برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در کشکول شماره ی ۱۳۰ می خوانيد:
- امام زمان مورد سوء قصد قرار می گيرد
- ياحق به جای ياهو
- خودسر يعنی...
- ما شيوا نظرآهاری نيستيم
- وکيل خوب (نمايش در يک پرده)
- من نويسنده همشهری آنلاين شدم
- خامنه ای در دادگاه
- جفنگيات آينده ساز
امام زمان مورد سوء قصد قرار می گيرد
"صهيونيستها میخواهند امام زمان را بکشند." «مجتبی ذوالنور جانشين نماينده ولیفقيه در سپاه، خبرگزاری فارس»
امام زمان شبانه از چاه بيرون می آيد و به اطراف نگاه می کند. پاکت نامه هايی را که موقع بيرون آمدن از چاه به لباس او گير کرده از خود جدا می کند تا نور ماه را منعکس نکنند. طبق تماسی که از طريق رابط احمدی نژاد با مرکز فرماندهی ناجا گرفته شده، قرار شده است راس ساعت ۱۲ هليکوپتر نيروی انتظامی ايشان را به ام القراء اسلام يعنی تهران برساند و ايشان از آن جا حرکت سرنوشت سازش را آغاز و با ۳۱۳ تن از ياران اش عدل و داد را در دنيا بر پا کنند. سردار رادان با يک گروه کماندويی با هليکوپتر به سمت جمکران پرواز می کنند. امام زمان پشت يک تپه موضع گرفته و منتظر رسيدن هليکوپتر نيروی انتظامیست. رابط آقای احمدی نژاد به ايشان خبر داده است که صهيونيست ها در صدد ترور ايشان هستند، لذا بايد نهايت مراقبت را در استتار خود به عمل آورند.
ناگهان نور شديدی به چشمان امام می تابد. برای لحظاتی ايشان جايی را نمی بيند. گمان می کند افراد سردار رادان ايشان را يافته اند. در اين لحظه چند نظامی غول پيکر با تجهيزات ويژه بالای سر ايشان می رسند. امام زمان به زبان عربی از فرد نظامی که بالای سر او رسيده و با احترام به ايشان نگاه می کند می پرسد:
- شما سربازان من هستيد؟ سردار رادان شمائيد؟
فرد نظامی اما به زبان انگليسی به حضرت می گويد:
- شالوم الخم. آر يو امام زمان؟ ولکام تو آر وُرلد. وی وانت تو سِيو يور لايف.
امام زمان که تمام زبان های زنده و مرده ی دنيا را می داند رو به سرباز خارجی می کند و با تعجب می پرسد:
- شما آمده ايد جان مرا نجات دهيد؟ من شنيده ام که صهيونيست ها می خواهند مرا از بين ببرند!
نظامی لبخند می زند و با آرامش و احترام می گويد:
- ما يک گروه سرباز آمريکايی و اسرائيلی هستيم که آمده ايم شما را نجات دهيم قربان.
- از دست کی؟
- همين الان متوجه می شويد قربان.
صدای هليکوپتر به گوش می رسد. هليکوپتر نيروی انتظامی ست. سردار رادان از دريچه ی بغلی هليکوپتر با انگشت موضع امام زمان را به مسلسلچی نشان می دهد. امام زمان به خيال اين که ياران او برای نجات اش آمده اند دست تکان می دهد. مسلسلچی موضع امام زمان را به قصد کشتن ايشان به گلوله می بندد. سرباز اسرائيلی امام زمان را روی زمين می خواباند و خودش را حائل قرار می دهد. پشت مسلسلچیِ نيروی انتظامی چهره ای آشنا نشسته است. مردی با عمامه ی سياه و عينک دودی و جسمی ناقص. در اين لحظه هليکوپتر آپاچی نيروهای مشترک آمريکايی و اسرائيلی از راه می رسد و هليکوپتر نيروی انتظامی را فراری می دهد. امام زمان ناباورانه به صحنه می نگرد. نگاهی به هليکوپتر و نگاهی به چاه می اندازد. او در حالی که برای سربازان خارجی دست تکان می دهد و از آن ها تشکر می کند با يک شيرجه خود را به داخل چاه می اندازد. سربازان سوار آپاچی شده و منطقه را ترک می کنند.
ياحق به جای ياهو
"ياحق به جای ياهو!" «همشهری»
می گويند قرار است در اينترنت ملی، ياحق جای ياهو را بگيرد. در اين صورت بايد چند سايت اسلامی ديگر به عنوان جايگزين طراحی شود تا پروژه اينترنت ملی کامل گردد. نام های پيشنهادی ما از اين قرار است:
به جای خبرنامه گويا: خبرنامه لال
به جای خودنويس: قلم و دوات
به جای امروز: روزهای خوب صدر اسلام
به جای عصر نو: عهد دقيانوس
به جای سکولاريسم نو: خمينيسم نو
به جای پيک ايران: پيک عرب
به جای راه توده: راه امت
به جای سايت دکتر عليرضا نوری زاده: دُورِ اسم نوری زاده و هر چه به طور مستقيم يا غيرمستقيم به ايشان مربوط می شود کُمپلت قلم بگير که تغيير نام يافته اش هم برای ما خطرناک است!
به جای اخبار روز: اخبار هزار و چهارصدسال پيش
به جای مدرسه فمينيستی: مدرسه فاطمه زهرا «س»
به جای بی بی سی: بی بی شهربانو
به جای ايران در جهان: ايران در فلسطين
به جای مردمک: [با عرض معذرت] فَرْج
به جای جديد آن لاين: قديم آن لاين
به جای خواندنيها: سوزاندنی ها
به جای همشهری: همقبيله ای
به جای فرهيختگان: عَمَلِگان
به جای ابتکار: انتحال
به جای دنيای اقتصاد: دنيای الاغ ها
به جای آی طنز: آی ذکر مصيبت
به جای مردم سالاری: رهبر سالاری
به جای شهرزاد نيوز: خديجه نيوز
خودسر يعنی...
"سپاه محمد رسولالله: تجمع مقابل منزل کروبی ساخته عناصر خودسر بود" «راديو فردا»
ما از همان وقت که قتل های زنجيره ای کار عده ای خودسر اعلام شد، معنی خودسر را فهميديم ولی به رویمان نياورديم تا امروز که سپاه ادعا کرد حمله به منزل آقای کروبی کار عده ای خودسر بوده است. حالا سعی می کنيم اين کلمه را برای خودمان و شما معنی کنيم.
خودسر يک کلمه يا صفت است که آدم وقتی آن را می شنود کمی می ترسد، کمی می لرزد، کمی حالت فرار و دويدن به او دست می دهد، و کمی احساس کشته شدن می کند. البته قديم ها کلمه ی خودسر چنين حالتی ايجاد نمی کرد، و اين حالت از زمانی ايجاد شد که محمد مختاری و محمد جعفر پوينده و پروانه و داريوش فروهر به دست آدم های خودسر به طرز وحشيانه ای به قتل رسيدند.
اگر من جای دکتر حسن انوری بودم، و بخش "خ" فرهنگ سخن در اختيار من بود، حتما زير کلمه ی خودسر اين را می نوشتم: ويژگی کسی که ظاهراً از آقا دستور نگرفته ولی گرفته است. البته در فرهنگ لغت، جا برای شرح و بسط نيست که ما اين جا اين شرح و بسط را می دهيم: وقتی به کسی می گويند خودسر، يعنی او از آقا دستور نگرفته ولی همه ی ما می دانيم که او از آقا و فرماندهان زير دست اش دستور گرفته و همه چيز را برنامه ريزی شده انجام داده است. اين که ما می دانيم ايشان از آقا دستور گرفته، به هوش خيلی زياد يا اطلاعات دست اولِ ما مربوط نمی شود بلکه وقتی خودسرها بعد از انجام عمل يا در حين عمل وِلوِل می گردند و هيچ کس با آن ها کاری ندارد، معلوم می شود که مقام بالايی از آن ها حمايت می کند.
باور نمی کنيد، همين امروز در مجتمع خودتان يک ترقه بترکانيد، يا روی ديوار همسايه تان بنويسيد، مرگ بر همسايه ی مزاحم يا پنجره ی يکی از ساکنان مجتمع تان را با سنگ بشکنيد، يا چادر از سر خانمی که در حال گذر از کوچه است بکشيد، می بينيد در عرض پنج دقيقه پليس مسلح می ريزد روی سرتان، به دست تان دستبند می زند و شما را به کلانتری می برد. چرا؟ چون شما خودسر نيستيد، يعنی آقا از شما حمايت نمی کند. اگر خودسر باشيد، پنجاه نفری جمع می شويد سر خيابان آقای کروبی، اول عرق می خوريد، بعد سينه می زنيد و روضه ی سيدالشهدا می خوانيد، بعد به منزل او و همسايگان اش هجوم می بريد، بعد در و پنجره را می شکنيد، بعد داخل خانه کوکتل مولوتف پرتاب می کنيد، بعد روی ديوارها شعار می نويسيد، بعد چادر از سر زنِ عابر می کشيد، و اين کار را نه سريع و مثلا در عرض چند دقيقه، که در عرض چند روز به طور مداوم انجام می دهيد، آن وقت نه تنها ماموران نيروی انتظامی به شما کاری ندارند، بل که يک دست مريزاد و خسته نباشيد هم بِهِتان می گويند. چرا؟ چون شما خودسريد يعنی آقا پشتيبان شماست.
اميدوارم بحث "خودسرشناسی"ِ امروز برای تان مفيد بوده باشد.
ما شيوا نظرآهاری نيستيم
در جايی ديدم نوشته اند ما شيوا نظرآهاری هستيم. با عرض معذرت بايد عرض کنم ما غلط کرده ايم که شيوا نظرآهاری باشيم. ما نه شيوا نظرآهاری هستيم، نه احمد زيدآبادی، نه نسرين ستوده، نه هيچ يک از اين زنان و مردان شجاعی که اکنون در زندان های مخوف جمهوری اسلامی هستند. ما يک مشت آدم ورّاج هستيم که در حال گول زدن خودمان و ديگرانيم. ما اهل شعاريم، آن ها اهل عمل. ما اجازه نداريم بگوييم که آن هاييم. ما خودمانيم آن ها خودشان. آن ها در زندان ها و سلول های تنگ در حال زجر و آزار ديدناند ما در خانه هايمان، پشت ميز کامپيوتر در حال خودشيوابينی، خوداحمدبينی، خودنسرينبينی. حوزه ی عمل ما همين است که هست و ايرادی هم ندارد اما دچار اين توهم نشويم که تاثير عمل ما با آن ها يکی ست. حد ما همين است که هست. اين حد را قبول کنيم و احترام خودمان و آن ها را حفظ کنيم.
وکيل خوب (نمايش در يک پرده)
"نسرين ستوده بازداشت شده است." «دويچه وله»
آقای رئيس دادگاه
من به عنوان وکيل متهم، تمام اظهارات شما و نماينده ی محترم دادستان را می پذيرم و از اين که دفاع چنين موجود خبيثی را بر عهده دارم احساس شرم می کنم. من تمام اطلاعاتی را که متهم در گفت و گوهای خصوصی با اين جانب در اختيارم قرار داده، به صورت مکتوب به منشی آقای دادستان تحويل دادم که خوشبختانه از آن در کيفرخواست استفاده شده است. اين متهم [با انگشت متهم را نشان می دهد] يکی از پليدترين موکلانی ست که تا کنون داشته ام. نامبرده، قصد داشته از طريق جمع کردن يک ميليون امضا، زنان را عليه شوهرانشان بشوراند و بنيان خانواده ها را در هم بريزد. طرحی که گلداماير بانی آن بود و صهيونيست ها تا امروز در صدد پياده کردن آن در کشورهای مسلمان هستند. متهم [با انگشت متهم را نشان می دهد] تبه کاری ست که بايد به سزای اعمال ننگين خود برسد و من به عنوان وکيل ايشان تقاضای حداکثر مجازات را دارم. اميدوارم با اين دفاع، جان من و خانواده ی من از آسيب هايی که وکلای مدافع ديگر ديده اند محفوظ بماند و رياست محترم دادگاه از نحوه ی دفاع اين جانب راضی بوده باشند. با تشکر.
من نويسنده همشهری آنلاين شدم
"۲۰ سال از انتشار کلک و بخارا گذشت." «همشهری آنلاين»
داشتم در صفحات همشهری آنلاين سير و سياحت می کردم که چشم ام به اين تيتر افتاد: "۲۰ سال از انتشار کلک و بخارا گذشت." پيش خودم گفتم چه جالب! بالاخره يک رسانه ی درست حسابی پيدا شد که به مناسبت بيست سالگی بخارا مطلبی بنويسد. صفحه را که باز کردم، ديدم جملات خيلی آشناست. احساس يک نوع همذاتپنداری با نويسنده ی مطلب کردم. يعنی گفتم اگر من او بودم، همين ها را می نوشتم. مثل معتقدان به تناسخ احساس می کردم مطالبی را که می خوانم قبلا در جايی ديگر خوانده ام و اين کلمات از عمق وجود خودِ من بر می خيزد و بر صفحات همشهری آنلاين جاری می شود. خيلی احساس خوشآيندی بود. همين طور که کلمات را می خواندم و جملات را می خواندم، يادم آمد که من هم چيزی در باره ی بيست سالگی بخارا نوشته بودم و آن چه که من نوشته بودم و تاريخ اش هم قبل از مطلب همشهری بود، خيلی شبيه به چيزی ست که در همشهری نوشته شده. شبيه که چه عرض کنم، عين چيزیست که در همشهری نوشته شده. احساس کردم من يک برادر يا خواهر دارم که دی.اِن.اِ های ما يکی ست. افکارِ ما، کلمات ما، دايره ی لغات ما، جملهبندی ما، فارسی نويسی ما، يکی ست. خيلی خوشحال شدم. خيلی خيلی خوشحال شدم. کسی باشد که عين آدم سخن بگويد. عين آدم بنويسد. کلمات اش، جملات اش همه چيزش شبيه کلمات و جملات و همه چيز آدم باشد. مرسی خدا جان که يک همزاد برای من آفريدی. خيال ام راحت شد که اگر فردا افتادم مُردم کسی هست که عين من بگويد و بنويسد و جای خالی مرا پُر کند.
توضيح: اين يک مطلب طنز است. ممنونم از همشهری آنلاين که بخشی از نوشته ی مرا در سايت اش منتشر کرده است. محدوديت های نام بردن از نويسنده ای چون خودم را می دانم و انتظار و توقعی ندارم.
خامنه ای در دادگاه
"رهبر ايران مسئول خشونت عليه مخالفان است." «کمپين بين المللی حقوق بشر»
- آقای خامنه ای! آيا شما از هجوم اراذل و اوباش به منزل آقای مهدی کروبی مطلع بوديد؟
- هجوم اراذل و اوباش؟ کدام هجوم؟ کدام اراذل و اوباش؟ راجع به چی صحبت می کنيد؟
- پس خبر نداشتيد. بسيار خوب. نامه خانم کروبی چطور؟ آن نامه به دست شما رسيد؟
- نامه؟ کدام نامه؟ اگر نامه ای به دست ام رسيده بود حتما پاسخ می دادم. من از ارادتمندان حاج آقا کروبی هستم. من ايشان را بزرگ کرده ام. در درس فقيه عالیقدر حضرت آيت الله العظمی منتظری...
- کافی ست. پس نامه خانم کروبی را هم ملاحظه نکرده ايد. بسيار خوب. شما تلويزيون بی بی سی را نگاه می کرديد؟
- نخير. نگاه نمی کردم. من از آن ها بدم می آمد چون می خواستند حکومت ما را سرنگون کنند.
- وی.او.اِ را چطور؟ خانم ستاره درخشش؟ آقای جمشيد چالنگی؟ آقای دکتر سازگارا؟ آقای دکتر نوری زاده؟
- [آقای خامنه ای با شنيدن اسم دکتر نوری زاده به لرزه می افتد و تمام بدن اش کهير می زند. سعی می کند خودش را بی خيال نشان بدهد] نخير. من اصلا اين ها را نمی شناسم. من يک جسم ناقصی دارم...
- کافی ست. پاسخ تان را شنيدم. آيا شما اينترنت داشتيد؟
- بله. داشتيم ولی فيلتر بود. چيزی نمی توانستيم ببينيم. با اين جسم ناقص هم من نمی توانستم تايپ...
- کافی ست. متشکرم.
- پس شما از کدام رسانه استفاده می کرديد؟
- حقيقت اين که من با اين جسم ناقص می نشستم روی کاناپه و رسانه ی ملی خودمان را می ديدم. سخنان آقای رحيم پور ازغدی را می شنيدم. اذان و دعا و مناجات و سخنرانی های خودم را هم در تلويزيون گوش می دادم مبادا مرا هم سانسور کنند. آخر می دانيد...
- بله می دانيم. لازم نيست چيز ديگری بگوييد...
[رئيس دادگاه دستور خاموش کردن ميکروفون ها و دوربين های تصويربرداری را می دهد. رو به ماموران امنيتی حاضر در دادگاه:]
- ببريد اين را با جسم ناقص اش از پا آويزان کنيد همچين بزنيد که خون بالا بياورد. رَوِش خيلی خوبی را به ما ياد داد. انکار! گفته اند که ديوار حاشا بلند است. کی بود کی بود؟ من نبودم؟ من خبر نداشتم. من نمی ديدم! من نمی شنيدم. حالا هم ما اين را می بريم چپ و راست اش می کنيم و بعد حاشا می کنيم. کی بود کی بود من نبودم. ببريد او را...
- [آقای خامنه ای وحشت زده] آقای رئيس دادگاه، شما حرف مرا بد فهميديد. اين طور نبود که عرض کردم. يعنی اين طور بود، ولی آن طوری که شما فکر می کنيد نبود. من از تمام قضايا خبر داشتم. از حمله به منزل آقای کروبی هم خبر داشتم. از نامه ی همسر ايشان هم خبر داشتم. من با اين جسم ناقص ام دچار آلزايمر شده ام و بعضی وقت ها يادم می رود که خبر داشتم يا نداشتم. ولی فکر کنم خبر داشتم. شما لطفا دستور بدهيد مرا نزنند چون جسم ناقص من تحمل کتک ندارد. از بس فيلم آمده ام و نان و ماست خورده ام به جان شما جان ندارم. شما از کارهايی که ما کرديم ياد نگيريد و روش های ما را اجرا نکنيد. خيلی ها به ما گفتند جواب نمی دهد، ما گوش نکرديم. در سايت ها مرتب خطاب به ما نامه می نوشتند و بر حذر می داشتند. حالا هم می بينيم که خدمت شما هستيم و آن ها حق داشتند. شما هم اگر می خواهيد به سرنوشت ما دچار نشويد کاری را که ما کرديم نکنيد. ضمنا من يک جسم ناقص دارم که اگر امکان داشته باشد شما مرا به خاطر همين جسم ناقص عفو کنيد. به خدا غلط کردم. به خدا...
جفنگيات آينده ساز
"مجتبی ذوالنور: صهيونيستها برای مکانهای زيارتی همچون مکه، کوفه، کربلا، کاظمين و... که احتمال حضور مهدی در آنجا رفته است، تدبيرات امنيتی خاصی انديشيدهاند و به سربازانشان مأموريت دادهاند که هر کجا فردی را با اين ويژگیها ديدند فوراً بکشند و حتی ريسک دستگيری او را نيز نکنند، زيرا او انسان بسيار شگفتانگيز و خطرناکی است." «خبرگزاری فارس»
جفنگيات بر دو نوع است: يکی آن است که با دوستان دور هم می نشينيم و ضمن خوردن و آشاميدن و دود کردن از هر دری سخنی می گوييم و کار کم کم به گفتن جفنگيات می رسد. مثلا يکی در حال تعريف کردن از آزادی در کشورهای اروپايی ست که ديگری می گويد آره وقتی آمستردام بوديم خيلی از اين آزادی لذت برديم. چقدر جنس ها مرغوب بودند. از بس کشيديم همه چيز را هشت تا می ديديم. در ردلايت هم کلی طعم آزادی چشيديم. بعد ديگری می گويد مگه آزادی تو مملکت خودمون کمه؟ والله حالی که ما اين جا می کنيم اروپايی ها نمی کنند. کدوم اروپايی می تونه با داشتن زن، بِرِه با هر چند تا زنِ ديگه که می خواد قانوناً رابطه داشته باشه؟ يک روز يک آلمانی به من می گفت شما مردهای ايرانی خيلی خر يد که قدر صيغه را در کشورتون نمی دونيد و هی سنگ حقوق زنان را به سينه می زنيد. الاغ! برو هر چند تا که می خوای زن بگير! اون ام واسه يه ساعت و دو ساعت! چيه نشستی هی حقوق زنان حقوق زنان می کنی. بعد نفر بعدی در حالی که بشکن می زند و ليوان ها را پُر می کند يک دفعه می زند زير آواز که بدنام برو از همه دور شو، بدنام برو طعمه ی گور شو. و همه بشکن می زنند و همان طور نشسته با شلوار کردی و پيژامه و زير پيراهنی توری قر کمر می دهند. اين يک نوع جفنگيات است.
اما نوع ديگری جفنگيات داريم که من به آن جفنگيات آينده ساز می گويم. اين جفنگيات، کلماتی هستند که گوينده از جفنگ بودن شان بی خبر است و فکر می کند که خيلی حرف های قشنگی می زند و تاثير مثبت می گذارد غافل از اين که کاری که اين کلمات می کنند، هزار کتاب فلسفه ی ماترياليستی نمی تواند انجام دهد. مثلا حجةالاسلامِ محترمی در مقابل دوربين تلويزيون اين ها را می گويد:
و خيال می کند با گفتن اين ها عده ی زيادی علاقمند به اسلامِ مورد نظر ايشان خواهند شد. يا حجةالاسلام ذوالنور خيلی جدی می گويد: "صهيونيستها میخواهند امام زمان را بکشند" و گمان می کند محبوبيت امام زمان با اين گفتار بيشتر خواهد شد.
اما اين ها جفنگياتی ست که اهل عقل و انديشه را از اين حجةالاسلام های محترم دور می کند به اين نتيجه می رساند که بايد حکومت از دست اينان گرفته شود و دست آدم های معقول و معتدل داده شود. بايد برای حفظ دين و مذهب و امامان مورد احترام اکثريت مردم، جلوی اين بيانات سخيف گرفته شود و حداقل، راديو تلويزيون در اختيار اين آقايان نباشد که باعث از ميان رفتن حرمت دين و مذهب شود.
به اين جفنگيات می گوييم جفنگيات آينده ساز. جفنگياتی که شايد مايل به شنيدن آن ها نباشيم، اما وجودشان بسيار لازم است. با بيان چنين جفنگياتی آشکار خواهد شد که چرا حق با طرفداران جدايی دين از حکومت است و چرا احترام دين در صورت جدايی از حکومت حفظ خواهد شد.
sokhan October 6, 2010 01:40 AM