به آزادي رسيده در خارج از کشور. از تخريب خود آغاز مي‌کند و به تخريب ديگران مي‌رسد. تخريب در اين‌جا به مفهوم منفي کلمه نيست. شايد تخريب هنجارها واژه‌ي دقيق‌تري باشد. هنجارهايي که به ناهنجاري اجتماعي ما منجر شده است. هنجارهايي که 99 درصد ايرانيان با آن زندگي مي‌کنند، گيرم 20 – 30 در صد از آن‌ها خود را ضد آن هنجارها نشان مي‌دهند. قيام زودرس عليه اين هنجارها، بي اعتنايي يا نفرت عمومي به همراه مي‌آورد اما عده‌اي –هر چند انگشت‌شمار- را به تفکر وامي‌دارد. سيبيل طلا وقتي شلاق نقد را به خود مي‌کوبد، در اصل براي خودش مجوز نقد افکار ديگر را صادر مي‌کند. ناآرام است و سرکش و دوست و دشمن نمي‌شناسد. مي‌تواند با ديدن يک نکته‌ي منفي به سادگي به يک دوست حمله بَرَد، و يا با ديدن يک نکته‌ي مثبت زبان به تمجيد دشمن فکري بگشايد. زبان گزنده، وسيله‌اي‌ست براي ابراز خشم فرو خورده او. کلمات ِ زننده اوج اين خشم و عصيان را نشان مي‌دهد؛ فرقي نمي‌کند که اين کلمات خودش را نشانه مي‌رود يا ديگران را.

موضوع زن براي سيبيل طلا ابزار است؛ ابزار رسيدن به آزادي و گسستن زنجيرهاي فکري.

سيبيل طلا روان مي‌نويسد. در برخي از نوشته‌هايش طنز تلخي موج مي‌زند. او در ظاهر براي ديگران مي‌نويسد اما در حقيقت براي خود؛ براي شناختن خود. اين‌طور به نظر مي‌رسد که با هر پُست وب‌لاگي بخشي از خود ِ پنهان شده در هزارتوي ضمير ناخودآگاه را کشف مي‌کند. نثر او، نمونه‌ي خوبي از نثر وب‌لاگي‌ست. مسلما کسي با خواندن نوشته‌هاي او خميازه نمي‌کشد.

غلط هاي گاه و بي‌گاه املايي او کوچک‌ترين تاثيري براي نخواندن مطالبش نمي‌گذارد چون چيزي که مي‌خواهد بگويد، مهم‌تر از شکل گفتن است. در نوشته‌ي بعضي از نويسندگان، به محض ديده شدن يک غلط ديکته يا غلط هاي ديگر، پرونده‌ي آن نوشته و صاحبش بسته مي‌شود و جاي‌گاه و تاثير خود را از دست مي‌دهد. علت آن شايد وابستگي مطلق شکل و محتوا به هم باشد؛ يکي تعيين کننده‌ي ديگري. مثلا نمي‌توان نوشته‌اي ادبي را خيلي جدي نقد کرد و غلط املايي داشت. اما خواننده اگر ببيند که نويسنده مي‌خواهد تمام کلمات رسوب کرده در دالان‌هاي مغزش را بشويد و بيرون بريزد و در اين کار سرعت و فوران ذهن لازم است مي‌تواند به راحتي چشم بر "اغلاط" ببندد.

سيبيل طلا تا به حال چند قالب عوض کرده و معلوم نيست که قالب فعلي – با رنگ قرمز و تصوير زن با قفلي بر دهان- قالب نهايي او باشد. اين قالب خنثي‌تر از آن است که بتواند اثر ِ انگشت ِ صاحب وب‌لاگ باشد اما هر چه هست ظرفي‌ست براي افکار انساني به نام سيبيل طلا.

***

وب‌لاگ زن‌نوشت

وجه عمده‌ي زن‌نوشت، حساس بودن اوست. خشم اجتماعي که بيش از حد فرو خورده شود، انسان را ابتدا حساس و بعد بي‌اعتنا مي‌کند. زن‌نوشت آتش‌فشاني‌ست که منفذي به بيرون نمي‌يابد. در درون مي‌جوشد و مي‌خروشد که عوارض آن از نگاه بيننده چيزهايي مانند غرش و لرزش است. کوشش او بيش‌ از نوشتن، صرف تعيين مرزهاي نوشتن مي‌شود. تا جاي ممکن –البته با نگراني و اضطراب- پيش مي‌رود و بعد ناگهان بر مي‌گردد و به روي‌دادهاي هنري و روزمره و غيره مي‌پردازد. براي مدتي خود را به بي‌خيالي مي‌زند؛ بلاتکليف مي‌شود.

پُست‌هاي زن‌نوشت اغلب کوتاه است. با خواننده راحت تماس برقرار مي‌کند و جايي هم که نخواهد، تماس را به آساني قطع مي‌کند. در وب‌لاگش مقاله و تحليل نمي‌نويسد، بل‌که با خواننده صحبت مي‌کند. شايد يکي از کاربردهاي وب‌لاگ همين باشد: صحبت کردن با مخاطب، و اين با نوشتن براي مخاطب فرق دارد. نوشتن، عملي‌ست سيستماتيک. از جايي بايد شروع شود، و به جايي ختم گردد. صحبت کردن اما اين‌طور نيست. يک کلمه، يک فکر، يک تلنگر ذهني، سر حرف را باز مي‌کند و انسان مي‌گويد و مي‌گويد تا حرفش تمام شود. سکوت، مرحله‌ي انديشيدن و بنزين‌گيري براي حرف‌هاي بعدي‌ست. وب‌لاگ علي‌الاصول بايد چنين کاربردي داشته باشد، که ندارد. مثل وانتي‌ست که ما ايراني‌ها به خاطر شرايط، کاربرد آن را به دل‌خواه خود تغيير مي‌دهيم و بيش از توانايي و قدرت‌اش بر آن بار مي‌زنيم. علت آن هم اين است که کاميون و تريلر در اختيار نداريم. اگر مثل کشورهاي پيش‌رفته همه‌ي اين‌ها را داشته باشيم و بتوانيم ازشان استفاده کنيم، ديگر تيرآهن، بار ِ وانت فکسني نمي‌کنيم. ما به وب‌لاگ‌هاي‌مان به خاطر شرايطي که به ما تحميل شده، بيش از اندازه بار مي‌زنيم. مقاله مي‌نويسيم؛ سخن‌وري مي‌کنيم؛ فلسفه و هنر و عکس و نقاشي و سياست و فيلم و چيزهاي ديگر را به اين وسيله‌ي پيام‌رسان بار مي‌کنيم و به دست مخاطب مي‌رسانيم. اين درست نيست ولي چاره‌اي نداريم. زن‌نوشت اما، از وب‌لاگ به اندازه‌ي وب‌لاگ استفاده مي‌کند، نه بيش‌تر. ادبيات و هنر و فيلم را هم در قد و قواره‌ي حرف زدن وارد آن مي‌کند نه بيش‌تر.

قالب زن‌نوشت بيش از آن که براي من خاکستري باشد، سبز است. درست است که 95 درصد صفحه خاکستري و فقط 5 درصدش سبز است، اما آن 5 درصدْ سبز بر روي 95 درصدْ خاکستري خيلي بهتر ديده مي‌شود. اگر تمام صفحه سبز بود، مبتذل مي‌شد و اين نشان مي‌دهد که براي نشان دادن سبزي نبايد همه‌اش سبز بود. بايد خاکستري هم داشت، حتي بيش‌تر از سبز. از اين حرف مي‌توان برداشت فلسفي کرد يا نکرد اما واقعيتي‌ست انکارناپذير. لينک‌ها در زن نوشت با وسواس گزينش مي‌شود و دقيقا منطبق‌ست با طرز فکر و محدوديت‌هاي زن‌نوشت. تميز نوشتن و رعايت اصول نگارشي از خصوصيات ديگر زن‌نوشت است که باعث حظ خواننده مي‌شود. زن‌نوشت، عضوي‌ست از خانواده‌ي وب‌لاگ‌نويسان که بي حضور او حتما چيزي کم به نظر مي‌آمد.

sokhan February 15, 2007 01:03 PM
نظرات

از اين پست فقط مطلب زن نوشت رو كه برام بويژه جالبه خوندم. خيلي خوب نوشتيد و درست. ضمنا من دلم مي خواست يكبار سر فرصت پيشتون ابراز وجود كنم، كه خوب همين شد ديگه! :)

در جواب اون كامنت بالايي: دوكوهكي محافظه كارانه نمي نويسد. نگاه اين وبلاگ درباره آن علمي تر --يا آگاهانه تر-- است.

پاپيون March 3, 2007 12:23 AM

وبلاگ در آغاز راه است و همچون رونده تازه كار گاه پر شتاب مي دود و گاهي سايه اي مبي يابد و مكثي مي كند . در حالي كه آينده رفتن و مكث و تامل را در ةم مي آميزند . بايد به وبلاگ فرصت داد خود را بيابد . نقد تو بايد توسط نقد ها ي ديگرهمراه شود تا به خود آگاهي راه كشيد. نوشته ات راهگشاست

lpln Hrhchni February 19, 2007 04:49 PM

در مورد بي بي گل و سبيل طلا با شما موافقم. ولي پرستو...
او چيز زيادي نمي نويسد. شايد مجبور است محافظه كار باشد. فكر كنم فقط معروفيت و محبوبيت او بين دوستاني كه اورا از نزديك ميشناسند باعث شده شما چنين بنويسيد. شايد روزنامه نگار خوبي باشد. اما وبلاگ نويس خوب....

زهره امين February 18, 2007 03:07 AM

درود بر شما. خسته نباشید. همیشه از نوشته هایتان لذت برده ام و با اشتیاق خوانده ام. یک نکته کوچک در این نوشتار جایش خالی بود. این نکته شاید برای شما از بدیهیات باشد. اما فکر این را هم بکنید که ممکن است من خواننده، آدرس «بی بی گل» را نداشته باشم. یا بقیه را چه خوب بود که در یک جا دست کم فعال می کردید که می توانستیم مستقیم سر وقت وبلاگ برویم.

کار پرداختن به وبلاگ ها بسیار جالب است. افرادی مانند من که زیاد به وبلاگ ها سر نمی زنند، این بار با چراغی که روشنگر این راه است راحت تر گام برمی دارند. بویژه که برای شما و اندیشه تان نیز احترام قائل باشد.
پر توان بمانید.

پریدخت February 17, 2007 02:42 PM