برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در کشکول شماره ی ۱۳۲ می خوانيد:
- شاهبال خرد عبدالکريم سروش
- متن نامه حضرت محمود احمدی نژاد (ص) به باراک اوباما رئيس جمهور امريکا
- حسين درخشان و حقوقبشرچیها
- نشد ديگر آقای موسوی، نشد!
- مايکل فلپس های آينده ی ايران
- احسان طبری و نقد ادبی
- طرح عظيم استفن هاوکينگ
شاهبال خرد عبدالکريم سروش
"...علم دوستان علم پرور ، با دامن در کشيدن از سياست، چندی به جد، فلسفه و تاريخ علم را در مطالعه گيرند و از کيفيت تکوين و تولد علوم، نيک با خبر شوند. و زايمان دردناک دانش را از مادر تجربه، شهود، رياضيات، نقد، تفکر، بخت و اقبال مشاهده کنند تا شتاب زده و نا آزموده در اين دريای پرتلاطم جهش نکنند و بی گدار به آب نزنند و مويز را قبل از غوره نخواهند. بل فروتنانه و قدرشناسانه دستآوردهای ديگران را به ديده تامل بنگرند و مقراض به احتياط بزنند مبادا شاهبال خرد را ببرند..." «دکتر عبدالکريم سروش، جرس»
آن چه دکتر در "راز و ناز علوم انسانی" نوشته اند، نشان دهنده ی نزديک شدن ايشان به قله ای ست که از فراز آن می توان به تمام عرصه های هستی، آزادانه نگاه کرد. در اين نقطه، هيچ مانعی در مقابل چشم و عقل آدمی قرار ندارد. ديواره ای که دکتر سروش برای رسيدن به اين قله از آن عبور کرده است، ديواره ای ست صعب و دشوار که کم تر کسی توانايی عبور از آن را دارد. معمولا کسانی که به اين ديواره می رسند، در پای آن، کمپی می زنند و جا خوش می کنند و از همان ارتفاع اندک، به افق محدودی که در مقابل چشمان شان قرار دارد می نگرند. برای عبور از اين ديواره، وسايل بسياری لازم است، و نيز اراده ای پولادين و عشقی پايان ناپذير به پيشرفت و دانايی. از جملهی وسايل، علم است و اعتقادِ راسخ به آن. با موهومات و دستِ خالی و ورد و دعا از اين ديواره نمی توان عبور کرد. طناب های بافته شده با فناوری مدرن، قلاب های سَبُک ولی مستحکمِ فلسفی با آلياژی که سال ها طول کشيده تا نوع بشر به فرمول آن دست پيدا کند، کفش های علوم نوين که هر قسمت اش با دقت و ظرافت فنی طراحی و توليد شده، و ده ها وسيله و ابزار ريز و درشت ديگر برای بالا رفتن و گذر از اين ديواره لازم است.
اما همه ی اين ها بدون اراده ای که بخواهد به بالای اين ديواره برسد و عشقِ به اين که بداند بر فراز قله چه چيزهايی ديده خواهد شد کم ترين ارزشی ندارد. بسياری می ترسند وقتی به بالا رسيدند، با دره ای مهيب رو به رو شوند و راه پس و پيش نداشته باشند. بسياری نشستن در پای ديواره و ماندن در کنج عافيت را ترجيح می دهند. بسياری از همين گروه، افق محدود پيش روی شان را با تئوری سازی های شِبْهِ علمی، افقِ گسترده و بی کران معرفی می کنند و چه کتاب های مفصل و قطوری که در باب کوه پيمايی و قله ای که هرگز به آن نرسيده اند نمی نويسند.
اما دکتر سروش با گام های کوتاه و استوار، سانتی متر به سانتی متر اين ديواره را پيموده و اکنون به نزديکی های قله رسيده است.
به اين قله شايد کسان ديگری با ابزارهای ديگری پيش تر رسيده باشند، اما اين گروه از ديواره هايی بالا رفته اند که پيمودن اش دشوار نبوده است. سرنوشت بشری، ديواره های آسانرُو را پيش پای آنان قرار داده. اين گروه به خاطر فتح ساده ی قله، به ارزش آن و ارزشِ نگاهِ آزادی که می توانند به جهان پيرامون خود داشته باشند پی نمی برند و صِرف اين که به قله رسيده اند خوش حال شان می کند. چون ساده به قله رسيده اند رسيدن به آن را برای همه ساده می پندارند و جز شعار دادن و دعوت لفظی، کاری برای در پايينماندگان انجام نمی دهند.
امثال دکتر سروش اما با نوشته هايشان مسير طاقت فرسايی را که پيموده اند ترسيم می کنند و از گام به گامِ راهی که طی کرده اند خاطرات آموزنده دارند. اينان می توانند به ديگران برای رسيدن به قله کمک کنند.
دکتر سروش با شاهبال خِرَد به اين نقطه ی مرتفع رسيده است که اميدواريم هر چه بيشتر، از آن چه در اين نقطه می بينند بگويند و بنويسند تا امثال ما برای رسيدن به قله از آن استفاده کنيم.
متن نامه حضرت محمود احمدی نژاد (ص) به باراک اوباما رئيس جمهور آمريکا
"احمدی نژاد با اشاره به سخنان مسوولان آمريکايی برای مذاکره با ايران و همچنين روی ميز بودن همه احتمالات برای مقابله با برنامه هستهای ايران، اضافه کرد: «به خود جرات داده و ملت ما را تهديد میکنند و میگويند راه حلها روی ميز است، مرده شور خودتان، چهرهتان و ميزتان که دنيا را به لجن کشيدهايد ببرد. فکر کردهاند دنيا بیصاحب است و به بهانه آن هرگونه که بخواهند میتوانند بازی کنند.»... وی اضافه کرد:« اشغالگران منطقه اگر با پای خود از منطقه خارج نشويد، ملتهای منطقه شما را با اردنگی از منطقه خارج خواهند کرد.»" «خودنويس»
به نام خداوندِ گند زننده به هيکل کافران
از محمود بنده و فرستاده ی آيت الله العظمی سيد علی خامنه ای به باراک اوبامای سياه برزنگی، بزرگ آمريکائيان
با تو ام خره. با خودِ خودت. يابو علفی، کاه يونجه ات زياد شده داری هی جفتک می اندازی؟ ما به نيويورک می آئيم به خيالِ خامِ خودت ما را می چزانی؟ پيشنهاد مذاکره ی سرّی می دهيم، آن را رد می کنی؟ آن زنيکه، نماينده ات، چاک دهن اش را باز می کند هر چی لايق خودش و شوهرش و ارباب اش است نثار ما می کند؟ بزنم تو دهن ات؟ الاغ، اجداد تو مسلمان بودند، تو چرا اين طوری شدی؟ از اسم حسين خجالت بکش که رویت گذاشته اند. مرده شور ريخت و قيافه و همه چيزت را ببرد که آدم نمی شوی. خوب شد ما بر سر کار آمديم تا با اين نامه ها افسارت را بکشيم. حالا به تو توصيه می کنيم پيش از آن که مردم مظلوم آمريکا تو را با اردنگی از کاخ سفيد بيرون کنند، به ما پناه بياوری. تو را با سپاهت به سوی خداوندگارم، حضرت آيت الله العظمی خامنه ای فرا می خوانم. من پيام خداوندگارم را با زبانی که تُویِ احمق حالی ات شود ابلاغ کردم و اندرز دادم. مذهب ما را بپذير تا سالم بمانی و اگر دريغ کنی زرت ات قمصور خواهد شد.
محمود احمدی نژاد
بنده و نوکر حلقه به گوشِ سيد علی خامنه ای
حسين درخشان و حقوق بشرچی ها
"محکوميت حسين درخشان به نوزده سال و نيم زندان" «سايت VOA»
حقوقبشرچی کلمه ای ست بر وزن مطبوعاتچی و چاپچی و گاريچی و امثال اين ها برای معرفی کسانی که اهل رعايت حقوق بشر هستند و ماشاءالله مثل بذر گندم، همين طور در حال تکثيرند. بزنم به تخته، چشم نخورند ان شاءالله. حالا برخی ممکن است تصور کنند با وَضعِ اين اصطلاح می خواهيم به طرفداران حقوق بشر توهين کنيم و سطحشان را تا سطح گاريچی پايين بياوريم که چنين نيست و چنين مباد و حقوق بشرچی ها البته روی تخمِ چشم ما جا دارند.
حالا حقوق بشر چه ربطی دارد به حسين درخشان و نوزده سال و نيم زندانِ او که در تيتر مشاهده می شود؟ راست می گوييد والله، اين دو مقوله خيلی پارادوکسيکال و ناهمگون و نامربوط به نظر می آيند و من هم هر چه فکر می کنم ربطی ميان اين دو پيدا نمی کنم. شما می کنيد؟ شما هم نمی کنيد که تا اين لحظه در مورد محکوميت حسين درخشان چيزی نگفته ايد و واکنشی نشان نداده ايد. دم تان گرم. همه با هم در اين مورد خاص اشتراک نظر داريم. مگر حسين درخشان بشر است که برای حقوق او سينه چاک بدهيم؟ مگر او انسان است که از حق انسانی او دفاع کنيم؟ تازه نوزده سال ونيم که چيزی نيست. کلی آدم هر روز در زندان ها اعدام می شوند ما حقوق بشرچی ها کک مان هم نمی گزد.
من البته منتظر بودم آن هايی که هِی در حالِ بخششِ شکنجه گران و آدم کشان حکومتی هستند، حسين را هم به خاطر خطاهايی که در حق دوستان اش کرد ببخشايند و از گناه او در گذرند و به خاطر او هم توی سر و سينه بکوبند. اما خوشبختانه چنين نشد و اين دوستان نشان دادند که يک قاتل و متجاوز حکومتی به مراتب ناز و دوست داشتنی تر از حسين درخشان وب لاگ نويس است. بی خود نيست حکومت می گويد بشر داريم تا بشر و حقوق داريم تا حقوق. ما هم دست کمی از حکومت مان نداريم والله.
نشد ديگر آقای موسوی، نشد!
"سياستهای ويرانگر کنونی را به رفراندوم بگذاريد." «ميرحسين موسوی، سايت ايران امروز»
آقای موسوی عجب کَلَکی هستی شما! همان تاکتيکی را که در انتخابات می خواستی پياده کنی، اينجا هم می خواهی پياده کنی؟! نشد ديگر آقای موسوی، نشد! ما که حکومت باشيم می خواستيم شما در انتخابات رياست جمهوری شرکت کنی. شما چه کردی؟ زرنگی! يعنی آمدی گفتی مردم به اين دولتِ بلانسبت وقيح و خرابکار و بی عُرضه رای ندهيد، به من رای بدهيد. خب معلوم است که اين جدال، جدالی نابرابر بود و با بيانات حضرت عالی، هيچ آدم عاقلی نمی رفت به آقای احمدی نژاد رای بدهد که به صفات وقيح و خرابکار و بی عرضه مُتَّصِف بود. حالا هم داری همان کلک را می زنی و می گويی سياست های ويرانگر را به رفراندوم بگذاريد؟ خب کدام آدم عاقلی در صورت برگزاری چنين رفراندومی می رود به سياست های ويرانگر رای مثبت بدهد؟ شما هم ناقلايی ها!
مايکل فلپس های آينده ی ايران
مايکل فلپس را به خاطر داريد؟ همان شناگر آمريکايی که در المپيک ۲۰۰۴ يونان شش مدال طلا و در المپيک ۲۰۰۸ پکن هشت مدال طلا را مالِ خود کرد. لابد به خودتان می گوييد اين بابا دست از فلسفه و هنر و سياست برداشت، رفت سراغ ورزش آن هم ورزش شنا! نخير. عجله نفرماييد. نمی خواهم در مورد شنا و فن شناگری سخن بگويم. نمی خواهم در مورد طول دست های مايکل فلپس يا شکل عجيب غريب بدن او سخن بگويم. می خواهم عرض کنم ما بزودی شناگرانی در حد مايکل فلپس تربيت خواهيم کرد. هم اکنون مربيان کارآزموده ای مشغول تعليم و تربيت کودکان شناگر ما هستند که به حول و قوه ی الهی چند سال بعد نتيجه ی تعاليم درخشان و اسلامی آن ها را خواهيم ديد. فيلمی در اين رابطه با دوربين مخفی تهيه شده است که شما را به ديدن آن دعوت می کنم:
http://www.4shared.com/video/bus6idtS/Shiroodi.html
احسان طبری و نقد ادبی
"افکار و نظريات احسان طبری در حوزۀ علوم سياسی و فلسفی و اجتماعی بر ذهن نسلی از روشن انديشان معاصر ايران تأثير بسيار داشته است... در خور يادآوری است که توجه ما به ميراث مکتوب منتقدان به دور از گرايش های سياسی و اجتماعی ايشان است و کسانی که نظرياتشان در تاريخ نقد ادبی ايران دارای اهميت و نفوذ بوده، به دور از تمايلات سياسی و فلسفی ايشان، در حوزه تحقيق ما قرار گرفته است..." «احسان طبری و نقد ادبی، ايرج پارسی نژاد، چاپ اول، ۱۳۸۸، انتشارات سخن»
چند ماه پيش در يکی از کشکول ها اشاره ای به کتاب "احسان طبری و نقد ادبی" کردم و قول معرفی مُفَصَّلِ آن را دادم. جناب پارسی نژاد مجموعه ای فراهم آورده ارزش مند که آخرينِ آن "نيمايوشيج و نقد ادبی" نام دارد و قبل از اين، "روشنگران ايرانی و نقد ادبی"، "علی دشتی و نقد ادبی"، "خانلری و نقد ادبی" از اين مجموعه منتشر شده است. اين کتاب ها که مطالعه و يادداشتبرداری شد به تدريج به معرفی آن ها اقدام خواهم کرد.
مشکلی که در معرفی احسان طبری وجود دارد، همانا خط سياسی و فکری اوست که چون شبحی وحشتناک، بعد از سال ها که از مرگ او می گذرد، هم چنان محققان را می ترساند. حق دارد آقای پارسی نژاد که در مقدمه اش مینويسد توجه ايشان به ميراثِ مکتوبِ منتقدان به دور از گرايش های سياسی و اجتماعی آن هاست چرا که خطر، همچنان کسانی را که به بررسی افکار و عقايد دانشمندانی مانند احسان طبری مشغول اند تهديد می کند و اين گونه توضيحات در اصل واکسنی ست که محقق را از ابتلا به بيماری زندان و حرمان و عدم انتشارِ اثر مصون می دارد.
از اين مقدمه که بگذريم به خود کتاب می رسيم که انتشارات سخن آن را بر روی کاغذ کلفت مقوايی به شکلی زيبا چاپ کرده و به قيمت ۷۵۰۰ تومان روانه ی بازار نموده است. کتاب، کتابی ست کم غلط (صفحات ۲۵، ۳۸، ۴۴، ۷۸، ۸۱، ۱۰۳، ۱۱۰، ۱۱۷، ۱۳۶، ۱۹۸، ۲۰۰، ۲۰۷، ۲۱۱، ۲۲۴ (در پانوشت)، ۲۳۱، ۲۵۳، ۲۵۴، ۲۶۵، ۲۷۹، ۲۸۵) و اغلب غلط ها اشتباهات تايپی ست و در مطالعه و درک مطلب خللی ايجاد نمی کند. کل کتاب، ۳۴۲ صفحه است که شامل ۹ فصل و ۲ پيوست و زندگی نامه و حاصلِ گفتار و کتاب شناسیِ مراجع و فهرستِ راهنماست.
فصل ها عبارتند از: نقد هنر، نقد شعر، حافظ شناسی، دربارۀ مولوی، در بارۀ ادبيات ايران، دربارۀ داستان نويسی، دربارۀ فرهنگ ايران و سياست درست فرهنگی در کشور ما، خصوصيات نقد طبری از ادبيات و هنر، ديد نوآور و پيشرو طبری؛ و پيوست ها عبارتند از: شعر طبری و نثر طبری.
نگاه آقای پارسی نژاد به طبری و کار او در مجموع مثبت است و ضمن انتقاد به برخی از نوشته های او، بيشتر با تحسين ايشان رو به رو هستيم. در جاهايی از کتاب هم با نگاه نويسنده که چندان درست نيست برخورد می کنيم. مثلا اين اظهار نظر آقای پارسی نژاد در باره ی طبری که به نظر اين جانب ابداً صحيح نيست:
"ظاهراً طبری با همۀ دانش و دانايی گاه، در تأثير عقايد مسلکی و فلسفی خود، منطق هنر را با منطق حکمت و اخلاق در هم می آميزد و از هنر انتظار تبليغ و موعظه دارد..." (ص ۲۹).
نکته ای که در اين کتاب فقدان آن را مشاهده می کنيم، در نظر گرفتن دوره های مختلفی ست که طبری پشت سر گذاشته و متناسب با سن و افزايش تجربه، ديدگاه هايش دچار دگرگونی شده است.
به اعتقاد آقای پارسی پور "احسان طبری از عقل نقاد برخوردار بوده و واقعيت های هنر و انديشۀ جهان را در هر زمان در می يافته، اما دليری آن را نداشته که با تعبد و تعصب کمونيسم روسی در آويزد و با احکام آن ستيزه کند. آن قدر هست در فرصت هايی که احساس آزادی می کرده رای و نظر واقعی خود را در حمايت از نوجويی و نوخواهی فاش می کرده است..." (ص ۶۷).
و سپس می افزايد:
"در بارۀ او بايد با انصاف داوری کرد..." (همانجا).
البته اين همان وادی يی است که کم تر کسی جرئت پا گذاشتن در آن را دارد: بررسی بی طرفانه و منصفانه ی ديدگاه هايی که طبری را طبری کرد و امروز آن ديدگاه ها بدون در نظر گرفتن شرايط زمانی و مکانی نه نقد که نفی می شود.
آقای پارسی پور حين انتقاد، از اين کلمات و جملات استفاده می کند: "بحث مهمل" (ص ۹۴)، "تعبير من در آوردی" (ص ۹۶)، "نداشتن قاطعيت" (ص ۹۷)، "سردرگمی" (ص ۱۱۵)، "مبهم بافی" (ص ۱۲۰) و امثال اين ها. اما در مجموع ديدی منصفانه و سرشار از تحسين نسبت به طبری دارد. در خاتمه ی کتاب، در بخش حاصل گفتار چنين می خوانيم:
"طبری با نوشتن مقاله هايی در معرفی و تأييد آثار صادق هدايت، بزرگ علوی و نيمايوشيج در ادبيات، در موسيقی: پرويز محمود، حسين ناصحی، مرتضی حنانه و ايرج گلسرخی، در ترجمه: ابراهيم گلستان، پرويز داريوش، محمود اعتمادزاده (به آذين)، محمد قاضی و ابراهيم يونسی، در تئاتر: عبدالحسين نوشين و بسيارانی ديگر در برکشيدن استعدادها موثر بود. به ياد بياوريم که در روزگار کوشندگی احسان طبری در عرصۀ فرهنگ و هنر نو جامعۀ ايرانی بيشتر در انحصار فضلايی از نوع وحيد دستگردی و مجلاتی از قبيل «ارمغان» و «وحيد» بود و از دانش و ادبيات و فرهنگ و هنر زندۀ جهانی کمتر سخن می رفت. طبری با طرح مباحثی در نقد ادبيات و هنر، از نظرگاه فلسفی خود، به اين نوع خاص، که هنوز در ايران چندان معروف و معمول نبود، اعتبار و آبرو بخشيد. طبری نقد و پژوهش را وسيله ای برای بسيج انديشۀ معاصران به سوی ترقی جامعۀ ايرانی می خواست. هر چند نقد و نظر او گاه به اغراض سياسی و مسلکی آلوده می شد، با اين همه جهت حرکت او به سوی بيداری و هشياری بود و روی به آينده داشت. سهم احسان طبری در ترويج تفکر انتقادی و گسترش ادبيات و هنر و فرهنگ نوين ايران در خور حق گزاری است و در کارنامۀ پر برگ و بارش، در داوری تاريخ، هنرش بيش از عيب اوست" (ص ۳۱۴).
طرح عظيم استفن هاوکينگ
"چرا چيزی غير از هيچ وجود دارد؟ چرا ما وجود داريم؟ چرا اين مجموعه از قوانين خاص [بر جهان حاکم اند] و نه قوانين ديگر؟ اين ها پرسش های غايی مربوط به زندگی، کائنات، و تمام چيزهاست..." «The Grand Design, Stephen Hawking and Leonard Mlodinow صفحه ی ۱۰»
استفن هاوکينگ سعی کرده است در کتاب ۱۹۸ صفحه ای خود به اين سوالات پاسخ دهد. اين کتاب را با کنج کاوی بسيار مطالعه کردم. تصورم اين بود که با کتابی دشوارفهم و ثقيل رو به رو خواهم شد و با انگليسی شکسته بسته ای که می دانم چيز زيادی از آن دستگيرم نخواهد شد. اما بر خلاف تصورم کتاب به زبان ساده و قابل فهمی نوشته شده بود هر چند نکات مورد اشاره ی آن نکات پيچيده ای بود که برای درک هر يک از آن ها بايد ده ها جلد کتاب مطالعه کرد و از علم فيزيک جديد و فيزيک کوانتوم مطلع بود. چيزی که مرا بيشتر کنج کاو می کرد طرح اين بحث توسط پروفسور هاوکينگ بود که آيا طرح عظيم کائنات نياز به آفريننده ی کريم و بخشنده ای دارد يا اين که علم، توضيح ديگری برای اين طرح ارائه می کند؟ (توضيح نوشته شده بر روی لفاف کتاب).
هاوکينگ بعد از يک مقدمه ی کوتاه و طرحِ چند پرسش و بيان کلی نظرش به سراغ فيلسوفان دوران باستان می رود. چون بشر از قوانين طبيعت بی اطلاع بود، در ذهن اش خدايانی خلق می کرد که بر تمام جنبه های زندگی اش تسلط داشتند. خدايان عشق و جنگ؛ خدايان خورشيد، زمين، آسمان؛ خدايان اقيانوس ها و رودها؛ خدايان باران و طوفان؛ حتی خدايانی برای زمين لرزه و آتشفشان (ص ۱۷). اين بينش ادامه داشت تا زمان طالس مَلَطی که حدود ۶۲۴ تا ۵۴۶ پيش از ميلاد مسيح می زيست يعنی ۲۶۰۰ سال قبل. اين ايده با او شکل گرفت که طبيعت تابع قوانين ثابتی ست که بايد رمزگشايی شوند (همانجا). نتيجه ای که هاوکينگ از اين بحث می خواهد بگيرد اين است که تا زمانی که رمز پديده ای بر ما آشکار نشده آن را به خدا يا خدايان نسبت می دهيم ولی همين که از آن پديده رمزگشايی شد، قوانين حاکم بر آن، جای خدا يا خدايان را می گيرد و اين از ابر و باد و باران و گردش خورشيد و ماه آغاز شده و امروز موضوع کائنات و خلقت آن به مانند اين پديده ها که قرن ها ناشناخته بود، موضوع شناخت بشری ست. اگر شکل پديدآيی کائنات بر ما روشن شود، آن گاه موضوع آفرينش و آفريدگار به کناری نهاده خواهد شد.
نکته ی جالبی که در کتاب به غايت جدّی هاوکينگ با آن برخورد می کنيم طنزی ست که در نوشته اش به کار می بَرَد (صفحات ۲۵، ۲۶، ۴۲، ۴۳، ۶۷، ۷۳، ۹۲، ۱۱۴، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۸، ۱۵۱، ۱۵۸). حتی پروفسور در قسمت سپاسگزاری، که در انتهای کتاب آمده -و معمولا توسط خواننده ی عادی خوانده نمی شود-، با طنزی لطيف سخن اش را آغاز کرده است:
"کائنات طرحی دارد و کتاب هم. ولی بر خلاف کائنات، کتاب، خود به خود از هيچ به وجود نمی آيد..." (ص ۱۸۷).
يک نمونه از طنز هاوکينگ را در صفحه ی ۹۲ می خوانيم که از توانايی چشم انسان در تشخيص پرتوهای برقاطيسی (اصطلاح از زنده ياد دکتر غلامحسين مصاحب) سخن می گويد و مثال می زند که موجودات سيارات ديگر احتمالا توانايی ديدن پرتوهايی با طول موج متفاوت -که خورشيد آن ها شديدتر ساطع می کند- را دارند. بدين ترتيب موجودات بيگانه ای که قادر به تشخيص اشعه ی ايکس باشند می توانند در بخش امنيت فرودگاه شغل خوبی به دست آورند!
کاش اساتيد بزرگوار ما در رشته های مختلف علمی، بيان ساده و قابل فهم و طنزآميز مسائل جدّی را از امثال هاوکينگ بياموزند.
هاوکينگ بعد از مطرح کردن "اِم-تئوری"، قوانين فيزيک کوانتوم (ص ۶۶)، اصل عدم قطعيت هايزنبرگ – که در سال ۱۹۲۶ توسط ورنر هايزنبرگ مطرح شد- (ص ۷۰)، و طرح اين سوال قديمی که اگر ما بپذيريم کائنات را خدا آفريده، اين سوال پيش خواهد آمد که خودِ خدا را چه کسی آفريده ( ۱۷۲) در پايانِ کتاب به موردی اشاره می کند که به ما کمک خواهد کرد تا به موضوع واقعيت و آفرينش دقيق تر فکر کنيم و آن "بازی زندگی" ست که در سال ۱۹۷۰ توسط رياضی دان جوانی در کمبريج به نام جان کانوِی اختراع شده است. البته اين يک بازی نيست و برنده و بازنده، و اصولا بازيکنی ندارد. اين بازی که در اصل بازی نيست مجموعه ی قوانينی ست که بر جهانی دو بعدی حاکم است.
اين که با خواندن اين کتاب می توان نتيجه گرفت که جهان به طور قطع نيازی به آفرينشگر ندارد، بيان اش در صلاحيت من نيست. کتاب را بايد خواند و خواننده نسبت به دريافت خود، پاسخ اين سوال را خواهد داد.
اين کتاب با جلد سخت، با کاغذ و چاپ بسيار مرغوب، با تصاوير رنگی و کارتون هايی که شرح طنزآميز دارند به قيمت ۲۸ دلار عرضه شده است.
sokhan October 24, 2010 12:57 PMسلام ف م سخن عزیز
نوشته های شما را همواره می خوانم و همیشه لذت می برم از دید شما نسبت به مسائل که غالبا به دور از غرض و منافع شخصی و ... است.
امیدوارم موفق باشید و روزگاری برسد که مجبور نباشید مخفیانه بنویسید.
فکر کنم چون اکثر خوانندگان شما از سایت هایی مثل گویا نوشته های شما را می خوانند، کامنت های کمی دارید، یا اینکه کامنت ها را تایید نمی کنید و ...
فقط یک اشکالی در طرح سایت شما به نظرم آمد و آن اینکه حجم سایت سنگین است و با توجه به اینترنت فکستنی که در ایران عمدتا هنوز دیال آپ است که سرعت عملی آن از سرعت اسمی معمولا کمتر است و تازه بینندگان بدبختی مثل من وقتی از فیلتر شکن هم استفاده می کنند، سرعتشان از انچه هست افتضاح تر هم می شود، نوشته های قدیمی را به صورت آرشیو و با تیتر نشان بدهید.
و امیدوارم در آینده قالب سایتتان هم کمی چشم نوازتر بشود، اگرچه اهمیت ان در حد یک اپسیلن است دربرابر مطالب پر مغز سایت
موفق باشید
***
محمد عزیز سلام. متشکرم از این که نظر خود را با تمام دشواری هایی که بر سر راه اینترنت ما هست نوشتید. مشکلاتی را که از آن ها یاد کردید خوب می شناسم! در موردِ سنگینی صفحات وب لاگ، دو انتخاب داشتم: یک- در صفحه ی اول فقط تیتر مطالب و یک بند از آن ها را بگذارم. دو- همین کاری را که الان می کنم بکنم یعنی تمام مطلب را در صفحه ی اول بگذارم. قبلا روش اول را دنبال می کردم منتها بعضی از خوانندگان به من گفتند که بهتر است کل مطلب را در صفحه ی اول بگذارم چرا که فیدخوان ها فقط محتویات صفحه ی اول را نشان می دهند و چون وب لاگ من فیلتر است، آن ها مطالب را از این طریق دریافت می کنند. برای خود من روش اول بسیار راحت تر بود ولی فعلا از روش دوم استفاده می کنم تا ببینم در آینده چه می شود.
در مورد نظراتی که گذاشته می شود باید عرض کنم که من تمام نظرات را تائید می کنم (مگر آن که نظر بی ربط یا حاوی اهانت به اشخاص غیر از خودم باشد) و تعداد نظرات ارسالی برای من کم است.
در مورد قالب وب لاگ هم فکر می کنم این ساده ترین و سبک ترین قالب ممکن است. به نظرم با وضع موجود بیشتر از زیبایی باید به فکر زود و راحت باز شدن صفحات باشیم:)
خیلی متشکرم از نظر لطف شما نسبت به مطالب خودم. امیدوارم اگر عیب و ایرادی هم دیدید با یادآوری آن ها مرا خوشحال کنید. برای تان تندرستی و شادی آرزومندم. سخن
محمد October 29, 2010 10:24 AM