September 12, 2010

باز هم سطحی‌نگری

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

مطلب قبلی این‌جانب زیرِ عنوانِ «ما آدم‌هایی سطحی شده‌ایم» واکنش‌هایی قلمی برانگیخت که می‌توان نویسندگان آن‌ها را در سه گروه دسته‌بندی کرد: گروه اول با تمام یا بخشی از آن‌چه در آن نوشته آمده بود موافق بودند. گروه دوم دعوت نویسنده به تعمق را، به دیدگاهِ کمونیستی مرتبط کردند و چون به زعم ایشان از این دیدگاه نتیجه‌ی خوبی در مبارزاتِ سیاسیِ پیشین گرفته نشده پس تعمق نه تنها حُسن به شمار نمی‌رود بل‌که مضر هم هست. گروه سوم بر این عقیده بودند که جوانانِ امروز به رویدادهای سیاسی و اجتماعی عمیق‌تر از جوانان دیروز نگاه می‌کنند و اصولا بحث سطحی بودن و سطحی شدن به جوانان امروز ما مربوط نمی‌شود. آقایان دارا ایرانی و جواد متقی نیز زحمت کشیدند و طی یادداشت‌هایی جداگانه نظر خود را مرقوم داشتند. در مورد گروه دوم باید گفت که نفرت این گروه از کمونیست‌ها باعث شده تا بر هر آن‌چه با عقل و منطق سازگار است قلم بُطلان بکشند. چون کمونیست‌ها اهل مباحثِ ریشه‌ای بوده‌اند، پس مباحثِ ریشه‌ای عیب به شمار می‌رود؛ چون کمونیست‌ها اهل مطالعه بوده‌اند، پس مطالعه عیب به شمار می‌رود؛ چون کمونیست‌ها با نگاه بنیادین به رویدادها می‌نگریسته‌اند، پس نگاهِ بنیادین به رویدادها عیب به شمار می‌رود. عیب به شمار می‌رود چون مباحثِ ریشه‌ای و مطالعه و نگاه بنیادین باعث شده، روزگار بسیاری از مردم جهان سیاه شود. پاسخ به این گروه مشخص است: اگر سیاه‌روزی نصیب مردم کشورهای کمونیست شده علت آن ممنوعیت مطالعه و تعمق در مسائل و رویدادها بوده است. اگر گروه‌های چپ ایرانی هم در برنامه‌ها و مبارزات خود ناموفق بوده‌اند علت آن چشم بستن بر نتایج مطالعه و تعمق بوده است. عده‌ای هم که فقط ژست مطالعه و تعمق می‌گرفته اند و واقعاً اهل مطالعه و تعمق نبوده‌اند. به جرئت می‌توان گفت بخش اعظم مارکسیست‌های ایرانی، نه آثار مارکس را خوانده‌اند و نه از تفاسیری که بر آثار او نوشته شده با خبرند. زمانی مارکسیست بودن ژستی بود که به شخص هویت و اعتبار می‌داد، از همین‌رو عده‌ای بدون این‌که مارکسیسم را بشناسند خود را مارکسیست می‌نامیدند. جالب این‌جاست که طرفداران یک فلسفه خاص، خود را از مطالعه‌ی آثار سایر فلاسفه بی‌نیاز می‌دیدند و تلاشی برای شناختِ فلسفه‌های دیگر انجام نمی‌دادند.

پس علت سیه‌روزی ما، نه مطالعه و تعمق، که فقدان مطالعه و تعمق بوده و هست.

در مورد گروه سوم باید گفت که یکی از علل در جا زدنِ ما ایرانیان، غرور بیش از حد و ادعای دانستن چیزهایی‌ست که نمی‌دانیم. این را باید بدون پرده‌پوشی گفت و سکوت در این مورد خیانت به نسل جوانی‌ست که گمان می‌کند کائنات حول محور او می‌گردد. پدرانِ ما در زمان مشروطیت در نخستین دوره‌ی آشنایی با مظاهر و پدیده‌های مثبت غرب شگفت‌زده شدند و بدون این که خیالِ بدی در سر داشته باشند از محاسن غرب و فواید غربی شدن نوشتند. آن‌ها هر چه در غرب می‌دیدند حُسن بود و هر چه در کشور خودشان می‌دیدند عیب، پس راهِ اصلاح را غربی شدن می‌دانستند و در بیان این عقیده نه خجالت می‌کشیدند و نه احساس خواری و خفّت می‌کردند. ولی به مرور زمان ورق برگشت و غرور کاذب در دل و جان ما ریشه دواند و "منِ ایرانیِ صاحبِ فرهنگِ هفت هزار ساله و مذهبِ شیعه" در مقابل غرب و غرب‌زدگی قرار گرفت. به عبارتی از آن سوی بام افتادیم. غرب و مظاهر آن پلید خوانده شد و غرب‌زدگی عیبِ بزرگِ روشنفکران. فرهنگ و نحوه‌ی زیست ایرانیان، برترین و بهترین و زیباترین نامیده شد. کار به جایی رسید که گویی در غرب هیچ حُسن و نیکی وجود ندارد و هر چه هست عیب است و شرّ.

امروز نیز بسیاری از ما با خودمان صادق نیستیم. خود را تافته‌ی جدا بافته و یگانه و محور همه چیز می‌دانیم. خود را از نظر فلاسفه و اندیشمندان جهان بی‌نیاز می‌دانیم. فکرِ خود را برتر از فکر دیگران می‌پنداریم. نتیجه این شده است که نه می‌خوانیم و نه یاد می‌گیریم. وقتی فکر برتر از آنِ ماست چه نیاز به خواندن و آموختن. این غرور کاذب را در نوشته‌های خودمان به خوبی مشاهده می‌کنیم. غروری که مانع رشد و شکوفایی فکر و اندیشه است.

دنیا در تمام عرصه‌های فرهنگی و هنری و فلسفی چهار نعل به پیش می‌تازد. آن‌چه ما از آن خبر داریم پیش‌رفت در برخی زمینه‌های علمی‌ست که با آن مستقیماً سر و کار داریم. مثلا از تکامل کامپیوترهای شخصی و اینترنت با خبریم چون ابزاری‌ست که دائم از آن استفاده می‌کنیم. اما اگر بگویند که دو نفر جامعه‌شناسِ معاصر را نام ببریم و نظر و اندیشه‌شان را مثلا در باره‌ی تکامل اجتماعی بیان کنیم بسیاری از ما وا می‌مانیم. باید با جِدّ و جهد فراوان اطلاعات‌مان را در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی و فکری به روز کنیم. به روز شدن باعث خواهد شد تا از تجربه‌ی دیگران بهره گیریم و راه‌های خطا را دوباره نپیمائیم. نباید تجربه و علم دیگران را به هیچ بگیریم و هر کاری را چه در زمینه‌ی علمی و چه در زمینه‌ی فکری از نو شروع کنیم.

خودنویس جایگاهی‌ست برای ابراز نظر و اندیشه؛ نظر و اندیشه‌ای که می‌تواند درجهت تکمیل نظر و اندیشه‌ی اندیشمندانِ دیگر باشد یا نظر و اندیشه‌ای بی‌فایده و فاقد ریشه و امکان رشد.

sokhan September 12, 2010 04:03 AM
نظرات