برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
sokhan December 28, 2009 07:04 AMسخن عزیز، از خوانندگان ثابت یادداشتهای شما هستم و با دیدگاهایتان درخصوص ضرورت بازخوانی انتقادی گذشته کاملا موافقم. جریان رسانه ای تحول خواه تحت کنترل اصلاح طلبان در داخل و سایت های اصلی خبری تحت مدیریت ایشان با حاشیه ای خواندن و بی اهمیت دانستن بحث سوابق فعالان سیاسی در عرصه عمومی نفد دیروز را نبش قبر دانسته و از ان می گریزند چرا که شماری از مدعیان امروزی دمکراسی و ازادی متاسفانه در زمان تصدی مسئولیت در دهه 60 یا 70 مجری یا امر اقدامات ضد دمکراتیک و ازادی ستیزی بوده اند . ایشان حاضر به نقد گذشته خویش و قبول مسئولیت اعمال خود در گذشته نیستند و در مقام پاسخگویی به انچه در گذشته در ان سهیم بوده اند یا از "مقتضای زمان " سخن می گویند و یا نقش خود را انکار می کنند به همین دلیل نیز باور بجاد کرده من این امید را ایه مدعای امروزشان و اعتماد به ایتکه در مقام قدرت مجری مدعاهای دمکراتیکشان باشند دشوار است. تداوم اشارات شما در این باره در کشکول هفته و یادداشتهای پراکنده دیگران (همچون مطلب خواندنی خانم شادی صدر ) این امیدواری را ایجاد می کند که با گسترش اهمیت مطلب در میان مخاطبان در بلند مدت ضرورت طلب پاسخ و پوزش از مجریان و مسئولان دیروز جمهوری اسلامی به خواستی عمومی تبدیل شود . خواستی که حداقل نتیجه مثبت ان ایجاد و تقویت حافظه عمومی است که به نوبه خود چرخه ناقص تداوم استبداد و فریب را در این دیار با مشکل مواجه خواهد کرد. قلمتان مستدام باد.
***
با سلام از نظری که مرقوم کردید متشکرم. شاد و تندرست باشید. سخن
شاهد January 3, 2010 03:20 AMف. م. سخن عزیز، پیشاپیش تلخی قلمم را به حلاوت سخن خود ببخشید.
پدر! مادر! شما متهمید!
پدر، مادر، خطاهای خود را به حساب جبر تاریخ نگذارید. ما را با خود قیاس نکنید.
این قیاسی منصفانه نیست. ما نیز چون شما خواهان تغییر هستیم. اما این تنها شباهت ما با شماست. شما پادشاهی را از اریکۀ قدرت به زیر کشیدید و قدیسی را بجایش بر تخت سلطنت نشاندید. می گوئید این قدیس گفته بود کاری به کار حکومت ندارد، به قم می رود و زمام امور را بدست ملیون می دهد؟ چه خوشباور بودید. قدیس شما که سال ها پیش از آنکه سحرتان کند در کتاب حکومت اسلامی هر آنچه را که باور داشت به رشتۀ تحریر درآورده بود. بله، می شد خواند، اما شما چرا نخواندید؟ براستی نتوانستید یا نخواستید که بخوانید؟ شما چرا چشمان خود را بر تجربۀ تاریخ بستید و حکومت را به مذهب و مذهب را به سیاست آلودید؟ شما چرا کافر شدید و جز خداوند سبحان کس دیگری را مقدس و عاری از خطا پنداشتید؟ خداوند از کی تا حالا انتخاب نمایندۀ خود را به بندگانش واگذار کرده است؟ شما از چه رو چنین حقی را برای خود متصور شدید؟
پدر، مادر، اتهام شما انتخاب شماست.
قانون اساسی مشروطیت، با وجود تغییرات بعدی، اختیارات شاه را تا حدود زیادی محدود کرده بود. مشکل شما این بود که شاه به قانون اساسی عمل نمی کرد. اما مشکل ما اختیارات بی حد و حصریست که شما به واسطۀ رأی دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی به رهبر داده اید. شما ولی فقیه را در چنان جایگاهی نشاندید که یاوه سرائی هایش در حکم فصل الخطاب است و حکم حکومتی اش بالاتر از هر قانون. 10 سال بعد از آن نیز کار را یکسره کردید؛ بر اختیاراتش افزودید و بر ولایتش مهر مطلقه زدید. به خیابان ها ریختید، خون دادید و حنجره دریدید، تا عنان اختیار خود را گله وار به دست شبانی ماردوش بسپارید که نه به شما، که به هیچ مقامی پاسخگو نبود. حاصل اندیشۀ شما این بود. انتخاب شما این بود.
پدر، مادر، شما جوگیر شدید.
ما اما جوگیر نشدیم. آنچه که ما را به خیابان می کشاند هیجان نیست، شور نیست. نشان دادن قدرت فردی و جمعی به حکومت نیست. قدرت نمائی نیست. خسته تر از آنیم که در پی قدرت نمائی باشیم. از آنچه نسل شما بر سرمان آورده است خسته شده ایم. ما خسته ایم. از این روست که در پی تغییریم.
ما را خس و خاشاک نامیدند، به ما دروغ گفتند، به شعورمان توهین کردند، خنده را از لبانمان دزدیدند. زمانی هم که فغان از این رمۀ رنجور برآمد، در آخور را بستند و طویله را به آتش کشیدند. قلم هایمان را شکستند و صدایمان را خفه کردند که مبادا ضجه هایمان گوش فلک را کر کند. صدها شهید خود را هزاران گفتید و جهانیان باور کردند. کشته گان ما را اما شامگاهان به مسلخ بردند و سحرگاهان خونشان را از آسفالت خیابان ها شستند.
شما سینما آتش زدید و گفتید که حکومت کرد، اکنون نیز حکومت مسجد و قرآن و تصویر قدیسی خودساخته را به آتش میکشد و میگوید که ما کردیم. ما را اوباش و اغتشاشگر می خوانند، عامل بیگانه و بازیچۀ دست امپریالیسم پوسیدۀ جهانی می نامند.
اگر آن شاه خودکامه صدای انقلاب شما را شنید، ولی امر مسلمین جهان و نایب برحق امام زمان، ضجه های ما را نشنید.
اما آنچه که بیش از همه ما را از شما متمایز می سازد، این است که ما قدیس نمی خواهیم. سرانجام روزی دیو را از خانۀ خود بیرون خواهیم راند، اما چشم براه هیچ فرشته ای نیستیم. قهرمانی افسانه ای نمیخواهیم که هاله ای از تقدس احاطه اش کرده باشد. ما عنان اراده و اندیشۀ خویش را بدستان بی کفایت هیچ کس نخواهیم سپرد و از خطاهای خود کرده تبرا نخواهیم جست. بر خلاف شما آنقدر شهامت داریم که مسئولیت خطاهایمان را بپذیرم. می دانیم که جزء خود منجی و ناجی دیگری نداریم. محبوب خود را در ماه و حاجت خود را در چاه نمی جوئیم. ما عملکرد رهبران خود را با شعورمان می سنجیم. تشخیص خوب و بد، زیان و مصلحت خود را به دیگری واگذار نمی کنیم.
موسوی را اگر سکوت کند خائن می دانیم. پا را اگر کج بگذارد همچون اسلافش به فراموشخانۀ تاریخش می سپاریم. ما دنباله رو نیستیم. خود را در قید و بند هیچ ایدئولوژی و مکتبی گرفتار نمی کنیم. ارزش های ما بر خلاف شما مکتبی نیستند، انسانی هستند.
ما ولی نمی خواهیم، شاه و سلطان و رهبر و پیشوا نمی خواهیم، ما شبان نمی خواهیم.
پس خود را با ما قیاس نکنید.
پدر، مادر، شما را می بخشیم، اما آنچه را که بر سرمان آورده اید فراموش نمی کنیم.
نغمۀ ناجور
***
نغمه ی عزیز، من در قلم شما تلخی نمی بینم. حقایقی ست که بر قلم شما جاری شده، اما با فیلتری که ده ها عامل زمانی و مکانی و فرهنگی و تاریخی را حذف کرده و گناه اشتباهات را تنها به گردنِ پدران و مادران انداخته است.
همیشه می گوییم اگر به گذشته باز می گشتیم فلان کار و بهمان کار را نمی کردیم. این را بر اساس نتایجی که امروز از کارهای گذشته مان گرفته ایم می گوییم. وقتی آرزو می کنیم به گذشته باز گردیم، به معنای آن است که کاش با "دانستن نتایج امروز" به گذشته باز گردیم و نه این که فیلم زندگی مان، با تمام جزئیات اش به گذشته "ریوایند" شود و تجربه هایمان به همان اندازه ی قدیم باش. اگر کل فیلم به عقب برگردد، مطمئن باشید همه ی ما همان کاری را خواهیم کرد که در آن زمان کرده ایم! هیچ چیز عوض نخواهد شد. اثبات این امر بسیارساده است: کدام یک از ما وقتی "امروز" و "همین الان" تصمیم می گیریم برای "تغییر حکومت" به خیابان برویم، به این موضوع فکر می کنیم که این بیرون رفتن و راه پیمایی ما چه عارضه ای در "سی سال بعد" خواهد داشت؟ گیرم فکر کنیم؛ چه نتیجه ای خواهیم گرفت؟ مگر یک شطرنج باز ماهر تا چند حرکت بعد را می تواند پیش بینی کند؟ و تازه پیش بینی کرد، بالاخره یکی از این دو شطرنج باز که خیلی هم فکر کرده است و با استراتژی کار را پیش بُرده، "شکست می خورد". آری شکست می خورد چون عواملی در کار می آید که "نه در اثر بازی او" که "در اثر بازی طرف مقابل" شکل می گیرد و عمل می کند. و این تازه میان "دو نفر" و دو "عامل" اتفاق می افتد. شما این دو نفر را به یک نفر خودتان، سی میلیون جمعیت، صد نفر اعضای حکومت، یک نفر رهبر، یک سیستم بسته و عواملی از این قبیل افزایش دهید، ببینید کار فکر کردن و تصمیم درست گرفتن چقدر دشوار می شود.
نیز در نظر بگیرید که توده ی انقلاب کننده در سال 57 شطرنج باز ماهر نبود. شطرنج باز آماتور و جوانی بود که "همین طوری" و بدون فکر و استراتژی و دانش فنی بازی می کرد. گناهی هم نداشت. مردم عادی مثل ما که نقش مان در انقلاب به اندازه ی دو سه راهپیمایی بود که رفتیم و دو سه شعاری بود که دادیم قرار نیست شطرنج بازانی در حد کارپف و کاسپارف باشند.
نغمه ی عزیز، از نوشته ی زیبا و کلام شیوای تان بسیار لذت بُردم. امیدوارم از نوشته های دیگرتان ما را بهره مند کنید.
با تشکر. سخن
نغمۀ ناجور December 31, 2009 10:30 AMمن براي فرار از حكومت ديكتاتور اسلامي و رسيدن به آزادي حتي از فاضلاب هاي پر از كثافت رژيم عبور خواهم كرد . راه ديگري ندارم حتي اگر به ناكجا آباد باشد . اگر لحظه اي بمانم چماق محمود افكارم را پاره مي كند و جلوتر هم حكومت نظامي سپاه در انتظار م به كمين نشسته است . مي دانم و براي آينده ي كودكم به جلو ميروم تا نسل جزغاله اي باشم ولي روشنگر راه نابينايان .
***
دوست عزیزم. قرار نیست "بمانیم". قرار نیست متوقف شویم. قرار نیست حتی برای نوشتن و خواندن این مطالب از حرکت اجتماعی خودمان باز بمانیم. ولی می نویسیم تا بهترین راه را پیدا کنیم. می نویسیم شاید مجبور به عبور از بدترین راه نباشیم. اگر این تنها راه باشد، همگی با هم همراهیم. مطمئن باشید در هر راهی، که ما را از این منجلاب بیرون ببرد، همگی با هم خواهیم بود. سخن
December 31, 2009 08:31 AMسلام بر سخن .چندین ماه است که به دلیل بیماری نتونسته ام برایتان چیزی بنویسم ولی نوشته هایتان را بدستم رسانده اند.احساس میکنم وقتی که روشنفکران در این شرایط بسیار بحرانی که خود را به کوری و کری زدهاند شما چقدر تنها هستید و تنها مینویسید.ولی مطمئن هستم و امیدوار که جوانان میهنم شما را میخوانند.قلمتان بی نظیر و روشنگرو صادقانه است.علی
***
علی عزیز. امیدوارم هر چه زودتر سلامت خود را بازیابید. از محبت شما متشکرم. سخن
ali December 30, 2009 01:50 PM25سال دارم و به هیچ عنوان از وافعه 57 نا راضی نیستم،چون آموخته ام به سیر پیش رونده تاریخ احترام بکذارم ، تاریخ هرگز تکرار شده است ؟ اما چه بهتر اگر از گذشتگان کسانی اطلاعاتی دارند به طور شفاف در اختیار جامعه فرار دهند که نسل آزاد اندیش و فکور جوان از آنها بهره ببرند . ما به هیچ کس ایمان نداریم ،پس به زبانی روشن ، روشن مان کنید .
***
با سلام و تشکر از شما، ما در سال 57 هم سن و سال بچه هایی بودیم که امروز در خیابان ها به مبارزه با حکومت جور برخاسته اند. آسیب هایی که از انقلاب سال 57 دیده ایم بسیار است. آن چه امروز می نویسیم، بیان تمامِ آن چیزهایی ست که در آن سال ها به آن ها فکر نمی کردیم و امروز گمان می کنیم اگر به آن چیزها فکر می کردیم و بر مبنای این فکر عمل می کردیم سرنوشت مان جور دیگری می شد و کشورمان را با چنین وضع و اوضاع در هم و آشفته ای نمی دیدیم. البته این یک تصور واهی ست. شما امروز چقدر می توانید به بیست یا سی سال بعد فکر کنید؟ چگونه می توانید تصور کنید که بیست یا سی سال بعد، در اثر شرکت در تظاهرات علیه حکومت فعلی چه کسانی بر سر کار خواهند آمد و با شما و فرزندان تان چگونه رفتار خواهند کرد؟ محال است بتوان فکر و پیش بینی کرد. محال بود ما در سال 57 تصور کنیم کسی مثل جنتی بر حیات و زندگی 70 میلیون ایرانی تسلط پیدا خواهد کرد. محال بود تصور کنیم حکومتی بر سر کار خواهد آمد که عمّال نظامی آن بچه های جوان و معصوم ما را با نهایت شقاوت با اتومبیل نظامی زیر بگیرند و هیچ کس مسئولیت این جنایت و جنایت های فجیع مانند آن را بر عهده نگیرد. خیر. تصور نمی کردیم. نمی توانستیم تصور کنیم. ولی می توانیم بگوییم به چه چیزها فکر نمی کردیم که باید امروز فکر کرد. باید مراقب بود. باید جلوی خطاها را از همان ابتدا گرفت. نباید از خطاها به خاطر کوچک بودن آن ها، یا به خاطر این که هدف آن دشمنان ماست چشم پوشی کرد. این ها سرآغاز فاجعه است. فاجعه ای که ما امروز داریم به چشم می بینیم ناشی از همین چشم پوشی ها و غمض عین هاست.
موفق باشید. سخن
فرهاد خسرو December 29, 2009 08:04 PMخیلی ممنون از این مقاله جالب ولی به قول همان بابائی كه حالا اسمش یادم نیست و گفته بود: كسانی كه تاریخ را فراموش میكنند محكوم به تكرار آن هستند و حالا هم همینطور است.
از قدیم گفته اند كه لنگه كفش كهنه در بیابان غنیمت است. حالا هم چون رهبری دیگر نیست مردم اینها را چسبیده اند كه البته خیلی جای تاسف است.
***
متشکرم از شما. سخن
maral December 29, 2009 02:03 PMسلام مجدد،
بنا به قولی که داده بودید، بنده منتظر بودم که بیشتر بخوانم از شما. اما میدانم که دستگیری مجید توکلی، درگذشت آیت الله منتظری و سپس وقایع عاشورای تهران و شهرستانها مهمتر از آن بودند که جواب نوشته بنده را بدهید.
گمان کنم در فراز آخر کشکول این هفته روی سخنتان با امثال بنده است. ولی نمیدانم جهت تبرئه خود نوشتید که به دنبال امام خمینی به پا خواسته بودید یا برای هشدار به ما که موسوی و رهنورد چه و چه اند. به هر حال میدانم که میدانید تاریخ تکرار نخواهد شد. میدانم که میدانید که انسانها در گذرزمان تغییر میکنند، بعضی متکامل میشوند و بعضی به قهقرا میروند. میدانم که میدانید که مبدع نظریه ولایت فقیه، اولین مرجع شیعه در تاریخ اسلام شد که بهاییان را شهروند خطاب کرد و دارای حقوق شهروندی. میدانم که میدانید که نخست وزیر امام و رییس ری شهری اولین مقامی بود که رسما از تریبون سیما ازعوام فریبی، تظاهر، ریاکاری و دروغ رییس دولت جمهوری اسلامی انتقاد کرد و اخلاق سیاسی و ادب یک روشنفکر را به نمایش گذشت. میدانم که میدانید که کروبی که در بنیاد شهید اتاق شکنجه داشت (به تعبیر شما و آقای احمدی نژاد در مناظره) اولین شخصیت سیاسی مملکت بود که از تجاوز به زندانیان سخن گفت. میدانم که میدانید اینها را. میدانم که بیش از اینها را نیز میدانید. ولی متاسفم که میدانید ولی نمیگویید.
به نوشته زیبای ابراهیم نبوی بنگرید. در وبلاگ جدید (یا همان نوی) خودم متن کامل آنرا برای دوستان در ایران منتشر کرده ام.
همچنین بحثی را پیش گرفته ام که به نوشته شما نیز مربوط میشود. امیدوارم نظرات خود را از بنده دریغ نفرمایید.
http://dard-e-moshtarak.blogspot.com
شاد باشید.
دوست فرضی
***
دوست ارجمندم، با سلام و تشکر به خاطر مطلب ارسالی و آن چه در وب لاگ درد مشترک نوشته اید. شرمنده که تا این لحظه نتوانسته ام مطلبی بنویسم در ارتباط با نوشته شما. البته نمی گویم پاسخ، چون نه صحبت شما سوال است و نه سخن من پاسخ. گفت و گویی ست میان دو ایرانی با تعداد معدودی خواننده که نظرها رد و بدل می شود و شاید هم به نتیجه ی مشترک نرسد ولی آن چه هست همان دردِ مشترک است که شما این نام را بر وب لاگ خود نهاده اید.
در وب لاگ خودتان به نکته ای اشاره کرده اید که با آن موافق نیستم و آن به چالش "نکشیدن"رهبران جنبش سبز برای رسیدن به همبستگی ست. من تضاد و تناقضی میان به چالش کشیدن و همبستگی نمی بینم. حقیقتا نمی بینم. گذشته، متاسفانه در اذهان نقش خود را حک کرده است. نمی توان آن را پاک کرد. نمی دانم آیا قبول دارید که کسی مثل من مطلقا با کینه به آن چه در گذشته ی مثلا آقای موسوی ثبت شده نگاه نمی کند؟ من و امثال من فقط خواهان یک چیز هستیم: پذیرش مسئولیت خطاها و بیان صریحِ نظرِ امروزِ خودمان در باره ی گذشته. این خواست زیادی نیست. ببینید: من خیلی تلاش می کنم به وزارت اطلاعات آقای ری شهری فکر نکنم ولی آقای ری شهری به عنوان وزیرِ زیرِ دست آقای موسوی نامش در تاریخ ثبت شده و من نمی توانم نقش او را از ذهن خود پاک کنم. آقای موسوی یا مسئولیت این شخص را به عنوان وزیر اطلاعات داشته یا نداشته. اگر نداشته، صریحااعلام کند که نداشته و ما را از این رنج که او را مقصر قتل ها و جنایت های وزارت اطلاعات می دانیم خلاص کند. اگر داشته دو حالت دارد: یا کارهای آقای ری شهری و وزارت او را درست می داند یا نمی داند. اگر درست می داند که ما را با او کاری نیست. دشمنی هم نداریم ولی رهبری او را هم نمی پذیریم. باید منتظر بماند تا روزی در دادگاهی صالح -به عنوان مسئول- پاسخگوی آن جنایت ها باشد. اگر درست نمی داند، بگوید آن روز بنا به شرایط یا دلایلی درست می دانستم، امروز نمی دانم. این کار واقعا چقدر دشوار است؟ اگر ما آن را مسکوت بگذاریم، و مثل یک استخوان لای زخم بماند، آیا این سکوت به معنای بلاتکلیف بودن شخص آقای موسوی نسبت به آن گذشته ی تیره و تار نیست؟
به همین ترتیب، موضع اشخاص دیگر و برخورد این اشخاص با آن مواضع. چند بار دیگر عرض کرده ام که مشکل امروز ما مردم ایران با افراد سیاسی و سیاستمدار، مشکل "اعتماد" است. با پذیرش صریح خطا، مردم از آن خطا می گذرند چنان که امروز مرحوم آیت الله منتظری -به رغم بزرگ ترین خطای ممکن یعنی تحمیل ولایت فقیه به نظام حکومتی- محبوب اکثریت مردم ایران و مخالفان حکومت اسلامی ست.
آیا آن چه نوشتم به قدر کافی روشن و واضح است؟ آیا این حداقل انتظار، نامش چالش است؟ آیا این خواست موجب از میان رفتن همبستگی می شود؟ به گُمانم خیر. پاسخ صریح و شفاف به این سوالات و اعلام مواضع روشن، بسیاری از تیرگی ها را از میان بر می دارد. خدمت تان نوشتم این بحث مطلقا مانع همراهی من به عنوان یک ایرانی با تلاش آقای موسوی و خانم رهنورد و آقای کروبی نمی شود. قبلا عرض کردم که در روزهای بعد از انتخابات با افتخار و سربلندی در هر حرکت و راهپیمایی که به نام آقای موسوی و آقای کروبی برگزار شده است حضور یافته ام. ولی سوال های امثال من تا دریافت پاسخ هم چنان پا برجا خواهد بود.
شاد و تندرست باشید. سخن
December 29, 2009 04:07 AMیک چیز رو فراموش نکنید آیت الله خمینی بر موجی سوار شد که در سال 57 به وجود اومدواقعا رهبری نبود و اون تنها کسی بود که به دلیل مذهب!برای مردم قابل اعتماد تر می نمودو ظاهرا داعیه اتحاد همه رو هم داشت.الان هم شاید این اتفاق بیفته .اما بعد از این همه تجربه ،مردم دیگه اجازه نمی دند وتصور من اینکه
مسلمونها همه باهم باید یک رهبر معنوی همون ولی فقیه رو داشته باشند که مثل پاپ در یک جایی ساکن بشه و فقط نقش مذهبی و معنوی و مقدس داشته باشه.این چیزی هست که جهان اسلام باید بش فکر کنه و یادش باشه در یک زمان ده تا ولی فقیه نمی تونه وجود داشته باشه و اصلا کی گفته این ولی فقیه باید ایرانی باشه؟؟؟باید انتخابش مثل پاپ باشه وغیره.در هر صورت ما این بار نمیریم همین جوری آری بگیم.خیا
لتون راحت
***
ممنون از نظرتان. امیدوارم همین طور باشد که شما نوشته اید. موفق باشید. سخن
niki December 29, 2009 03:34 AMزنده باشید آقای سخن. حقا که با حس مسئولیت و شرافت تمام قلم میزنید.
دوستتان داریم
***
شما لطف دارید. ممنون از محبت تان. سخن