November 20, 2009

آنچه می خوانیم (نوشته ی دانیل جعفری؛ وب لاگ بیانکونرو)

آنچه می خوانیم
نوشته ی: دانیل جعفری؛ وب لاگ بیانکونرو

سخن عزیز لطف کرده و به نوشته کوتاه من درباره مطلب آخر جناب قائد لینک داده است. اشاره ش به این بوده که گاهی اوقات کوتاهی مطلب انگیزه بیماری سو مصرف وبلاگی ست. می دانم که نوشته سخن خودش طرح سوال است تا اینکه جوابی داده باشد. و می دانم که این گفتگو تا حدی دو طرفه میان او و یک خواننده وبلاگ ش بوده است. با همه این حرف ها هیچ دلیلی نمی بینم که وسط بحث شیرجه نزنم.


معضل کم خوانی در ایران البته جدید نیست ، ظاهرا از موضوعات مورد اولویت هم نیست. کافی ست که جستجویی کنید در وب ایرانی تا ببینید که ظاهرا میان آوار مشکلات دم دست تر ، مسئله به کل نادیده گرفته شده است.

اما وبلاگ خوانی ، این روز ها به لطف بلاهت کودتاچیان و قرار گرفتن سیاست در راس امور و با کمک پدیده «گودر» ( نامی که کاربران ایرانی به گوگل خوان ،‌سرویس قدرتمند و کارای گوگل برای باخبر شدن و خواندن وبلاگ ها و وب سایت ها داده اند ) تبدیل به عادتی دایم برای بسیاری مصرف کنندگان اینترنت ایرانی شده است. برای کسی که با خلقیات شفاهی ایرانی آشنایی داشته باشد تعجب آور خواهد بود چطور یک شبه همه مان گودرخوان شده ایم. اما می بایست کمی هم به محتوا نگاه کنیم. اغلب پر مشترک ترین وبلاگ هایی که در گودر رتبه اول را دارند ،‌مطابق بر آورد سخن ،‌یا جملات یک خطی اند یا عکس و این جور چیز ها که زمان بازدید شان کمتر از یک دقیقه است (به عبارت دیگر مانند شفاهیات عمل می کنند).مطابق روش علمی ،‌نمی شود بدون داده های با کیفیت ،‌به قطع گفت که این وبلاگ خوانی مضر است یا مفید. اما حدس شخص من این است که وبلاگ خوانی اصولا رفتاری همگون نیست. یعنی گرچه عده ای تنها وبلاگ های تخصصی را می خوانند و عده ای صرفا وبلاگ های سرگرمی را ،‌ولی اهداف یکی نیست. بنابراین سخت است برای کل این رفتار که شیوع فزاینده نشان می دهد حکم صادر کنیم.

در باب کیفیت وبلاگ ها هم البته تقریبا همگی این روزها تب سیاسی خفیف یا دوره ای دارند ،‌که به خودی خود اصلا نمی تواند بد باشد. اما دو وجه برای من مبتلا به وبلاگ خوانی واضح است :

اول میل فزاینده خوانندگان به نوشته هایی که تا حد ممکن فشرده اند ولی شعور خواننده را ارزش زیادی می گذارند. مثال هایشان فراوان اند. از زکی پدیا و سیب زمینی خورها بگیرید تا برسید به خردرمند و نامه تیرباران شده ها. هتاک نیستند ( بر خلاف خیلی از نوشته های بالاترین ) اما مشکلی با استفاده از الفاظی که عرف جامعه ریاکارانه قبول ش ندارد، ندارند. تئوری نمی بافند ( مثل وبلاگ های بابا بزرگ های تازه وبلاگ نویس شده ) اما هرگز از نشان دادن مرام زندگی شان در یک جمله خجالت نمی کشند. بنابه تعریف به روز نویس نیستند ،‌ولی الحق که در زمانه و برای اوضاع شان می نویسند. لابد از لابلای این سطور حدس زده اید که احساس ام نسبت به این وبلاگ ها چیست اما فقط می گویم که بهشان احترام می گذارم و آن ها را هرگز دست کم نمی گیرم.

دوم ارتقا نسبی وبلاگ های سرگرمی ست. هنوز هم بالاترین جستجو های زبان فارسی مربوط به هرزه نگاری و مسایل جنسی ست. اما در بخش وبلاگستان به نظر می رسد وب سایت هایی که عکس های فله ای و ای میل های «بامزه» کپی و پیست می کردند کم رنگ شده اند. شاید بتوان گفت که جایشان را وبلاگ نویسان جواب و پرحرف و گاها پرمدعا گرفته است . اما نمی توان انکار کرد که قدمی به جلو برداشته شده است.

از سوی دیگر، بدون اینکه بتوانم مدرکی برایش ارایه کنم ،‌فکر می کنم وبلاگستان ایرانی دوباره احیا شده است. اغلب چهره های قدیمی از صحنه کنار رفته اند ( حسین درخشان گرفتار معبود ش است و تفتستان تعطیل شده است و …) و سخن و نیک آهنگ شاید بازماندگان یخبندان بزرگ پس از انتخابات نهم ریاست جمهوری اند.حالا موج جدیدی وبلاگ نویس از راه رسیده اند که به مراتب بی پروا تر و در عین حال پخته تر می نویسند. از همه چیز و همه جا.این هم نقطه ای روشن است.

اما شاید جدی ترین مسله سوالی ست که من هم پاسخی جدی برایش ندارم : اینکه وبلاگ خوانی باعث کتاب خوانی ما هم می شود. تجربه کوتاه زندگی در غرب به من نشان داده که کتاب خوانی یک چیزی ست مثل مسواک زدن. اثر آنی ندارد. یک استاندارد دارد که رعایت ش به خودی خود ملال آور است . هزینه دارد و ظاهرا فایده مادی هم نمی آورد. ولی وای به مردمی که ترک ش کنند. اینجا برای اینکه خیال شان راحت باشد که کسی خیال ترک به سرش نمی زند از روز اول کار می کنند روی مغز بچه طوری که بزرگ شد دیگر نتواند به یاد بیاورد چرا مسواک می زده اما نتواند هم قطع ش کند. بنابراین انتظار اینکه وبلاگ خوانی تبدیل به کتاب خوانی شود یک مقداری بیجا ست.

یک موضوع هم ظاهرا از صورت مسله سخن از قلم افتاده : اینکه در دنیای امروز سرعت تولید علم و دانستنی به قدری زیاد شده که انتخاب موضوع برای خواندن هم کاری حرفه ای شده. عده ای فراوان اینجا نشسته اند و به مردم پیشنهاد می دهند که چه انتخاب کنند. دانستن ،‌مثل اینکه فقط توانستن نیست ،‌امکان پیشنهاد توانایی ها هم هست.

بنابراین طبیعی ست که در رقابتی نابرابر ،‌برای مردمانی که عادت مسواک زدن را فرا نگرفته اند (‌استعاره است) تنها روش های دم دستی و سریع و سرپایی اولویت دارد. طبیعی ست که پرفروش ترین کتاب هایمان تیراژ شان پنج هزار تایی می شود. ولی مگر قبل از وبلاگ خوانی بیش از این بود؟

به هر حال شاید بد نباشد که مردم و به خصوص جوان ها ،‌یک چیزی ،‌هر چقدر دم دستی و تاریخ مصرف دار ،‌بخوانند تا اینکه هیچ نخوانند. به قول مرتضی مردیها بنده با تولید و تکثیر علم از هر نوع ش موافق ام.

یک دو مسئله خوب دیگر هم در نامه وارده به سخن امده بود که ترجیح می دهم در وقتی دیگر درباره شان بنویسم.

Posted by sokhan at 09:20 PM | Comments (3)

November 19, 2009

یک نظر و یک گفت و گو در باره ی اعتیاد وب لاگی

در زیرِ مطلبِ قبلی، خواننده ی ارجمندی نظری گذاشته اند که بسیار خواندنی ست. حیف بود این نظر آن جا می ماند و تعداد کمی آن را می خواندند. از خواص وب لاگ یکی هم همین نظرهایی ست که خوانندگان صاحب نظر می دهند. این نظرها می تواند نقطه ی شروع بحث و گفت و گو میان نویسنده و خوانندگانی باشد که ممکن است خودشان نویسنده باشند. با تشکر بسیار از این خواننده محترم مطلب ایشان را در این جا می گذارم و پیرامون برخی نکات نظرم را به عنوان خواننده ی ایشان می نویسم:

"سلام. از اینکه که کاهی معرفی افراد و آثار ارزشمند ادبی اقدام می کنی متشکرم. علیرغم علاقه وافری که به مطالعه دارم ولی باید اذعان کنم که چند سالی است که بخش عمده ای از وقت خود را صرف مطالعه در زمینه تخصصی خودم می کنم و متاسفانه وقت چندانی برای ادبیات نمی ماند ولی هراز گاهی که گلچینی از یک اثر ادبی را در نوشته هایت می آوری هم لذت می برم و هم مصمم می شوم که که در برنامه آینده خود وقتی را هم برای ادبیات کلاسیک و نوشته هایی غیر از علوم تجربی و مطالب وبلاگها در نظر بگیرم. امیدوارم که زمان آن در آینده نزدیک برسد و بتوانم دوباره به خواندن مطالبی بپردازم که در مورد احساسات انسانی است چرا که فکر می کنم روال کنونی مطالعه باعث شده است که تنها به همه چیز به صورت فرض صفر و یک (آماری) و دلایل درستی هر یک از آنها نگاه کنم.
در مورد جنبش سبز هم که گفتی روند کنونی ممکن است منجر به سرخوردگی شود خیلی موافق نیستم. در هر صورت این نظام هم طول عمری دارد که باید سپری شود. سرمایه هایی دارد که باید تلف شوندو بعد موقع سقوط می رسد. چنانکه که گفتی باید به مرحله ای برسد که نتواند حکومت کند. من تصور نمی کنم که کخالفین بتوانند حکومت را در آن وضعیت قرار دهند. این حاکمیت است که با اشتباهات خود زمینه آنرا فراهم می آورد. با هر اشتباهی از اقتدار حاکمیت ماسته شده و به قدرت مخالفین افزوده می شود. مقایسهاعتراضات دانشجویی سال 78 با وقایع امسال نشان داد که حاکمیت با اشتباهات پیاپی دارد به سرعت به آن سمت می رود. بطور مثال اگر طرح تثبیت قیمتها را آن موقع تصویب نکرده بودند حالا مجبور نبودند عواقب حذف یارانه ها را بپذیرند. بعد از چهار سال قیمت بالای نفت این است وضع مملکت. تصورش را بکن که با قیمت پایین تر نفت و توقعات روزافزون داخلی در چند سال آینده باز هم گروههایی از کسانی که در حال حاضر به امیدی واهی به نامزد مورد تایید این حاکمیت رای داده اند سرخورده خواهند شد. در حراجی جلب حمایت اربابان (چین و روسیه) هم که باید با آمریکا و اروپا رقابت کنند و برنده نهایی این حراجی هم از هم اکنون مشخص است. ملت ایران هم که بزرگترین بازنده تمام این بازیهایی است که تنها بدلیل جاه طلبیهای حاکمان جمهوری اسلامی راه افتاده است.
به زور به بهشت بردن را هم قبلا کسان دیگری امتحان کرده اند از کلیسای کاتولیک که بهشت اخروی را می خواست به مردم به زور بفروشد تا شوروی سابق و اقمارش که می خواستند شخصیت انسانی افراد را بگیرند و آنها را لایق بهشت استالینیستی کنند. یکی از وسعت کتابخانه شخصی رهبر جمهوری اسلامی گفته بود من فکر می کنم در کتابخانه ایشان هیچ کتاب تاریخی که به این نوع مسایل پرداخته باشد نیست و یا ایشان این نوع کتابها را دوست ندارند و یا فکر می کنند که این جور اتفاقها تنها برای کسانی می افتد که ولی فقیه نباشند. حتی اگر این ولی فقیه الگوی حکومتش ترکیبی از روش پاپهای قرون وسطی و استالین باشد.
در مورد تعهد هنرمندان، من هم فکر می کنم که نباید همه چیز را با محک تعهد سنجید.متعهد بودن بیشتر بهانه ای است برای پوشاندن بی هنری. تمام آثار جاودانه موسیقی کلاسیک غرب به سفارش و با پشتیبانی کلیسا ساخته شده اند ولی امروز هیچ کسی معتقد نیست که موسیقی کلاسیک غربی هموارکننده راه برای برگشت به دوران اقتدار کلیساست و اگر نه ممکن بود موضعگیری افراد بسیار متفاوت از آن چیزی باشد که امروز است. نمی توان این را هم از نظر دور داشت که جدا کردن اثر هنری ازافریننده آن بسیار مشکل است.مگر آنکه مدت زمان زیادی از خلق اثر گذشته باشد و هنرمند به عنوان آفریننده آن اثر هنری و نه به عنوان به قول شما عمله هیتلر شناخته شود. با همه اینها معتقدم که هنرمندی که هنر خود را به قدرتمندان ستمگر می فروشد ارزش کار خود را تنزل می دهد همانند شاعرانی که مجیزگوی حاکمان ستمگر شده اند. مسلما هنری که در جهت ارزشهای انسانی باشد ماندگارتر و مقبولتر خواهد بود. این مردمان هستند که ارزش واقعی آثار هنری را تعیین می کنند نه خود هنرمندان."

***

دوست ارجمند
از این که با وجود گرفتاری های درسی و کاری وقت گذاشته اید و نظر خود را نوشته اید متشکرم. اشاره کرده اید به وقت گذاشتن برای مطالعه ی ادبیات کلاسیک و نوشته هایی غیر از کتب تخصصی و علوم تجربی و مطالب وب لاگ ها و اتفاقا انگشت گذاشته اید بر نقطه ای که بسیار حساس و گاه دردناک است و آن مطالعه ی مطالب وب لاگ هاست. من چون خود "گرفتار"ِ چنین مطالعه ای شده ام این "مشکل" را تا حدودی می شناسم و اتفاقا دنبال فرصتی بودم که بتوانم در مورد آن صحبت کنم. از کلمات "گرفتار" و "مشکل" استفاده کردم، و فکر می کنم در توصیف مطالعه ی وب لاگ ها -یا به عبارتی مطالعه ی وب لاگی- این ها کلمات به جایی باشند چرا که جذابیت مطالعه ی وب لاگی گاه باعث می شود که خواننده ی وب لاگی از مطالعه کتاب، بخصوص کتاب های سنگین که خواندن شان زحمت دارد و وقت بیشتر می خواهد باز بماند. حکم کلی نمی دهم و نمی گویم همه چنین گرفتاری یی داریم ولی خود من گاه پیش می آید که حس می کنم در مطالعه ی وب لاگ ها افراط می کنم، بس که مطالب، به روز و مطرح کننده ی مسائل جاری ست. خیلی کم پیش می آید مطلبی که در وب لاگی خوانده ام اثر طولانی بر من بگذارد ولی این عیب مطالب وب لاگی نیست بل توقع زیادی ست که امثال ِ من گاه از وب لاگ ها داریم.

همین امروز مطلبی خواندم از آقای امیر مهدی حقیقت در وب لاگ ایشان زیر عنوانِ "داشتن و نداشتن" که یادداشتی ست در باب تفاوت میان نسل جدید و قدیم مترجمان ایرانی که جداً از خواندن آن لذت بردم. یعنی از آن مطالبی بود که دوست داشتم هم چنان ادامه داشته باشد و تمام نشود! (حالا برای این تمام نشدن مطالب خواندنی گاه خواننده ای مثل من آرزوی طولانی بودن آن را می کند گاه مثل آقای دانیل جعفری -نویسنده ی وب لاگ بیانکونرو- مطلب را نگه می دارد و نمی خواند تا سر فرصت و با لذت بسیار آن را مطالعه کند). البته این مطلب قبلا در چلچراغ چاپ شده بود، که من این شماره ی چلچراغ را هنوز نخوانده ام، ولی مهم این است که این مطلب که در وب لاگ منتشر شده و مطلبی وب لاگی می تواند نامیده شود، نکاتی را مطرح می کند که می تواند تا مدت ها ذهن را به خود مشغول دارد و برای مطالب تحقیقی بعدی راه گشا باشد. اغلب مطالب وب لاگی چنین نیست و بیشتر مطالب ِ روزانه است -که البته باید باشد- و انتظار و توقع مطلب علمی و ماندگار نباید از آن ها داشت.

اما این استدلال برای منِ خواننده ی وب لاگی کافی نیست و گاهی مثل افراد معتاد، قدرت بلند شدن از پای منقل کامپیوتر را پیدا نمی کنم و تا یک "بست" از یک وب لاگ دیگر به صفحه ی نمایشگر نچسبانم، میل به "بس" کردن و از پای دستگاه بلند شدن و سراغ یک کتاب یا یک نشریه ی علمی رفتن ندارم! و این عیب نه از وب لاگ که از من است که باید بتوانم خودم را جمع و جور کنم و به هر چیز وقتی متناسب با وزن آن بدهم.

ولی صادقانه اعتراف می کنم که کار بسیار مشکلی ست و از وقتی با دنیای اینترنت و وب لاگ های فارسی آشنا شده ام، تعداد کتاب هایی که وقت می کنم بخوانم کم تر شده هر چند با گذاشتن وقت بیشتر و به قیمت خستگی سعی در جبران این کاهش دارم.

حال سوالاتی که اشخاص آشنا با دو جهان کتاب و وب لاگ باید به آن ها پاسخ دهند و این پاسخ ها می تواند پایه ای برای انجام کار تحقیقی در مورد وب لاگ ها و تاثیر آن بر خوانندگان اهل مطالعه باشد این هاست:

- دلایل جذابیت مطالب وب لاگی در چیست؟
- چرا خواننده ای که وقت برای خواندن مطالب وب لاگی دارد، وقت برای مطالعه ی کتاب ندارد؟
- مشکل کتاب های ما چیست که نسبت به وب لاگ خواننده ی کم تری دارد؟
- اختصار و سَبُکی مطلب تا کجا جایز است؟ (یک نگاه به مطالب توئیتری بالاترین نشان می دهد که بیشترین آرا متعلق به نوشته های تک جمله ای و عکس هاست).
- آیا می توان از وب لاگ به کتاب رسید؟ یا این که کتاب خوان هایی که وب لاگ خوان می شوند به خاطر اعتیاد وب لاگی از مطالعه ی کتاب باز می مانند؟
...

و سوالات دیگری از این قبیل که امروز هم نه، بالاخره فردا مطرح خواهد شد و باید به آن ها پاسخ داد.

اما در مورد نکات دیگری که مطرح کرده اید:
در مورد جنبش سبز آرزو می کنم آن چه شما گفته اید اتفاق بیفتد.
در مورد هنر با نظر شما موافقم. مثال موسیقی کلاسیک مثال روشنگری بود.
در مورد به زور بهشت بردن، چه بهشت کاتولیکی، چه بهشت کمونیستی، چه بهشت اسلامی و چه هر بهشت ایدئولوژیک دیگر، ظاهرا درسی از گذشتگان گرفته نمی شود. این کتاب ها را گویا فقط کسانی که قرار است به بهشت برده شوند می خوانند، و کسانی که به بهشت می بَرَند، چون آماده کردن مسافران خیلی وقت شان را می گیرد، فرصت مطالعه ندارند!

با تشکر از شما که با نوشتن نظرتان امکان این گفت و گو را فراهم آوردید. سخن

Posted by sokhan at 03:12 AM | Comments (2)

November 16, 2009

کشکول خبری هفته (۱۰۳) از همه می ميرند آقای سحابی تا اشتباه می کنيد آقای قبادی

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

در شماره ی ۱۰۳ کشکول می خوانيد:
- همه می ميرند آقای سحابی
- فرشته هايی که ما را به بهشت می بَرَند
- ببخشيد کی؟!
- صبحدم رئاليته در شب تاريخی و تخیّلی ما
- خيلی ببخشيدا!
- طنزنوشته ای خواندنی از ميم ف. (محمود فرجامی)
- اشتباه می کنيد آقای قبادی

Posted by sokhan at 04:47 PM | Comments (1)

November 09, 2009

November 08, 2009

هشدار به فعالان جنبش سبز در خارج از کشور

حکومت اسلامی احساس خطر می کند و این می تواند بسیار خطرناک باشد؛ خطرناک از آن جهت که این حکومت برای دفع خطر آماده است تا دست به هر اقدامی بزند حتی خارج از مرز های کشور. تهدید سرتیپ جزایری تهدیدی ساده و غیرقابل اجرا نیست. حکومت اسلامی حکومتی ست زخم خورده و بی اعتنا به قراردادهای بین المللی. حکومت اسلامی تاکنون بهای سنگینی برای ترورهایی که در خارج از کشور کرده نپرداخته و توانسته عوامل خود را به شیوه های مختلف از مجازات برهاند. آن ها هم که گرفتار شده اند همواره با گروگان های غربی معامله شده اند. اگر هم معامله ای صورت نگیرد چه باک! ماموری ست که برای از میان بردن دشمنان دین و رهبر چند سالی به زندان افتاده و چه افتخاری بالاتر از این!

اجازه بدهید صریح تر بگویم، فعالانِ شناخته شده در خارج از کشور امنیت ندارند. دست عواملِ امنیتیِ حکومت برای ترور باز است. دولت های خارجی با حکومت اسلامی مماشات کرده اند و می کنند و بهترین دلیل، سرنوشت عواملی ست که در خارج از کشور اقدام به ترور مخالفان حکومت اسلامی کردند. فعالان سیاسی باید در خارج از کشور، به اندازه ی داخل کشور، مراقب امنیت خود و خانواده شان باشند. نکات حفاظتی را به اندازه ی داخل کشور رعایت کنند. احتمال این که دستگاه امنیتی حکومت اسلامی، در یک اقدامِ غافلگیرانه و هم‌زمان، اقدام به ترورِ مخالفانِ موثر در جنبش سبز کند کم نیست چرا که حکومت از تجربه ی انقلاب 57 درس گرفته و می داند که جنبشِ بدون رهبری و بدون هدایت فکری نمی تواند دوام آوَرَد و به نتیجه برسد. از دستگاه های انتظامی و امنیتی کشورهای غربی نمی توان انتظار کمک چندانی داشت ولی می توان با طرح گسترده ی موضوع، و انعکاس آن در سطح وسیع، این دستگاه ها را نسبت به اوضاع نگران کننده ی فعلی حساس کرد.

طبیعی ست آن چه سردار جزایری می گوید، برای ایجاد رعب و جنگ روانی نیز هست، ولی احتمال این که اقدام عملی صورت پذیرد، نباید از نظر دور بماند و حداقل باید این تهدیدها را که به صراحت صورت گرفته در سطح رسانه های بین المللی مطرح کرد.

مطلبی را که در سایت بی بی سی زیر عنوانِ "تهدید حامیان خارج از کشور 'جنبش سبز' از سوی نظامیان" منتشر شده، اینجا بخوانید.

Posted by sokhan at 05:05 AM | Comments (0)

November 06, 2009

کشکول خبری هفته (۱۰۲) از تبريک به حضرت آيت الله خامنه ای به مناسبت سرکوب مردم تا نامه نويسی به هيتلر و احمدی نژاد

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

در شماره ی ۱۰۲ کشکول می خوانيد:
- تبريک به حضرت آيت الله خامنه ای به مناسبت سرکوب مردم
- احمدی نژاد کافه را به هم ريخت
- معجزه ی دمکراسی
- رابطه ی گاز اشک آور با بطری نوشابه
- آقای آمريکا لبخند نزن
- قلم کامبيز درم بخش
- لطفاً تحقير نکنيد!
- نامه نويسی به هيتلر و احمدی نژاد

Posted by sokhan at 01:28 AM | Comments (3)

November 01, 2009

نامه به محضر مبارک حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی

دیدم مسیح علی نژاد فراخوان داده برای نوشتن نامه ی انتقادی به رهبری. به یاد اولین طنزنوشته ای که دقیقاً 6 سال پیش در خبرنامه ی گویا منتشر کردم افتادم که اتفاقا نامه ای بود به محضر مبارک رهبری! این طنزنوشته با آن که نویسنده اش مستعار و ناشناخته بود، در آن زمان طبق شمارنده ی خبرنامه بیش از 6000 کلیک داشت که نشان می داد خوانندگان زیادی منتظرند کسی از زبان آن ها خطاب به مقام معظم چیزی بنویسد و آن ها حرف دل شان را از زبان او بشنوند. متن نامه بسیار طولانی بود، برای این که من یک سینه سخن و گلایه و نظر داشتم و صفحه ی اینترنت نامحدود بود و من می توانستم به اندازه ای که حرف داشتم بگویم و بنویسم آن هم بدون سانسور. امروز که به آن نامه -که نوعی مانیفست بود- نگاه می کنم، تقریبا همان حرف هایی ست که امروز می زنم و می زنیم و نظرم چندان تغییری نکرده. فقط نامه بیش از حد طولانی و احتمالا خسته کننده است که امروز آن را اندکی کوتاه می کنم و در این جا می آورم تا هم یادآور خاطره ای باشد،هم بچه های سبز امروز که آن روز اکثرا دانش آموز بودند ببینند اعتراض و انتقاد منطقی و بدون بددهنی به خامنه ای چیز جدیدی نیست و از گذشته سابقه داشته (مثال روشن و دردناک اش نامه ی تاریخی زنده یاد سعیدی سیرجانی که سر بر راه آن گذاشت).

***

یکشنبه 4 آبان 1382

نامه به محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي

محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي
با عرض سلام و تحيت از اينکه مصدع اوقات شريف مي شوم پيشاپيش عذر مي خواهم اما قربانت گردم، چاره اي ندارم! مي دانم هر که براي حضرتعالي نامه نوشته، حتي اگر پيرمرد شصت هفتاد ساله بوده توسط سربازان گمنام امام زمان به دادگاه هاي انقلاب دلالت شده و مي دانم نوشتن نامه به شما چه مصيبت هايي مي تواند براي نويسنده به بار آورد چون حتي شنيدن نام دادگاه انقلاب و بازداشتگاه سپاه، و به ياد آوردن قيافه بازجوهاي بسيار مهرباني چون برادر تفتازاني و آملي خود عين مصيبت است اما چه کنم که تنها نوشتن و گفتن مي دانم و اهل تير و تفنگ بازي نيستم. به قول مهندس در دادگاه زمان شاه، شايد ما آخرين گروهي باشيم که اين گونه با شما سخن مي گوئيم...

والله بنده اصلا دلم نمي خواهد مثل خواهر محترم، همسر مرحوم مغفور سعيد امامي، کليد "آن يکي اتاق" را بگيرم و توسط برادران "بالانس" شوم؛ اما از طرف ديگر مي بينم هيچ کس در اين مملکت ِ هر کي به هر کي، قدرت انجام کاري را ندارد الا شخص حضرت عالي. نمي دانم. شايد شما هم از همين برادران به نوعي واهمه داريد که در مقابل اين همه بلائي که به سر ملت مي آورند ساکت و صامت نشسته ايد. شايد از شما هم مانند برادر عبدي يا برادر بهزاد نبوي عکس گرفته اند و نوار تهيه کرده اند اما هر چه هست فعلا ما فکر مي کنيم که اهرم هاي قدرت در دست جنابعالي است و شخص شما مي تواند منشا اثري باشد.[...]

ما در مملکت اسلام در مانده ايم که براي که نامه بنويسيم. شما که مانند امپراطوران سابق چين شده ايد و کسي جرئت نمي کند حتي اسم شريف تان را بر زبان بياورد. درست مانند "صد دام" يزيدِ تکريتي ِعفلقي ِکافر ديروز و برادر مجاهد ِمبارز صدام حسين امروز که مردم عراق از او اصلا حرف نمي زدند و به جاي او مثلا درخت خانه شان را نفرين مي کردند. الان هم که دوستان و رفقا اکثرا در خارج جمع هستند، در اينجا هم مي ترسند اسم شما را به زبان بياورند و يقه آن سيد درمانده، سيد خندان، رئيس جمهور محبوب و محجوب، خاتمي عزيز را مي گيرند. حال امروز ما براي اينکه گريبان آن سيد درمانده را از دست مردم برهانيم و خودمان را هم از دست انتقادات جواناني که دم به دم مي نويسند شما طرفداري نظام را مي کنيد نجات دهيم ريسک مي کنيم و بالانس و آچارکشي حاج آقا تفتازاني را به جان مي خريم و مستقيما براي شخص حضرتعالي نامه مي نويسيم.

حضرت آيت الله!
مي دانم که شما عادت داريد هميشه موضوع را برايتان آن قدر بپيچانند که نه گوينده خود بفهمد که چه مي گويد نه شما بفهميد که طرف چه مي خواهد. اما اين بنده چون نمي خواهم وقت حضرتتان را زياد بگيرم همين اول کار مي روم سر اصل مطلب و لب کلام را خدمتتان مي گويم:
قربان! ما شما را نمي خواهيم!

من مي توانم مثل خانم بيضائي و مثل خيلي ديگر از روشنفکران مان بگويم: ملت شما را نمي خواهند! اما چون ملت را يک مجموعه بسيار بزرگ و بسيار پيچيده دور از دسترس مي دانم، کوتاه مي آيم و همين جمع کوچکي را که مثلا اخبار گويا را مي خوانند و عقايدشان را مي نويسند در نظر مي گيرم و از قول خودم و آنان مي گويم که : ما شما را نمي خواهيم! البته با جمع و تفريق کردن تعداد کساني که آن "نه" بزرگ را در دو خرداد گفتند و بعدها به تدريج دست از حضور در انتخابات برداشتند مي توانيد بفهميد که آيا ملت شما را مي خواهد يا نه؛ اما ما فعلا دست از سر ملت بر مي داريم و از قول خودمان حرف مي زنيم.

ما براي آن که کار شما و کار خود را راحت کنيم پيشنهاد مي کنيم مثل رهبران کمونيست نيکاراگوئه، خودتان مثل بچه آدم از ناظران بين المللي دعوت کنيد که صندوق و دستگاه هاي راي گيري شان را با خودشان بياورند و مردم بدون ترس و لرز و نگراني از تقلب به حکومت فعلي شما آري يا نه بگويند. اگر گفتند آري که خب خوش به حالتان! مثل قهرمانان پيروز به دنيا بگويئد که بفرمائيد! ديديد گفتيم مردم ما را مي خواهند! و ناظران را به خانه هايشان بر گردانيد. ما نيز به خاطر مردم دست از سر شما بر مي داريم، وشما هم ما را به عنوان مجازات بفرستيد برويم کوره هاي اتمي بوشهر را تميز کنيم. با آن جمعيتي که ما در زنجان ديديم که نزديک بود ماشين حامل شما را سر دست ببرند، من اگر جاي شما بودم با اطمينان خاطر مي گفتم همين فردا، آقاي کارتر با نمايندگان منتخب خودش به تهران يا زنجان بيايد و در حضور ناظران بي طرف بين المللي رفراندوم انجام شود و مطمئن مي بودم که حتما اکثريت مردم مرا انتخاب خواهند کرد، و اين انتخاب مشت محکم که چه عرض کنم لگد محکمي مي بود به آمريکاي جهانخوار. اما نمي دانم چه کاسه اي زير نيم کاسه است که شما اين جمعيت را مي بينيد و باز به رفراندوم تن نمي دهيد. حقيقتش ما هم مانده ايم. اگر اکثريت جمعيت نظر به شما دارند پس آن راي دوم خرداد از کجا آمد؟

حال فرض بگيريم که همين آدم هاي عجيب غريب دم دمي مزاج که ماشين شما را سر دست گرفته بودند، زد به سرشان و گفتند نه! آن وقت قول مي دهيم برايتان بليط سفر به سوريه يا فلسطين يا لبنان يا نجف اشرف را تهيه کنيم و شما را بفرستيم برويد آنجا درس حوزه را گرم کنيد. همان کاري که امام گفت آقاي منتظري بکند. من نمي دانم شيره کُنار چيست که دکتر نوري زاده مي گويد شما به آن علاقه داريد اما اگر آن چيزي است که حدس مي زنم، قول مي دهيم شده از طريق حامد کرزاي سفارش بدهيم برايتان به جائي که مي رويد بفرستند تا زياد اذيت نشويد و جبران محبتي را که در سالهاي آخر عمر به شهريار شاعر کرديد بدين نحو کرده باشيم. چند نوار سه تار عبادي را هم خدمتتان پشت نويس و تقديم مي کنيم تا ايام بازنشستگي تان را با شنيدن آنها با عشق و حال بگذرانيد. اگر هم بخواهيد شما را مي فرستيم در امان يا دمشق به صدام بپيونديد و با ذکر گذشته ها و خاطرات جنگ، ايام خوش گذشته را مرور کنيد و همراه با شيخ بهرماني ماجراهاي کاهو سکنجبين خوردنتان را در سنگرها براي هم تعريف کنيد و عکس هائي را که با چفيه در جبهه گرفته ايد به هم نشان دهيد. با آقاي خاتمي هم مثل الصحاف کاري نخواهيم داشت و او را به کتابخانه ملي مي فرستيم تا کتاب هاي بي صدا را سامان دهد و مدتي را به تمدد اعصاب بگذراند. طفلي اين چند وقت خيلي خسته شد. آقاي هاشمي شاهرودي را هم به کشورش ديپورت مي کنيم تا حاکم آمريکائي عراق در موردش تصميم بگيرد. اميرکبير دوران را هم اگر با شما همراه نشود مي فرستيم به دهشان تا بابت پولهائي که او و مافياي اقتصادي اش بالا کشيدند زمين بيل بزند. روزنامه شرق نوشته بود در ايران چهار انگشت يک سارق نگون بخت را که چهارميليون تومان دزديده بود قطع کردند. در مقايسه با چنين مجازاتي من نمي دانم شيخ بهرماني چقدر بايد بيل بزند که حسابش تسويه شود!

قربان! بياييد مانند ياروزلسکي در لهستان عمل کنيد و نگذاريد بلائي که بر سر چائوشسکو آمد بر سر شما بيايد.

خيلي از ما مسلمان و مذهبي هستيم اما حکومت مذهبي و اسلامي نمي خواهيم! ما مي خواهيم سياست از مذهب جدا باشد و هر کدام کار خودش را بکند. در قرون وسطي چون مسيح گفته بود خون کسي را نبايد به زمين ريخت، مردم بدبخت را زنده زنده در آتش انداختند و کباب کردند و آيندگان را از هر چه مسيح و مسيحيت بود بيزار کردند. در قرن حاضر برادران طالبان، به نام سنت محمد، مردم بي نواي افغانستان را به خاک و خون کشاندند و لعن ابدي براي خود خريدند. باز در همين سال ها حکومت شيعي تحت رهبري جنابعالي پوستي از مردم کند که تا چند ده سال احتمالا چهره مخدوش شده مذهب تشيع در ايران ترميم نخواهد شد، و پدرجد دکتر هم که بيايد و راجع به تشيع علوي و تشيع صفوي بگويد کسي گوش نخواهد کرد. بنابراين به خاطر حفظ شريعت و دين هم که شده، دست از سر حکومت مذهبي برداريد.

حضرتعالي با سواد و معلوماتي که داريد تعجب مي کنم که چطور دستور نمي دهيد برادران يک دستگاه کامپيوتر برايتان بخرند و از طريق يکي از شرکت هاي کامپيوتري ِ برادران لاريجاني يک خط اينترنت بگيريد ببينيد مرد و زن و پير و جوان در وب لاگ ها و چت روم ها به شما چه ها که نمي گويند. دلتان را خوش کرده ايد به اخبار کيهان و همشهري و چند نظري که مردم در قسمت مردمي در باره تعاوني ها و وزارت آموزش و پرورش و قيمت مرغ و تخم مرغ مي دهند. [...]

قربان! ملتي که من مي شناسم رفتارش چيزي شبيه به شتر است! به قول مرحوم هويدا هر بلائي که سر ملت بياوريم هيچ نمي گويد و سکوت مي کند! اما آن خدا بيامرز با تمام دانش و سوادش، آن طرف کار را نديده بود و کار دست خودش داد. به شتر يک ذره خوراک بدهيد و اندکي آب، با نجابت و آرامش برايتان يک صبح تا شب راه مي رود و خم به ابرو نمي آورد. درلحظه استراحت به شما خيره مي شود و به خاطر کمي خوراک و آب و کارسختي که ازش کشيده ايد هيچ واکنشي نشان نمي دهد. اما واي به روزي که جان شتر به لب برسد و از کوره در برود! مي بينيد با دهان کف کرده و خشمي غير قابل مهار، شما را دنبال مي کند و تا شما را با دندان نگيرد و تکه و پاره نکند دست از سرتان بر نمي دارد. آنجا ديگر نه خوراک اثر دارد، نه آب، نه آواز هدي، نه دست نوازش و نه هيچ چيز ديگر. نگذاريد ملت به اين نقطه برسد و بلائي را که بر سر شاه و نخست وزير آورد بر سر شما بياورد. بارها اين وضع پيش آمده و گمان بر آن بوده که ملت طاقت از دست داده و به نقطه انفجار رسيده است؛ اما اين طور نبوده و جريانات اعتراضي به ضرب و زور عوامل حزب الله سرکوب شده؛ اما مطمئن باشيد اين نقطه اوج نبوده است. نقطه اوج را هيچ کس، حتي کارکشته ترين سياست مداران نمي توانند پيش بيني کنند. در زمان شاه ده ها موضوع پيش آمد؛ جز صداي اعتراض عادي چيزي شنيده نشد. در دانشگاه هاي آن زمان هم – همان موقع که شما سه تار مي زديد و روضه مي خوانديد - به مناسبت هاي مختلف تظاهرات و جنجال مي شد، ولي اين تظاهرات و جنجال ها هم از نظر اعليحضرت همايوني اهميتي نداشت و گارد شهرباني با آن لباس ها و کلاه کاسک هاي سرمه اي مخوف آنها را به راحتي سرکوب مي کرد. اما ناگهان به خاطر يک مقاله، که سر عصبانيت شاه نسبت به آيت الله خميني نوشته شد، و اصلا معلوم نبود چند نفر آن را خوانده اند کل مملکت به آتش کشيده شد. شماهم يک روز مي بينيد که خدمتکارتان دم در اتاق خواب تان ايستاده و مي خواهد که شما پيژامه تان را بپوشيد و بيرون بياييد تا خبر بدي بهتان بدهد. مثل زلزله اي که در يک روز آرام و عادي دنيا را زير و رو مي کند.

جناب رهبر!
اين توصيه هاي من به خاطر شخص شما نيست چرا که شما مسئول هستيد و بايد به خاطر آنچه در ايام حکومت تان رخ داده پاسخ گو باشيد. جناب رئيس جمهور، رئيس قوه قضائيه، رئيس مجلس همه و همه بايد به مردم پاسخگو باشند و اگر کسي کوتاهي کرده باشد بايد مجازات شود. توصيه من به شما به عنوان يک شهروند کاملا معمولي ايراني از آن روست که براي کشورم آرامش مي خواهم. نمي خواهم فرزندان ايران زمين با انقلاب خونين ديگري ده بيست سال را در تنش و درگيري بگذرانند. نمي خواهم دوباره جماعتي به نام خلق فلان و خلق بهمان به عنوان استقلال خواهي، در صدد تکه تکه کردن اين سرزمين بر آيد و براي حفظ خاک و تماميت ارضي، خون مردم به زمين ريخته شود. نمي خواهم جرياناتي که در طول سال هاي اوليه انقلاب رخ داد و به کشته شدن و قتل عام صدها نفر انجاميد تکرار شود. نمي خواهم دوباره گروه هاي تندروي اسلامي و غير اسلامي اينبار به نام خلق و با لباس سبز و روسري هاي قرمز، خون عده ي ديگري را بر زمين بريزند و از کشته پشته بسازند و کسي مانند ماه تابان را به عنوان رئيس جمهور مادام العمر به ما تحميل کنند.

من به عنوان يک نفر ايراني مي خواهم به تمام مخالفان حکومت حاضر پيشنهاد کنم که طرح قانون اساسي آتي را کلا بر اساس مفاد حقوق بشر بنويسند. مجازات مرگ را کلا بردارند. هيچ کس تحت هيچ شرايط و به هيچ بهانه اي شکنجه نشود. جنايتکارترين جنايتکاران نيز بعد از افتادن به چنگال قانون حقوق انساني شان رعايت شود. جنايتکارترين جنايتکاران نيز در دادگاه بي طرف محاکمه و مطابق قانون مجازات شوند. شايد در اين صورت بسياري از عاملان حکومت شما بتوانند از دست جوانان عاصي نجات پيدا کنند و در زندان و از پشت ميله ها پيشرفت و بهروزي مردم را به چشم ببينند و به حال خود و کارهائي که در زمان زمامداري شان کردند تاسف بخورند. الان اگر زندان اوين فرهنگستان است فردا مي شود حوزه علميه قم و مسلما به دوستان بد نمي گذرد! هر چه باشد از گوانتانامو بهتر است! به حسين درخشان ماموريت مي دهيم که براي شان در زندان، شبکه کامپيوتري و اينترنتي درست کند و سايت هاي آموزنده را نشان دهد و به گروه "ديو" هم مي گوئيم گاه گداري در حياط زندان براي شان کنسرت اجرا کند که هنگام گذراندن محکوميت ِ چند بار حبس ابد، حوصله شان سر نرود!

حضرت خامنه اي!
ما اگر در راي گيري ها شرکت کرديم اميد نداشتيم که کارها درست شود؛ ما آگاهانه ميان بد و بدتر، بد را انتخاب کرديم؛ ميان خاتمي خندان و نوري گريان، اولي را انتخاب کرديم. شما هم اينقدر شعور داريد که اين را بفهميد. اما اين راي گيري ها و انتخاب کردن ها و هياهو ها به شکل مهوعي تبديل به موش و گربه بازي و بازي دادن خلق خدا شده است. ما انتظار نداشتيم جناب رئيس جمهور خاتمي، ايران را بهشت کند. هر چند در اوايل، سر و صدائي که با انتخاب ايشان به پا شد - و بيشتر هياهوي وااسلاماي مخالفان ايشان و جنجال هاي ساخته حاج سعيد امامي بود - اين اميد را در دل جوانان و حتي برخي پيران زنده کرد، اما با گذشت زمان ثابت شد که نه ايشان، نه مجلس اصلاحات، نه شوراي شهر، و نه هيچ کس ديگر در چارچوب اين کشور و اين قانون اساسي و اين نظام حکومتي قادر به انجام کاري نيست. تمام اين اميد ها و آرزوها هم تقصير بابک داد و آيت الله خزعلي بود!

قانون اساسي فعلي ايران مثل رماني شده که هر کس آمده يک فصل از آن را به ميل خود تغيير داده و به شکلي که خواسته نوشته است. اکنون اين قانون نه سر دارد و نه ته! هر چند در گذشته هم ده ها مورد در اين قانون بود که مي شد با آن به راحتي حق مردم را تضييع کرد. به هر طريق اين قانون اساسي بايد کلا عوض شود. اگر در رفراندوم مردمي راي نياورديد و شما و زير دستان تان گذاشتيد که مردم بدون درگيري به حکومت مورد نظرشان برسند اين قانون نيز مي تواند در آرامش نوشته و به مفاد آن به صورت قانوني عمل شود. کاري که در چند کشور کمونيستي هم صورت گرفت و مرحله گذار، با کمترين خون و خونريزي به انجام رسيد. شما که کمتر از ياروزلسکي نيستيد. به قول خانم بيضائي اين بار به کمتر از اين رضايت نمي دهيم و در انتخاباتي که هيچ فايده اي براي ملت ندارد شرکت نمي کنيم. مي گذاريم که دوستان شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام خوشحال و راضي باشند و از اين که حال مردم را گرفتند بشکن بزنند و مجلسي هماهنگ با خودشان تشکيل دهند. کار از اين کارها گذشته و انقلابي ترين مجالس هم با قوانين فعلي و وتوي شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام و در نهايت راي خود جنابعالي - که نمونه اش را در مسئله مطبوعات ديديم که به يک عتاب شما مجلس کاسه کوزه اش را جمع کرد - نخواهد توانست قدمي در جهت مصالح ملت بردارد.

جناب خامنه اي!
شايد آنچه که مي نويسم بيشتر به يک آرزوي دور و دست نيافتني و يک طنز بامزه و خنده دار شبيه باشد، اما شما که ادعا مي کنيد مرد خدائيد بگذاريد مردم، فردا که از خواب بر مي خيزند ببينند معجزه اي رخ داده و دعاهاي شان بدون خون ريزي مستجاب شده است! بگذاريد اول صبحي صداي آقاي حياتي را بشنويم که در تلويزيون مي گويد: " اين صداي حکومت جديد ايران است!" البته ما همين چند سال پيش به ضرب و زور آمريکائي ها و به قيمت از دست رفتن مسافران يک هواپيماي مسافربري و يکي دو سکوي نفتي و نوشيدن جام زهر چند مني چنين معجزه اي را ديده ايم و شاهد بوده ايم که جنگ جنگ تا پيروزي و جنگ جنگ تا رفع فتنه، چطور بدون به پيروزي رسيدن و بدون رفع فتنه به پايان رسيد. شاهد بوده ايم جنگي که ممکن بود بيست سي سال هم طول بکشد در عرض يک شبانه روز با اعلام پذيرش قرار داد سازمان ملل خاتمه يافت و ما هم بزرگوارانه، بي آن که ديناري خسارت بگيريم پي کار خودمان رفتيم. مثل آب خوردن از خون هزاران جوان گذشتيم و هزار ميليارد دلار ناقابل از کيسه خليفه بخشيديم! بگذاريد اين بار بدون حضور آمريکائي ها چنين معجزه اي رخ دهد.

مردم ما مثل کساني که مي خواستند آمريکا را در نوردند کارواني را به دست شما سپردند تا آنها را به سر منزل مقصود برسانيد. برادر! نتوانستيد! مردم ايران را از همه چيز و همه کس عقب انداختيد. آنها را به خاطر ندانم کاري هاي خود با خطرهاي بزرگ و کوچک رو به رو کرديد. مردم تا اينجاي کار با شما آمدند اما اکنون مي خواهند کارشان را خودشان به دست بگيرند. فراموش نکنيد، رهبري ارث پدري تان نبوده، که اگر بود آسيد هادي هم بايد سهمي مي برد! اين وظيفه اي بوده که مردم در اختيارتان گذاشته اند و همان ها اگر بخواهند، انجام اين وظيفه را به کس ديگر مي سپارند. از شما مي خواهيم اگر اين خواست اکثريت مردم باشد، در مقابل آن مقاومت نکنيد.

والسلام.
ف.م.سخن
آلمان

Posted by sokhan at 02:23 AM | Comments (2)