ف. م. سخن عزیز، پیشاپیش تلخی قلمم را به حلاوت سخن خود ببخشید.
پدر! مادر! شما متهمید!
پدر، مادر، خطاهای خود را به حساب جبر تاریخ نگذارید. ما را با خود قیاس نکنید.
این قیاسی منصفانه نیست. ما نیز چون شما خواهان تغییر هستیم. اما این تنها شباهت ما با شماست. شما پادشاهی را از اریکۀ قدرت به زیر کشیدید و قدیسی را بجایش بر تخت سلطنت نشاندید. می گوئید این قدیس گفته بود کاری به کار حکومت ندارد، به قم می رود و زمام امور را بدست ملیون می دهد؟ چه خوشباور بودید. قدیس شما که سال ها پیش از آنکه سحرتان کند در کتاب حکومت اسلامی هر آنچه را که باور داشت به رشتۀ تحریر درآورده بود. بله، می شد خواند، اما شما چرا نخواندید؟ براستی نتوانستید یا نخواستید که بخوانید؟ شما چرا چشمان خود را بر تجربۀ تاریخ بستید و حکومت را به مذهب و مذهب را به سیاست آلودید؟ شما چرا کافر شدید و جز خداوند سبحان کس دیگری را مقدس و عاری از خطا پنداشتید؟ خداوند از کی تا حالا انتخاب نمایندۀ خود را به بندگانش واگذار کرده است؟ شما از چه رو چنین حقی را برای خود متصور شدید؟
پدر، مادر، اتهام شما انتخاب شماست.
قانون اساسی مشروطیت، با وجود تغییرات بعدی، اختیارات شاه را تا حدود زیادی محدود کرده بود. مشکل شما این بود که شاه به قانون اساسی عمل نمی کرد. اما مشکل ما اختیارات بی حد و حصریست که شما به واسطۀ رأی دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی به رهبر داده اید. شما ولی فقیه را در چنان جایگاهی نشاندید که یاوه سرائی هایش در حکم فصل الخطاب است و حکم حکومتی اش بالاتر از هر قانون. 10 سال بعد از آن نیز کار را یکسره کردید؛ بر اختیاراتش افزودید و بر ولایتش مهر مطلقه زدید. به خیابان ها ریختید، خون دادید و حنجره دریدید، تا عنان اختیار خود را گله وار به دست شبانی ماردوش بسپارید که نه به شما، که به هیچ مقامی پاسخگو نبود. حاصل اندیشۀ شما این بود. انتخاب شما این بود.
پدر، مادر، شما جوگیر شدید.
ما اما جوگیر نشدیم. آنچه که ما را به خیابان می کشاند هیجان نیست، شور نیست. نشان دادن قدرت فردی و جمعی به حکومت نیست. قدرت نمائی نیست. خسته تر از آنیم که در پی قدرت نمائی باشیم. از آنچه نسل شما بر سرمان آورده است خسته شده ایم. ما خسته ایم. از این روست که در پی تغییریم.
ما را خس و خاشاک نامیدند، به ما دروغ گفتند، به شعورمان توهین کردند، خنده را از لبانمان دزدیدند. زمانی هم که فغان از این رمۀ رنجور برآمد، در آخور را بستند و طویله را به آتش کشیدند. قلم هایمان را شکستند و صدایمان را خفه کردند که مبادا ضجه هایمان گوش فلک را کر کند. صدها شهید خود را هزاران گفتید و جهانیان باور کردند. کشته گان ما را اما شامگاهان به مسلخ بردند و سحرگاهان خونشان را از آسفالت خیابان ها شستند.
شما سینما آتش زدید و گفتید که حکومت کرد، اکنون نیز حکومت مسجد و قرآن و تصویر قدیسی خودساخته را به آتش میکشد و میگوید که ما کردیم. ما را اوباش و اغتشاشگر می خوانند، عامل بیگانه و بازیچۀ دست امپریالیسم پوسیدۀ جهانی می نامند.
اگر آن شاه خودکامه صدای انقلاب شما را شنید، ولی امر مسلمین جهان و نایب برحق امام زمان، ضجه های ما را نشنید.
اما آنچه که بیش از همه ما را از شما متمایز می سازد، این است که ما قدیس نمی خواهیم. سرانجام روزی دیو را از خانۀ خود بیرون خواهیم راند، اما چشم براه هیچ فرشته ای نیستیم. قهرمانی افسانه ای نمیخواهیم که هاله ای از تقدس احاطه اش کرده باشد. ما عنان اراده و اندیشۀ خویش را بدستان بی کفایت هیچ کس نخواهیم سپرد و از خطاهای خود کرده تبرا نخواهیم جست. بر خلاف شما آنقدر شهامت داریم که مسئولیت خطاهایمان را بپذیرم. می دانیم که جزء خود منجی و ناجی دیگری نداریم. محبوب خود را در ماه و حاجت خود را در چاه نمی جوئیم. ما عملکرد رهبران خود را با شعورمان می سنجیم. تشخیص خوب و بد، زیان و مصلحت خود را به دیگری واگذار نمی کنیم.
موسوی را اگر سکوت کند خائن می دانیم. پا را اگر کج بگذارد همچون اسلافش به فراموشخانۀ تاریخش می سپاریم. ما دنباله رو نیستیم. خود را در قید و بند هیچ ایدئولوژی و مکتبی گرفتار نمی کنیم. ارزش های ما بر خلاف شما مکتبی نیستند، انسانی هستند.
ما ولی نمی خواهیم، شاه و سلطان و رهبر و پیشوا نمی خواهیم، ما شبان نمی خواهیم.
پس خود را با ما قیاس نکنید.
پدر، مادر، شما را می بخشیم، اما آنچه را که بر سرمان آورده اید فراموش نمی کنیم.
نغمۀ ناجور
***
نغمه ی عزیز، من در قلم شما تلخی نمی بینم. حقایقی ست که بر قلم شما جاری شده، اما با فیلتری که ده ها عامل زمانی و مکانی و فرهنگی و تاریخی را حذف کرده و گناه اشتباهات را تنها به گردنِ پدران و مادران انداخته است.
همیشه می گوییم اگر به گذشته باز می گشتیم فلان کار و بهمان کار را نمی کردیم. این را بر اساس نتایجی که امروز از کارهای گذشته مان گرفته ایم می گوییم. وقتی آرزو می کنیم به گذشته باز گردیم، به معنای آن است که کاش با "دانستن نتایج امروز" به گذشته باز گردیم و نه این که فیلم زندگی مان، با تمام جزئیات اش به گذشته "ریوایند" شود و تجربه هایمان به همان اندازه ی قدیم باش. اگر کل فیلم به عقب برگردد، مطمئن باشید همه ی ما همان کاری را خواهیم کرد که در آن زمان کرده ایم! هیچ چیز عوض نخواهد شد. اثبات این امر بسیارساده است: کدام یک از ما وقتی "امروز" و "همین الان" تصمیم می گیریم برای "تغییر حکومت" به خیابان برویم، به این موضوع فکر می کنیم که این بیرون رفتن و راه پیمایی ما چه عارضه ای در "سی سال بعد" خواهد داشت؟ گیرم فکر کنیم؛ چه نتیجه ای خواهیم گرفت؟ مگر یک شطرنج باز ماهر تا چند حرکت بعد را می تواند پیش بینی کند؟ و تازه پیش بینی کرد، بالاخره یکی از این دو شطرنج باز که خیلی هم فکر کرده است و با استراتژی کار را پیش بُرده، "شکست می خورد". آری شکست می خورد چون عواملی در کار می آید که "نه در اثر بازی او" که "در اثر بازی طرف مقابل" شکل می گیرد و عمل می کند. و این تازه میان "دو نفر" و دو "عامل" اتفاق می افتد. شما این دو نفر را به یک نفر خودتان، سی میلیون جمعیت، صد نفر اعضای حکومت، یک نفر رهبر، یک سیستم بسته و عواملی از این قبیل افزایش دهید، ببینید کار فکر کردن و تصمیم درست گرفتن چقدر دشوار می شود.
نیز در نظر بگیرید که توده ی انقلاب کننده در سال 57 شطرنج باز ماهر نبود. شطرنج باز آماتور و جوانی بود که "همین طوری" و بدون فکر و استراتژی و دانش فنی بازی می کرد. گناهی هم نداشت. مردم عادی مثل ما که نقش مان در انقلاب به اندازه ی دو سه راهپیمایی بود که رفتیم و دو سه شعاری بود که دادیم قرار نیست شطرنج بازانی در حد کارپف و کاسپارف باشند.
نغمه ی عزیز، از نوشته ی زیبا و کلام شیوای تان بسیار لذت بُردم. امیدوارم از نوشته های دیگرتان ما را بهره مند کنید.
با تشکر. سخن
آوازِ احمد ای احمد زیدآبادی با شعر هادی خرسندی از وب لاگ آوازهای روزانه آقای علی تهرانی (لینک از طریق وب سایت اصغر آقا)
احمد ای احمد زيدآبادی ...ای قلمدار ره آزادی
ای دلت پاکتر از آئينه ...ای ترا سنگ وطن بر سينه
نام تو شهره شده با نيکی...روشنیياب در اين تاريکی
احمد ای احمد زيدآبادی...ظاهراً گرچه به بند افتادی؛
ليک آزادگیات آزاد است...همچنان پاپی استبداد است
تا که والائی افکار تو هست...دشمن است آن که گرفتار تو هست
دشمن است آنکه ز انديشهی بد...شد گرفتار تو در حبس ابد!
باز تو هستی و لطف قلمت...که به ما جان بدهد هر کلمهت!
ملت ما به تو مديون شده است...دلش از غصهی تو خون شده است
احمد ای احمد زيدآبادی...مخلص نام بزرگت، هادی
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
این مطلب در خودنویس منتشر شده است.
"سايت هاي حامي آشوبگران كه سابقه طولاني در دروغگويي و بزرگنمايي دارند درباره ميزان حضور جمعيت در مراسم تشييع جنازه آيت الله منتظري هم بدجوري به جدول زدند.
اين سايت ها، مدعي حضور 500 هزار تا يك ميليون نفر در مراسم فوق شدند، در حالي كه اگر كاملاً علمي و به صورت دقيق به محاسبه جمعيت حاضر بپردازيم مشخص مي شود كه جمعيت مذكور در حد همان محاسبه روزنامه كيهان در روز سه شنبه- حدود 5 هزار نفر - خواهد رسيد.
طبق عكس هاي منتشره از سوي سايت كلمه كه وابسته به موسوي است در مراسم تشييع، انتهاي خيابان حجتيه قم خالي از جمعيت است.
طول اين خيابان طبق نقشه هاي چاپ شده قم كه با مقياس 1 به 15 هزار تنظيم شده است 150 متر بوده و اگر در هر متر مربع هنگام راه رفتن 2 نفر موجود باشند با احتساب عرض 20 متري اين خيابان كل جمعيت حاضر در خوشبينانه ترين حالت به 6 هزار نفر نمي رسد.
اين درحالي است كه با احتساب جوي ها، درختان و مردم حاضر در صحنه كه بخش عمده آنها براي دفاع از حريم مقدس حرم حضرت معصومه(س) و نيز براي دفاع از انقلاب حاضر شده بودند و نيز با احتساب فضاي خالي انتهاي خيابان حجتيه ميزان جمعيت كمتر هم مي شود..." «کیهان، 2 دی 1388»
2- آیا خودنویس فرصتی برای فکر کردن به وجود خواهد آورد؟
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در شماره ی ۱۰۵ کشکول می خوانيد:
- رسيدن به ايستگاه آخر کودتا
- عکس آقای خمينی را به خدا من آتش نزدم!
- خودنويس نيک آهنگ کوثر
- آقای رفسنجانی! ديديد چه شد؟!
- مجيد توکلی و ورزش آيکيدو
- چگونه خرخره ی يک معترض را بجويم
به مدت یک هفته، بر سر در وب لاگ ام، با نهایت افتخار، می نویسم که من مجید توکلی هستم. شجاعت او را، در راه آزادی ایران از چنگال استبداد می ستایم. لباسی که او به تن کرد یا به تن او کردند نشان شجاعت است. این نشان را اکنون بر تن بسیاری می بینیم. نشانی که بر خلاف تصور عوامل استبداد نه عامل خفت و خجالت که عامل مبارزه و مقاومت است.
به گزارش خبرگزاري فارس،15 دي ماه ،سالگرد شهادت مهندس شهادت طلبان فلسطيني و بنيانگذار گردان هاي شهيد عزالدين قسام(شاخه نظامي جنبش مقاومت اسلامي «حماس») است.
14 سال پيش در چنين روزي، دفتر زندگي مردي بسته شد كه 4 سال دشمنان خود و ملتش را خانه به خانه به دنبال خود كشيد و نامش را در تمام جهان پر آوازه ساخت.
براي تقريب به ذهن ايرانيان «يحيى عبداللطيف عياش» را بايد «اندرزگوى فلسطين» لقب داد. اين سرباز بى بديل پيامبر اعظم(صلواتالله عليه) طى مدت كمتر از 5 سال به تنهايى خواب راحت را از ديدگان صهيونيستهاى اشغالگر قدس شريف ربود و تبديل به كابوس دولت مجعول يهودى شد. او مانند ماهى از چنگال دستگاههاى امنيتى عريض و طويل رژيم صهيونيستى مىلغزيد و چون شبحى دست نيافتنى خود يا همرزمانش را به سلامت از زير چشمان ماموران امنيتى اسراييل مىگذراند و به اهداف مورد نظرش مىرساند.
هر روز گريم و پوشش خود را به نحوى تعويض مىكرد كه قابل شناسايى نبود و به راحتى مقادير متنابهى سلاح گرم و مواد منفجره قدرتمند را در سرزمينهاى اشغالى جا به جا مىنمود. ايران اسلامى تنها يك نفر را در سابقه تاريخى خود دارد كه از چنين توانمندى نبوغآميزى برخوردار بود و او كسى نيست جز شهيد «سيد على اندرزگو»...
راديو و تلويزيون رژيم صهيونيستى بهعنوان كانون انتشار اين خبر، با قطع برنامههاى عادى و پخش موسيقىهاى شاد، اعلام مىكردند:
«... اسراييلىها بالاخره راحت خواهند خوابيد... يحيى عياش مغز متفكر انفجارات و عملياتهاى انتحارى عليه اسراييل كه به مهندس تفجير و تخريب شهرت داشت، در اين عمليات كشته شده است. وى كه عامل كشته و زخمى شدن بيش از 480 تن از نظاميان يهودى بود، از 4 سال پيش تاكنون، اولين و در عين حال خطرناكترين متهم تحت پيگرد دستگاه قضايى اسراييل بود و بارها پس از عملياتهاى انتحارى صورت گرفته توسط شاگردانش، با لباس مبدل خاخامى در صحنههاى عمليات حاضر شده و پس از بررسى نقاط ضعف و قوت كار و تصويربردارى از عمليات، با اظهار دلجويىهاى تصنعى، نيروهاى امنيتى حاضر را فريب داده و مىگريخته است...
«خبرگزاری فارس»
***
توضیح در مورد عکس:
در یکی دو کامنت دیدم که دوستان به انتشار عکس مجید توکلی با چادر معترض اند. من در این عکس هیچ چیز زشتی برای مجید توکلی ندیدم. زشتی اگر هست، نه برای مجید که برای خبرگزاری فارس و دستگاه امنیتی حکومت اسلامی ست. به هر حال برای این که دوستان نرنجند، من عکس را بر می دارم، ولی بهتر است به جای مکتوم نگه داشتن این ماجرا، نشان دهیم که تصویر مجید به عنوان یک دانشجوی مبارز با چادر یا هر لباس دیگر هرگز در ذهن ما مخدوش نخواهد شد و این ترفند ها بر ما اثر نخواهد داشت. با پنهان کردن موضوع و شرمنده شدن به خاطر تصویری که در همه جا پخش شده، اتفاقا دستگاه امنیت حکومت اسلامی به هدف خود خواهد رسید. سخن
***
فیلم سخنرانی پر شور مجید توکلی در روز 16 آذر:
برادر گرامی!
باز هم ممنون كه مجال طرح نظرات مخالف را فراهم میاورید.
در ابتدا عرض کنم كه پیش فرض های بنده برای تحلیل نوشته های شما با آنچه كه شما در نظر دارید متفاوت است. فرموده بودید كه برد مطالب شما کم است و تاثیری در اکثریت مردم نخواهد داشت. این را به حساب شکسته نفسی حضرت عالی میگذارم. چنان كه دیدید در دوره غیبت کبرا خیل زیادی از وب گردهای مملکت بسیج شدند تا اثری از آثار شما بیابند. تصور میکنم همین اشارت کافی است تا برد مطالب و وبلاگ شما مشخص شود.
جهت نمونه عرض کنم كه اینجانب هر هفته بی صبرانه منتظرمطالب شما و مسعود بهنود عزیز در گویا هستم و به محض دیدن مطلب جدیدی آنرا مشتاقانه میخوانم و میخوانم و میخوانم. به نظر من دنیای مجازی روشنفکری ایران با وجود چنین نویسندگانی هر روز به بلوغ بیشتری میرسد. این را از روی تعارف و خوشامد شما نمیگویم و به آن کاملا اعتقاد دارم. پس ناراحتی من از غیبت شما واقعی است و اصلا بابت خلا نوشته ای از شما خوشحال نمیشوم كه هیچ احساس کمبود نیز میکنم.
حرف این حقیر نه سکوت است و نه عدم انتقاد. سؤال من از شما این است كه چه چیزی در این جنبش مشاهده فرمودید كه شما را به یاد انقلاب ۵۷ و عواقب آن انداخته است؟ من میگویم درس ۵۷ این بود كه میتوان هر حکومتی را به زانو در آورد و درس این ۳۰ سال این است كه باید عقلانیت را حاکم کرد. این همان چیزی است كه در جنبش میبینیم. شما كه انقلاب ۵۷ را دیده اید آیا شباهتی می یابید؟ آیا تبعیت محض مردم از رهبر در زمان انقلاب با رابطه این جنبش با راس آن قابل مقایسه است؟ آیا خواسته ها یکی است؟ آیا رهبران همانگونه فکر میکنند؟ اینجاست كه میگویم اهداف این جنبش در شعارهای مردم، بیانیه های موسوی، سخنان کروبی و فتاوی علمای سبز ( به عنوان مثال رجوع فرمایید به نظراتشان در مورد بهاییت و بهاییان) تمایز خود را با خواسته های انقلاب ۵۷ نمایان میکند. دقت در مطالبات کنونی، كه درمیان مردم سالهاست كه در حال پردازش و صیقل خوردن است، نشان دهنده یک تفاوت ماهوی با انقلاب ۵۷ است كه این تفاوت به عقیده این حقیر همان اکسیر کمیاب جدائی دین از سیاست در مملکت ماست. نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران یعنی همین. جمهوری ایرانی یعنی این. نه؟ آیا بعد از این و به فرض پیروزی مردم سبز باز هم میتوان از مردم خواست كه همچنان ولایت فقیه یا شورای نگهبان ویا چیزی از این دست را گردن نهند؟
اگر در نتیجه این حرکت فقط اصل جدایی دین از سیاست به تحقق بپیوندد و ایران بعد از ۱۰۰ سال مبارزه و هزینه دادن به واقع به دروازه های یک نظام واقعا دموکرات بر اساس ارزشهای جامعه برسد، به گمان من ارزش خونهای ریخته شده را داشته است.
بنده با نوشته شما در مورد شکنجه، خفقان، کشتار و ... موافقم ولی ارتباط آنرا با زیر سوال بردن دستاورد جنبش در معرفی خود به جهان از طریق خانم رهنورد نیافتم. بر این عقیده ام كه میتوان منتقد ماند ولی نمیتوان و نباید همه را به یک چوب راند. میتوان واقع گرا بود ولی نباید منفی گرا ماند. میتوان هشدار داد ولی نباید نومید کرد. میتوان در طول حرکت مردم بود و آگاهانه آگاهشان کرد ولی نباید در برابر آن ایستاد. قصد اسائه ادب ندارم و شما را در برابر جنبش نمیبینم بلکه میخواهم با زبان دلنشینتان یادآور نگرانی های خود باشید نه با طنز (شاید هم تمسخر) ابعاد حرکت مردم را کوچک کنید. باور بفرمایید بعد از هر مطلب انتقادی / کنایه ای از جانب شما بنده چند روزی در این غربت، سرگردان به حال توده غصه میخوردم كه روشنفکر ما وقتی کلیت جنبش را این چنین زیر سؤال میبرد، وای به حال مردم کوچه و بازار. من باب مثال و برای ختم مطلب بلندم (كه بابت آن از شما و خوانندگانتان عذر میخواهم) باید عرض کنم كه دیروز دوستی از ایران میگفت كه چه فرقی میکند احمدی با موسوی؟ اینها همه شان سروته یک کرباس هستند. مگر آن یکی نخست وزیر دوران خفقان نبود؟
من از کار و زندگی افتاده ام تا او بیاید؟ میخواهم نیاید. همچنین میگفت با این لوس بازیها نمیشود اینها را سرنگون کرد. مردم یا باید به شدت برخورد کنند یا وقت خود و ما را تلف نکنند. فکر کنم این نظر تقریبا همان ترجمه عامیانه مطلب شماست. آیا واقعا و در این برهه (به قول امروزیها) از این جنبش انتظار از بین بردن حکومت را داریم؟ یا بنا داریم با قراردادن اهداف میان مدت كه قابل تحقق باشند به هدف نهایی برسیم؟
جناب سخن! انتخاب با ماست.
"دوست فرضی"
***
دوست ارجمند
با تشکر از این که وقت گذاشتید و مطلب فوق را نوشتید مطلب جناب عالی را در این جا منتشر می کنم و در اولین فرصت نظر خود را ذیل آن یا در یک پُست جداگانه می نویسم. با احترام. سخن
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در شماره ی ۱۰۴ کشکول می خوانيد:
- ماشاءالله به سرعت آقای ابطحی
- حراجه! حراجه! جايزه نوبل، جايزه برترين متفکر، جايزه برترين وب لاگ نويس...
- ترافيک سبز، تشييع جنازه سبز، خاموشی سبز، انقلاب سبز
- کفش بالای کفش بسيار است
- دوره بيست جلدی راهنمای کتاب
- تاثير پند سعدی عليه الرحمه در آزادی ۵ تبعه بريتانيايی
- از دکتر عليرضا نوری زاده متنفر شدم
- پلی بوی شناسیِ برادران سبز علوی