وبنوشت
وبنوشت شايد اولين وبلاگ ايراني باشد که مطالب آن نه تنها بر روي اينترنت که به صورت کتاب هم منتشر شده است. اين کار موجب شده تفاوتهاي نشر اينترنتي با نشر کاغذي بهتر معلوم شود و ضعف و قوّت هر يک براي بيان مطالب وبلاگي آشکارتر گردد.
انضباط آقاي ابطحي در نوشتن وبنوشت، آلمانيست و براي من که تحسينکنندهي انضباط آلماني هستم اين خصيصه امتياز بزرگي به شمار ميرود. نوشتههاي آقاي ابطحي، بيش از آن که سياسي باشد، انسانيست. پشت ظاهر سياسي مطالب، باطن انساني پنهان است و اين را خيلي راحت ميتوان حس کرد. تفاوت عمدهي وبنوشتههاي آقاي ابطحي با وبنوشتههاي مهاجراني و معين و عبدي در همينجاست. در نوشته اينها، جملات پيش از انتشار از فيلترهاي مختلف ميگذرد و هر چه لعاب شخصي و انسانيست از آن گرفته ميشود و باقيمانده، يعني تهنشين خشک و گلوگير سياسي به خواننده عرضه ميگردد. اين نوع نوشتهها روح ندارد و نميتواند بر قلب خواننده اثر بگذارد، حال آنکه قلب خواننده براي يک وبلاگنويس بايد مهمتر از مغز او باشد. در وبلاگهاي نام برده شده، فاصلهاي هست ميان نويسنده و خواننده که نويسنده خواسته يا ناخواسته آن را ايجاد ميکند. اما مطالب وبنوشت اين چنين نيست و وجه غالب بر نوشتهها، انسان است نه سياست. در اينجا به يک تفاوت ديگر ميان وبلاگ با وبسايت، و وبنوشته با مقاله ميرسيم که آن ترکيب احساسات نويسنده است با مطلب. مطلب وبلاگي بايد سهم بزرگي از آنچه در درون نويسنده ميگذرد داشته باشد و خواننده اين را ببيند و بفهمد. در مطالب غير وبلاگي مثل مقاله و گزارش و جستار و امثالهم اين سهم به حداقل ميرسد و بايد هم برسد چون وظيفه اينها چيز ديگريست.
وبنوشت، الگوي عالي براي کوتاهنويسيست. گاه پيش ميآيد که مطالب با برخي اشتباهات منتشر ميشود که تعداد آنها خوشبختانه قليل است. مشخص است که آقاي ابطحي از نيروي کمکي براي ساماندهي وبلاگشان استفاده ميکنند که با در نظر گرفتن مشغله و مسئوليت ايشان قابل درک است.
صاحب وبنوشت، کسيست که در حمايت از وبنويسان ِ دربند بسيار مسئولانه عمل کرد و از وبلاگ خود براي خبررساني در اين زمينه بهره جست.
در کنار وبنوشت، بخشي هم به عکسهاي آقاي ابطحي اختصاص دارد که پشت صحنهي سياست ايران را نشان ميدهد. اما از اين عکسهاي پشت صحنه جالبتر، عکسهاي محيط زندگي ماست که هر روز با آن سر و کار داريم. از گل و باغچه گرفته تا خيابان و اتومبيل و غيره.
وبنوشت، به نظر اينجانب، تمام چارچوبهاي يک وبلاگ را رعايت ميکند و کاربرد صحيح آنرا به ما نشان ميدهد.
***
تارنوشت
تارنوشت از آن گروه افراديست که بي سر و صدا ميآيند، بي سر و صدا مينويسند، و بي سر و صدا ميروند. از آن گروه افرادي که نوشتهشان را منتشر ميکنند و منتظر نتيجهاش نميمانند؛ اما اين نوشتهها، در جايي اثر ميکنند، گيرم نويسنده از آنها بيخبر بماند!
سامالدين ضيايي خبرنگار است ولي در تارنوشت نه تنها مقاله و گزارش، که وبلاگ هم مينويسد. او ضمنا يکي از نويسندگان وبلاگ گروهي فانوس است و طنزنوشتههايش را در آنجا زير عنوان "شوخلاگ" منتشر ميکند. در طنزنويسي از شيوهي بزرگنمايي استفاده ميکند، و اين کار را با اغراق و تکرار اغراق در کلمات مورد استفاده توسط سوژه انجام ميدهد.
يکي از قسمتهاي جالب وبلاگ تارنوشت، بخش "خواندني"هاست. خواندنيها، در اصل پيوندهاييست که صاحب تارنوشت به مطالب ديگران ميدهد و اين چيز خاصي نيست و در اکثر وبلاگها هست. اما چيزي که جالب است، عنوانيست که سام با سه چهار کلمه براي برخي از پيوندها درست ميکند. اين عنوانها نمايانگر نظر نويسنده نسبت به آن مطلب و بسيار تيزبينانه است.
ضعف بزرگ تارنوشت، دير بالا آمدن آن است. صفحات تارنوشت بهظاهر سنگين نيست، ولي انگار گيري در جايي وجود دارد که بالا آمدن وبلاگ را بيش از حد تحمل خواننده کـُـنـْـد ميکند. اميدوارم سام اين نقيصه را به نحوي برطرف کند.
چون قالب تارنوشت هرگز براي من به صورت کامل باز نشده و هر بار گوشهاي از آن با کادر خالي و علامت ضربدر آشکار شده، نميتوانم نظر مثبتي در بارهي آن بدهم. اما در مورد محتواي مطالب ميتوانم بگويم که نوعي خستگي و دلآزردگي در آنها ديده ميشود که صادقانه است و بر مخاطب اثر ميگذارد. اگر صاحب تارنوشت ميتوانست قيدهايي را که بر فکر و زبانش دارد بردارد، و آنچه را که ميخواهد بي کم و کاست بنويسد، يقينا خوانندگان با مطالب متفاوتتر و موثرتري رو به رو ميشدند. اما گاه زور وضع و اوضاع، از شخص بيشتر است و در سَبُک سنگين کردنهاي مدام، ترجيح بر آرام بودن و آرام ماندن است؛ وضع و اوضاعي که خود را خواهناخواه به همهي ما تحميل کرده است.
***
ف.م.سخن
شايد تعجب کنيد که چرا اسم وبلاگ خودم را در اينجا آوردهام؛ شايد هم گمان کنيد که اين اسم را به عنوان ِ نويسندهي مطلب، در آخر تيتر آوردهام؛ اما اينطور نيست! من نه تنها نويسندهي وبلاگ ف.م.سخن هستم بلکه آن را ميخوانم و مثل تمام وبلاگهاي ديگر نقد ميکنم. نقد يعني بديها و خوبيها را يکجا ديدن و در بارهشان نظر دادن. نقد يعني نظري که بخواهد و بتواند خوبها را بيشتر، و بدها را کمتر کند. نقد يعني به نويسنده قوّت قلب دادن براي طي طريق، ضمن نشان دادن بيراههها و درهها. با همين نگاه، من، خوانندهي وبلاگ ف.م.سخن هستم و شايد بيشتر ازديگران از ضعفهاي آن با خبرم.
وبلاگ ف.م.سخن در اصل يک وبلاگ نيست بلکه محليست که نوشتههاي خيلي کم ِ وبلاگي در ميان انبوه مقالات و طنزنوشتههاي غير وبلاگي گم ميشود. اينکه نويسنده از وبلاگ براي ارائهي مقالهها و طنزنوشتههايش استفاده ميکند لابد به دليل محدوديتهاي نشر کاغذيست؛ چون نميتواند فکرش را "عينا" و بدون خودسانسوري و سانسور در نشريات چاپ کند لذا آنها را در جهان ِ مجازي منتشر ميکند. چرا مطالب وبلاگي در اين وبلاگ کم است؟ شايد علت آن اين است که نويسنده، عامل بيروني، يعني مردم و تاريخ و سياست را بيش از عامل فرد در تغيير بنيانهاي اجتماعي موثر ميداند؛ شايد هم سخن گفتن از خود را به اندازهي نوشتن در بارهي اجتماع و سياست مفيد نميداند. وبلاگ براي او چيزيست شبيه به روزنامه. چون امکان چاپ مطلب در روزنامه ندارد، از وبلاگ به جاي روزنامه استفاده ميکند.
قالب وبلاگ ف.م.سخن، ابتدايي و نشانگر بيتوجهي وي به سر و وضع ظاهريست. وبلاگْچرخان ندارد و مدتهاست تغييري در اين پوسته نداده است. احتمالا ترس از دستکاري و خرابي به بار آوردن موجب اين امر است؛ شايد هم محافظهکاري علت آن است!
اما هر چه در مورد ظاهر سهلانگار است، در مورد باطن سختگير و وسواسيست. جز مطالبي که بسته به اوضاع، خيلي سريع نوشته ميشود، باقي مطالب را چندين بار کلمه به کلمه زير ذرهبين قرار ميدهد. او يکضرب مينويسد، ولي يکضرب منتشر نميکند! شيوهي "سخن" براي غلطگيري، بازخواني مکرر است. کاري که در نشريات کاغذي، چند نفر نمونهخوان انجام ميدهند، او در اين وبلاگ با خواندن چند بارهي مطلب در فواصل مختلف زماني (از چند دقيقه تا چند ساعت) انجام ميدهد. ورژن برخي از نوشتههاي او گاه به سي و چهل ميرسد، هر چند تغييرات نهايي به اندازهي تعويض يا جابهجايي چند کلمه باشد! براي او هر اشتباه شکلي يا محتوايي، به معني کمارزش شمردن وقت و شعور خواننده است.
او مدتها نيمفاصلهها را رعايت نميکرد، چون در برخي از صفحات اينترنتي (مثل گوگل)، اين نيمفاصلهها به هم ميچسبند و جمله را مخدوش ميکنند. هنوز هم در بارهي استفاده از نيمفاصله مردد است.
مخاطبان سخن، افراد معمولي هستند و چون خود او هم فردي معموليست دوست دارد به زبان همطرازان خود سخن بگويد. به همين خاطر است که او دکتر شريعتي و ايزاک آسيموف را دوست دارد چون به قول جمالزاده با مردم به زبان آدميزاد سخن ميگويند! به نظر سخن، کساني که "پيچيده" سخن ميگويند، يا بر مطلبي که ميگويند درست احاطه و اِشراف ندارند يا مشکل بيان دارند. عدهاي هم هستند که ميخواهند خود را تافتهي جدا بافته نشان دهند و جايگاهي فراتر از مردم عادي براي خود به دست آورند.
سخن دوست دارد به تمام کامنتها –که تعدادشان هم زياد نيست- در زير هر يک از آنها پاسخ دهد و ارتباط مستقيم با خوانندگاناش داشته باشد ولي ظاهرا امکانات و شرايط اين اجازه را به او نميدهد. او قدردان خوانندههاي خود و تمام کسانيست که وقت ميگذارند و نظرشان را براي او مينويسند هر چند به خاطر اوضاع فعلي نتواند حتي تشکري از آنها بکند. همينطور دوستان ارجمندي که لطف ميکنند به نوشتههاي او در خبرگزاريهاي اينترنتي مثل بلاگنيوز و صبحانه و هفتان و بلاگچين و نيز وب لاگهايشان پيوند ميدهند.
تعداد وب لاگهايي که سخن ميخواند ظاهرا محدود است و اين به هيچوجه خوب نيست. با اينحال به نظر ميرسد که او در تلاش دائمي براي يافتن و مطالعهي وبلاگهاي خواندنيست.
از ضعفهاي ديگر وبلاگ ف.م.سخن، فقدان پيوند در خلال برخي نوشتههاست؛ مثلا وقتي در بارهي "وبنوشت" مطلبي مينويسد، خواننده نميتواند با کليک بر روي کلمهي "وبنوشت"، يکراست به آنجا برود. باز اين ضعف ناشي از شرايط است و قدر مسلم از بيتوجهي و سهلانگاري نيست.
ف.م.سخن، با برخي از مطالباش عکس همراه ميکند. عکسهايي که او ميگيرد چون با موبايلي قديميست کيفيت تصويري ندارد ولي ميتواند نوشتههايش را کامل کند. براي او مسئلهي بالا آمدن سريع وبلاگ از مهمترين مسائل است و وبلاگداراني را که بدون در نظر گرفتن سرعت پايين اينترنت در ايران، صفحات وبلاگشان را سنگين ميکنند، آدمهايي غيرمسئول ميداند.
آقای ف.م.سخن و همه دوستان،به انجمن نجات ما بپیوندید
http://groups.google.com/group/anm1386
پروانه امیری February 27, 2007 01:52 PMسخن عزیز
راه دور می روی. من در تورنتو زندگی می کنم و این آقای درخشان را مش شناسم. این آقا کار و بار درست و حسابی ندارد ولی با این حساب معلوم نیست خرج بی حساب و کتاب سفرهایش را از کجا تامین می کند.
به علاوه آدم خل مسلک مالیخولیایی صفتی است و به قول اینجایی ها خیلی به ایشان کردیت دادی که ایشان را با ابراهیم ف.ر. مقایسه کردی. این جناب اگر دو روز پول مشروبش نرسد لنگش به هوا می رود. شکنجه که جای خود دارد.
در ضمن اگر یک کم فکر کنی به فرمایش جدید یکی از فرماندهان بسیج که ما باید در اروپا و آمریکا هسته های مقاومت بسیج ایجاد کنیم متوجه می شوی که به کجا دارم اشاره می کنم.
ف.م. سخن عزيز سلام. قبلا يکی از دوستان اشاره کرد و من باز هم تکرار میکنم کاش برای خوانندهای مثل من که مثلا بیبیگل را نمی شناسد، شرايطی فراهم می شد که با کليک روی اسم اين وبلاگ می توانست ارزيابی شما را با نوشتههای خود اين وبلاگ نويس مقايسه کند. البته پيدا کردن اين وبلاگ کار مشکلی نيست و من بعد از خواندن پست شما مشتاقم که او را بشناسم ولی مطمئنم افراد زيادی هستند که به خاطر تنگی وقت از اين کار منصرف می شوند و حيف اين کار باارزش است که نصفه نيمه رها شود. شاد باشيد!
نازخاتون February 26, 2007 10:55 PMحالا که تو لینک هات حسین درخشان هم هست خوب یه کمی هم در مورد سردبیرخودم می نوشتی.
من میگم این بچه یه چیزی ش هست. نکنه دواخورش کردند؟
یکی میگه او خ.مالی ج.ا. را می کنه و دیگری میگه نه اون جاسوس اسراییله.
من می گم این بچه طبقه بالاشو داده و یا گاهی میده اجاره.
تا نظر شما چه باشد؟
سلام
به عنوان متصدی وبلاگ ف.م.سخن چرا ضعفها را که به آن واقف هستید برطرف نمینمایید؟ لطفا" در صورت امکان نقدی در مورد وبلاگ از دور بر آتش بنویسید.به عنوان خواننده وبلاگ شما و ایشان میخواهم نظرتان را بدانم. با سپاس فراوان
ضمناً ف.م.سخن به سوالات و ایمیلهای هرکسی از جمله من پاسخی نمیدهند. شاید از اینجهت که ایشان نمیخواهند با افراد No Name سروکاری داشته باشند!!؟؟؟
موناهیتا February 21, 2007 04:28 PMسخن گرامی سلام،
چون به موضوع زبان در وبلاگهااشاره داشتی میخواستم بپرسم که آیا به نظر شما میتوان در یک نوشتهی سیاسی و اجتماعی زبان ادبی به کار گرفت؟ منظورم استفاده از واژهها و حتی تصویرهای ادبیست که در جای خود زیبا هستند اما در بسیاری موارد یک نوشتهی سیاسی و اجتماعی معاصر را در یک فضای بیگانه با آن قرار میدهند. میدانم که سعدی اجتماعیترین موضوعات را با زبان ادبی به زیبایی نوشته است اما منظورم بیشتر نوشتههای دوران جدید ماست که شاید نوشتههای آخوندزاده را بتوان از اولینها به شمار آورد. این را پرسیدم چون در بعضی نوشتههای وبلاگی چنین گرایشی را دیدهام که به نظرم با محتوای آن نمیخواند و چه بسا مفاهیم اجتماعی امروز را در هالهای از بیان "شاعرانه" و سنگین گذشته قرار میدهد. شاید عدهای آن را با بیان فاضلانه اشتباه گرفتهاند و مفهوم فضل را در چارچوب سنتی آن درک میکنند. ببخشید که سوال طولانی شد. امیدوارم منظورم را رسانده باشم.
شاد باشی
پویا
معرفی(های) خوبی بود. شايد هم اصل کار بيشتر به "ارِزيابی" نزدیک باشد تا صرفاً معرفی.
حالا که مجلس خودمانی است، بگذار من هم پيشنهادی رفيقانه بکنم: هر چند که در کار معرفی وبلاگ، در پی ارائهی "معرفی تطبيقی ديدگاهها" نيز هستی و به همين خاطر چند وبلاگ را کنار هم چيدهای، امّا شايد بد نبود وبلاگ را -که نمودار فرديت است و اتفاقاً از اين بابت در پهنهی فرهنگی-زبانی ما اقبال فراوان هم داشته- به شکل مستقل معرفی میکردی. شايد اشتباه برداشت کردهام، امّا مسئلهی ارزيابی محتوايی -آنهم به شکل تطبيقی در بين چند وبلاگ- با شاخصههایی که در دو یادداشت اخیر تو ديدهام، زياد برايم گويا نبوده.
موفق باشی.
مجید ز. February 21, 2007 07:16 AMخسته نباشید. نقد وبلاگ نویسان از درون برای بهبود رابطه آنان با مخاطب و در نتیجه هر چه بیشتر اثر گزاری آن ها در جامعه می تونه روش مفیدی باشه. در ضمن به نظرم این چند تا نقد، منطقی و مفید بوده.
در مورد وبلاگ خودتون هم اول از همه این مشکل پیوند هاتون رو درست کنید.