November 14, 2010

کشکول خبری هفته ۱۳۵ از فرمول منطقی دکتر عبدالکريم سروش تا آرامشی که آرامش دوستدار بر هم زد

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

در کشکول شماره ی ۱۳۵ می خوانيد:
- فرمول منطقی دکتر عبدالکريم سروش
- شکنجه گران آينده ی مملکت کجا تربيت می شوند؟
- پوزش و عذرخواهی از مربی انگليسی تيم ملی بيليارد
- وقتی قضای حاجت آدم هم کنترل می شود
- اين يک فيلم طنز نيست؛ اگر اعصاب قوی نداريد آن را نبينيد
- بيچاره قيصر
- نارنجکی که هادی خرسندی منفجر کرد
- يعقوب ليث دکتر ناصر انقطاع
- آرامشی که آرامش دوستدار بر هم زد

فرمول منطقی دکتر عبدالکريم سروش
"اديان عموما پشتوانه اخلاق اند. پس بنابراين سياست با دين هم يک رابطه ای دارد و اينکه عده ای اصراردارند بگويند دين از سياست جداست اشتباه می کنند. دين از سياست جدا نيست – سياست با اخلاق رابطه دارد- اخلاق با دين رابطه دارد پس بنابراين سياست با دين رابطه دارد. يک همچين فرمول منطقی در اينجا هست. اين که ما می گوئيم رابطه دارد، واقعا رابطه دارد يعنی اخلاق يک جامعه و دينی که آن اخلاق را به جامعه می دهد، بر سياست اش تأثير می‌گذارد... من ديدم در مطبوعات به خصوص در مطبوعات خارج از کشور، اينترنت، سايتهای مختلف – بحث بر سر سکولاريسم است: جامعه آينده بايد سکولار بشود - دين بايد از سياست جدا شود، معمولا هم بحثهای ساده نگرانه (سکولاريسم يک بحث فلسفی مشکل است. صرف "دين از سياست جداست" مشکل را حل نمی کند.) - مسئله را خيلی ساده می گيرند: حالا ساده باشد يا نباشد، آيا واقعا مسئله ما اين است؟ ما اگر از اين نقطه آغاز کنيم، می توانيم گره ها را باز کنيم؟ ام المشکلات ما اين است؟ حکومت اعلان کند ما ديگر کاری به دين نداريم و قوانين فقهی را اجرا نکنيم، مسائل ما حل می شود؟ ما می توانيم استبداد سکولار داشته باشيم –يکی بيايد استبداد بورزد دينی هم نباشد- چه اشکالی دارد؟ نه اينها نيست – نمی گويم اينها هيچ نيست ولی اينها نقطه آغاز ما نيست. و اگر از اين راه ها برويم داريم بی راهه می رويم. جامعه ديندار خودمان را بر می انگيزيم و آشفته می کنيم." «دکتر عبدالکريم سروش، جرس»

از دکتر بعيد است که سال ها در خارج زندگی کرده و موضوع نهادينه کردن اخلاق را در آن جا به چشم خود ديده و باز چنين می نويسد. خيلی از ما مانند دکتر در خارج زندگی کرده ايم و با رفتار و اخلاق غربی از نزديک آشنا شده ايم. اين که غيرت ايرانی ما اجازه نمی دهد خودمان را زير ضرب ببريم يک موضوع، با موضوع ديگر که تحسين رفتار و اخلاق فرنگی هاست چه بايد بکنيم.

اخلاق، سطوح مختلف دارد. يک سطح اش اخلاق اجتماعی ست که در مقابل نگاهِ همه ی شاهدانِ منصف است. باور نمی کنم دکتر اخلاق اجتماعی مردم اروپا و آمريکا را نديده باشد و آن را با اخلاق اجتماعی ما ايرانيان مقايسه نکرده باشد و زشت و زيبای اين دو را نسنجيده باشد. بعد مانند يک فيلسوف يا اهل تفکر به ريشه اين تفاوت و زشت و زيباها نينديشيده باشد. حتما ديده و حتما انديشيده و حتما به نتيجه رسيده. پس اين سخنان چيست؟ و منشاء اش کجاست؟

دکتر رابطه اخلاق و دين و سياست را در يک فرمول منطقی می گنجاند و نتيجه گيری می کند. او نيک می داند که نه اخلاق "الف" است و نه دين "ب" و نه سياست "پ"، نه ربط دادن اين ها با هم و نتيجه گرفتن صحيح است. مسئله ای که دکتر طرح می کند اجزائش جا به جا شده است و مثلا جدايی دين از حکومت را جدايی دين از سياست می نامد که مقوله ای ديگر است. بعضی حرف ها را هم در دهان طرفداران سکولاريسم می گذارد که درست نيست، مثلا کسی نگفته است و نمی گويد با جدا شدن دين از حکومت مشکلات سياسی و اجتماعی کاملا حل خواهد شد؛ کسی نگفته است و نمی گويد دين از حکومت به يک اشاره جدا می شود و آن بر اين و اين بر آن تاثير نمی گذارد. طرفداران سکولاريسم می خواهند دين در حکومت و قانون گذاری و قضا دخالت نکند و در اداره ی مملکت که امری فنی ست نقشی نداشته باشد. اشکالات مطلب دکتر سروش آن قدر زياد است که حتی طرح آن ها در يک بند کشکول نمی گنجد.

همه ی ما، بدون استثنا، وقتی پا به يک کشور اروپای شمالی می گذاريم بلافاصله حُسنِ رفتار و اخلاق اجتماعی مردم را در کوچه و خيابان می بينيم و لب به تحسين می گشاييم. بعد آن را با رفتار و اخلاق خودمان مقايسه می کنيم. به قول سيد جمال الدين اسدآبادی به غرب رفتم همه اسلام ديدم مسلمان نديدم به شرق رفتم همه مسلمان ديدم اسلام نديدم. اين رفتار و اخلاق را آيا مردم غرب از دين اخذ کرده اند؟ وقتی زنی دست بچه اش را گرفته و به او عبور از چراغ راهنمايی و خط کشی عابر پياده را ياد می دهد، به او می گويد به گفته ی عيسی مسيح يا به نوشته ی انجيل با اين رنگ عبور می کنی و با اين رنگ می ايستی؟ يا اين که او را با مزیّت ها و مضار عبور و ايستادن، و منافع آن برای خود و جامعه آشنا می کند و در نهايت برخورد قانون را به عنوان ترمزی محکم به او يادآور می شود. همين مثال ساده را در نظر بگيريد و به تمام عرصه های رفتاری و اخلاقی غربی ها تسری دهيد؛ قطعا نقشی از دين در آن نخواهيد ديد.

و ما مسلمانان، به رغم مجموعه ای از قوانين بازدارنده و مجازات های وحشتناک دنيوی و اخروی و به ميان کشيدن پایِ خدا و پيغمبر و امامان به تمام عرصه های زندگی، به بی اخلاقی و کج رفتاری شهره ی خاص و عام‌يم و اين مختص زمان حاضر و حکومت اسلامی هم نيست و آن چه در مورد ما ايرانيان از ديرباز نوشته شده سرشار از داستان های موهنی ست که باعث شرمندگی می شود.

دکتر از فرمول به ظاهر منطقی خود، به موضوع سکولاريسم می رسد و با پيچيده خواندن آن و احتمال پديدآيی استبدادِ سکولار و پيش کشيدن مسئله ی حق و حق مداری، مجدداً طنابی برای ما می بافد که با آن به چاهی برويم که با طناب زنده ياد دکتر شريعتی رفتيم. طناب پوسيده، يا اگر نخواهيم بگوييم پوسيده، سُست بافته شده ای که تحمل وزن انسان امروزی را ندارد و وسط چاه نرسيده به يقين پاره خواهد شد و فرزندان ما را گرفتار درد و بدبختی خواهد کرد، چنان که امروز خود ما گرفتار هستيم.

موضوعِ موهوم و الهیِ "حقّ" به مراتب پيچيده تر از موضوع مشخص و اين دنيايیِ سکولاريسم است. اتفاقا بهترين نقطه ی شروع هم همين سکولاريسم است و اگر نوانديشان مذهبیِ ما نخواهند برای ردّ و طرد اين تفکر پای احساسات مذهبی مردم دين‌دار را به ميان بکشند و آن ها را رو در روی سکولاريسم قرار دهند، از مردمِ مذهبی کسی با آن مخالفتی نخواهد داشت چرا که سکولاريسم با مذهب مخالفتی ندارد و اتفاقا باعث حفظ شان و منزلت و افزايش احترام آن خواهد شد.

شکنجه گران آينده ی مملکت کجا تربيت می شوند؟
از مسئله ی اخلاق و دين و رابطه ی آن با سياست که دکتر سروش مطرح کردند آغاز کرديم، اکنون می رسيم به مثال های مشخص اخلاق و دين و رابطه ی آن با سياست. اگر فيلم "زندگی ديگران" (The lives of others) که داستان برخوردِ بازجوی سازمان امنيت آلمان شرقی با يک روشنفکر مخالف حکومت را بازگو می کند ديده باشيد، کلاس درس بازجو، و چگونگی بازجويی و اعتراف گيری از متهم سياسی توجه شما را به خود جلب خواهد کرد. لابد اين سوال برای شما مطرح می شود که در ايران، شکنجه گران کجا تعليم می بينند و اساتيد آن ها چه کسانی هستند.

برای رسيدن به سطح يک بازجو و شکنجه گر به ظاهر مسلمان، بايد استاد به ظاهر مسلمانی داشت که با امر و نهی اسلامی، اخلاق اسلامی را در انسان نهادينه کند و انسانِ تعليم ديده در چنين مکتبی، بعد از اتمام دوره ی آموزش اسلامی، در جامعه ی اسلامی، با امر و نهی اسلامی، اخلاق اسلامی را به انسان های ديگر تزريق کند. اين تعليم‌ديدگان اسلامی در سطح جامعه پخش می شوند و از مدرسه تا زندان به کار آموزش عقيدتی مشغول می گردند. در فيلم زير شما بخشی از تعاليم اسلامی، به منظور دست‌يابی به اخلاق اسلامی، که به قول دکتر سروش فردا در سياست اسلامی و جست و جوی حق کاربُرد خواهد داشت مشاهده می کنيد:

پوزش و عذرخواهی از مربی انگليسی تيم ملی بيليارد
"پاسخ رئيس فدراسيون بولينگ و بيليارد به شائبه‏ها: مربی انگليسی تيم ملی قبلاً سنت شده بود!" «آينده نيوز»

موضوع ختنه شدن مربی انگليسی تيم ملی بيليارد ابعاد گسترده ای يافته و بعيد نيست به زودی در سازمان های بين المللی اين سوال مطرح شود که آيا ايشان قبلا بريده شده بوده يا بريده نشده بوده. رئيس فدراسيون بيليارد خيال ما را راحت کرد و گفت که حکومت اسلامی نقشی در بريده شدن فرد مزبور نداشته و ايشان خودش قبلا بريده شده بوده است. به گفته ی رئيس فدراسيون، مربی مزبور مانند يک زندانی از صبح تا شب در اردوی تيم ملی حبس بوده و فرصت استفاده از عضو شريف را نداشته لذا دليل خاصی برای بريدن وجود نداشته است. ايشان در ادامه ی سخنان خود اظهار می دارد: "زمان برگزاری مراسم به مترجمشان گفتم اشکال ندارد، ترجمه کنيد که بايد سنت انجام شود و روش‏های بدون درد نيز آمده و مشکلی نيست که داوود پاسخ داد در دوره مسيحيتش سنت (ختنه) شده است و اگر می‏خواهيد می‏توانيد بررسی کنيد که ما به ايشان گفتيم نيازی به بررسی نيست و حرف شما برايمان قابل قبول است..." البته نامبرده اضافه نکرده است که سر و وضع آشفته ی مربی مذکور در هنگام شيرينی خوران به چه علت بوده است.

به هر حال ما به دليل ايجاد شبهه در اين زمينه به نوبه ی خودمان از مسئولان محترم فدراسيون بيليارد و مربی انگليسی عذرخواهی می کنيم و اميدواريم ما را عفو کنند.

وقتی قضای حاجت آدم هم کنترل می شود
مشهور است که اسلام آقايان انقلابی با همه کار مردم کار دارد و سعی می کند همه چيز را کنترل کند تا خدای نکرده کسی قدم کج بر ندارد و امروز هم که فرمول اخلاق و دين و سياست و نتيجه گيری دکتر سروش از ذهن ما بيرون نمی رود، به هر طرف نگاه می کنيم عوارض اين فرمول پيش چشم ما آشکار می شود و اين جمله ی مشهور با آن فرمول ترکيب می شود و با ديدن عکس زير تبديل به اين مطلب می گردد.
dastshouyi baa dourbin e madaar baste.jpg

بنده ی خدا کسانی را بگو که قضای حاجت مردم را مانيتور می کنند. شاهد صحنه هايی خواهند بود که تا پيش از اختراع سيستم مدار بسته تنها خدا می ديد و بس!

اين يک فيلم طنز نيست؛ اگر اعصاب قوی نداريد آن را نبينيد
يکی دو روز است که کلاً در هم ريخته ام. علت آن ديدن فيلمی ست که در زير می گذارم. خواندن مطلبی که در آن نوشته شده است کسانی به خاطر گرفتاری مالی کليه شان را می فروشند يک چيز است، ديدن اين اشخاص در يک ويدئوی مستند چيز ديگر. اميدوارم کسانی که اين فيلم را می بينند و از امکانات مالی برخوردارند، به کمک اين هموطنان مستاصل و درمانده که به خاطر مقدار اندکی پول ناچار به فروش بخشی از بدن شان هستند برخيزند و دست آن ها را بگيرند.

بيچاره قيصر
"شهيدی که برخاک می خفت / سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت / به اميد پيروزی واقعی / نه در جنگ / که بر جنگ..." «قيصر امين پور»
***
"با حمايت‌های استاندار از اجرای اين پروژه، تاکنون ۴۰۰ ميليون تومان اعتبار به ساخت اين آرامگاه اختصاص يافت که اميدواريم با حمايت وزير ارشاد شاهد تکميل و همچنين نوآوری‌های جديد ادبی در اين فضا باشيم..." «تابناک»

در مورد قيصر امين پور حرف و حديث بسيار است چنان که کانون نويسندگان ايران حاضر نشد به مناسبت درگذشت وی پيام تسليتی منتشر کند. ما را با اين حرف و حديث ها کاری نيست. اديبی بود که از دنيا رفت و خدايش بيامرزد. مراسم تشييع جنازه با شکوهی برای او برگزار شد و در رثايش شعرها سروده شد، اما کمتر کسی خبر دارد که چه بر سر مزارِ اين شاعر و استاد دانشگاه آمد.

به نوشته ی تابناک، استانداری با اختصاص بودجه ی ۴۰۰ ميليون تومانی مقبره ای برای او ساخته که ظاهرا به دليل اتمام بودجه نيمه کاره مانده است. به عکس های اين مقبره که نگاه می کنيم مقبره ای ست کوچک و محقر که ۴۰۰ ميليون تومان که هيچ، ۴۰ ميليون تومان هم برای ساخت اش زياد است. معلوم است کنترات‌چی ها بخش اعظمِ اين بودجه ی کلان را نوش جان کرده اند.

اما صحبت من بر سر اين پول و حيف و ميل آن نيست. صحبت من بر سر کپی ناقص و احمقانه ای ست که طراح مقبره، از بنای يادبود شهدای عراقی برداشته و آن را در ابعاد کوچک اجرا کرده است.
maghbare ye gheysar 1.jpg

maghbare ye gheysar 2.jpg
مقبره قيصر امين پور

banaa ye yaadboud e shohadaa ye araaghi.jpg
بنای يادبود شهدای عراقی

بايد به مجری طرح گفت، جا قحط بود رفتيد از بنای يادبود شهدای عراقی برای اين شاعر ايرانی الگو برداشتيد؟

نارنجکی که هادی خرسندی منفجر کرد
"...واقعيت اما اين است که من به‏ آن‌جا رفتم و مجاهدين مسئول همه‏ی قضايا بودند. چون مرضيه پيش آنها و مهمان آنها بود. من آن روز، آن‏جا نرفته بودم برای جنگ با مجاهدين. من نرفته بودم برای بازخواست مجاهدين. من برای آخرين ديدار با کسی که هم دوستم بود و هم صدايش در لحظات تنهايی همراهم بود، رفته بودم. من رفته بودم برای اينکه با مرضيه وداع کنم و اگر مرضيه در ۱۶، ۱۷ سال گذشته همراه مجاهدين بود، به اين خواست او و حضور او در اين جمع احترام گذاشتم و اين را هم گفتم و تکرار می‏کنم که هيچ‏کدام از ما نه برای مرضيه، نه برای دلکش، نه برای سوسن که در گاراژی زندگی می‏کرد و در لوس‏آنجلس از دنيا رفت، هيچ کاری نتوانستيم بکنيم. اگر مسائل پزشکی و رفاهی و زندگی مرضيه را در اين چندسال گذشته مجاهدين تأمين کردند، من آن‏جا و دوباره همين‏جا، از آنها تشکر می‏کنم..." «هادی خرسندی در گفت و گو با شهزاده سمرقندی، راديو زمانه»

هادی خرسندی با سخنرانی خود در مراسم بزرگداشت بانو مرضيه نارنجکی منفجر کرد که ترکش های آن کماکان به اين سو و آن سو می رود و به ذهن ها برخورد می کند و موجب عکس العمل می شود. اين نارنجک نارنجکِ دمکراسی ست که چاشنی انفجاری آن سخنرانی آقای خرسندی بود. ممکن است بگوييد چرا از کلمه ی نارنجک استفاده می کنی؟ مگر کلمه ی بهتری برای تشبيه سراغ نداری؟ حقيقت اين است که ما به رغم ظاهر دمکرات و ادعای دمکراسی خواهی، نه دمکرات‌يم و نه از دمکراسی خوش مان می آيد. آن چه از دمکراسی در ذهن داريم، آزادی بی حد و حصر برای خودمان و محدوديت کامل برای ديگران است. می خواهيم خودمان آقا باشيم و بقيه دست به سينه، اوامر ما را اجرا کنند. نه اهل تنوع‌يم، نه تفاوت. نه با اختلاف نظر ميانه ای داريم نه با اختلاف عمل. به همين لحاظ شعار می دهيم اما در عمل کُمِیْت مان به شدت لنگ می زند و شعارمان با عمل مان يکی نمی شود.

آقای خرسندی با سخنرانی خود پوسته ی زيبای "دمکرات‌مَنِشی ايرانی" را در هم می شکند و چه خوب که اين اتفاق می افتد تا اذهان بی طرف در جست و جوی راه حلی برای اين مشکل بر آيند.

گفت و گوی آقای خرسندی با خانم شهزاده سمرقندی را در اين جا گوش کنيد:
http://www.zamahang.com/podcast/2010/20101101_Hadi_Khorsandi_Marziyeh_Shahzadeh_Final.mp3
آقای خرسندی در کيهان لندن اين هفته مطلب کوتاهی در باره ی سخنرانی اخير خود منتشر کرده اند و ضمن آن توضيح محبت آميزی در مورد نوشته های من داده اند و مطلبی را که من در کشکول هفته ی پيش نوشته بودم ضميمه ی مطلب خود کرده اند که در همين جا از ايشان سپاسگزاری می کنم. برای خواندن توضيح آقای خرسندی در کيهان لندن به اين نشانی مراجعه کنيد:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/weekly/1330/khorsandi.pdf

يعقوب ليث دکتر ناصر انقطاع
کتاب "يعقوب ليث، مرد برتر تاريخ ايران" نوشته ی آقای دکتر ناصر انقطاع، کتابی ست در ۲۸۲ صفحه که انتشارات شرکت کتاب در امريکا، با سرمايه ی آقای کريم احسايی آن را چاپ و پخش کرده است. دکتر انقطاع اين کتاب را به فرزند تازه درگذشته شان دکتر پيمان انقطاع تقديم کرده اند.

سرآغاز کتاب با اين تيتر آغاز می شود که "تاريخ را پاک و درست بياموزيم". سخنی ست متين و منطقی که بيشتر از آموزندگان و تاريخ خوانان، به آموزگاران و تاريخ نويسان بستگی دارد. پيش از هر چيز، تاريخ بايد پاک و درست نوشته شود، تا امکان پاک و درست آموختن آن به وجود آيد. تاريخ های آلوده به ايدئولوژی دينی و کمونيستی و شوونيستی، و تاريخ هايی که به خاطر علائق و منافع شخصی حقيقت را مسکوت گذاشته يا تحريف کرده اند به تاريخ ايران آسيب های جدی زده که رفع آن نياز به تاريخ نويسانی بی طرف دارد.

اگر چه از تاريخ و تاريخ نويسی چيز زيادی نمی دانم با اين حال در ميان چند کتاب معدودی که مطالعه کرده ام کتاب ها و شيوه ی تاريخ نويسی زنده ياد فريدون آدميت را پسنديده ام.

اصولا تاريخ کشور ما به دو صورت نوشته شده است: در قالب تاريخ آکادميک که پر از شک ها و ترديدها و اعداد و ارقام و نام ها و اسامی و رويدادهای متغیّر در متن های مختلف است و اين تاريخی ست که برای عوامِ اهلِ مطالعه ای مثلِ من خسته کننده و گاه بيزار کننده است که هر قدر هم دقيق باشد، جذابيتی برای خواندن و آموختن و بهره گرفتن در زندگی جاری ندارد.

قالب دوم قالب داستان و رمان است و تاريخ در اين قالب تبديل به داستان تاريخی و رمان تاريخی می شود که هر چند در آن شک و ترديدهای دانشمندانه ديده نمی شود و اعداد و ارقام و اسامی و رويدادها در آن فيکس و ثابت است ولی تاريخ نيست و چيزی که خواننده می خواند ممکن است اصلا واقعيت نداشته باشد. اين گونه تاريخ ها مورد پسند عوام اهل مطالعه است ولی متخصصان آن ها را نمی پسندند و مورد استهزا قرار می دهند.

اما تاريخ به معنای واقعی کلمه که بتوان آن را خواند و به درد اهل مطالعه ی غيرمتخصص بخورد حقيقتاً نادر و کمياب است، يا من آن ها را نديده ام و نمی شناسم.

کتاب دکتر انقطاع، کتابی است که در ميانه ی تاريخ خشک و رمان تاريخی نوسان می کند اگر چه برای نوشتن اين کتاب به کتاب های متعدد و معتبر تاريخی رجوع شده اما مرز تاريخ و داستان در آن مشخص نيست و گاه به اين سو و گاه به آن سو مايل می گردد.

اما زبان دکتر انقطاع شيرين است و به رغم به کار بردن کلمات فارسی شده به جای کلمات جاافتاده ی فارسی (مثلاً شاخابه به جای خليج، خودسالاری به جای استقلال، پی ورزی به جای تعصب، فرزند به جای ابن، زنجيره به جای سلسله، سد به جای صد، پنجسد به جای پانصد، شهربندی به جای محاصره و امثال اين ها) کتاب ايشان را می توان به سهولت و بدون سکته مطالعه کرد.

دو اشکال بزرگ در کتاب ايشان وجود دارد که ناچارم جسارت کنم و آن ها را بيان کنم:
اول اين که ايشان موقع نقل مطلب از کتاب های ديگر، کلمات را در آن فارسی سازی می کنند. مطلبی که از کتابی ديگر نقل می شود بايد حتما عين کتاب مرجع باشد (حتی به گمان من با رسم الخط و حتی اغلاط مطبعی –که البته بايد غلط بودن آن به خواننده تذکر داده شود-). به عنوان نمونه دکتر می توانند به دل خواه خود کلمه ی عیّار را ایّار بنويسند، ولی گمان نمی کنم که خواندمير در کتاب حبيب السير عیّار را ایّار نوشته باشد يا ابوسعيد عبدالحی در کتاب زين الاخبار چنين رسم الخطی را به کار برده باشد.

دوم اين که فارسی نويسیِ کلماتِ شاهنامه و مثلا تبديل کيومرث به کيومرس کمکی به فارسی گرائی و فارسی نويسیِ جوانان ايرانی نخواهد کرد و حاصلی جز گمراهی برای ايشان نخواهد داشت. در جايی که دکتر، يعقوب ليث را يعقوب ليث می نويسند، نه يعقوب ليس، دليلی برای نوشتن کيومرس به جای کيومرث وجود ندارد.

از مسائل شکلی گفتيم و فرصتی برای پرداختن به مسائل محتوايی نماند که خواننده خود به آن ها توجه خواهد کرد. کتاب يعقوب ليث کتابی ست برای آشنايی با يکی از مردان بزرگ تاريخ ايران که ماندگاری ايران و ايرانی و زبان فارسی مديون همت و مبارزه ی آن هاست. اين کتاب به قيمت ۲۸ دلار در امريکا فروخته می شود.
برای آقای دکتر انقطاع عمر طولانی همراه با تندرستی و شادی آرزومندم.

آرامشی که آرامش دوستدار بر هم زد
"نامه‌ سرگشاده‌ آرامش دوستدار به يورگن هابرماس" «خبرنامه ی گويا»
"سکوت يورگن هابرماس يا عدم اطلاع آرامش دوستدار" «اکبر گنجی، خبرنامه ی گويا»
"نامه حميد دباشی، احمد صدری و محمود صدری به يورگن هابرماس" «خبرنامه ی گويا»
"در حاشيه هجمه "دين‌خويان" دانشگاهی به آرامش دوستدار" «مسعود نقره کار، خبرنامه ی گويا»
"هان ای شرم! سرخی‌ات پيدا نيست، درباره نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس و واکنش‌ها به آن" «مهدی اصلانی، ايرج مصداقی، خبرنامه ی گويا»
"پاسخ احمد صدری به منتقدانش" «خبرنامه ی گويا»
"آفرين بر نظر پاک خطا‌پوشش باد؛ پاسخی به دکتر احمد صدری ها" «مهدی اصلانی، ايرج مصداقی، خبرنامه ی گويا»

آرامشی که آقای دوستدار با انتشار نامه شان به يورگن هابرماس بر هم زدند آرامشی ست که دير يا زود به هم می خورْد و حرف های فروخورده به شکلی آتشفشانی از قلم ها جاری می شد و چه خوب که اين حرف ها در همين دوران رکود و سکون جنبش های سياسی بيرون ريخت و مشکلاتِ نظریِ انباشته و حل نشده را نشان داد.

اين همان مشکل بزرگی ست که به نحوی ديگر بعد از انقلابِ سالِ پنجاه و هفت خود را نشان داد، و شايد سوار شدن حاکمان امروزی بر موج انقلاب و سقوط در لجن‌زاری که اکنون در آن دست و پا می زنيم به خاطر بروز همين مشکل و عدم حل آن در وقت مناسب بوده است.

کاری ندارم که آقای دوستدار در نامه شان خشک و تر را با هم سوزاندند، يا آقای اکبر گنجی خطای آقای دوستدار را با لحنی نه چندان مناسب توضيح دادند، يا آقايان دباشی و احمد و محمود صدری به دليل آزردگی از لحن و شيوه ی آقای دوستدار با لحنی آزار دهنده و شيوه ی استدلالیِ نه چندان شايسته ی اساتيدِ بنامِ دانشگاهی به مقابله با ايشان برخاستند و ديگران نيز هر يک، توضيحات خود را در باب نظرات رد و بدل شده به شيوه های مختلف عرضه کردند، و باز کاری ندارم که چه کسی در اين پينگ پونگِ نظری بر حق و برنده بود و چه کسی از حد انصاف و اعتدال خارج شد، چه در اين زد و خورد قلمی نقاط ضعف و قوّت، هر دو، در تمام مطالب به چشم می خورد.

آن چه برای منِ ايرانیِ غير متخصص در امر سياست و ناظر اين مجادلات نظری مهم است اصلِ پرداختن به اين گونه موضوعات در زمان مناسبی ست که به گمان من همين امروز است، يعنی پيش از آن که خيلی دير شود و در ميانه ی بحرانِ تغيير يا حتی بعد از آن، انديشمندانِ دلسوز، گريبان يکديگر را بگيرند و رندانِ فرصت طلب بر موج تغيير و تحول سوار شوند و حاکميت را از آنِ خود کنند.

چه خوب است که آقای دوستدار هم‌چنان از اين نامه ها و مطالب بنويسند و آقايان منتقد و طرفدار، به پاسخ گويی و توضيح برخيزند تا فوران آتشفشانی آرام گيرد و انديشه ها به شکلی نرم بر بستری منطقی جاری گردد و مردم اهل فرهنگ از اين گفت و شنود ها و پرسش و پاسخ ها بهره مند شوند.

آقای آرامش دوستدار با نامه ی خود به يورگن هابرماس آرامشی را بر هم زدند که بايد بر هم می خورد. با چنين آرامشی نمی شد به رشد و اعتلا دست يافت. بايد حرف ها زده می شد و خشم ها مجال بروز پيدا می کرد. اين گونه بحث ها اگر ادامه يابد و تبديل به کينه و خشم فروخورده نشود قطعا راهگشا خواهد بود.

sokhan November 14, 2010 05:39 PM
نظرات