پست آخر مجيد زهري دربارهي نوشتهي آزاده فرقاني ناراحتکننده بود؛ نه فقط ناراحتکننده، که آزاردهنده بود. ما در وبلاگشهر، سعي ميکنيم همزيستي مسالمتآميز را ياد بگيريم؛ ياد بگيريم که هر کدام، فکر ِ خودمان را داشته باشيم و رعايت صاحبان تفکر ديگر را بکنيم. لازمهي اين کار، احترام است، آنهم احترام متقابل. امروز، همانقدر که مجيد موافق سلطنت است، من مخالف آنم. به همين نسبت، جماعتي که در وبلاگشهر مينويسند و فعاليت ميکنند، موافق و مخالف افکار مختلف سياسي و اجتماعي هستند. من شديدا مخالف سلطنت هستم؛ شديدا مخالف مجاهدين خلق هستم؛ شديدا مخالف گروههايي که خود را از نظر فکري و مادي وابسته به دولتهاي غربي و شرقي ميکنند هستم؛ شديدا مخالف زورگويي و استبداد به هر شکل و صورتي هستم.
ولي سعي کردهام و ميکنم که در مقابل موافقان اين گروهها و شيوهها، رگ گردن کلفت نکنم؛ صدايم را بالا نبرم. جنبههاي مثبت غيرسياسي اشخاص را تحتالشعاع جنبههاي سياسيشان قرار ندهم. همانطور که همسايهي ديوار به ديوار سلطنتطلب من ميتواند به عنوان يک آدم غيرسياسي برايم قابل معاشرت و محترم باشد، همسايهي وبلاگي من هم بايد بتواند چنين باشد. اما دوام و بقاي اين رابطه به هر دو طرف بستگي دارد نه به يک طرف.
من در مقابل زورگويي ميايستم. زورگو، هر که ميخواهد باشد. من در مقابل کسي که بخواهد به زور چادر از سر زنان بردارد ميايستم. من در مقابل کسي که بخواهد به زور چادر به سر زنان بکند ميايستم. مادربزرگ من، عمهي من، خالهي من، چادري بودهاند. من اگر کسي به آنها به خاطر چادري بودن تعرض کند، مسلما سکوت نخواهم کرد و شديدترين واکنشها را نشان خواهم داد؛ گيرم، خودم مخالف چادر باشم.
من در مقابل تحقيرکنندگان زن ميايستم. کاري که زهري در نوشتهي آخرش کرده است، نوعي تحقير و تجاوز کلاميست. در همان کانادا که محل زندگي ايشان است، اگر همين جملاتي که به خانم فرقاني نوشته است، در محل کار، به همکار زن ايشان گفته شود، تعرض به حساب ميآيد. خود مجيد هم قطعا اگر کسي به يکي از خانمهاي اهل قلمي که ايشان قبول دارد با چنين جملاتي برخورد کند، شديدا اعتراض خواهد کرد. پس نفس اين کار زشت است. فرق هم نميکند که طرف سلطنتطلب باشد، يا جمهوريخواه. خود ِ برخورد، غلط است.
مجيد ميتواند در مقابل مخالفتي که با او ميشود موضع بگيرد و بر درستي حرفي که زده است پاي بفشارد. اين به ميل خودش بستگي دارد. ولي شيوهي کمضررتر، همان همزيستي مسالمتآميزيست که با کمي ملاحظه امکانپذير است. ميتوان در همسايگي يکديگر با آرامش زندگي کرد. ميتوان هم، فضا را متشنج کرد. قطعا تشنج خوب نيست. بد است که طرف مقابل هم از همان شيوه استفاده کند.
سخن عزيز!
اوّل اينکه سال نو مبارک! بعد، ممنون از بابت نقد و توجه شما. و امّا اگر موافق باشی، با هم نگاهی بکنيم به آنچه نوشتهای:
تو در نقدت، دو سمت را ترسيم کردهای: يکی کسی که به حقوق انسانها بیاحترامی میکند و به آنها جنسیتی نگاه میکند و سلطنتطلب است... که احتمالاً من باشم و ديگر سمت، کسی که "انسانی" فکر میکند و طرفدار جنبشهای آزادیخواهانه است و جمهوریخواه است... که لابد تو باشی. بر پايهی اين تقسيمبندی، ديوارهای نقدت را بالا بردهای. ولی کار تو مصداق گفتهی شاعر است که: خشت اوّل چون نهد معمار کج، تا ثريا میرود ديوار کج!
چه کسی جز خود من اين صلاحيت را دارد که بگويد من چه باور سياسیای دارم؟ اوّل اينکه من در طول زندگیام یاد ندارم که طرفدار بازگشت نظام سلطنتی بوده باشم. به نظر من، از لحاظ عقلی و تاريخی چنين امری در حدّ محال است. بنابراين، تو انگاشت خودت را به جای واقعيت نشاندهای و از جانب من حرف زدهای تا با علمکردن "سلطنتطلبی"یِ خيالی من و استفادهی ابزاری از عبارت "سلطنتطلب" همچون ناسزا، من را بکوبی. من نمیدانم اين چه عادت ناروايی است که سالهاست به جان سياسيون ما افتاده؛ هر کس به سلطنت فحش ندهد و مثلاً از سازندگیهای دوران پهلویها ياد کند يا از "انقلاب شکوهمند" آقايان تجليل نکند، بلافاصله انگ "سلطنتطلبی" میخورد! قلم در دست بعضی از دوستان -شوربختانه- شده است چوبدست تجليل يا تکفير؛ حد وسط نمیشناسد.
نکتهی ديگر اين است که تو با نقد احساسیات نشان میدهی که اعتقادی به نگاه از زوايای گوناگون به يک موضوع نداری. تو اصرار داری که ديگران موضوع را از همان منظری بنگرند که تو دوست داری. اين يک مشکل ايدئولوژيک است دوست من و در تقابل با چندرنگی جهان و حق انتخاب آدمی. در نوشتهی من -که سراسر فانتزی است نه سياسی و واقعگرايانه- يک عکس به شکل سوژهای سمبليک مورد استفاده قرار گرفته و با فنّ زبانِ اروتيک تشريح شده. من اگر میخواستم متن مقالهی خانم فرقانی را نقد کنم احتياجی به اجازهی ديگران نداشتم! دوست گرامی، زندگی صحنهی تجلّی حضور پيچيدهی انسان است و اين پيچيدهگی چيزی نيست جز فهم متفاوت از جهان و نگاه متفاوت به پيرامون. هر کس که طرز نگاهش با نگاه ايدئولوژيک شما همخوان نبود و طرز سخناش با بستر زبانیِ [و احتمالاً ذهنيت مذهبی] شما منافات داشت را بايستی با واژهات بزنی؟! پس کجاست آن "همزيستی مسالمتآميز" مورد ادعای شما؟
بگذار از درون نوشتهات هم مثالهايی بياورم:
مینويسی: «من در مقابل کسي که بخواهد به زور چادر از سر زنان بردارد ميايستم. من در مقابل کسي که بخواهد به زور چادر به سر زنان بکند ميايستم.»
این حرفها به من چه مربوط است؛ به نوشتهام چه ربطی دارد؟
مینويسی: «همسايهي ديوار به ديوار سلطنتطلب من ميتواند به عنوان يک آدم غيرسياسي برايم قابل معاشرت و محترم باشد...»
تو موقعی میتوانی دم از آزادانديشی بزنی که همسايهی تو با حفظ پرنسيپها و هويت و عقايد خودش، و طبعاً به عنوان یک آدم سياسی مورد احترام و معاشرتات باشد نه غير سياسی. وقتی همهی آدمها را يکرنگ کردی و از صافی يک باور مشترک گذراندی و شدند آدمهايی خنثا، پذيرفتنشان که ديگر هنر نيست!
ادعا میکنی که مجيد «اگر همين جملاتي که به خانم فرقاني نوشته است، در محل کار، به همکار زن ايشان گفته شود، تعرض به حساب ميآيد.»
دوست عزيز من در يک مملکت اسلامی جهان سوّمی زندگی نمیکنم که اظهار علاقه و کلام و برخورد اروتيک با ديگری شنيع و زشت تلقی شود. اينجا گفتن از تن و لذات جسمانی گناه نيست. عمدهترین تعريف از يک زن در کشور غربی اين است که "چقدر ظاهر تو سکسی است". طرف کلّی هم خوشحال میشود و تشکر میکند. انگار من و تو ای سخن عزیز، داریم با دو فرهنگ لغت متفاوت با هم حرف میزنيم! در ثانی، نوشتهای ادبی-وبلاگی چه ربطی دارد به محل کار اداری؟ چرا همهچيز را یککاسه میکنی تا آن نتيجهای را که دوست داری بگيری؟
میگويی: «خود مجيد هم قطعا اگر کسي به يکي از خانمهاي اهل قلمي که ايشان قبول دارد با چنين جملاتي برخورد کند، شديدا اعتراض خواهد کرد.»
اينهم تنها انگاشت و فرض توست و ربطی به واقعيت من ندارد.
به هر حال، از توجهی که نشان دادهای -هر چند با مغزهی حرفت موافق نيستم و مخالفتم را همينجا صريح نوشتم- سپاسگزاری میکنم.
سرور و سروری ازآنِ تو باد!
مجيد زهری March 31, 2007 12:37 AMAn baba tarfdar padeshahi parlemani ast che rabti be in tamim dadan dard.Magar vagti seyed ebrahim nabavi lahje baradarn va khaharn azari-irani ma ra maskhareh kard.Ma bayad an ra be hame tarfdarn rafsanjani tamim dahim chon nabavi be rafsanjani ray dad
ali March 20, 2007 04:17 PMبه این میگن موضع منطقی که هر کی باهاش مخالفت کنه یه مرگی تو جونش هست. و چقدر زشته که به کار بد کسی با روش زشت تر از اون مقابله کرد.
کورش - کانادا March 20, 2007 02:52 PMچه خوب است که هنوز در این وبلاگستان چند نفری هم پیدا می شوند که به حرف هایی که می زنند فکر می کنند.
ری را March 20, 2007 11:36 AMبا درود...یه گفتمان یکطرفه ویا دو طرفه از خانم فرقانی شروع شد واز نوع کلام بسیار مودبانه ،هر کسی حق دارد بگفته های خانم فرقانی یا به متن پیام خانم فرح پهلوی انتفاد یا معترض یاشد.اما آقای زهری مدعی کتابخانه دارمجری برنامه رادیوئی ..چه چه چه از تو انتظار نمیرود در صددتحقیر دختر خانمی باشی ودر مورد ،نوع پوشش، قیافه ، سن وسال حجاب،وبعدش هم درجواب کامنت گزاران معترض از ادبیات بنگاه شادمانی ودکاکین دلال محبت استفاده نموده.از دوحال خارج نیست یا شما با این دختر خانم آشنائی قبلی داشتی،یا اختلاف عقیده ،یا اینکه خواستی از منظر ملکه دوستی از ملکه تان دفاع کنی ،این حق شماست ،ماشاالله شما که آسمان ریسمان بافتنت خوبه ،بجای این سخنان مفعول منشی،مشخص میکردی با یک از اظهاراتش مخالفی ،نه با چادر و روبنده ،مقنعه آرایش غلیظ ... عزیز جان ببخش ما دم اول عیدی قدری غم انگیز شدیم
بهر جهت ضمن پوزش..وعذر سال نو ونوروز بر شما مبارک
ارزو میکنم ،سال جدید ،سال براورده شدن آرزو های تان باشد
با مهر وشاد باش بهاران
لاکومه
جناب سخن سلام .. پیشاپیش سال نو را تبریک می گویم .. و همچنان مشتاق دیدارم .. گویا خود ِ آقای زهری هم گفته بود که همه ی آن نوشته، از پس یک وضعیت گنگ و آشفته و ناخودآگاه پدید آمده که البته بیماری ِ نادری است .. منهم بدجوری متحیر مانده ام .. آنچه نوشتید سزاوار بود .. درود..
بابای عرفان March 19, 2007 11:33 PM