این مطلب در گویای من منتشر شده است.
آقا بدجوری احساس خفت و خواری کردم. نمی دانم این احساس را می شناسید یا نه. مثل این است که شما با اتومبیل ژیان تان پشت چراغ قرمز توقف کرده باشید، یک دفعه یک مرسدس بنزِ "اس.ال.کا" ی مدل 2010 بیاید بایستد کنارتان. مگر می توانید نادیده اش بگیرید؟ تو دل تان دو تا فحش به صاحب بنز می دهید که چرا چنین ماشینی دارد، دو تا فحش هم به خودتان می دهید که چرا چنین ماشینی ندارید. مجموعه ی این حالاتِ درونی می شود احساس خفت و خواری.
با خواندن متن اظهارات حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار با تعدادی از سینماگران ایران چنین احساسی به من دست داد. راست اش را بگویم این قدر سطح معلومات ایشان بالا بود که از گفته هایشان چیزی نفهمیدم. در اثر این نفهمیدن و ایجاد ترافیک مغزی دچار سردرد مهیبی شدم که با دو تا قرص استامینوفن کدئین هم خوب نشد. به شدت احساس حقارت و نادانی می کردم. به خودم می گفتم تو چقدر دیگر باید بخوانی تا بتوانی چنین سخنرانییی را درک کنی.
سخنرانی آیت الله چند فراز داشت که روی آن ها تمرکز کردم بلکه لااقل آن ها را بفهمم. اولیش موضوع بیرون کردن کلمات بازی و بازیگری از ادبیات هنر بود. به به! به به! جناب آملی در اصل نباید این موضوع را علنی می کرد ولی حالا از روی علمدوستی یا شاید هم سهل انگاری، این موضوع علنی شد و سوژه سوخت. الان تمام مسئولان فرهنگ غرب –که همه چیزشان را از اسلام و مسلمین گرفته اند- زوم کرده اند روی کلمات بازی و بازیگر و سعی می کنند آن ها را پیش از ما از قاموس شان حذف کنند. من حاضرم قسم بخورم که مشاور فرهنگی آقای سارکوزی با مدیر لاروس، مشاور فرهنگی آقای اوباما با مدیر مریام وبستر، مشاور فرهنگی خانم مرکل با مدیر دودن تماس گرفته اند که افعال to play ،Jouer، و Spielen را در معنیِ بازیِ هنرپیشه سینما و تئاتر، از زبان های فرانسه و انگلیسی و آلمانی حذف کنند و اصلا هم به روی خودشان نیاورند که زشتی این کلمه و معادل بودن آن با لهو و لعب را از که آموخته اند. این ها همان هایی هستند که صف کشیده اند مدیریت و کشورداری و حالا هم ادبیات هنر را از ما یاد بگیرند. حالا ممکن است فکر کنید دارم اغراق می کنم. مهم نیست. اسناد بعدی ویکی لیکس که منتشر شد خودتان به حقیقت ماجرا پی خواهید برد.
اما از حذف کلمه ی بازی و بازیگر که بگذریم می رسیم به دو عبارت که عمق معلومات این استاد بزرگ حوزه را نشان می دهد. یکی مقایسه موزه با دریا آن جا که می فرمایند: خداوند سلسله سرمايه های فراوانی در وجود ما نهاده است و ما مثل دريا هستيم، نه موزه. ارزش موزه اين است که از بيرون در آن عتيقه گذاشته میشود اما دريا خودش سرمايه است و گوهر میپروراند؛ و بعدی این عبارت که: هنر و سينما در جهان کنونی تقريبا نوزاد هستند و سابقه چندانی ندارند، اما اگر بخواهيم از منطق و فلسفه سخن بگوئيم، اين علوم حداقل سه هزار سال سند گويا دارند.
در مورد اول یعنی مقایسه موزه با دریا باید گفت که شاهکار آنالوژی ست. انسان چه ذهن خلاقی باید داشته باشد که بتواند موزه را با دریا مقایسه کند. من ذهن ام همیشه به این می رفت که دریا را مثلا با دریاچه یا حوض یا لگن مقایسه کنم ولی حالا می بینم که دریا را می توان با موزه هم مقایسه کرد. فردا اگر دیدید پرتقال را با شاتل فضایی مقایسه کردم بدانید که از آقای آملی یاد گرفته ام.
در مورد دوم، سینما درست، ولی این که هنر در جهان کنونی نوزاد است باعث شد تا هر چه در باره ی تاریخ هنر و بخصوص تئاتر خوانده بودم به شکل دروغی بزرگ در مقابل چشمان ام تجلی کند. خیلی از خودم و نویسندگان کتب تاریخی بدم آمد. گفتم مرده شور ارنست گامبریچ را ببرد با آن تاریخ هنرش. طفلک دکتر علی رامین چقدر وقت تلف کرده برای ترجمه ی آن. یا بدم آمد از دروغ هایی که مثلا درباره ی قدمت تئاتر شنیده بودم. متوجه شدم این که می گویند اولین قطعه ی تئاتری دوهزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح در مصر اجرا شده، دروغ بزرگی ست که جهانخواران به خوردِ ما داده اند. ممنون ام از حضرت آیت الله که ما را روشن کرد.
خلاصه. سرم درد می کند و بیشتر از این نمی توانم بنویسم. باید بروم دو تا قرص دیگر بخورم بلکه حال ام بهتر شود. همیشه توصیه کرده ام فلان مطلب را بخوانید، ولی این دفعه توصیه می کنم اگر معلومات تان مثل من کم است، متن سخنرانی آیت الله را نخوانید والّا شما هم مثل من سر درد می شوید و از آن بدتر احساس خفت و خواری می کنید. از من گفتن بود!
sokhan December 13, 2010 06:42 PMسلام
ف.م. سخن عزیز
می خواستم برایت ای میل بفرستم، اما حدس زدم اینقدر هر روز نامه برایت می آید و احتمالا بخشی اش هم تهدید و فحش و ... است که بی خیال اش شده ای.
اگرچه این سایت ظاهرا خاموش شده (فضولی زیادی از طرف من) ولی همین که مطالبت در گویا منتشر می شود برای من زیباست. و هنوز کشکول خبری هفته جذاب ترین است. امیدوارم انتشارش را ادامه بدهی.
همیشه به دنبال کسانی بوده ام که دید جدیدی از مسائل به من بدهند و دیوارهای تصور و بغض و اوهام و نفرت و ... را کنار بزنند. آدمهای سرد و گرم چشیده روزگار چون شما. امیدوارم خداوند عمر طولانی و سلامتی به شما بدهد.
می خواستم این را برای کشکول هفته 142 بنویسم اما در گویا ظاهرا امکان گذاشتن کامنت نیست.
قبلا هم گفتم که نوشته های شما و اسم شما من را یاد کدام شخصیت می اندازد. که اگرچه هرگز ندیدمش اما مقدمه هایش در کتاب های انتشاراتش می خواندم.
امروز هم در لابلای سطور کشکول 142 باز هم همان قلم و همان سبک نوشته ها و همان نویسنده برای من مجسم شد. هدفم اعتراف گیری و جاسوسی (احتمالا این دسته دوم خیلی دنبال شما هستند) نیست. فقط درد دل کردم
می دانم که چون به عنوان نویسنده ناشناس می نویسید، همه وظایف سایت و انتشار نوشته هایتان بر گردن خودتان است. و با توجه به وضعیت فعلی و دوندگی برای یک لقمه نان همین هم جای شکر دارد.
برای شما آرزوی موفقیت روز افزون دارم و امیدوارم یک روز شما بتوانید در ایرانی آزاد نوشته هایتان را منتشر کنید.
درد و دل یک جوان افسرده
:))
***
از لطف شما متشکرم. موفق باشید. سخن
محمد January 18, 2011 03:51 PM-حکومت از مردم مالیات میگیرد و ثروت ملی کشور را نقد میکند
-به دلیل مدیریت غلط و دیکتاتوری هر روز مشکلات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... بیشتر میشود و زمینه بد اخلاقی های اجتماعی روز به روز به روز افزایش پیدا میکند تا بالاخره یعقوب، محمد را با چاقو میزند.
-نیروی انتظامی که از پول مردم برای حفظ امنیت مردم ایجاد شده به دلیل اینکه در مقابل جان مردم احساس مسئولیت نمی کند و دلیلی نمی بیند که خود را به خطر بیندازد اجازه میدهد خشم ضارب از بین برود تا در امنیت کامل مجروح را به بیمارستان ببرند زیرا اگر مضروب زنده بماند یا نماند چندان فرقی نمیکند!
-در نهایت مسئولین قوه قضاییه برای اعلام وجود و قاطعیت و جهت راه انداختن یک نمایش خیابانی که هم مردم را سرگرم میکند و هم مطابق قوانین شرعی تحریک کننده نیست یعقوب را هم در حضور مردم میکشند.
-مردم هم مانند گله گوسفندان که هر روز شاهد سلاخی هم نوعان خود هستند نظاره گر هستند
-اما آنها باید بدانند که اینها گوسفند نیستند و در محیط بسته و پر از اختناق ایران در حال بالا و پایین کردن واقعیتها برای یک تصمیم بزرگ هستند، امیدوارم روزی بتوانیم ثابت کنیم که گوسفند نیستیم