از دوستان ارجمندي که لطف کردهاند و نظرشان را ذِيل معرفي وبلاگها نوشتهاند بسيار متشکرم.
پنگوئن نوشته است که مشکل پيوندهاي داخل متن را درست کنم. با تشکر از ايشان، به محض اينکه بتوانم اين کار را خواهم کرد.
مجيد عزيز در مورد ايرادهاي کنار هم قرار دادن چند وبلاگ و معرفي تطبيقي آنها نوشته است. من قبلا در بارهي ده دوازده وبلاگ چيزهايي نوشته بودم، که از جمله آنها همين شش وبلاگيست که نقد شده. ديدم اگر بخواهم آنها را تکبهتک منتشر کنم، کار به درازا خواهد کشيد، لذا هر سه تا را زير يک عنوان آوردم. شايد شش هفت تاي ديگر از اين يادداشتها را هم همينطور منتشر کنم و کار سَبُک که شد –به شکلي که مجيد خواسته است- معرفيها را يکييکي بياورم. البته اين هم بد نيست که چند وبلاگ ِ از نظر محتوايي شبيه به هم، به همين صورت، کنار هم معرفي و نقد شوند؛ منتها اين کار بايد واقعا تطبيقي باشد، نه مثل چيزهايي که من نوشتهام مستقل و جدا از هم. شايد ابهام ِ مورد اشارهي مجيد به خاطر همين استقلال مطالب باشد.
پويا جان!
من در وبلاگم آنطوري مينويسم که حرف ميزنم و به اعتقاد من اين براي وبلاگ، بهترين سَبـْـک است. اگر نويسندهاي، توانايي نوشتن مطالب سياسي با زبان ادبي داشته باشد، گمان نميکنم بتواند با مخاطب عام ِ اينترنتي ارتباط برقرار کند. بهترين ِ اين نوع زبانها، در دورهي معاصر، زبان آقاي دکتر عبدالکريم سروش است که خوانندگان خاص خودش را دارد.
اما اين که بگوييم همه يکجور و يکشکل، مثلا به زبان محاوره، يا به زبان ادبي، يا به هر سبک و سياق ديگري بنويسند، اين اشتباه است و به گوش هم گرفته نخواهد شد. به عبارتي در اين آزادي مطلق وبلاگشهر، هر کس کار خودش را خواهد کرد و اهميتي به چنين پيشنهادهايي داده نخواهد شد.
خود شما، در وبلاگتان مطالب را به سبک گزارش ِ نشريات وزين مينويسيد؛ پاکيزه و مستحکم هم مينويسيد. اين براي وبلاگ اندکي سنگين است. اگر قرار است چنين بنويسيم، بايد کوتاه بنويسيم تا خواننده بتواند مطلب را روي صفحهي مانيتورش دنبال کند.
متاسفانه جز نوتبوک، آن هم نوتبوک خيلي سَبُک يا "تخت"، نميتوان صفحه نمايشگر را مثل روزنامه يا مجله يا کتاب در دست گرفت و با بدن آزاد، مطالعه کرد. کوچکترين جابهجاييي سر و گردن و بدن، تمرکز نگاه را به هم ميزند و مطلب از دست خواننده در ميرود. به خصوص در صفحاتي مانند صفحات وبلاگ شما که نوشته از دو طرف تراز شده و چشم به آساني خط را گم ميکند. تراز از دو طرف، اگر براي ستون روزنامهها و مجلات خوب است، براي صفحات وبلاگ "مطلقا" خوب نيست. حتي در بعضي از نشريات خارجي، ستون را از دو طرف تراز نميکنند. باز خوب است که پاراگرافها را کوتاه ميگيريد و آنها را با يک خط ِ خالي از هم جدا ميکنيد.
به اين مشکلات بايد بالا و پايين کردن ِ سطور را نيز اضافه کرد. در روزنامه و مجله و کتاب، صفحه کمتر بالا و پايين برده ميشود و بيشتر چشم و سر است که به طرف پايين حرکت ميکند اما در کامپيوتر، بعد از مطالعهي دو سوم سطرها، کاربر معمولا، با کليد "صفحه پايين" يا "فلش پايين" يا حلقهي ماوس، باقي سطور را به طرف "بالا" ميفرستد و خود ِ همين کار، تمرکز را تا حد زيادي بر هم ميزند و خواننده را خسته ميکند.
به هر حال نوشتهي اينترنتي، بايد کوتاهتر از نوشتهي نشريات کاغذي باشد، به همين دليل ِ سادهي خسته شدن ِ چشم و بدن ِ خواننده و مشکلات ارگونوميک. من خودم ايجاز را رعايت نميکنم ولي سعي ميکنم با سادهنويسي، خواندن نوشتهي بلند را آسان کنم. گمان ميکنم که خوانندهي مطالب سياسي، ميخواهد هر چه سريعتر محتوا را بگيرد و کمتر به آرايههاي ادبي توجه ميکند.
يک چيز جالب ديگر که در اينترنت به آن برخورد کردهام، و البته جاي مطالعه بيشتر دارد، اين است که مقدار معيني اشتباه، چه در املا (*)، چه در انشا (**)، مطلب وبلاگي را خودمانيتر و ارتباط آن را با خواننده آسانتر ميکند. اگر اين اشتباهات
1- مشخص باشد که از بيسوادي نويسنده نيست؛
2- از يک حد معين تجاوز نکند؛
3- فقط در مطالب روزمره و وبلاگهاي غيررسمي باشد
به نزديک شدن نويسنده و خواننده کمک ميکند. چيزي مثل تـُـپـُـق زدن، يا تکرار کلمه، يا نقص جمله موقع حرف زدن. البته اين گفتهي من به نظر عجيب ميرسد، ولي فکر ميکنم پُربيراه نباشد. نمونههاي اين نوع اشتباهات ِ "خوشخيم" را در وبلاگهاي برخي از نويسندگان حرفهاي ميتوان جستوجو کرد. اينگونه اشتباهات در نوشتههاي چاپي، مطلقا اين خاصيت را ندارد و بايد از آنها پرهيز شود. نويسندگان تازهکار هم بهتر است از اين خاصيت چشم بپوشند تا وجود اشتباه به حساب بيسواديشان گذاشته نشود!
فکر نميکنم لازم باشد، در مورد خطاي عموميي برابر گرفتن سادهنويسي با زبان محاورهاي چيزي بگويم. پس به همين اندازه توضيح بسنده ميکنم.
جوانههاي عزيز! موناهيتا جان! اگر ايميلي نوشتهايد که من به آن پاسخ ندادهام، عذر ميخواهم. مطمئن باشيد غرضي در کار نبوده است و در ميان انبوه گرفتاريها، به تنها چيزي که فکر نميکنم با نام و بينام بودن فرستندهي ايميل است. فقط نميتوانم در فواصل کوتاه، ايميلها را بخوانم و به آنها پاسخ گويم.
آقاي قاسم، انشاءالله ضعفها را برطرف ميکنم. وبلاگ آقاي علامهزاده هم در فهرست ِ وبلاگهاييست که قصد نقد و معرفي آنها را دارم. البته کي به اين کار موفق شوم، نميدانم.
نقد ِ وبلاگ "سردبير:خودم" هم قبلا نوشته شده که به زودي منتشر ميشود. جهت اطلاع "يه نفر" عرض شد.
نازخاتون و پريدخت عزيز، سعي ميکنم از اين به بعد در انتهاي هر مطلب، نشاني سايتها را بياورم. ممنونم از توجه شما.
خانم امين عزيز، اطمينان داشته باشيد که معروفيت و محبوبيت کسي بر نوشتههاي من تاثير ندارد و اتفاقا کساني که معروفتر و محبوبتر هستند نقد بيشتري شاملشان ميشود تا بتوانند معروفيت و محبوبيتشان را بهتر حفظ کنند. آنچه در اين معرفيها و نقدها مينويسم صرفا به محتواي وبلاگها متکي است و مطلقا به شناخت شخصي ارتباط ندارد. اينها نظر خوانندهايست که نويسندهي وبلاگ را فقط و فقط در آينهي وبلاگش ميبيند و ميشناسد. به بيان ديگر وبلاگ در اينجا يک انسان ديگر است، که نامش، نام وبلاگ است، و محتويات فکرياش آنچيزي که به صورت نوشته و صوت و تصوير در وبلاگ منعکس شده است. من اين انسان ِ وبلاگي را معرفي و نقد ميکنم. اين انسان ِ وبلاگي (مثل انسانهاي "سکند لايف")، انعکاسيست از يک انسان حقيقي که نامي حقيقي و جسمي واقعي دارد. اين انعکاس ميتواند کاملا شبيه به انسان واقعي باشد، يا نباشد. ميتواند بازتابي از وجود او باشد، يا نباشد. ما نه ميخواهيم، و نه ميتوانيم اين مقايسه را انجام دهيم چون ممکن است اصلا آن انسان واقعي را نشناسيم. حتي اگر نام واقعياش را بدانيم، دليلي براي شناخت او نيست. تنها کاري که ميتوانيم بکنيم شناخت و نقد انديشههاي انسان ِ وبلاگي است. ممکن است کسي انسان واقعي سازندهي انسان وبلاگي را از نزديک بشناسد و تفاوت اين دو را بداند. ولي خواننده، واقعا با کداميک از اين دو سر و کار دارد؟ و نقد کداميک با اين ملاحظه ارجح است؟ اين سواليست که صاحبنظران بايد به آن پاسخ دهند.
آقاي آقازاده عزيز،
از اين که لطف کرديد و نظرتان را مرقوم فرموديد سپاسگزارم. در اتاق تاريکي که چند روزنهي کوچک دارد، و همان را هم بر ما زياد ميبينند و به بهانههاي مختلف ميبندند، پنجرههايي باز شده که از آن نور و هواي تازه به درون ميآيد؛ نور و هواي تازهاي که با خود طراوت و شادابي ميآورد. اين پنجرهها، همان وبسايتها و وبلاگها هستند که در اين فضاي تنگ و آلوده بر روي ما گشوده شدهاند. درست ميفرماييد. وبلاگها هنوز در اول راه هستند و بايد به آنها فرصت داد تا رشد کنند. نقد، مانع از کدر شدن اين پنجرهها ميشود. نقد ِ اهالي با سابقه مطبوعات مسلما به خودآگاهي وبلاگنويسان کمک خواهد کرد که اميدواريم از اين نقدهاي موثر در آينده بهرهمند شويم.
در همينجا از نيکآهنگ کوثر عزيز به خاطر لطف هميشگياش نسبت به نوشتههاي من، و ملاحسني کانادا به خاطر نقد وبلاگم در "راز لبخند" تشکر ميکنم؛ همينطور از محبت فانوسيان و آليوس و نقنقوي عزيز، و نيز آميز محمود خُفيهنويس ِ دارالصوت زمانه که اميدواريم از فيض رَشـَحات قلم توانايشان همواره مُسْـتــَفيد گرديم.
(*) اشتباه در املا، فقط در حد جا افتادن حروف در کلمات (مثلا "فرهگ لغت" بهجاي "فرهنگ لغت"، يا "چرغ مطالعه" بهجاي "چراغ مطالعه" و امثال اينها) يا جابهجا شدن حروف در کلمات (مثلا "دتفر يادداشت" بهجاي "دفتر يادداشت"، يا "فجنان چاي" به "فنجان چاي" و امثال اينها) يا تايپ مثلا "ر" به جاي "ز"، يا "س" به جاي "ش" و امثال اينها بايد باشد. غلط املايي، مثلا "حاضر" را "حاظر" نوشتن، "وهله" را "وحله" نوشتن، "اجتماعي" را "اجتمائي" نوشتن و امثال اينها در هيچ حالتي جايز نيست.
شايد بد نباشد به اين نکته اشاره کنم که چشم خواننده، جا افتادن حروف در وسط کلمات را کمتر حس ميکند و کلمه را در ذهن درست ميبيند و درست ميخواند. اما جا افتادن حرف اول و حرف آخر ِ کلمه، اين خاصيت را ندارد و چشم فورا متوجه جا افتادگي ميشود.
(**) مثلا آوردن دو "را" در يک عبارت (هميشه سعي ميکرد کتابي را که خوانده است را به دوستانش معرفي کند). يا جا انداختن فعل بدون قرينه (مترجم، کتاب را ترجمه و در دسترس عموم قرار داد).
درود! نمي دانم از کجا و چگونه شروع کنم! اکنون هفته اي مي گذرد که عزيزانمان را در بند کردند، هر چند دل خوش کرديم که آزاد مي شوند، و شدند. اما نه همه آنها که دو تن از آنان هنوز در بندند و سايرينی که ديگر بار در روزشان به بند رفتند. امروز که سري به پاييگاه هاي خبري مي زدم همه در پي آن بودم که خبر آزادي آنان را بخوانم. چه خيال باطلي بود! گمان مي کردم پس از گذشتن 8 مارس رهايشان مي کنند که نکردند و اين خود نگرانم مي کند که آنان سوداي ديگري در سر دارند، فزون تر از کم رنگ کردن روز زن! بايد کاري کرد، بايد حمايتشان کنيم بيشتر از اينکه تا کنون کرده ايم. نمي دانم چه مي خواهند بکنند و چه در سر دارند اما مي توان از مطالب کيهان برداشت کرد که توطئه اي سخيف در سر پرورانده اند. درنگ و سکوت جايز نيست؛ هر آنچه که مي توانيم، هر آنچه در چنته داريم بايد رو کنيم تا بدانند تنها نيستند آن عزيز خواهرانِ در بندمان. در آن مقام نيستم که فتوا دهم که چه؟ اما فکر مي کنم در همين دنياي مجازي هم مي توانيم تلاشمان را بکنيم براي آزادي شان. فکر مي کنم مي خواهند زياد نگه دارندشان در بند تا ....
پيشنهاد مي کنم از وبلاگ هايي که داريم بهتر استفاده کنيم و اکتفا نکنيم به ابراز نگراني و يا اداي احترامي به آنان. بهتر مي دانم که در جهت آگاهي همگان، مداوم در وبلاگ هامان اخبارشان را قرار دهيم، براي وبلاگ هايي که مي شناسيم – يا حتي نمي شناسيم!- کامنت بگذاريم و با خبرشان کنيم از " رنجي که مي بريم". مهم نيست که موضوع آن وبلاگ چه باشد، مهم نيست چه برخوردي کنند، شايد عده اي تسخر زنند يا هر چيز ديگر، مهم نيست. نگوييد که بي فايده است، زندان بانان نشان داده اند که هراسان مي شوند از ديدن وبلاگ هاي بيدار. بگذاريد آنها ببينند که ما کم نيستيم، ضعيف نيستيم و دوستانمان را فراموش نمي کنيم. اين کار را مي توان در مورد پايگاه هاي خبري سايت هاي دولتي و غير دولتي هم انجام داد. ما بايد از تمام امکاناتي که در اختيار داريم بهره بريم براي حمايت از زندانيانمان. بياييد وبلاگستان را، اينترنت را به آتش بکشيم. اينجا تنها جايي ست که نمي توانند خفه مان کنند، يا دست کم ديرترک!
بدرود.
سخن جان٬
از ماست که بر ماست. وقتی در صدا و سیمای خودمان (من البته ندیده ام چون در ایران نیستم ولی اقوامم برایم تعریف کرده اند) کارتونی برای کودکان پخش می کند که گویا راجع به وقایع تاریخی دوران پیامبران است و در آن آدمهای خوب لباس اعراب (دشداشه) پوشیده اند و ریش دارند و آدمهای بد (ایرانیان باستان) لباسهایی با نقش های هخامنشی و ساسانی دارند از یونانیان و غربیان چه انتظاری می توان داشت؟
هر چند که من خودم در این حرکت شرکت خواهم کرد ولی این کرم از جای دیگجری بر درخت جان ما افتاده است.