November 23, 2010

امان از دست انگلیسیا!

این مطلب در گویای من منتشر شده است.

sokhangou.png

آقا نزدیک بود گول بخورم. به قول مش قاسم، دروغ چرا! تا قبرآآآآ! یک انگلیسیا با من شروع کرد فارسی حرف زدن، مثل بلبل.

من یک لحظه محو تماشاش شدم و به خودم گفتم این که داره درست می گه. مگه ما ایرانی ها همه مون تروریست‌یم که فکر می کنیم انگلیسی ها همه شون روباه پیر و استعمارگرند؟ پس انصاف مون کجا رفته؟ این تاریخ هم که ما را کشت. کِی می خواهیم دست از سر کودتای ننگینِ انگلیسی-امریکاییِ 28 مرداد 32 برداریم خدا می داند. جالب این جاست همین امروز دست از سر مسببان آدم کشی ها و قتل عام های سال های 60 و 67 برداشته ایم و اون ها را بخشیده ایم و حتی پشت سرشون راه افتاده ایم که در مملکت تحول ایجاد کنیم و به آرمان های امام راحل جامه ی تحقق بپوشانیم؛ قبل تر هم که آدم کش ها و شکنجه گران زمان شاه را بخشیده بودیم و آرزوی باریدن نور به قبر پدر تاجدار می کردیم؛ حالا چطور شده نمی تونیم دولت انگلیس را بعد از پنجاه و هفت سال ببخشیم؟ چطور شده نمی تونیم افکار دائی جان ناپلئونی را از سرمون بیرون کنیم؟ یک اتفاقی بود تو تاریخ افتاد تموم شد رفت پیِ کارش! ما چرا این قدر سمج و بد قلق‌یم و ول کن ماجرا نیستیم. یک کودتایی شد، یک عده از بهترین فرزندان این آب و خاک را گرفتند و تیرباران کردند و خلاص! تازه، چرا شرایط تاریخی را به یاد نمی آوریم که اگر این کار را نمی کردند، به جای انگلیس و امریکا، شوروی ها می آمدند کشور را هپولی می کردند. دست برداریم از این همه فکر و خیال بد. دوست شیم با دنیا. دوست شیم با اروپا. دوست شیم با انگلیس.

خدا بگم این سایت خودنویس را چه کار کنه که ویدئوی سخنگوی فارسی زبان وزارت امور خارجه ی انگلیس را لینک کرد و این فکرها را به سرِ ما انداخت. بهتر است شما اول این ویدئو را ببینید بعد ادامه می دهیم:

دیدید؟ پسندیدید؟ قبول می کنید که حق داشتم گول بخورم و به دامِ انگلیسیا بیفتم؟ والله دروغ چرا، با این چیزهایی که ایشان می گوید عجیب نیست آدم بخواهد به "آقا" خیانت بکند و طرف انگلیسیا را بگیرد...

اما کتاب هایی که من جلوی چشم ام دارم اصلا تشویق کننده نیست: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس محمود محمود در 8 جلد (چاپ جدیدش را نمی دانم چند جلد است)؛ کتاب های فریدون آدمیت؛ همین کتاب ارزشمندی که دوست عزیزم به من هدیه داده است و برای بارِ دوم دارم آن را مطالعه می کنم به نامِ "طلای سیاه یا بلای ایران" نوشته ی ابوالفضل لسانی...

می فرمایید دارم مرده چوب می زنم؟ کاه کهنه باد می دهم؟ رفته ام سراغ کتابی که آقای لسانی در سال 1329 نوشته؟ درست می فرمایید. پس بیاییم سراغ امروز، و مثلا تلویزیون بی بی سی. البته که بی بی سیِ امروز، بی بی سی دیروز نیست و همه چیز نو نوار و شیک و مدرن شده؛ درست است که جوانان وب لاگ نویس ایرانی روح تازه ای در کالبد این بنگاه قدیمی خبرپراکنی دمیده اند؛ ولی سیخ و کباب و نسوختن این و نسوختن آن و منافع این و منافع آن همان است که قبلا هم بود؛ تا کِی دوباره "بر آید بلند آفتاب"! (مراجعه شود به مقدمه ی کتاب انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، تالیف عبدالرضا هوشنگ مهدوی).

نه آقاجان. دُور ما را لطفا خط بکشید. ما مثل مش قاسم از شما می ترسیم. تا مش قاسم در یادها زنده است، ترس ما هم از انگلیسیا زنده است. "آقا" همین جوریش به ما می گوید جاسوس انگلیس؛ فقط مانده که از شما تعریف هم بکنیم. شما را به خیر و ما را به سلامت. بروم کتاب طلای سیاه یا بلای ایران را تمام کنم...

sokhan November 23, 2010 07:39 PM
نظرات