این مطلب در خودنویس منتشر شده است.
به نظر غریب میآید بدیهیّات را انکار کردن و بر واقعیّات چشم بستن و خود را به ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن زدن، آن هم بدیهیّات و واقعیّاتی که اگر وجودشان را نادیده بگیریم، در نهایت باعث نابودی خود ما خواهد شد. بیماری سرطان را همگی ما میشناسیم. کسی که دچار سرطان میشود، اگر بیماریاش را به موقع شناسایی کند، وجود آنرا بپذیرد و نفی نکند، درصدد معالجهی آن برآید، در صورتی که بیماری در مراحل اولیهی رشد باشد، از میان میرود و بیمار بهبود مییابد و عُمرِ طبیعی میکند، اما اگر بیمار به انکار بیماری خود برخیزد، اگر واقعیت بیماریاش را نپذیرد، اگر درصدد معالجه برنیاید، سرطانْ آرام آرام تمام وجودش را در بر میگیرد و او را خیلی زود از پا میاندازد. پسوند «اللهی» وقتی به کلمهای میچسبد، معنای تعصب ورزیدن "در آن کلمه" میدهد. این پسوند از کلمهی «حزباللهی» ریشه گرفته که نماد تعصب ورزیدن و به انکار منطق و عقل برخاستن است. آنکه به دنبال ناماش پسوند «اللهی» میآید، کسیست که به جای قلم از چماق استفاده میکند، به جای منطق از سفسطه بهره میگیرد، چشماناش را میبندد و با قاطعیت میگوید من عاشق فلان رهبرم، عاشق فلان مکتبام، عاشق فلان مسلکام، و در راه این رهبر و مکتب و مسلک حاضرم دست به هر کاری بزنم و اگر کسی این رهبر و مکتب و مسلک را نقد یا نفی کند، با تمام وسایل موجود او را از سر راه بر میدارم. به چنین کسی –هر که باشد- یک پسوند «اللهی» میچسبانند تا تفاوتاش با کسانی که «اللهی» نیستند ولی صاحب آن مرام هستند مشخص شود. به طور خلاصه، آنکه پسوند «اللهی» دارد متعصب است، و متعصبْ نادان است و نادان جز تخریب و نابود کردنِ منتقد یا مخالف خود کار دیگری انجام نمیدهد. فهمیدن این مسئله چقدر سخت است که بسیاری از سبزها، به محض شنیدن کلمهی «سبزاللهی» دچار آلرژی میشوند و خود را در صفِ دارندگان این پسوند قرار میدهند و با چشم بسته، مثل کسانی که موضوعی را اشتباه فهمیدهاند و به خاطر این اشتباه به جنگ و دعوا برخاستهاند، با عصبانیت به مقابله میپردازند؟
باز خیلی روشن و صریح و واضح میگوییم و مینویسیم که «...اللهی» یعنی متعصب. جای این سه نقطه هر مکتب و مسلک و شخصی را میتوان قرار داد. سرخِ متعصب؛ سکولارِ متعصب؛ سلطنتطلبِ متعصب؛ مذهبیِ متعصب... و بالاخره سبزِ متعصب. چرا سبزی که متعصب نیست از شنیدن این کلمه خشمگین میشود و زمین و زمان را به هم میدوزد که سبزاللهی وجود ندارد؟ آیا واقعا سبز متعصب وجود ندارد؟ اگر وجود دارد پس چرا آن را نفی میکنیم و منتقدانِ افرادِ متعصب را به چهارمیخ میکشیم؟
تعصبْ سرطان است. سرطانی که سرخ و سبز و مذهبی و سکولار برایش فرقی نمیکند. از نقطهای کوچک، شروع به تخریب و رشد میکند و آرامآرام سلولهای سالم را از میان می بَرَد تا بیمار زودتر از موعد از پا درآید و از میان برود. در طول تاریخ، بسیاری از مسلکها و مکتبها و رهبرانشان دچار این سرطان مخوف شدند و از میان رفتند. سرخهای شوروی را همین سرطان از پا انداخت. مذهبیهای ایران را هم همین سرطان از پا خواهد انداخت.
نیروهای تازهنفسِ سبز و سکولار، باید در همین آغاز کار به شناسایی این بیماری خطرناک بپردازند و اگر در جایی سلولی ناسالم یا مشکوک دیدند بلافاصله از میان بردارند. داروی سرطانِ تعصب و «...اللهی» بودن، نقد است. اگر میخواهیم بمانیم و سالم بمانیم و عمر طولانی و پُر نشاط داشته باشیم، بر این بیماری خطرناک چشم نبندیم و اجازه بدهیم نویسندگان با نوشتن نقدهای خود سلولهای ناسالمِ سرطانی را به ما نشان دهند.
خودنویس باید کلینیکی باشد برای شناسایی سرطان تعصب؛ برای نشاندادن سلولهای معیوب؛ برای چکآپ مداوم و درمان تمام کسانی که در عرصهی سیاست و جامعه فعالاند. برای خودنویس، بیمارِ سبز و سرخ و سیاه فرقی ندارد. او با هر چه «اللهی» –به معنای تعصب- است مخالف است و سعی میکند غیرِ اللهیها را از خطرات «اللهی»ها آگاه کند.
sokhan July 21, 2010 03:25 AMسحن گرامی:
مگر این را که ایشان درباره «ژنتیک سبزاللهی» ها تحلیل می نویسد من از خودم درآوردم؟ واقعیت دارد. فکر نکنید متلک است. آنقدر مضحکه که متلک به نظر میرسه. خواستین میرم لینکش را از بالاترین کپی می کنم. باید اندکی بگردم.
حال این را هم کنار بگذاریم، توقع دارید مقاله پژوهشی علمی در پاسخ متلک اندازی بنویسم؟ چرا هجویات دیگران نقد است و متلک نیست؟
چرا به منطقی که بیان می کنم توجه نمی کنید؟ در واقع گذاشتن یه کلمه جلوی اللهی برای توهین دست جمعی به مردمانی که نمادشان سبز است نبوغی نمی خواهد. بهتر است زیادی روی این نبوغ در لفافه نقد و دمکراسی مانور ندیم که نه تنها کردیتی برای کسی نمیاره، به گمان من شرم آور هم هست.
درست است که «عکس مار» را کشیدن برای عده ای قابل فهم تر و جذاب تره، ولی روزگار این جوری نمی مونه. مردم آگاه تر میشن و اونایی هم که به خاطر حسادت و حب و بغض زیر علم هر مخالف و هتاکی سینه میزنن زود تغییر جهت میدن. زمستان می ماند و روسیاهی به ذغال.
اگه حالا ایشون یادش افتاده که باید از خمینی انتقاد کرد، دیگران منجمله خود من نه تنها از منظر سیاسی که از منظر ایدئولوژیی که ریشه همه این جنایات است سال هاست به نبرد جهالت رفته ایم. و شب ها و روزهای زیادی از عمر نازنین صرف پژوهش روی ریشه های فاشیزم مذهبی شده.
***
ممنون ام آرش جان از این که وقت گذاشتید و نظرتان را نوشتید. من به منطق شما دقیقا توجه می کنم و سعی می کنم آن را درک کنم. این هم که نباشد، شما می گویید من گوش می کنم، من می گویم شما گوش می کنید. همین نشستن و گفتن و شنیدن می شود اساس دمکراسی فرهنگی. ممکن است شما راه خودتان را بروید، من هم راه خودم را بروم، اما به خاطر انتخابی که کرده ایم همدیگر را نابود نمی کنیم. این برای من اصل است و باقی فرع. شما با زبان طنز بنویسید، جدی بنویسید، متلک بنویسید، و به من و ما و امثال ما هم اجازه بدهید بنویسیم، آن وقت همه چیز می رسد به نقطه ی اعتدال. اهل فلسفه بافی نیستم ولی این یک جمله را می نویسم: با نوشتن های ما احتمالا دنیا عوض نخواهد شد، ولی خود ما قطعا عوض می شویم. شاد و موفق باشید. سخن
آرش August 4, 2010 07:00 AMاین آقا که دارید ازش دفاع می کنید متخصص ژنتیک سبزاللهی ها هم هست. دکتر متخصص هم هست. خوب بود این را هم از کارنامه اش جا نمی انداختید.
این چه منطقیه؟ هر کس میتونه یه چیزی به اللهی بچسبونه و به دیگران متلک بندازه. هرهراللهی، هنگ اللهی... زرزراللهی...
مگر این که بفرمایید ایشون هر متلکی پرنود انتقاده... متلک های دیگران اخه!
***
آرش جان با تشکر از شما؛ از متلک پراندن نوشتید. ماشاءالله خودتان در این پنج خط به اندازه ی ده تا مطلب متلک پراندید! :) باز هم از شما به خاطر انعکاس نظرتان و پراندن متلک های تان متشکرم. شاد باشید. سخن
آرش August 3, 2010 10:13 AM