January 20, 2010

کشکول خبری هفته (۱۱۰) از چگونه فتيله جنبش سبز را پايين بکشيم تا چگونه بيانيه سکولاريستی صادر کنيم

در کشکول شماره ی ۱۱۰ می خوانيد:
- چگونه فتيله جنبش سبز را پايين بکشيم
- آقايان با چه زبانی بگويند که...
- از انقلاب بترسيد، هوهاهاها!
- ری شهری سبز می شود
- تفسير خبر کشکولی
- چگونه بيانيه سکولاريستی صادر کنيم

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

sokhan January 20, 2010 07:06 PM
نظرات

الف- من باروح نوشتۀ شما موافقم: "خب همۀ صغراهای اصلاح طلبان وانقلابیون وسکولایست ها ومذهبیون و...الاماشاء الله درست؛ کبرای قضیه که ادامۀ جنبش مردم ایران درهمین نزدیکی های قول داده شده است در22 بهمن چه می شود!؟
ب- من با این اشارۀ شما هم موافقم که آدم ها راباید برمبنای "نوع جهان بینی"شان درکل مواضع اعلام شده درکل نوشته ها وگفتارها ورفتار هایشان ارزیابی کرد، ونه برمینای یک نوشته وگفته وبدتر از آن بخشی از آن!
پ- واما سخن خودم:
1- من ایران بعداز انقلاب را دارای یک حکومت بماهو حکومت نشناخته ام ونمی شناسم. ایران بعد ازانقلاب حداکثر درقالب یک گروگان گیری قابل شناسایی است. که بعلت عدم توان دین در عبور از "هژمونی فرهنگی" به "ایدئولوژی حکومتی" امکان استقرار حکومت بجای انقلاب را از روحانیون دریغ کرد. لذا حکومت نامستقر درایران سی سال گذشته درقالب هیچ کدام از تعاریف حکومت های متعارف مثل دیکتاتوری، توتالیتر، استبدادی، دموکراتیک، فاشیست و...هرنوع حکومت دیگر قابل بازشناسی نیست.
2- پس یه این دلیل بدیهی که با حاکمان فعلی درایران؛ ما دریک وضعیت سیال پیشا تاریخ گیر افتاده ایم؛ عبور به حکومت دموکراتیک را غیرممکن می دانم. حداکثر توقع من برای ایران به یک" حکومت بماهو حکومت" است. تا ما بتوانیم مجدداً به شرایط درحال گذار سال 57 صعود کنیم وبعدازآن بتوانیم جامعه مان را به حکومتی شبه دموکراتیک ارتقاء دهیم. ضمن اینکه من اصولاً با دموکراسی "هرنفریک رأی" برای جوامع پیرامونی وبویژه اسلامی مشکل بنیادی دارم.
3- دربارۀ اوضاع امروز کشور اما من معتقدم که آیت الله خامنه ای ومحمود احمدی نژاد تصمیم گرفته اند ایران را دارای جکومت بکنند. واین البته حاصل نبوغ احمدی نژاد بوده است که بعداز بیست وهفت سال بلاتکلیفی درتصمیم گیری؛ عنصر مهم تصمیم گیری- فارغ ازدرست وغلط بودن آن- را به حاکمیت سرگردان حمهوری اسلامی تزریق کرده است.
4- من به این دلیل ازحکومت درحال شکل گیری درایران خوشحال نیستم که مدل های مورد آرزوی آیت الله خامنه ای(کرۀ شمالی نفتی با استعداد ارتقاء به شوروی استالین) ومحمود احمدی نژاد واصحاب (جماهیرلیبی قذافی) بدترین وکثیف ترین دومدل حکومتی بوده است که می توانست برای ایران نازنین لقمه گرفته شود. ودارم دق می کنم.
5- آرزوی من اما ازنوع آرزوهای ادیبمان "نغمۀ ناجور" هم نیست. من آرزوی ایرانی را دارم بزودی که جوانانش بتوانند کمی هم با سبک زندگی مورد علاقه شان(آزادی های اجتماعی) مثل جوانی های خودم لذت ببرند از زندگی: یعنی کمی ثبات با چاشنی آزادی اجتماعی وفرهنگی. ونه سیاست فعلاً. تاچه رسد به دموکراسی وبدتر از آن حذف فرهنگ استبدادی! ازجامعۀ عبوس اسلامی!
6- تقابل موجود اگر آنجایی اتفاق افتاده که من گفتم(سیال بودن بین مرگ وزندگی سی ساله) سازشی ممکن نخواهد بود با حاکمان بالفعل. حتی اگر رهبران جنبش بخواهند آیت الله خامنه ای درموقعیتی فکری نیست که قدرت سازش داشته باشد واحمدی نژاد که آمده تا هرسازشی را غیر از" ایران برای امام زمان او واصحابش" برهم بزند. والبته تاحالا موفق بوده وبعدازاین هم موفق خواهد شد اگرمیرحسین وکروبی به سکوت آزاردهنده شان برای ادامۀ جنبش مصر باشند. البته که سکوت سید محمد خانمی هم خیلی مهم است دراین زمان! ومتأسفانه تنها این خاتمی بدون "خط قرمز کف" است که شده میدان دار این مرحلۀ حساس جنبش.
7- سخن بالکنت تمام هم بدرازا کشید پس فقط راجع به بیانیۀ سکولارها بگویم که دراین وانفسای صدوربیانیه ودیگر هیچ! اقدام خطایی نبود وتندی وخام خیالی هم نداشت. ولی من دیروز رفتم جلو سفارت ایران دریک کشور مهم به بهانۀ تولد ندا. فاجعه بود حول وحوش 100 تا آدم از فقط کوچک ها به سن وشناسه حتی. اگر جنبش پست مدرن! است وشبکه ای است وهزار صفت چسب وناچسب. پس باید رفتار کلاسیک روشن فکران هم در صدورفرامین به توده ها ازراه دور وبیانیه تغییر کند به:"لختی از کیبورد ها فاصله بگیریم وبرویم میدان ببینیم سربازان چه می کنند." مستقل خواهم نگاشت وخواهم عمل کرد بزودی دراین مورد. فقط بگویم که یک "سکولاریسم مهوع!" هم گذاشته ام دربلاگم که تا کهنه نشده صرف شود انشاء الله. یا...هو

***

دلقک ایرانی عزیز، ممنون از نوشته تان. شاد و پیروز باشید. سخن

Dalghak.Irani January 24, 2010 07:21 PM

سلام بر سخن گرامی.با تائید نظرتان در این نوشته مطلبی که در رابطه با بیانیه سکولارهای طرفدار جنبش سبز نوشته بودید کمی مخدوش به نظرم رسید.چیزی که من از این فراخوان(که طالب امضای مخاطبانش است)برداشت کردم همین اعلام موجودیت ان نیرویی است که خود را متعلق به این جنبش میداند و اعلام هدفش بطور شفاف .من فکر نمیکنم هیچ حزبی/سازمانی/سندیکایی و حتی شرکتی نمیتواند بدون داشتن هدفی روشت و شفاف وجودی حقیقی و حقوقی داشته باشداگر این فراخوان میخواهد نیروی کمی و کیفی خود را در این جنبش تخمین بزندو خود را به نیروهای دیگر بشناساند اقدامیست دمکراتیک و اصولی چرا که نیروی دیگری مثل اصلاح طلبان ادعای دیگری دارد.دوم اینکه اصرار درست شما بر شفافیت در اینجا کاملا دیدنی است ولی اینکه در حال حاضر چه تاکتیکهایی بکار برده شود برای ان هدف(که میتواند سالها هم طول بکشد)تاکتیک شما (رای من کو)مناسبترین بزنامه جنبش سبز در این زمان باشد.اتفاقا بیانیه بهینه شما را اگر طنز ندانیم همان فراخوان سکولارهای طرفدار جنبش سبزاست.ندانستن هدف و فقط تایید برنامه های هرچند درست امروز و فرداراهمان را سختتر خواهد کرد بطور مثال وقتی مثلا اقای مهاجرانی خواستار انخابات ازاد هستندجواب این سوال مرا چگونه میدهند:اقای مهاجرانی ایا ف.م.سخن که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری شرکت کردند در ان انتخابات ازادی که شما خواستارش هستید حق انتخاب شدن رابدون هیچ نظارتی خواهند داشت؟در اخر شما به درستی میگویید که 20 سال هست که از این بیانیه هاامده و رفته است .رهبری هر گونه تغییر و تحول همواره بدست شما و جوانان داخل کشورتایین و تامین خواهد شدو این شوری که اینجا پدید امده پس لرزه های جنبش سبز ایران است. زنده باشین.

***

علی عزیز در مورد طنز بیانیه ی سکولاریست ها -که موجب رنجش خاطر دوستان سکولار هم شد- و اصولا در موردِ هر چیزی که در کشکول یا مقالات جداگانه می نویسم، باید عرض کنم که آن ها را باید در چهارچوب کلی دیدگاه نویسنده ارزیابی کرد. به عبارتی اگر هر نوشته را به طور جداگانه و بدون در نظر گرفتن آن چه نویسنده پیش از آن نوشته در نظر بگیریم، منشاء سوء تفاهم و سوء تعبیر خواهد شد. مثلا اگر همان طنز بیانیه سکولاریستی را جدا از تمام نوشته های من نگاه کنید، گمان خواهید بُرد که این جانب مخالف سکولاریسم هستم. یا اگر طنزهای زیادی را که در نقد مهندس موسوی و رهبران جنبش سبز نوشته ام به طور منفرد مطالعه کنید تصور خواهید کرد که هرگز با جنبش سبز همراه نبوده ام و به جای دادنِ رای به آقای موسوی ایشان را تحریم کرده ام. به هر حال قالب هر نوشته تنگ است و نمی توان همه چیز را از ابتدا تا انتها در آن گنجاند و باید به سابقه ی فکری نویسنده نگاه کرد.

من قبلا در مطالب مختلف نوشته ام، اکنون باز می نویسم که معتقد به جدایی دین از حکومت هستم، ولی هیچ ایرادی نمی بینم که از ریاست جمهوری آقای موسوی در حال حاضر و به عنوان تنها امکان موجود برای خروج از بن بست حکومت اسلامی حمایت کنم. در این حمایت هم نه فقط با نوشتن، بلکه تا جایی که امکان و توانایی داشته ام با حضور عملی مشارکت داشته ام و بسیار هم از این بابت خوشحالم که چند روز مانده به انتخابات، با دیدن شور و اشتیاق جوانان به تغییر و پس راندن آقای احمدی نژاد و گروه حاکم، ذهنیت تحریم را کنار گذاشتم و با بچه ها هم پا شدم (این ها را هم که عرض می کنم، به عنوان یک انسان ایرانی عرض می کنم و ابداً دچار این توهم نیستم که گفتار و عمل من عده ای را با آقای موسوی همراه کرده یا بر عکس فکر تحریمی که داشته ام می توانسته باعث تحریم انتخابات شود. همه ی این ها موضوع فردی وشخصی من است و مثل برخی کسان که دچار توهم سیاسی-اینترنتی هستند اثر اجتماعی در آن نمی بینم).

در مورد صدور بیانیه هم (هر گونه بیانیه ای از طرف هر کس که می خواهد باشد) معتقدم، باید کار شخصیت ها و گروه های موثر بر اجتماع، دو بخش داشته باشد: یک بخش همین بیانیه های تفصیلی و مشروح (که جنبه ی تاریخی خواهد داشت هر چند به طنز آن ها را شیک نامیده ام) و یک بخش ناظر به رویدادهای روز و آن چه در شُرُفِ وقوع است و بچه ها منتظر هستند امروز آن ها را در خیابان ها به کار گیرند (در ارتباط با این موضوع است که چنین بیانیه هایی را به طنز بی خاصیت نامیده ام که در نهایت تبدیل به کاغذ پاره خواهد شد و شعار رای من کو را به آن ها ترجیح داده ام. به عبارتی بی خاصیت بودن آن ها مثلا برای تعیین خط شعارها در روز بیست و دو بهمن که همین چند روز دیگر است می باشد نه این که جنبه ی استراتژیک و روشنگرانه و تاریخی شان را نفی کنم).

امیدوارم این توضیحات تا حدی مسئله را روشن کرده باشد. برای شما موفقیت روزافزون آرزو می کنم. سخن

ali January 23, 2010 03:06 PM

سخن عزیز. اینکه فکر کنیم نظام موجود در ایران بدترین در تمام طول تاریخ بشریت بوده است و یا حاکمان فعلی از پینوشه و سوهارتو و بسیاری دیکتاتورهای دیگر هم سرسخت تر هستند برای من قابل پذیرش نیست. آنها هم در کنار خود افراد بسیاری معادل کسانی را که شما نام بردید داشتند و یا حتی بدتر. وادار کردن این افراد به پذیرش قواعد بازی شاید سختتر از حذف کردن آنان باشد و ما وظیفه داریم که راهکار آنرا پیدا کنیم. ما انقلاب را تجربه کردیم و شکست خوردیم چرا باید دوباره از این سوراخ گزیده شویم.از شما هم تقاضا می کنم که بصورت جدی به این پرسش فکر کنید که چگونه می توان آنها را متقاعد کرد که قواعد بازی منصفانه را بپذیرند و بدون انقلاب و حذف گروهی از افراد به دموکراسی رسید. من اطمینان دارم که باید این سوال هم جواب مناسبی داشته باشد و این وظیفه ماست که با همفکری این جواب را پیدا کنیم. با حذف گروهی از حاکمیت به دموکراسی نخواهیم رسید. راه رسیدن به دموکراسی از مسیر انقلاب بسیار مشکل است و بارخا باید در کویرهای استبداد مذهبی و ملی گرایی و غیره سرگردان شویم.انقلابهای فرانسه و انقلاب سال 57 گواه این مدعاست. بیایید اینبار مسیر سخت ولی صحیح اصلاحات تدریجی را تجربه کنیم. من به شما قول می دهم که دستاوردهای بیشتری داشته باشیم. سلامت باشید.

***

علی عزیز
من هیچ راهی را "مطلقاً مسدود" نمی بینم، و البته می توان امیدوار بود که مثلا آقای خامنه ای شب بخوابد و فردا صبح مثل بسیاری دیگر از آقایانی که رفتار سیاسی شان از این رو به آن رو شد (و البته جز آیت الله العظمی منتظری این اتفاق زمانی که قدرت را از دست داده بودند افتاد) به این نتیجه برسد که عملکرد عمال اش جنایتکارانه و مستبدانه و خودرای انه و ویرانگرانه بوده است و در صدد تصحیح خطاهای گذشته بر آید. تمام سعی و کوشش ما، و تمام نوشته های ما، و تمام نامه هایی که خطاب به آقای خامنه ای نوشته ایم مبتنی بر این امید است. امید به این که سخن ما، بر افکار ایشان تاثیر بگذارد بلکه تغییرات اساسی در رفتار سیاسی شان ایجاد کنند.

ما باز هم خواهیم گفت و خواهیم نوشت. ما هم خواهان تغییر تدریجی و آرام و منطقی هستیم. منتها این تغییر با تعارف و مماشات فرق دارد. با این که من به قدرت برسم و خط، همان خط و روش، همان روش باشد فرق دارد.

این طور به نظر می رسد که شما تصور کرده اید این جانب خواهان زیر و زبر شدن حکومت در یک شب و انجام کار بدون برنامه و بدون آینده نگری هستم. خیر. این طور نیست و مجموعه ی نوشته های من نشان می دهد که خواهان اصلاحات اساسی و تدریجی هستم. منتها واقعیت های موجود، حرکتی در مسیر خواست ما نشان نمی دهد و جامعه را به سمت رادیکال شدن و انقلابی گری مطلق سوق می دهد. اگر چنین شود، مسئولیت آن متوجه ما نیست، متوجه صاحبان قدرت و در راس همه ی آن ها آقای خامنه ای ست. با این وجود باز ما دعوت به آرامش کرده ایم. حتی در دعوت به آرامش و جلوگیری از رفتارهای خشونت آمیز تا حد مضروب شدن پیش رفته ایم (فکر می کنم چیزی در این باره در روزهای شروع واکنش های خشمگین مردمی که سطل ها را در وسط خیابان ها آتش می زدند نوشته باشم). اما این ها دلیل نمی شود که واقعیت اعمال جنایتکارانه را نادیده بگیریم و چشم بر آن ها ببندیم. موضوع ائتلاف را هم همان طور که عرض کردم می توان با کسانی که در موضع قدرت، عمل خود را نقد می کنند در نظر گرفت نه با کسی که حیّ و حاضر در صحنه مشغول جنایت است و هم چنان قهقهه ی مستانه سر می دهد و بر سر جوانان ما عربده می کشد. ائتلاف سیاسی با چنین موجوداتی که خوی و عمل شان بهیمی ست، طبیعتاً مدّ نظر ما و شما نیست. نمی شود تصور کرد که مثلا هیتلر در کابینه ی آلمانِ آزاد شده به عنوان عضو عالیرتبه نشسته باشد، یا موسولینی در کابینه ی ایتالیا یا استالین در کابینه ی شوروی. موفق باشید. سخن

علی January 23, 2010 10:07 AM

آنان ما را چون خود میخواهند

آنان که ما را خصم خود می دانند، 30 سال است که جز به زبان استبداد با ما سخن نگفته اند. چرا که زبان دیگری نمی شناسند. آنان با عشق بیگانه اند. پوست و گوشتشان با نفرت عجین شده است. آنان فرزندان استبدادند.

آنان ما را چون خود میخواهند، چرا که میدانند در این عرصه کسی را یارای رقابت با آنان نیست.
میخواهند جواب گلوله هایشان را با گلوله بدهیم تا فرزندانشان بر آنان خرده نگیرند که چرا جوانان بی دفاع این مرز و بوم را به خاک و خون کشیده اند. میخواهند مشتی اغتشاشگر خشونت طلب و محارب را به مسلخ ببرند تا شب سر آسوده بر بالین بگذارند. میخواهند به جهان و جهانیان بگویند که جز دفاع از کیان مملکت و برقراری نظم و امنیت کار دیگری نکرده اند. میخواهند بگویند که مرتکب هیچ جنایتی نشده اند.
ما تنها به صرف آنکه زنده ایم حق داریم از زندگی خود دفاع کنیم. حال که تفنگ خود را زمین نمیگذارند، بیایید سلاح را از دستشان بگیریم. ولی آن زمان که بر آنان چیره شدیم، آن زمان که در موضع قدرت قرار گرفتیم، آن زمان که فرصت یافتیم بکشیم آنکه برادرمان را کشت ... بر ماست که بر دیو استبداد درونی خود غلبه کنیم و خون را با خون نشوئیم. دوستان، سرانجام روزی پیروز خواهیم شد و جنایت پیشه گان را در دادگاهی که هیچ شباهتی به بیدادگاه آنان نخواهد داشت، به مجازات خواهیم رساند. نفرت جز نفرت نمی زاید. در خارزار خشونت هیچ گلی نمی روید. یادمان باشد، آنکه به تیر خشممان گرفتار میشود، کودکی در خانه دارد که تقاص سالهای بی پدری خود را از فرزندانمان خواهد گرفت. بیایید یک بار برای همیشه این دور تسلسل باطل را خاتمه دهیم. بیایید در این بزنگاه تاریخ با صدائی رسا فریاد برآریم که ما چون شما نیستیم!

آنکه مقدسش میدانند دیرسالی است که در خلایق جز دشمن نمی بیند. ما اما تنها یک خصم داریم، و آن استبدادی است که در طول سالیان در این مرز و بوم ریشه دوانده است. تا زمانی که سر این اژدهای هفت سر بدهیبت را بر سنگ نکوبیم روز همین خواهد بود و روزگار همان.

حاکمان سرزمین ما، چه آن انگشت شمارانی که اگر به دیدۀ انصاف بنگریم، قصدشان خدمت و آبادانی بود و چه آن بی شمارانی که حتی به دیدۀ اغماض حکومتشان حاصلی جز ویرانی و تباهی در بر نداشت، همگی یک وجه اشتراک داشتند؛ همگی آنان مستبد بودند. تاریخ این کهن بوم و بر، که چنانش فخر میفروشند و میفروشیم، سرتاسر استبداد و استبدادزدگی ست، که اگر چنین نبود روزگارامان این نبود. براستی از چه رو مبارزات آزادی خواهانه در طی قرون گذشته همواره به استبداد ختم شده اند؟ خطایمان چه بود که هرگز به سر منزل مقصود نرسیدیم؟ همین قرن گذشته را در نظر بگیرید؛ چه شد که پس از گذشت صد و اندی سال از انقلاب مشروطه، پس از آن همه مجاهدت ها و جانفشانی ها در راه آزادی و عدالت خواهی و برابری، اینک با حکومتی طرف هستیم که با وقاحت تمام مشروعیت خود را نه از جانب مردم که الهی میداند و به پشتوانۀ آن هر جنایتی را مباح؟
به جنبش مشروطه بنگرید، به باغشاه، به میرزا جهانگیرخان، به عاقبت مجاهدین در باغ اتابک. به نهضت ملی شدن صنعت نفت بنگرید، به سرانجام آن پیر احمدآبادی. به عاقبت کار دکتر فاطمی بنگرید. به 13 آبان سال 32 بنگرید، به پیکر غلتیده در خون آن سه آذر اهروائی. به خسرو گلسرخی بنگرید. به دکتر بختیار بنگرید، به دکتر قاسملو، به کشتار سال 67، به داریوش و پروانۀ فروهر، به عباس امیرانتظام، به تمام آنانی که در صد سال گذشته فارغ از گرایش سیاسی خود تنها به جرم آنکه درد این کهن بوم و بر در سینه داشتند به نوعی قربانی استبداد شدند. آنان که به جوخۀ اعدام سپرده شدند، آنان که عمری را در پشت میله های زندان گذراندند، آنان که در غربت تبعید غریبانه جان باختند، آنان که از وطن خود رانده شدند و جان و جهانشان را در ایران گذاشتند، آنان که ماندند و هر روز سنگینی بختک استبداد را بر سینۀ خود احساس کردند. در این صد سال بی شمار بودند قربانیان استبداد.
اما تمام مصائبی که بر سر این مردم رفت چه حاصلی در بر داشت جز اینکه از مشتی رعیت دعاگو به خس و خاشاک تنزل مقام پیدا کردیم؟

به گمانم ما خصم واقعی خود را نشناخته ایم. دشمن ما مستبدی تمامیت خواه و خودکامه نیست که با رفتنش مام میهن گلستان شود، دشمن ما استبداد و تمامیت خواهی و خودکامگی است. مصیبتی که گریبانگیر ماست ناشی از وجود یک ولی فقیه جائر نیست، مسبب سیه روزی ما آن باوری ست که جور و ستم یک فقیه را در مقام ولایت، یک سلطان را در مقام سلطنت، و حتی یک پدر را در مقام سرپرست خانواده، جائز میداند.
مستبد علت استبداد نیست، معلول آن است. مرگ هر مستبدی دیر یا زود فرا میرسد. اما تا زمانی که بساط استبداد پابرجاست، این امامزاده متولیان بسیار دارد.

حتی اگر نتوانیم مستبد زمانۀ خویش را از اریکۀ قدرت به زیر بکشیم – که یقین دارم میتوانیم – پیروزی نهائی از آن ملتی خواهد بود که نه مستبد است نه استبداد را تاب می آورد. حکومت ها می آیند و می روند. این ملت ها هستند که باقی می مانند. در زمانه ای که ملت ما باور دارد هنگامۀ برچیدن این بساط فرا رسیده است، در زمانه ای که حتی دفاع از خود در میان یاران جنبش سبز ایجاد نگرانی می کند که مبادا جنبش به خشونت رو بیاورد، در زمانه ای که شیرزنان و شیر مردان سبز این دیار، تن خود را حائل میکنند تا آنان گزندی نبینند – آنان که ما را خصم خود میدانند، آنان که ندا و سهراب و محسن و امیر و ترانه و کیانوش را از ما گرفتند، آنان که کشتند، زدند، تجاوز کردند و با ماشین زیر گرفتند ... در چنین زمانه ای تنها باید گفت ... اندکی صبر، سحر نزدیک است.
باشد که در سالیانی دور فرزندانمان بر خود ببالند که در واپسین سال از دهۀ نخست هزارۀ سوم میلادی، مردمانی در این کهن بوم و بر میزیستند که رویش ناگزیر جوانه های سبز را باور داشتند. مردمانی که با باور خود مسیر تاریخ را تغییر دادند. چرا که نخواستند چون آنان باشند.


نغمۀ ناجور

***

نغمه ی ناجور، ممنون از نوشته ی موثر و خواندنی تان. امیدواریم همان طور بشود که شما نوشته اید و جنبش سبز به هدف خود که خشک کردن ریشه ی استبداد است بدون خشونت دست یابد. با سپاس. سخن

نغمۀ ناجور January 23, 2010 12:04 AM

سلام. من باایده انجام معامله منصفانه موافقم اگرچه در اینکه چه چیزی می تواند منصفانه باشد نظرات متفاوتی داریم. بهرحال حاکمان کنونی و طرفدارانشان هم بخشی از ملت ایران هستند و اگر جنبش سبز بدنبال حذف آنها باشد من به شما قول می دهم که حتی پیروزی جنبش سبز به دموکراسی منتهی نخواهد شد. مشکل ما همواره این بوده است که هر گروهی که فکر می کند قدرت کافی دارد به هر شیوه ممکن می خواهد رقبایش را را حذف کند. این داستانی است که در تمام طول تاریخ ما و دیگر کشورهای استبدادزده تکرار و همواره مستبدی را با یکی دیگر جایگزین شده است. انقلاب سال 57 هم به دموکراسی و آزادی منجر نشد چرا همواره درصدد حذف بوده است. بعد از شاه نوبت گروههای رقیب دیگر رسید و حالا هم نوبت برادران دیروز است. اگر جنبش سبز هم بنا را بر حذف بگذارد تکرار همان انقلاب 57 خواهد شد.
مشکل ما در حال حاضر این است که اقلیتی تمام منابع قدرت را قبضه کرده اند و راه رقابت آزاد و گردش قدرت را مسدود ساخته اند.من فکر می کنم اگر جنبش سبز بتواند حاکمیت را وادار کند که وجود آن را به رسمیت بشناسد و اجازه دهد که انتخاباتهای آینده آزاد و منصفانه برگزار شوند کافی است. تا حالا هم طرفداران جنبش سبز هزینه گزافی پرداخته اند. من فکر می کنم باید اجازه داد که تغییرات به آرامی و مرحله به مرحله انجام شوند تا قربانیان کمتری داشته باشد چرا که همه حق دارند که زنده بمانند و از مواهب دموکراسی برخوردار شوند. اگرهم که پرداخت هزینه اجتناب ناپذیر شده است باید آنرا در حداقل نگه داشت بویژه زمانی که این هزینه باید از زندگی هموطنان و همنوعان پرداخته شود. قدرت نظام حاکم به تدریج دارد تحلیل می رود و وقتی طرفدارانش از حدی کمتر شدند تسلیم خواهد شد ولی منفعتی که برای ما خواهد داشت این است که از کشت و کشتار بعدی پیشگیری و امکان استقرار دموکراسی فراهم خواهد شد. در غیر این صورت حاکمان بعدی هم ممکن است به بهانه تامین امنیت جا پای فعلیها بگذارند.
نکته دیگری که من فکر می کنم باید همه ما مد نظر داشته باشیم این است که فرض کنیم کل جنبش سبز همانند یک حزب سیاسی است که دارد برای رسیدن به قدرت تلاش می کند. در این بین اعضای حزب نباید انتقادات را در حد بر هم زدن انسجام کلی بالا ببرند. در غیر این صورت جنبش ثضعیف خواهد شد. همه ما در گذشته اشتباه کرده ایم و در آینده هم اشتباه خواهیم کرد. هرچه هم اختیارات بیشتر باشد اشتباهات پرهزینه تر است. اگر ما بخواهیم به دنبال تاکید براشتباهات گذشته افراد باشیم و آنها را قبل از پذیرش در جمع جنبش سبز به توبه و ندامت از گذشته واداریم چه فرقی با برادر حسین خواهیم داشت. این به معنی آن نیست که چشم و گوش بسته به رهبران گوش سپرده و دیکتاتورهای آینده را بسازیم ولی باید بپذیریم که کار گروهی موفق بدون هماهنگی و اعتماد به فردی به عنوان رهبر و هماهنگ کننده، غیر ممکن است. نقش رهبری را هم کسی که حداقلی از ظرفیت و توانایی را از خود بروز داده باشد (نه کسی که توانایی را بالقوه دارد) به عهده خواهد گرفت که ممکن است تمام معیارهای مورد نظر مارا هم نداشته باشد. شما اگر در حال حاضر کسی غیر از موسوی و کروبی و خاتمی را می شناسید که در این موقعیت باشند لطف کرده و معرفی کنید. آنها که وجود تکثر را پذیرفته اند ما هم باید سعی کنیم که بر احساسات غلبه کرده و به تقویت انسجام گروهی در این رقابت نفس گیر با رقیبی که همه نوع دوپینگ را برای خود مجاز می داند کمک کنیم. موفق باشید. 

***

علی عزیز. ممنون از نظر شما. من هم امیدوارم که حاکمیت بر سر عقل بیاید و تن به انتخابات آزاد، مطبوعات آزاد، قوه قضائیه و مقننه ی مستقل و تمام آن چیزهایی که آرزوی هر انسان آزاده ای ست بدهد. اما آیا با وجود اشخاصی مانند آقای خامنه ای، آقای احمدی نژاد، سردار نقدی، سردار رادان، محسنی اژه ای، آقای صادق لاریجانی، قاضی مرتضوی، و ده ها شخص شناخته و ناشناخته دیگر که یا از قدرت بی حد و حصر سیاسی و نظامی، یا از ثروت های میلیاردی بهره مند هستند و به کمال استفاده می کنند حتی به اندازه ی سر سوزنی امید به چنین کاری هست؟

می گویم نیست، ولی باز امیدوارم که باشد. ولی این سر سوزن باید سیگنالی از خود نشان دهد که نمی دهد. باید گامی به سوی طرف مقابل بردارد که بر نمی دارد. در این صورت ما باید خودمان را با خوش خیالی امیدوار نگه داریم؟

دوم این که در ائتلاف دمکراتیک هیچ تردیدی نیست. اما ائتلاف با چه کسی؟ با کسی که دست اش به خون مردم بی گناه آلوده است؟ آن هم بدون این که طرف، کوچک ترین مجازاتی برای این خونریزی تحمل کرده باشد؟ (وقتی می گوییم مجازات، بلافاصله میدان اعدام و طناب دار به ذهن مان می آید و نتیجه می گیریم که اگر چنین کنیم دُورِ خونریزی همچنان ادامه خواهد یافت و کشور روی آسایش نخواهد دید. حال آن که چنین نیست و مقاله ی خانم شادی صدر به خوبی آن چه من در نظر دارم بازگو می کند که اگر آن را نخوانده اید توصیه می کنم حتما مطالعه کنید). ما با چیزی که باید مبارزه کنیم افراط و تفریط است. حقوق مردم باید اعاده شود؛ حقوق جنایتکار هم باید رعایت شود. ولی این که از هم اکنون مثلا بگوییم که ما با کسانی که سال ها در این مملکت جنایت و چپاول کرده اند، کشور را به پرتگاه ورشکستگی و بی آبرویی بین المللی کشانده اند، برای حفظ دمکراسی، و بدون حسابرسی و پرداختن به گذشته ائتلاف کنیم، گمان نمی کنم راه به جایی ببرد.

یک کلمه هم در مورد بخشش و مجازات عرض کنم و آن این که شما مثلا فردا در کشور اعلام کنید که تمام خلافکاران رانندگی هر خلافی کرده اند بالاخره بخشیده خواهند شد. فکر می کنید اوضاع به چه شکلی در آید؟ غیر از این است که خلافکاران با خیال راحت، هم چنان به خلاف خود ادامه خواهند داد چرا که مطمئن هستند بالاخره بخشیده خواهند شد؟ خیر. اسم این، راه حل بشر دوستانه نیست، که عین پایمال کردن حق بشر است. موفق باشید. سخن

علی January 22, 2010 03:25 PM

شما لطف کنید نگاهی هم به این نوشته آقای نبوی بیندازید

http://www.enabavi.com/index.php?option=com_content&view=article&id=5200:baraierafteh&catid=125&Itemid=54

***

حتما این کار را می کنم. ولی بهتر است شما نظر خودتان را بنویسید تا از آن استفاده کنیم. با تشکر. سخن

me January 22, 2010 04:29 AM

فوق العاده عالی بود،مثل همیشه.
به نظر من جریان غالب اصلاح طلبان با عدم حمایت از کروبی (که به هر حال از موضع کاندیداتوری پائین نمی امد)و علم کردن خاتمی و پس از او موسوی نشان دادند که در هر حال نه غم مردم و اطلاحات که غم قدرت دارند و دنبال جاپایی برای حکومت می گردند. الان هم اقایان هر زمان که معامله ای بر سر قدرت مممکن شود پایش می ایستند و اهل معامله هستند. البته معامله ایشان نه در راستای ایفای حقوق به تاراج رفته مردم که برای کسب قدرت است 

***

ممنون از شما. سخن

شاهد January 21, 2010 03:36 AM