October 30, 2009

نوشته دانیل جعفری (بیانکو نرو) درباره صد و یکمین شماره کشکول

یکصد و یک امین کشکول سخن

کشکول جناب سخن با کش و قوس فراوان به نسخه صدم رسید و سیل تبریک سرازیر شد. ما از آن بچگی مان هم از این مراسم و یادبود ها خوشمان نمی آمد و استرس می گرفتیم. از سویی به قدری دست توی کار تبریک و نقد نویسی به جهت صدمی زیاد شد که تصمیم ما بر این شد که قضیه به قول جوانان برومند ایران زمین ٫‌خز شده است.

برای همین صبر کردیم تا کشکول صد و یک ام را ببینیم و به مناسبت ش چیزی بنویسیم :

می بایست احسنت گفت به جناب سخن (‌می بینید ایراد دیگر مخفی بودن هویت این ست که نمی دانی باید بنویسی جناب اقا یا سرکار خانم ) به هر حال واقعا عالی بود. من یک نفر که حسابی استرس گرفته بودم که با اعلامیه سخن در صدمین نوشته ش لابد قرار است که مثل این کالاهای وطنی که هر سال آب می روند از جهت کیفیت ٫‌جناب سخن هم درز بگیرد و جاهایی به قول معروف قربانی شوند.

خودتان قضاوت کنید

سخن موفق شده است که همانطور که نوشته ننوشته ها را به ذهن خواننده بیاندازد. کاری که استادش محمد قاءد است.

کوتاهی ، باعث نشده که قسمتی به مهمی مرور و بررسی متون یا مجلات ادبی حذف شود. شخصا خیلی ادبیات خوان نیستم ولی اگر این هم می رفت ،‌ما کلا خط ارتباطی مان با زبان مادری قطع می شد.

برای کسانی که در محیط آکادمیک کار می کنند به دلیل اینکه فارسی زبان مرده ای در آکادمیا ست ،‌بسیار خوب است که حتی اگر شده مرور دیگران را درباره آثار ادبی فارسی بخوانند.

اما در همین بخش جناب سخن سخنی به دید من نالازم آورده . سخن تجربه خواندن بخارا را ، به قدم زدن در خود بخارا تشبیه می کند ،‌ حسی که انگار در ( خانه پدری )‌ به دست می آید:

{می دانم که اگر روزگاری قسمت شود و در کوچه پس کوچه های بخارا قدم بزنم همان حالتی به من دست خواهد داد که از ورق زدن مجله ی بخارا به من دست می دهد. یک حس خوب و قدیمی. حسی که وقتی وارد خانه ی پدری می شوی به تو دست می دهد. حس آشنایی. حس یگانگی. حس شناخت کامل و صمیمیت.}

همه توصیفات زیبای سخن نمی تواند این موضوع را از ذهن من ببرد که ،‌بخارا ،‌امروز موطن مردمانی از ملیتی دیگر است. دوست و هم رگ و همراه اند ولی برای خود ملیت خود را دارند و هیچ نشانی از اینکه بخواهند به ایران زمین دوباره ضمیمه شوند در دست نیست. بنابراین با چنین سخنانی ،‌ولو ناخود آگاه شعله نالازم ناسیونالیسم و فرقه گرایی را تشدید می کنیم.

همه نوستالژی که نام بخارا و سمرقند با خود حمل می کنند مربوط به گذشته است . بر ماست که با جدا کردن ش از آنچه امروز در آن سرزمین ها می گذرد ،‌با پدیده شوم ناسیونالیسم افراطی (‌که جناب سخن دوست دارد ناسیونالیسم بد بنامد ش )‌همه جانبه مقابله کنیم.

این نوشته تقدیم می شود به خانم یا آقا سخن

***

آقای جعفری عزیز. با تشکر از نقد و نظر شما، خوشحالم که فرم جدید کشکول را پسندیده اید. از سوی دیگر مطمئن هستم که عده ای از خوانندگان این سبک نوشتن را نخواهند پسندید. این امری طبیعی ست و گله ای نیست. امیدوارم بتوانم با این فرم جدید محتوای خوبی هم ارائه دهم.

در موردِ بخارا، بدیهی ست موقعی که در باره قدم زدن در کوچه پس کوچه های خانه ی پدری می نوشتم به تنها چیزی که فکر نمی کردم، مسائل ناسیونالیستی و تعلق این سرزمین در زمان های گذشته به ایران بود. متاسفم طوری نوشته ام که این طور برداشت شده. به اعتقاد من، ما یک سرزمین فرهنگی بزرگ فارسی زبان داریم که شامل ایران و برخی کشورهای همسایه و ورا رود می شود. مرزهای این کشور بزرگ و پهناور را ادبیات و فرهنگ و فلسفه و دانشی که به زبان فارسی نوشته شده تشکیل می دهد. حاکمان آن نیز، شعرا، نویسندگان، علما، فلاسفه و اصولا اهل هنر و قلم هستند. حال این حاکمان می توانند در سمرقند و بخارا زندگی کرده باشند، یا در خراسان و فارس. در این سرزمین و با دید فرهنگی ادبی هنری، فرقی نمی کند منطقه برخاستن آن هنرور این سوی مرزهای فعلی ایران بوده یا آن سو؛ در این سو زندگی کرده و درگذشته یا در آن سو. این یک سرزمین پهناور است و متعلق به تمام فارسی زبانان منطقه است. اما یک اما در اینجا هست و آن این که تا ما این سخن را بر زبان آوریم، و استاد حسن انوشه چند جلد پر بار دانشنامه ادبی برای کل این منطقه بنویسد و نقاط پیوند اهل قلم و هنر این محدوده را برجسته و آشکار کند، یک عده حکام ناسیونالیست که در آن سوی مرزها هستند و تنها به منافع خودشان فکر می کنند می گویند "خب، حال که شما این طور فکر می کنید، ما این افراد را متعلق به خودمان می کنیم"، و دقیقا آن چیزی را که ما نمی گوییم و نمی خواهیم بگوییم آن ها می گویند. برای شاعر قبر پیدا می کنند (مثل کار مسخره ای که در خوی برای شمس شد در آن سوی مرزها نیز کم نمی شود)، مجسمه بالا می برند، در دانشنامه ها آن ادیب و دانشمند را اهلِ فلان جا و بهمان جا معرفی می کنند، و آن قدر در این امر پافشاری و سماجت می کنند و حتی پول خرج می کنند که عاقبت فلان شاعر و عالِم در دائرةالمعارف های معتبر جهانی می شود اهلِ فلان جا و بهمان جا، نه آن طور که ما معتقدیم، اهل سرزمین پهناور فرهنگی فارسی زبان. در این جا باید ایستاد و مقاومت کرد، حتی اگر به قیمت ناسیونالیست و شووینیست شناخته شدن مان تمام شود، و به بیان دیگر این تهمت ها به ما زده شود. این که انسان فرهنگی، اندیشه ی فرا مرزهای جغرافیایی داشته باشد، دلیل نمی شود که عده ای دیگر سوء استفاده کنند و آن چه را که متعلق به تمام مردم فارسی زبان ساکن منطقه است مال خود و محدوده ی جغرافیایی خود کنند. این جا می ایستیم و به هر شکل و صورتی مقاومت می کنیم. بحث طولانی شد.

در مورد این که سخن زن است یا مرد، در پاسخ به سوال دوست ارجمندی که چند پست پایین تر پرسیده بود:
"می خواستم بدانم چرا شما جنسیت خود را اعلام نمی کنید؟..."
نوشتم:
"قبلا چند بار عرض کرده ام، و به قول شما از لا به لای نوشته های من هم مشخص است. به هر حال یک بار دیگر عرض می کنم که "جنسیت" من مذکر است و برای این که تصویری هم از من در ذهن داشته باشید، برخی مرا به خاطر سبیل هایم کمونیست می پندارند، و برخی درویش علی اللهی! که البته هیچ یک از این ها نیستم و از هر دوی این ها فقط سبیل مربوطه را دارم!..."

برای شما آرزوی سلامت و بهروزی می کنم. سخن

sokhan October 30, 2009 03:16 PM
نظرات

شرمنده کردید قربان. بسیار سپاسگذارم از توضیح شما. هدف من هم روشن کردن همین مسله تمایز همراهی فرهنگی با غلبه سیاسی و منازعه است.
شاد باشید

***

من هم متشکرم از شما به خاطر نوشته ی دوم تان. شاد باشید. سخن

Daniel October 31, 2009 02:28 PM

سلام آقای سخن
زبان فارسی و فرهنگ ایرانی هنوز هم در آسیای میانه ریشه دارد. افرادی را می شناسم که از ازبکستان و ناحیه ترکستان چین هستند ولی اسامی فارسی دارند و حتی در زبانشان هم کلمات فارسی زیادی استفاده می کنند. مثلا یکی از دوستان من نام دخترش را رعنا گذاشته است. (اگرچه که مطمین نیستم که رعنا عربی نباشد!!!) و نوروز را هم جشن می گیرند. بنابراین مردمان امروزی بخرا هم چندان با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بیگانه نیستند. اگرچه اکثریت آنها با افراطی گری حکومت مذهبی ایران (با تاکید بر تشیع) چندان موافق نیستند. اگر ثوفیق قدم زدن در بخارا نصیبت شود من فکر نمی کنم بیشتر از آنچه که در ایران امروز احساس دلتنگی می کنی (بر اساس نوشته هایت) احساس غربت کنی.
با توصیفی که از سبیلت کردی جایت در استرالیا در ماه نوامبر خالی است که کلی پول برای تحقیقات سرطان پروستات جمع کنی و شاید چیزی هم گیر خودت بیاد (مثلا تخفیف ویژه در بعضی فروشگاهها). توضیح اینکه در ماه نوامبر مردانی داوطلب می شوند که سبیلهای خود را نتراشند و از طرف سازمانهایی که برای تحقیق در مورد بیماریهای ویژه مردان از جمله سرطان پروستات پول جمع آوری کرده و مردان را نسبت به اهمیت تشخیص زودهنگام سرطان پروستات اگاه سازی می کنند. مشابه زنان که برای مقابله با سرطان سینه فعالیت می کنند. بعضی از فروشگاهها هم در ماه نوامبر تخفیف ریژه ای به مردان سبیلدار می دهند.
امیدوارم که همیشه سلامت باشی. علی

***

آقای علی عزیز. ممنون ام از نظرتان. بله این اشتراک فرهنگی میان فارسی زبانان منطقه حکایتی ست شیرین که متاسفانه به خاطر سلطه طلبی حکومت ها کسی از طعم شیرین آن بهره نمی بَرَد و بیشتر تلخی نصیبِ اهل فرهنگ می شود. جدّاً جای تاسف است. در مورد اسم رعنا که در ایران بر روی دختران گذاشته می شود، نکته ی جالبی وجود دارد و آن این که این کلمه ی عربی در اصل به معنای زنِ نادان و بی خِرَد است. در گذشته هم به کسی اطلاق می شد که به خاطر داشتن پول و ثروت و مکنت و زیبایی دچار غرور می گشت و به قولی خدا را بنده نبود! ولی خاصیت زبان فارسی و فرهنگ ایرانی ست که می تواند کلمات زشت را هم زیبا کند آن قدر که بتوانیم آن را به دختران زیبایمان نیز اطلاق کنیم! موفق باشید. سخن

October 30, 2009 06:18 PM