در کشکول شماره ی ۱۱۲ می خوانيد:
- خامنهای ۶۶۶
- چرا آقای خامنه ای مسيح نيست؟
- تست خود-خامنهای شناسی
- ده نمکی جان! جگرم را کباب کردی!
- تفسير خبر کشکولی
- تشکر روشنفکران مذهبی، سکولاريست، ماترياليست از حکومت اسلامی ايران
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
خامنهای ۶۶۶
داشتيم زندگی مان را می کرديم و در اثنای بالا و پايين دادن کانال های ماهواره، از اين سايت به آن سايت و از اين وب لاگ به آن وب لاگ می رفتيم و در انتظار باز شدن صفحاتِ کليک شده، قهوه برای خودمان درست می کرديم که بالاخره صفحه ی سايتِ جنبش راه سبز باز شد و کمی که به طرف پايين صفحه اسکرول کرديم ديديم عجب، ولاديمير پوتين در چهره ی رهبر ما، مسيح را ديده است!
گفتيم حتما بچه ها شوخی کرده اند و جوک و لطيفه ساخته اند و به اسم ريانووستی روی اينترنت فرستاده اند ولی وقتی روی لينک خبر مربوط کليک کرديم، ديديم خير؛ خبر نه تنها جوک و لطيفه نيست بل که خيلی هم جدی ست و ولاديمير پوتين واقعا در چهره ی رهبر ما مسيح را ديده است!
پس به اين نتيجه رسيديم که يا ولاديمير پوتين -که سابق بر اين مامور کا.گ.ب و کمونيست دو آتشه بوده- مسيح را نمی شناسد، يا اين که ايشان تپق زده و خواسته بگويد در چهره ی رهبر ايران "ضد مسيح" را ديده، "ضد" بر زبان اش نچرخيده، مسيح خالی از دهان اش بيرون آمده است.
پس بدو بدو رفتيم سراغ انجيل مقدس و مکاشفات يوحنا و فصل سيزدهم اش را باز کرديم ببينيم منظور ولاديمير که بوده و آيا –به قول حسين شريعتمداری نستجيربالله- رهبر ما چيزيش شبيه به ضد مسيح است که ولاديمير بخواهد تکه بيندازد يا نه. ديديم اين طور نوشته:
"۱- آنگاه ديدم که يک حيوان وحشی از ميان دريا بيرون می آيد که ده شاخ و هفت سر داشت. بر هر يک از شاخهايش نيم تاجی قرار داشت و بر هر يک از سرهايش نامی کفرآميز نوشته شده بود. ۲- اين حيوان وحشی مثل پلنگی بود که پاهايش مانند پاهای خرس و دهانش چون دهان شير بود. اژدها قدرت و تاج و تخت و اختيارات وسيع خود را به او واگذار نمود. ۳- به نظرم آمد که يکی از سرهای حيوان وحشی که ضربتی مرگبار ديده بود، از زخم کشنده اش التيام يافت. همه ی دنيا با حيرت به دنبال آن حيوان می رفتند. ۴- مردم اژدها را پرستش کردند زيرا او اختيارات خود را به آن حيوان واگذار کرده بود. آن ها حيوان وحشی را هم پرستش نمودند و گفتند «کيست همتای اين حيوان؟ کيست که بتواند با او بجنگد؟»"
و وقتی رسيدم به آيه ۱۸ و خواندم: "اين محتاج حکمت است و هر صاحب خِرَدی می تواند عدد نام آن حيوان را که ششصد و شصت و شش است حساب کند. چون اين عدد به نام مردی دلالت دارد..." خيال ام راحت شد که ولاديميرِ ناقُلا منظورش نه ضدِّ مسيح که همان مسيح بوده، و خواسته با اين کمپليمان، تسليحات اسقاطی و موشک های در انبارْ مانده اش را به حکومت اسلامی بفروشد چرا که گيرم "آقا" زندان هايش پُر از جوانان باشد و اژدهايی ده شاخ و هفت سر که بر قوه ی قضائيه منتخب ايشان فرمانروايی می کند، شبانه روز مشغول شکنجه و خوردنِ مغزِ زندانيان باشد؛ گيرم که حيوانات وحشی يی که معلوم نيست پلنگ اند يا خرس اند يا شيرند (و البته بيشتر شبيه شغال و کفتارند) به جان بچه های ما افتاده باشند و با چوب و چماق بر تن نازک آنان بکوبند و چنگ و دندان نشان دهند؛ گيرم زور مردم به حکومت آقا نرسد و مجبور شوند به خاطر گذرانِ زندگی شان به هر چه حکومت می گويد تن بدهند و دنبال کسی باشند که بتواند حريف ايشان شود؛ گيرم حتی آقای خامنه ای بخواهد سر به تن پاپ و دين مسيح و مسيحيت نباشد و هر کس به اين دين می گرود را روانه ی فريزر کند، چه ربطی به ضد مسيح دارد؟ و تازه نامِ مبارک ايشان چه ربطی به عدد ۶۶۶ دارد؟
خب. خدا را شکر که فکرمان اشتباه بود و هيچ ربطی ميان رهبر حکومت اسلامی با ضد مسيح و عدد ۶۶۶ پيدا نکرديم.
چرا آقای خامنه ای مسيح نيست؟
گفتيم آقای خامنه ای معاذالله ضد مسيح نيست ولی اين به معنای آن نيست که ايشان به قول پوتين مسيح است. چرا نيست؟ به مقابله ی آن چه مسيح می گويد با آن چه آقای خامنه ای می گويد می پردازيم.
مسيح می گويد: اگر کسی بر گونه ی راست تو سيلی می زند گونه ی ديگر خود را به طرف او بگردان.
آقای خامنه ای می گويد: اگر کسی بر گونه ی راست تو سيلی می زند، با باتون و چک و لگد چنان او را بکوب که از جايش بلند نشود. اگر هم هفت تير داشتی خودت را خسته نکن و او را با گلوله بزن.
مسيح می گويد: خوشا به حال آنان که مهربان و با گذشت اند زيرا از ديگران گذشت خواهند ديد.
آقای خامنه ای می گويد: خوشا به حال آنان که خشن و بی گذشت اند زيرا حکومت اسلامی تنها با خشونت و قهر باقی می ماند.
مسيح می گويد: خدا آفتاب خود را بر همه می تاباند؛ چه بر خوبان، چه بر بدان.
آقای خامنه ای می گويد: خدا آفتاب خود را فقط بر ما و مصباح يزدی و جنتی می تاباند و بقيه ول معطل اند.
مسيح می گويد: از کسی ايراد نگيريد تا از شما ايراد نگيرند. زيرا هر طور که با ديگران رفتار کنيد، همان گونه با شما رفتار خواهند کرد.
آقای خامنه ای می گويد: از همه ايراد بگيريد جز از ما، و نگران اين که ديگران چگونه با شما رفتار خواهند کرد نباشيد چون ما را داريد.
تست خود-خامنه ای شناسی
اکثر ما از آقای خامنه ای و اعوان و انصارش ايراد می گيريم که ديکتاتور و مستبد و ضد آزادی بيان و ضد حقوق بشر هستند. حال، سوال اينجاست که خود ما چگونه هستيم؟ اگر ما جای آقای خامنه ای و اعوان و انصارش بوديم، آيا ديکتاتور و مستبد و ضد آزادی بيان و ضد حقوق بشر می شديم يا نه؟ با انجام تست زير می توانيد به اين سوال پاسخ دهيد:
۱- سايت يا نشريه ای اينترنتی داريم طرفدار جنبش سبز (مثل جرس، کلمه، روزنامه سبز...). آيا نوشته های کسانی که از جنبش سبز انتقاد می کنند را در آن منتشر می کنيم؟
الف- خب معلوم است که نمی کنيم. مگر مغز خر خورده ايم؟!
ب- برای اين که نشان دهيم دمکرات منش هستيم شايد سالی ماهی يکی از آن ها را منتشر کنيم.
ج- بستگی دارد نويسنده اش کی باشد. اگر ده بار از جنبش سبز تعريف کند، يک بار انتقاد، می کنيم. اگر يک بار تعريف کند، ده بار انتقاد، نمی کنيم.
د- خب معلوم است که می کنيم! اين سوال کردن دارد؟!
۲- کاربر بالاترين هستيم و با رای ما يک لينک بالا می آيد و داغ می شود، يا يک لينک پايين می رود و در گورستان لينک ها دفن می شود. اگر طرفدار آقايان موسوی، کروبی يا خاتمی باشيم، و کسی به يکی از اين سه بزرگوار بگويد که بالای چشم شان ابروست
الف- غلط می کند بگويد ابروست مگر آن که يکی از خودی های ما بگويد. به غير خودی بلافاصله امتياز منفی می دهيم و او را روانه ی زباله دان بالاترين می کنيم.
ب- البته حق هر کسی ست که به هر کس که دل اش می خواهد بگويد بالای چشم کسی ابروست اما حق ما هم هست که به آن لينک رای منفی بدهيم.
ج- منفی نمی دهيم، مثبت هم نمی دهيم، از کنارش می گذريم، انگار نه انگار.
د- وقتی بالای چشم کسی ابروست طبيعی ست که رای مثبت می دهيم. مگر می شود کسی رای منفی بدهد؟
۳- نشريه ای اينترنتی داريم که سالگرد تولدش است يا به شماره ی ۱۰۰، ۱۰۰۰ يا ۱۰۰۰۰ رسيده است. عده ای از چپ و راست و ميانه به مناسبت تولد نشريه به ما تبريک می گويند. در اين نشريه کدام تبريک ها را منتشر می کنيم؟
الف- فقط تبريک طرفداران خودمان را منتشر می کنيم و قربان صدقه شان هم می رويم. مرده شور تبريک منتقدان ما را ببرد. حتماً با قصد و غرضی به ما تبريک گفته اند و خاک بر سرشان!
ب- گفته اند که گفته اند. چشم شان کور می خواسته اند نگويند. ما وظيفه نداريم تبريک هر کس و ناکسی را منتشر کنيم.
ج- تبريک؟! کدام تبريک؟! اِ؟ جدّاً؟ فلانی هم تبريک گفته؟! باور کن نديده ام! حالا که دير شده، ان شاءالله دفعه ی بعد!
د- خيلی هم از تبريک مخالفان و منتقدان مان خوشحال می شويم و برای اين که نشان دهيم حتی مخالفان و منتقدان ما از بودنِ ما خوشحال اند آن تبريک را پيش از تبريک موافقان مان منتشر می کنيم.
۴- نويسنده ای چيزی می نويسد که به مذاق ما خوش نمی آيد. اگر قدرت مطلق در اختيار داشتيم
الف- خرخره اش را می جويديم.
ب- به او می گفتيم بهتر است فعلا خفه شود والا ممکن است کسی بيايد او را خفه کند.
ج- به او اعتنا نمی کرديم تا خودش کم کم سکوت کند.
د- امکانات در اختيارش می گذاشتيم تا نظرش را آزادانه بگويد و ما هم جواب اش را بدهيم.
۵- مخالف نويسنده و انديشه ی او هستيم
الف- برود بميرد. اگر جلوی دست ام بود يکی می زدم تو گوش اش.
ب- هر کاری از دست مان بر بيايد می کنيم تا صدايش به گوش کسی نرسد.
ج- خب کار چنين نويسنده ای ايراد دارد. بی خيال اش می شويم خودش به راه می آيد.
د- هر امکانی داشته باشيم در اختيارش قرار می دهيم تا افکارش را منتشر کند و ما خودمان را از زاويه ی ديد او ببينيم.
اگر پاسخ های تان بيشتر الف است، شما يک علی خامنه ای بالفعل هستيد و اگر قرار باشد جای حاکمان فعلی را امثال شما بگيرند بهتر است همين حاکمان بر سر کار بمانند.
اگر پاسخ های تان بيشتر ب است، شما يک علی خامنه ای بالقوه هستيد که اگر قدرت به دست تان بيفتد، چيزی از او کم نخواهيد داشت.
اگر پاسخ های تان بيشتر ج است، شما يک علی خامنه ای هستيد که ماسک آدم های دمکرات را به چهره زده ايد و اگر قدرت به دست تان بيفتد، به احتمال قوی ماسک را بر خواهيد داشت و قيافه تان شبيه به علی خامنه ای خواهد شد.
اگر پاسخ های تان بيشتر دال است، بهتر است تشريف ببريد در يک کشور غربی زندگی بکنيد و پاسپورت غربی بگيريد و اسم تان را اگر مرد هستيد به جان، يا اگر زن هستيد به جَنِت تغيير بدهيد چون ايران جای زندگی امثال شما نيست و امثال شما به خاطر دمکرات منشی تان محال است بتوانند حکومت را در اختيار بگيرند و هر کس هم بر سرکار بيايد يکی از سه گروه بالاست و کار شما با کرام الکاتبين است!
ده نمکی جان! جگرم را کباب کردی!
ده نمکی جان،
گفت و گويت را در برنامه ی ديروز امروز فردا ديدم. آن لحظه که دست ات را به نشانه ی تسليم بالا بردی و گفتی که قوه ی قضائيه بيايد تو را بگيرد جگرم را کباب کردی. نزديک بود بنشينم خون گريه کنم. اين همه لطافت از تو بعيد است. تو که هميشه چماق در کف داشتی و هر کس جلويت سبز می شد را به يک ضرب ناکار می کردی، اکنون چه به روزگارت آمده که دست بلند می کنی؟ خاک بر سر فيلم و فيلم سازی و کارگردانی کنند که آدم را اين قدر نرم و لطيف می کند. اين قدر ظريف و شکننده می کند (البته الحمدلله ظاهرت همان ظاهر قديم است و بعيد به نظر می رسد با يک خروار گريم هم بتوان آن را ظريف و شکننده کرد).
حاجی،
اين قدر با امثال شريفی نيا نگرد. فاسدت می کنند ها! ببين کِی گفتم. قديم ها که مسلما نديده ای، ولی اين روزها که اهل فيلم و هنر و اين حرف ها شده ای و با امثالِ ايرج قادری همسفره، شايد ديده باشی فيلم پشت و خنجر را که در آن ايرج قادری بازی می کند.
لابد آن صحنه اش را به خاطر داری که کريم يک مهره ی تسبيح به نوچه اش نشان می داد و می گفت "اين را می بينی؟ اين غلام است که در بند من می افتد" و مهره ی درشت تسبيح را ول می داد پايين به اين نشانه که غلام هم بزودی به جمع ترياکی ها و هروئينی ها خواهد پيوست.
اخوی،
مواظب باش تو هم مثل غلام توی تسبيح قادری و شريفی نيا نيفتی. آخر اين چه سَبْک صحبت کردن و ناليدن است. مسعود و ناله؟ مسعود و شکايت؟ استغفرالله! مسعود بايد با چوب و چماق و چک و لگد راهش را به جلو باز کند. نبينم حاج مسعود به خاطر جمع کردن مشتری برای فيلم اخراجی های سه و چهار و پنج به جای اسلام عزيز از مردم عزيز و ملت يک دست و بی جناح سخن بگويد؛ نبينم حالا که دوربين به دست گرفته چماق بر زمين بگذارد. من و تو هر چه بکنيم اين جماعت ما را از خودشان نخواهند دانست. يکی از همين روشنفکران سوسول می گفت گناه هر کس بخشيدنی باشد، گناه دو مسعود (مسعود ده نمکی و مسعود رجوی) بخشيدنی نيست. گناهان اين دو با آب زمزم هم تطهير نمی شود. اولی به خاطر سرکوب جوانان و دومی به خاطر فروختن ايران به صدام. پس اگر هم بخواهيم زبان ام لال همرنگ اين جماعت شويم آن ها ما را نخواهند پذيرفت.
آقا مسعود،
چشم بچه های حزب الله و انصار و دخمه به امثال توست. تو الگوی آن ها بودی. مبادا رفتاری ازت سر بزند که باعث نااميدی آن ها بشوی. يک تهران است و يک مسعود. يک حزب الله است و يک مسعود. ما دوست داريم در رکاب تو هم چنان به مفسدين يورش ببريم و يک صدا فرياد بزنيم: ايول، ايول، داش مسعودُ ايول!
تفسير خبر کشکولی
* خشونت چيست و آيا نقد آن ممکن است؟ «راديو زمانه»
** - عرض کنم حضورتان وقتی يک عدد دست پشمالو که بزرگی آن دو برابر سطح صورت شماست به شکل مشت در می آيد و آن مشت به سر، صورت، شکم، پهلو و يا پشت تان اصابت می کند و فرياد شما به خاطر دردِ ايجاد شده به هوا بلند می شود و طرف چون از فرياد شما به وجد آمده با آن يکی دست اش موهايتان را می گيرد و دو سه تا چک آبدار بيخ گوش تان می زند يا با کف گرگی به پيشانی تان می کوبد و شما را نقش زمين می کند، به اين کار خشونت می گويند. بله. چرا نه. نقد آن هم ممکن است. شما می توانيد در حال کتک خوردن بگوييد "بی تربيت بی شعور نزن" و به اين طريق نقد خود را به گوش عامل خشونت برسانيد.
* کرزی برای صلح با طالبان به عربستان رفت «راديو زمانه»
** - آقای کرزی لطفا سلام ما را به ملا محمد عمر و جناب بن لادن برسانيد. مدتی ست پيدايشان نيست و دلمان برايشان تنگ شده است.
* فراخوان برای شرکت در مراسم ۲۲ بهمن «راديو زمانه»
** - چشم. در خدمت خواهيم بود. اما خيلی خيلی ببخشيد. فضولی ست. می توانم بپرسم بعدش چی؟!
* خاتمی- پاسخ اعتراض ها اعدام نيست «راديو زمانه»
** مهران مديری- ای جان!
* اطلاعيه دادسرای تهران؛ يک گام عقب نشينی - دادسرای عمومی و انقلاب تهران در واکنش به انتقادها در باره اعدام دو متهم به "محاربه" اطلاعيه ای برای تنوير افکار عمومی صادر کرد. در اين اطلاعيه بر خلاف خبر هفته پيش هيچ اشاره ای به نقش رحمانی و زمانی در تظاهرات اعتراضی بعد از انتخابات نشده است «جرس»
** پدر آرش رحمانی پور- هورراااااا!
* مهدی کلهر به خاطر زدن همسر سابق احضار شد «خودنويس»
** - والله اين بنده ی خدا حق دارد. من هم روزی ده دوازده ساعت احمدی نژاد را می ديدم احتمال داشت همسر سابق را مضروب و بل که مجروح کنم.
* اگر يزيد روزنامه می داشت فردای عاشورا چه می نوشت؟ «بالاترين»
** تيتر يک: مشت محکم بسيج مردمی به دهان آشوبگران کربلا!
تشکر روشنفکران مذهبی، سکولاريست، ماترياليست از حکومت اسلامی ايران
من بعضی وقت ها فکر می کنم ما نسبت به حکومت اسلامی ايران واقعا بی انصافی می کنيم و قدر کارهای خوبش را نمی دانيم. اين همه ايراد می گيريم، ولی از محاسن اش ياد نمی کنيم. اين خيلی بد است که ما اين قدر بی انصاف هستيم.
اگر روشنفکر مذهبی هستيم، و فکر می کنيم حکومت بعدی در ايران بايد رنگ و صِبْغِه ی اسلامی داشته باشد، بايد از حکومت فعلی ايران تشکر کنيم چرا که کاری کرده است که موضوعی به نام روشنفکری مذهبی مطرح شود و طرفدار پيدا کند. اگر دايناسورهای متحجری مثل جنتی و خزعلی و مصباح يزدی نبودند، آيا دليلی داشت چيزی به نام روشنفکری مذهبی داشته باشيم؟ دليلی داشت به جای ريش بلند، ريش ماشين شده داشته باشيم؟ به جای يقه ی بسته ی گِردِ آخوندی، يقه ی بسته ی پروانه ای داشته باشيم؟ به جای فاکت آوردن از مفاتيح الجنان و بحار الانوار، از پوپر و هايدگر فاکت بياوريم؟ به جای استفاده از کلمات عربی در لا به لای نوشته های فارسی، از کلمات انگليسی استفاده کنيم؟ نه دليلی نداشت و ما همان مسلمانانی بوديم که بوديم و نياز به اثبات مسلمانی مان به شيوه ی روشنفکرانه نبود.
اگر هم سکولاريست، يا حتی ماترياليست هستيم، و فکر می کنيم حکومت بعدی در ايران بايد به دور از دخالت مذهب و دين اداره شود، يا اصلا مذهب از اذهان مردم پاک شود و ماترياليسم جای آن را بگيرد بايد از حکومت فعلی تشکر کنيم چرا که اين حکومت کاری کرده است که اگر تمام آرا و عقايد معتقدان به سکولاريسم و ماترياليسم را از سراسر جهان جمع می کرديم، به فارسی ترجمه می کرديم، از طريق کتاب ها و رسانه ها به اطلاع مردم می رسانديم، در کلاس های درس آموزش می داديم، امکان نداشت، مردم به اين خوبی به ضرورت جدايی دين از حکومت پی ببرند و از ته دل و با تمام وجود خواهان حکومتی به دور از دخالت مذهب شوند. حتی اگر خدا بيامرز لنين ۵۴ جلد مجموعه ی آثار روسی اش به فارسی ترجمه می شد، و جناب مارکس تمام نوشته های آلمانی اش به فارسی در می آمد، و يا چرا راه دور برويم همين آقای ريچارد داوکينز که نام اش اين روزها در همه جا بر سر زبان هاست و کلی تلاش می کند مردم را با نشان دادن جلوه های تکامل زيستی آته ئيست کند و به مبارزه با خدا فرا بخواند تمام گفته ها و نوشته هايش به صورت کتاب در ايران بيرون می آمد محال بود اثری را که حکومت اسلامی در بی خدا کردن مردم و متنفر کردن آن ها از دين و مذهب گذاشت بگذارند.
من اگر جای استاد ارجمند جناب دکتر نوری علا بودم و نشريه ای مانند سکولاريسم نو داشتم، حتما بر پيشانی آن يک تشکری چيزی از حکومت اسلامی به خاطر جا انداختن موضوع سکولاريسم در ميان مردم و بخصوص جوانان می کردم و اگر جای آقای ريچارد داوکينز بودم حتما در سايت خودم از اين حکومت به عنوان يکی از عوامل شناخته شدن و محبوبيت ام در مجامع روشنفکری ايران سپاسگزاری و قدردانی می کردم به اين اميد که هم چنان به کار خود ادامه بدهد و آن درصدِ باقی مانده ی مردد را هم به اين طرف براند تا بلکه به اميد خدا فرجی حاصل شود.
sokhan February 5, 2010 11:33 PM