برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
sokhan September 3, 2009 07:13 PMاقای سخن سلام.دو اتفاق خوب در عرض یکهفته باعث تماس من با شما شد1 صاحب کی بورد فارسی شدم اشنایی عزیز از ایران سوغاتی اورد اینکه برای اولین بار در عمرم فارسی تایپ میکنم که کلی طول میکشدتا مسلط شوم.2 بعد از یک سال و اندی خواندن نوشته هایتان تازه متوجه شدم که میشود با شما تمهس گرفت و این اشکال تکنیکی را باید با سایت گویا حلش کنید برای خواندن مطالب شما روی لوگوی شما در گویا نیوز کلیک میردم بعدا با کلیک در لیست مطلبتان نوشته شما را میخواندم و هیچگاه متوجه (وبلاگ ف م سخن) که در پایان مطلبتان بود نمیشدم.بهمین دلیل فکر میکنم هزاران خواننده شما میتوانند همچین مشگلی را داشته باشند.اگر سایت گویادقت کرده باشید کسانی مثل خرسندی نبوی بهنود بوتیکشان چهار نبش است هر جهرا کلیک میکنی مقابلتان سبز میشوند هم سایت خودشان در سایت گویا هست هم در گویا نیوز هستند هم در زمانه هستند هم در بی بی سی هم در صدای امریکا و همه جای دیگرو این در حالیست که شما را پیدا کردن برای منی که نه نویسنده و نه وبلاگنویس و نه فعال سیاسی هستم یک سال طول کشید.در کوچه پس کوچه های سایت گویا منزل کرده اید.اینرا به مخاطبان خود تذکر دهید.در ضمن ممنون از جوابتان در جواب انتقادم شکسته نفسی و کمی دستپاچگی کردید ولی از این به بعد رهایتان نمیکنم و انتقاداتم را دراینده روشنتر بیان خواهم کرد فقط جمله ای را از شجریان که در صدای امریکا گفت نقل میکنم.هنر افتابیست که باید روی سر دوست و دشمن یکسان بتابد.درد مشترک را فریاد کنید و وبلاگتان را به همه ایرانیان .زنده باشین.علی
***
آقای علی، خوشحال ام که اکنون می توانید فارسی تایپ کنید، و خوشحال تر که از نوشته های من انتقاد کنید. حالا که جای مرا پیدا کردید می توانید از طریق بخش نظرها انتقاد خود را منعکس کنید. من چند سالی ست که نوشته هایم در خبرنامه ی گویا منتشر می شود و از طریق بخش نظرهای وب لاگ و ای میل از نظر خوانندگان با خبر می شوم. زیاد اهل شکسته نفسی نیستم و میانه ای هم با خود بزرگ بینی و خودشیفتگی ندارم. اعتدال را در همه ی زمینه ها ترجیح می دهم.
فرموده اید در کوچه پس کوچه های سایت گویا منزل کرده ام؛ خیر، چنین نیست، و چند سالی ست که مسئولان محترم گویا، از روی لطف، مطالب مرا در بالای صفحه منتشر می کنند. به آقایان خرسندی و بهنود اشاراتی کرده اید؛ این دو عزیز حکم استادان مرا دارند و همین که ستون من در جوار ستون آقای هادی خرسندی قرار دارد باعث سر افرازی و افتخار من است. کاش این دو نویسنده ی بزرگ در جاهایی بیشتر از جاهایی که شما ذکر کرده اید مطلب بنویسند تا خوانندگان بیشتری از آن ها استفاده کنند.
بله. تا جایی که می توانید هیچ نویسنده ای از جمله مرا به حال خود رها نکنید و تا می توانید ضعف کار آن ها را نمایان کنید. این لطفی ست که در حق آن ها و شخص من انجام می دهید که پیشاپیش به خاطر این زحمت از شما تشکر می کنم. شاد و موفق باشید. سخن
ali September 7, 2009 04:41 PMاقای سخن-اقا خطابطان میکنم چونکه نوشتارتان تاکید بر ان دارد من 37 سال است که غربت نشین و دور از میهنم زندگی میکنم در رابطه با ترجمه مخصوصا ترجمه شعر اشاره احمد شاملو در کتاب همچون کوچه ای بی انتهارا بسیار گویا و با ارزش میدانم و مثال ارزندهای که شاهکاریست از ترجمه شاملوی بزرگ شعری از مارگوت بیکل به نام سکوت سرشار از ناگفتهاست.من شخصا به دو زبان اروپایی تسلط اکادمیک دارم ودو بار در دو کتاب مختلف از دو نفر که شاملو را ترجمه کرده بودندمواجه با کلماتی شدم که تاسفبار بود کتاب اول از پروفسور و کارشناس زبان عربی در دانشگاه بودکه اهنگهای فراموش شده را اهن های فراموش شده ترجمه کرده بودند فکر کردم اشتباه چاپیست تلفونا تذکر دادم ایشان گفتند اشتباه نیست و همان اهن است و منظور شاملواز اهن هم زندانهای شاه است.مورد دیگر هز خا نمی ایرانی که با کمال ارادتی که به شاملو داشت فقط به دلیل ضغف زبانشان دنیای ناپاک را دنیای کثیف ترجمه کرده بودندکه کثیف در ان زبان فقط با مثلا صابون و یا پودر لباسشویی علاج دنیا است.انتقادی که به شما دارم امیدوارم با بد بینی و اینکه خارج نشینم واویزان به گروهی از طرف شما و ایرانیان داخل روبرو نشوم.من شما را دو نفر میبیم ف سخن و م سخن ف سخن . ف عاشق ربان فارسی و ادبیات ان است قلمی شیرین به شدت انسان دوست روان ومدرن نه تنها ایران دوست بلکه همه جهان را دوست دارد به راحتی اتش به جان مخاطبش مخصوصا من غربت نشین میاندازد و به همین دلیل این کمنت را برای ف سخن مینویسمو دوستش دارم-اما انتقادی به م سخن دارم که سیاسیست قلمش دلنشینی ف را نداردگاهی تنگ نظر میشود سیاست را شخصی میکند گاهی مخالفین را عوض نقد تحقیر میکند نسبت به ایرانیان خارج از کشور توهماتی تاسف اور دارد فکر میکند این 4 میلیون ایرانی که در خارج هستند یا میخورند و میخوابند یا به یکی از این کلوبهای سنتی سیاسی-اینترنتی اویزان در مقابل روشنفکران غیر دینی سکوت غیر روشنفکری میکنند.............زنده باشین
***
متشکرم از لطف تان نسبت به ف.سخن و امیدوارم م.سخن آن طور نباشد که شما فرموده اید. لااقل می توانم این را بگویم که تمام تلاش ف.م.سخن (در مجموع، با تمام حرف ها و سخن هایش) این است که آن طور که شما در مورد م.سخن نوشته اید نباشد. اصلا تمام تلاش من و موضوع تمام نوشته های من این است که از چنین راهی دوری کنیم. اگر موفق نبوده ام، باعث تاسف من است. من هرگز، ایرانیان خارج از کشور را تحقیر نکرده ام (و چرا باید بکنم؟) و هرگز فکر نکرده ام که این افراد فقط می خورند و می خوابند و اصولا چنین بینش و دیدگاهی ندارم. حالا شما چه چیز در نوشته های من دیده اید که چنین حالتی برای تان تداعی شده است، قطعا ایراد از نوشته ی من بوده است.
در مورد ترجمه، و به طور خاص ترجمه های شاملو، و به طور اخص ترجمه ی شاملو از "سکوت سرشار از ناگفته هاست"، نظری تقریبا مشابهِ نظر شما دارم. بعد از مقایسه چند صفحه از اشعار مارگوت بیکل به زبان آلمانی (همان که با تصاویر گل و مناظر بدیع طبیعی همراه است) با ترجمه ی شاملو، بیش از پیش معتقد شدم که برای مترجم شدن نه فقط آشنایی با زبان مبداء، که بیش از آن آشنایی با زبان مقصد لازم است. در مورد شعر که اصلا مترجم باید شاعر باشد، والا ترجمه، ترجمه ی موفقی نخواهد بود. با سپاس از شما. سخن
ali. September 6, 2009 08:47 PMSalam,
Another example of liberal traslation
as I vaguely remember was that a forgein writer who was also fluent in Persian was visiting Iran. He was shown a traslated copy of his book by Zabihollah Mansouri. After review he said although very interesting but it was not traslation of his book and he would like very much to meet this interesting man. Mansouri said tell him I am on vacation. He was told that the author would be in Iran for a long time so he better show up. In that case Mansouri said then tell him that I am dead.
***
با سلام، در مورد مرحوم ذبیح الله منصوری و ارزش کار او نظرها متفاوت است. غیر از نکات مثبتی که زنده یاد کریم امامی در باره ی ایشان در کتاب از پست و بلند ترجمه نوشتند و تعریف هایی که برخی از نویسندگان مانند آقای سیار از آثار ایشان کردند، می توان گفت که کار بزرگ ایشان علاقمند کردن افراد عادی به مطالعه بود. خاطره مراجعه ایشان به فرانکلین برای کار در آن جا و برخورد آقای امامی و واکنش ایشان نیز می تواند نگاه ایشان را به ترجمه ی جدی و غیرجدی نشان دهد. واقعیت این است که بسیاری از کتابخوانان ما، با خواندن کتاب های او به مطالعه علاقمند شدند. روحش شاد. سخن
Motahayer September 6, 2009 03:43 PMدوست ارجمند جناب آقای مجید ملک، صاحب وب لاگ خواندنی اینجا کرمان است لطف کرده اند پیغام مفصلِ بسیار محبت آمیزی که از حد شایستگیِ من فراتر است ذیل همین مطلب و راجع به نوشته ی "سخنی با خوانندگان" گذاشته اند که به دلیل تعریف بیش از حدی که از من شده است از درج کامل آن با اجازه ی ایشان خودداری می کنم. ضمن سپاس به خاطر محبت بی شائبه ی ایشان و کلام گرم و صمیمی و لطفی که نسبت به اینجانب دارند، تنها جملاتی از نظر ایشان را که جنبه ی انتقادی دارد درج می کنم و سعی می کنم به آن ها پاسخ دهم:
سلام به دوست بسیار تا بسیار عزیز نادیده ام، ف.م.سخن نازنین...الان [...] مطلبی که تو نازنین زحمت کشیده ای و در وبلاگت راجع به من نوشته ای،دیدم[...] گواینکه اون نوشته ات چندان هم محبت آمیز نیست!؟...به قول شاعر ما:
نام من رفتست روزی بر لب ِجانان به سهو
اهل ِدل را بوی ِجان میآید از نامم هنوز..!
[...] بر اساس تحقیقات استاد و دوست ارجمند همولایتی من" باستانی پاریزی"(که تو هم گاهی عجیب مرا بیاد او انداخته ای!) "وحشی بافقی" در اصل کرمانی و همشهری ما بوده است!...یعنی علاوه براینکه "بافق" در اون زمان و در بخش اعظم تاریخ جزو کرمان بوده، دلایل دیگری هم برای کرمونی بودنش وجود داره!...هرچند فرقی هم نمی کند کجائی باشد...مهم حرفی است که می خواهم از قول او به تو عزیزم بزنم!...و اون حرف اینکه : ما کرمانی ها، خیلی هامون یک جور غرور عجیب داریم که اگر یک وقت این غرور جریحه دار شد، مدتها طول می کشد تا کسی را که غرورمان را لگدمال کرده، ببخشیم وقلبا ً دوباره به سمتش برگردیم...یعنی مضمون این شعر"وحشی بافقی ثم الکرمانی!؟" :
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
اُمّید ز هرکس که بریدیم ، بُریدیم
رم دادن ِما خویش از آغاز خطا بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست،نشیند
از گوشۀ بامی که پریدیم ، پریدیم...
راستش بعد از اون بی توجهی و بی محلی که من فکر کردم، تو نسبت به من کردی وپیامهامو بی جواب گذاشتی، من خیلی خیلی بهم برخورد![...] من بارها و بارها(بخصوص توی همون سه چهارماهی که غیبت زد) به آرشیو وبلاگت سر زدم و بسیاری از نوشته های قدیمیتو مکرر در مکرر می خوندم...البته از همین زیاد خوندنها خیلی چیزها راجع به شخص خودت برداشت کرده بودم ...مثل اینکه : علاوه بر انگلیسی، آلمانی هم بلدی و مدتی در آلمان بودی (شاید حتی در دورۀ غیبتت!)...یا اینکه: رشته اصلیت از رشته های فنی مهندسیه وتسلطط به ادبیات وتاریخ و فلسفه و... از راه مطالعات شخصی خیلی زیادت بدست اومده....یا اینکه خیلی از جریانات اول انقلاب و بخصوص ماجرای گروهها و گروهکهای چپگرا و...مثل مجاهدین و چریکها و...را به چشم خودت دیدی و در ذهنت تحلیلشون کردی و خودت هم تا حدی چپگرا فکر میکنی و....ازین جهت باید حدود پنجاه سال(کمتر وبیشتر) سنت باشه و....[...]اگرچه حرفات کمی بوی نامهربونی و سفسطه هم داشت... چون من هدفم از آمدن پیش تو ابداً جمع کردن خواننده های بیشتر نبود، چون اگر نگاهی به وبم بیندازی، می بینی آنقدر هم کم خواننده نیستم که بخواهم برای بدست آوردن خواننده، آنقدرها هم به آب و آتیش بزنم!!....بلکه هدف من فقط و فقط بدست آوردن یک دوست و همراه به نام ف.م. سخن بود که خیلی خیلی دوستش داشتم و علاقمند بودم که او یک بار هم که شده(آری! به خدا فقط یک بار، بیشتر هم نشد اشکالی نداشت!) سری به وب من بزند وفقط یک جمله برایم بنویسد : « آره جان برادر!...من فهمیدم که تو هم در حال وب نویسی هستی!»....همین و دیگر والسلام....این تنها چیزی بود که من می خواستم...نه خوانندۀ بیشتر و نه هیچ چیز دیگر....
[...] ازین به بعد باز هم جزو خوانندگان پروپاقرص نوشته هایت خواهم بود و اگر بخواهی، نظر ناقابلم در مورد حسن و عیب های کشکولهایت را هم برایت خواهم نوشت....[...]بیشتر از یک ماه است که کشکولهایت را نخوانده ام...می خواهم از الان تا عصر بنشینم و دیرکردهامو جبران کنم و همه ی نوشتهاتو بارها و بارها بخونم....[...] ضمنا اگه خواستی همه ی این نامه یا قسمتهائی از اون رو در وبلاگت یا هرجای دیگه منتشر کنی یا مثل دفعه ی قبل با اون قلم دلنشینت تحلیلش کنی، از نظر من نه تنها اشکالی ندارد بلکه عالی هم هست...[...] مجیدملک.
***
مجید عزیز
مجددا از شما به خاطر نظر محبت آمیزتان تشکر می کنم. ببخشید که قسمت های تعریف دار را حذف کردم چون فراتر از شایستگی خودم می دیدم. خوبی از خودِ شماست. در مورد محبت آمیز نبودن نوشته ام (سخنی با خوانندگان) و این که دنبالِ خواننده ی بیشتر نیستید باید حق را به شما بدهم و عذرخواهی بکنم. به نظر می رسد که ابراز محبت بلد نیستم و در این زمینه ضعف بسیار دارم. ولی این فقط در "ابراز" است و در قلب نیست. محبت قلبی اگر هم درست ابراز نشود، به هر حال وجود دارد! در مورد دنبال خواننده بودن، من ابداً نظرم به شخص شما نبود. در وب لاگ تان دیدم که خوانندگان بسیاری دارید. منظورم این بود که برای کسی که وب لاگ دارد (منظورم شما، خودم و دیگر وب لاگ نویسان است) نباید مهم باشد که فلان کس و بهمان کس (بخصوص کسی که اصلا معلوم نیست کیست و نظرش چه ارزشی دارد) در باره ی او و وب لاگ اش چه می گوید. او (من، شما، و دیگر وب لاگ نویسان) باید کار خودش را بکند و اصل محتوای نوشته هایش است. خواننده زیاد باشد و کم مهم نیست؛ اصل، کیفیت کار ارائه شده است. این صحبت ها نه به شما که به همه ی ما بر می گردد. مشاهده می کنید که در همین وب لاگ من تعداد نظرات 5 تا و 10 تاست و ایرادی هم نمی بینم. شاید مراجعم کم باشد (از تعداد آن ها -اگر باور کنید- مدت هاست اطلاعی ندارم)، شاید خواننده وقت و حوصله ی نوشتن نداشته باشد و دلایل دیگری از این قبیل. من کار خودم را می کنم که امیدوارم موثر باشد. افسوس من فقط این است که اگر خواننده نظر انتقادی ندهد من از ضعف کارم بی خبر می مانم و نوشته هایم رشد کیفی نمی کند. آن مطلب هم عنوان اش سخنی با خوانندگان بود، که ضمن پاسخ به شما این مسائلِ "عمومی" را هم مطرح کردم. به هر حال امیدوارم باعث رنجش خاطر شما نشده باشد.
از شما نیز خواهش می کنم، نظر انتقادی خود را در مورد کشکول ها برایم بنویسید تا از آن بهره مند شوم. با آرزوی موفقیت روزافزون برای شما. سخن
مجید ملک September 5, 2009 04:17 PMسلام ف.م.سخن گرامی.
نه تنها هیچ انتفادی به شماو ندارم بلکه شما را از بیش از دیگر ظنز نویسان و جدی نویسان این سرای مجازی دوست دارم.به این دلایل:
1: نثر پاکیزه ای دارید .2:زبان طنزتان محترمانه و شیرین است .3: انتفادهایتان منصفانه است.
ومهم تر از همه نوشته هایتان انسانی است .رگه ای از انسانیتی شاعرانه در نوشته هایتان هست که به دل مینشنید و از دل نمیرود.
اگر چه دوست دارم مرتب نوشته های شما رابخوانم اما اصراری ندارم که هفتگی یا روزانه کوتاه یا بلند بنویسید. برای ما خواننده ها که به آسانی و رایگان از نوشته های شما لذت میبریم زیاده خواهی است که بیشتر بخواهیم.فقط کاش میشد آن ستون بررسی روزنامه ها و وقایع زمان شاه را میتوانستید دوباره از سر بگیریدچون در حدخویش روشنگر بود و دست کسانی را که میکوشند در پناه سیاهکاریهای این حکومت آن یکی رابهشتی جلوه دهندرو میکرد و در آگاه ساختن جوانان موثر بود.
امیدوارم روزی بتوانم کتابهایتان رادر کتابخانه کوچکم داشته باشم.
با تشکر فراوان
مانی
***
از تعریفِ محبت آمیزِ شما متشکرم. در مقابل تعریف از نوشته هایم معمولا زبانم بسته می شود و نمی دانم چگونه تشکر کنم! امیدوارم بتوانم شایسته ی این همه محبت باشم. در مورد بررسی روزنامه های دورانِ پیش از انقلاب، باید هر جا می بودم به منابع دسترسی می داشتم که این به طور مرتب عملی نبود. بنابراین فکر کردم به جای ارائه ی کار نامنظم، کار را متوقف کنم تا امکان ارائه ی کار منظم به وجود آید. با سپاس. سخن
مانی September 5, 2009 10:54 AMسخن عزیز: چه زیبا مینو یسی و چه زیبا فکر میکنی. حیف که روزگار بدی داریم و این همه استعداد صرف جو آب داد ن به لا طا ئلا ت میشود. ولی مگر میشود کار دیگری کرد؟ از خو آندن کشکو لت خیلی لذت میبرم. کا ش به جای یک هفته کشکو ل پر هر دو روز با کشکو ل کوچکتری میامدی. متو سط افراد حو صله خو آندن چندین صفحه در یک زمان را ندارند، و لی روزی یک صفحه خو آندن در عهده اکثر افراد هست. خود ت خواستی نظرم را بگویم و منهم از خود خواهی خودم که به شدت هر رو ز توقع کشکو ل جدید دا رم، این پیشنها د را میکنم. دمت گرم و سا یها ت مستدام.
***
از لطف شما نسبت به کشکول متشکرم. کاش فرصت و انرژی بود که هر روز بنویسم و هر روز منتشر کنم ولی با شرایطی که من دارم نگه داشتن نظم برای یک بار در هفته هم دشوار است. شاید بگویید چرا حدود ده آیتم هفتگی را به دو بخش نمی کنم و در هفته دو قسمت پنج شش تایی منتشر نمی کنم. این کار شاید شدنی باشد، ولی نگرانی ام از این است که مطلب را نتوانم به موقع بنویسم و بفرستم و در نزد خوانندگان شرمنده شوم. به هر حال اگر امکانی به وجود آید حتما خواست شما و دوستان دیگری که همین پیشنهاد را داده اند عملی خواهم کرد. با تشکر. سخن
September 5, 2009 01:42 AMسخن عزیز سلام،
آدرس وبلاگ من تغییر کرده است. http://pouyashome.net/weblog/
مثل همیشه از کشکول ات توشه بر می گیرم.
پویا
***
ممنونم پویا جان که اطلاع دادی. امیدوارم فرصت کنی بیشتر بنویسی تا ما بیشتر استفاده کنیم. سخن
پویا September 4, 2009 11:23 PMدوست عزیز نادیده ام سلام
در بخشی از کشکول اخیرتان - که من یکی از مشتری های پر و پا قرص و دایمی اش هستم - نکته ای ذیل عنوان "شفیعی کدکنی در بخارای 70" به چشم ام خورد که فکر می کنم اندک اشتباهی در تعبیر آن رخ داده است؛ البته شما فقط راوی آن بوده اید و اصل سخن را از دکتر موحد نقل نموده اید
جانی که رو آن سو کند، با بايزيد او خو کند
يا با سنايی رو کند، يا بو دهد عطار را
و سپس بندی نوشته اید در تعبیر بو دادن از منظر ایشان که به نظر در برداشت نخست دچار لغزش می نماید. در عبارت "بو دهد عطار را" حرف "را" در واقع نه "را"ی نشانه ی مفعول بی واسطه بلکه "را"ی قلب اضافه یا درست تر فک اضافه است و معنای جمله خواهد بود: "...یا بویِ عطار را می دهد" مانند این جمله از تاریخ بیهقی که: "... او را امان بریده بودند" که یعنی "...امانِ او را بریده بودند" و یا این مصرع از سعدی که: "...تا کودکان در پی فتند این پیر درد آشام را" که یعنی: " ... تا کودکان در پیِ این پیر درد آشام بیفتند" ضمن این که فکر می کنم این عبارت "بو دادن" مثلاً آرد یا قهوه یا پسته و بادام که اصطلاحی مرتبط با فن طبخ و آشپزی است در قرن هفتم هجری به لفظ امروزی رایج نبوده است - هر چند از این بابت اطمینان ندارم.
به هر روی زیبایی سخن پارسی در همین لطایف است که می توان و حتی باید که تلاش نمود تا تأویل ها و تفسیرهایی چون تأویل ایشان را نیز طی برداشتی بدیع (و شاید امروزی تر) از سخن مولوی دریافت و نمایاند. ضمن این که شخصاً مجذوب این برداشت بدیع شدم بر خود دیدم تذکری معطوف به معنای صریح تر و روشن تر عبارت خاطرنشان سازم
پایدار و پیروز باشید
ارادتمند - علی
***
آقای علی این متن را با ای میل برای من فرستاده بودند که من با اجازه ایشان در این جا درج کردم تا خوانندگان دیگر نیز از نوشته ی ایشان بهره مند شوند. نظر ایشان صائب است و شیوه ی برخورد و نقدشان شایانِ تقدیر. امیدوارم در آینده از نظرهای ایشان بیشتر بهره مند شویم. سخن
علی September 4, 2009 08:28 PMسلام ف.م. سخن عزیز
نظر خواستن از خوانندگان، از فروتنی شماست.
احتمالا چون من و اکثریت خوانندگان سایت شما با فیلتر شکن به سایتتان سر می زنیم شما فکر می کنید ما از آلمان و آمریکا و انگلیس و ... سایت شما را می خوانیم؛ نه ما همین جا هستیم (می خواستم بنویسم خاک سبز ایران، دیدم این زاینده رود که خشکیده و...)
بگذارید اول تعریفتان را بکنم:
1- نوشته های شما را کمی شبیه نوشته های آقای باستانی پاریزی از این لحاظ یافتم که از همه دری سخن می گوید و به قول آن فرد که در مورد باستانی پاریزی گفته بود، هوا خوری می کند (البته بسیار ناچیز) ولی همان تکه کنایه ها میان متن برای من همان حالت را تداعی می کند. و البته این سبک و چاشنی طنز نوشته های شما را خیلی دوست دارم. قبلا هم گفتم یک آقای فرهاد میثمی بود در موسسه اندیشه سازان، مقدمه ها و نوشته هایش شبیه شما بود... فقط نفهمیدیم که کجا رفت ... توی یکی از مقدمه هاش از میان نامه های رسیده جمله ای نقل کرده بود که "اوج هر فواره ای نقطه سقوط آن است".
2- نوع نگاه شما به مسائل را بسیار دوست دارم همین قدر که انسان بپذیرد آنچه می گوید دیدگاه اوست و ممکن است نظر دیگران متفاوت باشد و صحیح هم باشد بسیار زیباست. و این مشکلی است که امروزه بسیاری از منتقدان و مخالفان و موافقان نظام در داخل و خارج به آن گرفتارند. بارها این موضوع توسط افراد مختلف مطرح شده اما خودشان هم ناخودآگاه به همین درد دچارند. مثلا خود من ممکن است اینگونه باشم! اول بار که اتفاقی نوشته های شما را در گویا خواندم، همین موضوع باعث جذب من به نوشته های شما شد.
من خودم وقتی از محیط بسته دبیرستان و جامعه کوچک خودمان به یکی از دانشگاه های بزرگ کشور پا گذاشتم همین تفکرات را داشتم، فکر می کردم مثلا فلان دختر که چادر سر نمی کند و چند تار مویش بیرون است قطعا جایش جهنم است و فلان پسر که با دختر نامحرم صحبت می کند هم از آنهایی است که با سر می رود توی جهنم و عقایدی از این دست البته از نظر سیاسی طرفدار اصلاح طلبان بودم و همیشه به کاندیداهای اصلاح طلب رای می دادم اما حالا واقعا می بینم تفاوت زیادی با بازجوهای اوین و کهریزک و ... نداشتم (البته آدم خوار نیستم فقط جنبه فکری رو میگم)!!! اما در این چند ساله اتفاقاتی رخ داده که باعث شد دیدگاه صد و صفر را کنار بگذارم. حالا زندگی قشنگ تره.
3- به نظر می رسد مطالعه شما بسیار بالاست امیدوارم با این وضع اقتصادی دچار کمبود بودجه مطالعاتی نشوید.
انتقاد:
شاید اگر نوشته هایتان را در قطعات کوتاه تر و فاصله زمانی کمتر منتشر کنید بهتر باشد. البته متن تکراری و خسته کننده نیست اما برای بعضی افراد کم حوصله مثل من از نظر کمی خسته کننده می شود (پاسخ شما: خوب اگه دوست داری تو چند نوبت یه نوشته رو بخون این که نق زدن نداره! )خوب می خواستم یه چیزی گفته باشم دیگه.
با توجه به اینکه نوشته من مطالب نامربوط زیاد داره امیدوارم حوصله کنید و بخونید و ناله و نفرین نکنید.
نکته: بنده از فلسفه، علوم حوزوی و امثال اینها متنفرم اما نمی توانم دلیلش را پیدا کنم شاید علتش این است که با همین دروغ های فلسفی و احادیث ردیف کردن ها کلاه های گشادی سرمان رفته است! (یک کتاب از نمایشگاه کتاب خریدم به نام منطق فکری و فصلی داشت به نام مغالطات وقتی این فصل را خواندم دیدم عجب ما داریم از دهان بلندپاییه ترین افراد کشور همین مغالطات را هر روز می شنویم. فکر کنم اگر روزی در یک سایت مثل همین گویا یک صفحه باز شود و این مغالطات که از دهان مسئولان خارج می شود، توسط یک آدم آگاه و بیکار و باحوصله دقیقا شرح داده شود از صدتا مقاله انتقادی بهتر است. مثلا روزنامه کیهان خوراک همین کار است)
ببخشید من دارم همین طور هواخوری می کنم! دنبال جایی می گشتم حرف های دلم رو بزنم!!! البته "اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران"
امیدوارم بی مایگی تراوشات ذهنی این حقیر را به بزرگی خودتان ببخشید.
م.ج. بی قرار
***
دوست ارجمند، از لطف شما متشکرم. سپاسگزارم که نظر خود را در باره کشکول نوشتید. از استاد باستانی پاریزی یاد کردید؛ ایشان در مجله ی ارجمند ماهنامه ی کتاب، -اگر درست به خاطرم مانده باشد- مطلبی داشتند زیر عنوانِ "خود مشت و مالی" که در آن از نوشته های خود به زبان طنز انتقاد می کردند. به اعتقاد من، نویسنده، نویسنده نمی شود مگر این که به جز قلم و کاغذ (و امروزه کامپیوتر و کی برد)، به ابزار انتقاد از خود نیز مجهز باشد. ما که نویسنده نیستیم (و برای این که این سخن حمل بر فروتنی کاذب نشود، بهتر است بگوییم نویسنده ی حرفه ای نیستیم) باری ما که نویسنده حرفه ای نیستیم بهتراست به جای خود مشت و مالی، از خوانندگان بخواهیم نقاط ضعف کار ما را نشان دهند تا آن ها را به نقاط قوت تبدیل کنیم. این لطفی ست که خواننده به نویسنده می کند و نویسنده، باید از آن در حد کمال استفاده کند. با سپاس. سخن
محمد September 4, 2009 11:37 AM