در پاسخ به سوال گوشزد:
هر روز صبح ساعت 4 ميروم در صف لواشي ميايستم بلکه 5 تا نان نصيبام شود. در زمان جنگ ايران و عراق، نانواي محلهي ما گاهي 7 تا لواش هم ميداد، منتها اينبار چون آمريکا حمله کرده و جمعيت هم حدود دو برابر شده، به همان 5 تا راضي هستم.
تعداد کافي باطري قلمي براي راديوي جيبيام ميخرم تا آژيرهاي قرمز و زرد و سفيد را به موقع بشنوم. اگرچه در جنگ قبلي، اول بمب ميآمد، بعد آژير به گوش ميرسيد، اما بالاخره اين جوري به خودمان قوت قلب ميدهيم که بمب، ناغافل توي سرمان نميخورد. شنيدن اطلاعيههاي ارتش با آن مارش هيجانانگيز هم البته خيلي لذتبخش است. همان اطلاعيهها که در يک حمله، شونصد تا تانک و هواپيما و ناو جنگي و سنگر و نفرات دشمن را نابود ميکرديم، بعد، سه چهار ماه که از شروع جنگ گذشت، ديدند اگر اين جوري بخواهيم تانک و هواپيما و غيره نابود کنيم، سر ِ سال، جمع آن به اندازه تمام تجهيزات ارتش عراق و اردن و عربستان و غيره خواهد شد که کوتاه آمدند، سه چهار تا سه چهار تا آمار دادند.
تهيه نردبان براي رفتن به بالاترين نقطهي پشتبام را فراموش نميکنم. بعد از اين که جايي را زدند، بد نيست از بالاي خرپُشته، دوربين بکشيم ببينيم کجا را زدهاند. اين کار، به شرطي که مراقب باشيد ترکش يا موج انفجار شما را به پايين پرتاب نکند خيلي کيف دارد. البته اگر سي.ان.ان مثل زمان حملهي آمريکا به بغداد، بمباران تهران را مستقيم پخش کند، پاي تلويزيون بمباران را تماشا ميکنيم (مشروط بر اينکه ماموران انتظامي تا آن موقع آنتنهاي ما را جمع نکرده باشند). از مسئولان محترم تقاضا ميکنيم، مثل همتايان عراقيشان، چراغهاي شهر را خاموش نکنند تا ويران شدن تهران ِ نازنينمان را قشنگتر ببينيم.
نوارچسب به صورت ضربدري به شيشهها ميچسبانم. شيشههاي ما که در مقابل بمبهاي فزرتي صدام ميشکست؛ نميدانم آيا در مقابل بمبهاي آمريکايي دوام ميآورد يا نه. اين دفعه بهتر است به جاي چسب، چند تا خالجوش به خود ِ پنجرهها بزنيم و شيشهها را کلا در بياوريم و به جايش نايلون بچسبانيم. آمريکاست؛ شوخي نيست! ميزند شيشههايمان ميشکند، در سرما ميمانيم.
غروبها، اتومبيلام را به صف بنزين ميبرم. آنجا، در صف پنج شش کيلومتري ميايستيم و هر قدم که ماشين جلويي پيش رفت، با دست، ماشين خودمان را هُل ميدهيم. خيلي کيف دارد. بعد با چند نفر از رانندهها که همگي دمپايي به پا دارند يا اينکه پاشنهي کفششان را خواباندهاند و چرتوچرت تخمه ميشکنند، ميايستيم و جوک تعريف ميکنيم و ميخنديم. آي ميخنديم! رئيسجمهور ِ زمان جنگ ايران و عراق آدم خندهداري نبود، ولي رئيسجمهور فعلي توي بورس است؛ حتما خوش ميگذرد. بعد ماشينهاي جلويي که حرکت کردند، ميدويم به طرف ماشينهايمان و آنها را با دست به جلو هل ميدهيم. خيلي مزه دارد. از بس خانه نشستيم و اينترنت نگاه کرديم پوسيديم.
روزنامهها را ورق ميزنيم تا تاريخ کوپنهاي بعدي را اعلام کنند. کوپن به دست، توي صفهاي طويل فروشگاههاي تعاوني ميايستيم شايد پاکتي شير، کاسهاي ماست، بستهاي پنير يا هر چيز ديگري نصيبمان شود. حواسمان هم هست که کسي جلو نزند و اگر جلو زد، حتما کتککاري ميکنيم.
ببخشيد سياهنمايي شد! اين وضعيت ِ 95 درصد مردم ايران است و اصلا اهميتي ندارد. 5 درصد باقيمانده، خيلي هم وضعشان خوب است و حسابي حال ميکنند. بچهشان را ميفرستند بلژيک يا کانادا و خودشان هم در داخل، زير بمبارانها زحمت ميکشند و عرق جبين ميريزند و ميليارد ميليارد پول جمع ميکنند. خدا خيرشان دهد! همين سردار محصولي خودمان، مگر در جبهههاي اقتصادي کم زحمت کشيد؟ جنگ هم که تمام شد، عدهاي از بستنيفروشي يکدفعه 160 ميليارد ثروت جمع ميکنند. هر جاي دنيا که هستند، داخل يا خارج از کشور، خدا حفظشان کند و بر ميلياردهايشان بيفزايد!
شبها پردهها را مي کشم که نور بيرون نزند و هواپيماهاي استيلت اف 117 آمريکايي که حتما دارند روي تهران گردش ميکنند ما را نبينند. با چراغ زنبوري گازي يا چراغ قوه و کيف اسناد و مدارک و شناسنامه (جهت کفنودفن در صورت شهيد شدن) و غيره آمادهي رفتن به زيرزمين خانه هستيم.
خب. با اين همه کار که گردن ما افتاده، حتما انتظار نداريد که برويم جبههي بندرعباس و بوشهر – يا کمي عقبتر، کازرون و ممسني- براي جنگ؟! اگر جنگ چند سالي طول کشيد، پسرمان را هم نميگذاريم برود جنگ چون يک بار خودمان رفتيم ديديم چه کلاه گشادي سرمان رفت. بعد از هشت سال جنگ و خونريزي و کشتار، وزير امور خارجهي صدام يزيد کافر براي شرکت در کنفرانس اسلامي به تهران آمد و زير پاياش فرش قرمز پهن کردند! اگر صد دام يزيد کافر ِ آدمخوار از حفاظت جاناش مطمئن بود، شايد اصلا خودش ميآمد! بعد صدام نامه نوشت براي آقاي رفسنجاني و او را -حالا درست يادم نيست- شهسوار يا پهلوان يا يک همچين چيزي خطاب کرد که آقا بيا دست به دست هم بدهيم، بزنيم پدر آمريکاييها را در بياوريم. بعد ديديم د ِ! حزباللهيهاي دوآتشه، گفتند برويم به کمک صدام، آمريکاييها را از عراق بيرون کنيم، که خدا رحم کرد نميدانم کدام شيرپاکخوردهاي در آن بالابالاها ندا داد خفه شيد ببينيم آمريکاييها چه غلطي ميکنند و با آن ندا، همگي خفه شدند و تلويزيون به پخش برنامههاي عادي خود ادامه داد و پلنگ صورتي و راز بقا و فوتبال جام ملتهاي اروپا پخش کرد تا آمريکا عراق را اشغال کرد و صدام را بالاي دار فرستاد و راه کربلا به دست آمريکاييهاي اشغالگر بر روي ما گشوده شد. ديديم همان هواپيماها که روي ماها بمب ميريختند به خودمان پناهنده شدند و در فرودگاههاي شيراز و تهران و غيره فرود آمدند و خلبانان جان بر کفشان مورد استقبال مسئولان محترم قرار گرفتند! چه رنگ سبز چمني خوشگلي هم داشتند! خب. انتظار نداريد که بگذارم پسرم هم دور از جان، مثل من خر بشود بعد با دست و پاي بريده، يا چه ميدانم چشم در آمده و ريه از هم پاشيده، ده سال بعدش ببيند که مثلا آقاي لاريجاني (رئيسجمهور بعدي ايران) با جناب الگور (رئيسجمهور بعدي آمريکا) در کاخ سفيد پالوده ميخورند و دل ميدهند و قلوه ميگيرند؟
بالاغيرتا فردا نيايند يقه ما را بگيرند که تو چقدر "کول" و خونسرد هستي و نفرينمان کنند که ذرهاي عـِـرْق ملي و درد دين نداري که به راحتيي خوردن يک ليوان آب، از حملهي اجنبي به خاک مقدسمان حرف ميزني و شرم و حيا نميکني و غيره و غيره. خودتان ميگوييد ما نگراني نداريم و از هيچچيز نميترسيم و حمله که ترس ندارد و با ترس نميتوان جنگ را اداره کرد و باز هم غيره و غيره. ما هم مثل شما، نه ميترسيم، و نه نگرانيم. ما هم مثل شما ميگوييم اگر جنگ با آمريکا بيست سال –چرا بيست سال؟ ما که بَخيل نيستيم ، سي سال؛ اصلا روندش کنيم، پنجاه سال- طول بکشد، ما ايستادهايم. ما هم مثل شما ميگوييم، جنگ جنگ تا پيروزي؛ جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم؛ جنگ جنگ تا زمان سقوط آمريکا؛ ما هم مثل شما ميگوييم، راه واشينگتن از کربلا و قدس و درياي مديترانه و اقيانوس اطلس و نيويورک ميگذرد و ما پرچم اسلام عزيز را بر فراز گنبد کاخ سفيد به اهتزاز در خواهيم آورد. ميبينيد که اصلا نميترسيم. فقط زودتر خبر بدهيد کي قرار است جنگ شروع بشود، ما کنسرو لوبيا و ماهي تـُـن و مايحتاج زندگي را براي روزهاي اول ذخيره کنيم!
براي من صرف تصوير سازي از جنگ احتمالي ايران و آمريكا با ديد طنز جالب بود. اميدوارم تا قبل از جنگ بتوانيم كاري كنيم. اگر آقاي گروه آقاي احمدي نژاد به رهبري آقاي مصباح سركار بماند كه انشاالله بماند، درگيري با آمريكا بسيار محتمل خواهد بود. اينجانب رسماً عرض ميكنم كه خواهان حمله آمريكا به ايران هستم، فكر ميكنم كم نباشند كساني كه چنين آرزويي دارند. ببينيد ما را به كجا رساندهاند كه چنين آرزو ميكنيم.
June 9, 2007 01:47 PMHi how are you dada i mean the owner this title how are you dada ? you had a gread idea .. whil i read i really enjoyed thanks in fiture we expect you funnier than this .. thank you .........ishaq ali khak sar
ishaqali March 20, 2007 05:33 PMI agree with Armin Gieleh mard
I do remeber when Shah in 1979 told god please tell somthing to Khomeni who took his place illigally god replied I can not to do somthing because one of these days Khomeini will take my place as well.Or when Imam Zaman told Khomeni if I came back will you give me your seat Khomeni yelled Ahmad call Evin prison and tell Lajevardi to send this man to jail
آقا بسيار لذت برديم از نثر قشنگتون....و البته بسيار هم منطقي و لايه دار بود...خلاصه كلي حال داد به ما توي اين روزهاي بي عاطفه...اونقدر كه ناچارمان كرد كامنت بگذاريم...مرسي...امير
امير March 2, 2007 04:43 PMjaleb bod man ham ba shoma ham aghedeh am
March 2, 2007 12:07 PMخواندم و البته نخندیدم اگرچه نثر مستحکم و شرح دقیق ماجرا آنگونه بود که باید ریسه میرفتم.
من نمیخندم اگر فلسفهای
ماه را نصف کند!
محتوای کلامت تا عمق جانم را سوزاندقبل از اینکه شکل آن بتواند مرا بخنداند.
ممنون
Bush president in 1989-1993 was the former of Director of CIA in 1976 and 1977 which was the last years of Shah. Bush became the vice president of Ronald Regan 1981-1989.As you know American hostages were not realised until Regan became the president, everybody know Jimmy Carter lost his second term because of the realising hostages too late.Michael Ledeen, a consultant of Robert McFarlane as Natioan Security Advisor of Presidnet Reagan, asked Israeli Prime Minister Shimon Peres for help in the sale of arms to Iran.
http://en.wikipedia.org/wiki/Iran-Contra_Affair.
Ari Ben-Menashe is the author of Profits of War: Inside the Secret U.S.-Israeli Arms Network, a book purporting to describe his involvement in Iran-Contra and other intelligence operations.
http://en.wikipedia.org/wiki/Ari_Ben-Menashe.
As you know after Iran contra Khamenei backed Rafsanjani strongly, hence Khomeini was aware of everything. Again Khomeini did not allow hostages become released until presidency of Regan. Hence Khomeini was aware of everything. For 8 years US, UK, France, Soviet Union and China sold weapons to Iran and Iraq. It is impossible to think in 1978 and 1979 Khomeini did not have any supports from the US, UK and France in Guadalupe. For 18 years our money most be paid for Russian technology reactor in Bushier. How many years dose it take for a reactor?
It seems by the contract that Rafsanjani son offered to British Petroleum , Dutch-British Shell, Norwegian Stat Oil and French Total , they completely made us dependent us as a colony of the world whilst more than 3 million Iranians now must live in foreign countries. Hence Islamic Khomeini’s revolution was the best gift for imperialism and capitations whilst if you compare our country before 1978 we had much better situation than Turkey and in the same level of South Korea.
سلام ...فکر نکنم جنگ تا احتراز پرچم بر فراز گنبد کاخ سفید و حکموت جهانی اسلام تمام شود ... ما تا پرچم مقدس اسلام را در تمام سیارات و کهکشانهای عالم کفار و خداندیده افراشته نکنیم دست بردار نیستیم ....
آرمین گیله مرد March 1, 2007 08:51 PMسخن جان اتفاقا درد جنگ از لابلای این کلمات به ظاهر خنده دار بیشتر عیان است تا آن جوانک لوده که لاف جنگیدن سر می دهد.
خیابان شماره ۱۱ March 1, 2007 06:08 PM