این مطلب در گویای من منتشر شده است.
به هر که می گویم "یک تلویزیون جدید آمده؛ فرکانس اش را یادداشت کن"، می بینم میلی ندارد و با آهان و اوهون و گفتن این که کاغذْ قلم دَمِ دست اش نیست، می خواهد از زیر یادداشت کردن فرکانس در برود. نه که سلیقه ی مرا می دانند، فکر می کنند، این تلویزیون جدید یک چیزی شبیه به یورونیوز یا بیبیسیست و برنامه ی این ها هم یا در باره ی فوران آتشفشان در اندونزی ست، یا درگیری های نظامی و کشت و کشتار در خاورمیانه.
اما وقتی می گویم این تلویزیون، تلویزیونِ گوگوش است و گوگوش در آن برنامه دارد، طرف با تعجب و خوشحالی می گوید "جدی می گی؟!" و فوراً قلم و کاغذ برای یادداشت کردن فرکانس آماده می شود. اگر هم نحوه ی "ستآپ" ریسیور را نداند، یک ساعت تمام از من سوال می کند که کدام منو را انتخاب کند و کدام دکمه را بزند تا بالاخره تصویر گوگوش روی صفحه ی تلویزیون ظاهر شود.
می گویم تلویزیون گوگوش، و راست اش نمی دانم صاحب این تلویزیون کیست، ولی خب، وقتی اسم تلویزیونْ "من و تو" باشد و گوگوش هم در آن به بچه های علاقمند به خوانندگی آوازخواندن یاد بدهد، تلویزیون می شود تلویزیونِ گوگوش، حالا هر که هر اسم دیگری می خواهد رویاش بگذارد، بگذارد. آن چه که در بالا نوشتم، نشان دهنده ی علاقه ی بسیار زیاد مردم به گوگوش است و این عجیب نیست، چرا که گوگوش در دل اکثر ما ایرانیان با ترانه ها و هنرش جا دارد...
***
گوگوش در کاباره ی میامی برنامه داشت؛ کاباره ای که موقع شروع آتراکسیون، سن اش بالا می رفت و خواننده ی اصلی آن که برنامه اش را آخر از همه اجرا می کرد شاه ماهی هنر ایران بود. در یکی از شب های اجرای برنامه، گوگوش در حال خواندن ترانه ی "جاده" بود که با احساس بسیار "جـــــــــــــاده" را به حالت کشیده گفت و خودش و ارکستر ساکت شدند تا دنباله ی آن را که "فریاد می زنه" بود بگوید، در فاصله ی سکوت، مردی که مست کرده بود و در بالکن نشسته بود، کلمه ای همقافیه را با صدای بلند فریاد زد و به خیالِ خودش مزه ریخت. گوگوش بدون عکسالعمل ترانه را به پایان رساند و صحنه را ترک کرد. ارکستر همچنان مشغول نواختن بود و از گوگوش خبری نبود. لحظاتی بعد گوگوش از پله های سِن بالا آمد، و با اشاره ی دست به ارکستر دستور قطع نواختن داد. چند جمله گفت به این مضمون که این کاباره محلی خانوادگی ست و متاسفانه گاه افرادی در آن دست به اعمالی می زنند که شایسته ی این محیط نیست. من دستور دادم کسی را که وسط ترانه اخلال کرد [با انگشت، میز مرد مست را در بالکن نشان داد] به بیرون هدایت کنند. در این اثنا دو سه مرد گردن کلفت که سکیوریتی میامی بودند مشتری خطاکار را کشان کشان به بیرون از سالن بردند، و وقتی ما از کاباره خارج می شدیم، از پشت درِ دفتر صدای فریادهای مرد را می شنیدیم که معلوم نبود سکیوریتی چه بلایی بر سرش می آورد. شاید همان بلایی بر سر آن مرد آمد که بر سر بهروز وثوقی در آخرِ فیلم کندو آمد. والله اعلم...
***
این ها را نوشتم که در وهله ی اول بگویم کار گوگوش کاری ست بسیار زیبا. این که بهترین خواننده ی زن ایران و تک ستاره ی موسیقی پاپ، زیر بال و پر عده ای دختر و پسر مستعد را بگیرد و به آن ها پرواز کردن در آسمان هنر بیاموزد، شایسته ی تقدیر است. اما، دو چیز باید به این کار زیبا اضافه شود: یک، بعد از بال و پر دادن و یکی دو اجرا بر روی صحنه و تولیدِ یکی دو آلبوم، پرنده ها به امان خدا رها نشوند (چنان که پرنده های دیگری که در برنامه های مشابه در تلویزیون های ایرانی انتخاب شده اند، چنین سرنوشتی داشته اند). دو، محیط زشت و اگر اجازه داشته باشم بگویم کثیفِ بیزنس هنری، چه در رشته ی موسیقی، چه در رشته ی سینما، چه در ایران، چه در اروپا و امریکا، چه پیش از انقلاب، چه بعد از انقلاب، باتلاقی ست که اگر هنرمندِ جوان به انواع و اقسام حفاظ های فکری و شخصیتی مجهز نباشد، او را به درون خود می کشد و غرق می کند. گوگوش خود کم در این محیط آلوده آسیب ندیده است. گوگوش باید بچه ها را نه تنها از نظر هنری، بل که از نظر برخورد و رو به رو شدن با این محیط نیز آماده کند و لااقل هشدارهای لازم را بدهد.
برای گوگوش و بر و بچه های شرکت کننده در مسابقه آرزوی موفقیت می کنم. با هم به ترانه ی زیبایی که بچه ها به صورت دسته جمعی اجرا کرده اند گوش می کنیم: