برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در کشکول شماره ی ۱۳۷ می خوانيد:
- آقای مهندس موسوی و امام رحمت الله عليه
- محمد جواد لاريجانی و عباس چاخان
- بميرم برای مظلوميت ات علی اکبر
- بخارا ۷۶
- بچه ها متشکريم
- فوتبال برای ايران، هروئين برای اروپا
- نامه اعتراضی به وزارت امور خارجه هند
آقای مهندس موسوی و امام رحمت الله عليه
"آيا قانون گريزيهای گسترده و حساسيت در برابر خواست بازگشت بدون تنازل به قانون اساسی وعدم تمکين در مقابل رای مردم و گريز از انتخابات های آزاد و رقابتی غيرگزينشی و بستن روزنامه ها جز اين معنی می دهد که عده ای خود را برتر از قانون و مستغنی از آرا و نظرات مردم می دانند؟ مگر امام رحمت الله عليه در سال ۵۹ نگفت «همه روی قانون عمل بکنند. اين قانونی که ملت برايش رای داده است. همين رای نداده است که توی طاقچه بگذاريد و کاری به آن نداشته باشيد. برويد مشغول کار خودتان بشويد.» ودر سال ۶۰ نيز فرمودند: «البته دزدها از قانون بدشان ميايد و ديکتاتورها هم از قانون بدشان می آيد»..." «از پيام مهندس ميرحسين موسوی به مناسبت آذر، ماه دانشجو؛ سايت کلمه»
ما مانده ايم با اين مهندس موسوی و امام رحمت الله عليه اش چه کار بکنيم. در باره اش بگوييم، نگوييم. بنويسيم، ننويسيم. نظرمان را آن طور که هست بيان کنيم، نکنيم. با تعارف و مجامله از کنار حرف هايی که قبول نداريم بگذريم، نگذريم. جدّاً گير کرده ايم وسطِ آنچه احساس مان می گويد، و آنچه منطق مان می گويد.
احساس مان می گويد خودت باش و حرف دل ات را بگو و نپذيرفتنی ها را نپذير. منطق مان می گويد خودت باش ولی سی ميليون جوان اسير در چنگال اژدها را فراموش نکن. به خاطر آن ها کمی خودسانسوری کن. به جای پرداختن به نپذيرفتنی ها، به پذيرفتنی ها بپرداز و در موردِ آن ها سخن بگو. وقتی آقای دکتر عليرضا نوری زاده می نويسند: "چند تن از ما در اين يکسال و نيم، مبارزه و استواریِ [مهندس موسوی] را قدر نهاده ايم؟... مرتب قر ميزنيم که بله موسوی نخست وزير خمينی بوده و مسئول کشتارهای سال فلان و بهمان است" (يک هفته با خبر ۹ تا ۱۲ نوامبر ۲۰۱۰)، گرفتار ناراحتی وجدان می شوم که واقعا در راحت و فراغت خود چقدر به فکر مهندس و ناراحتی ها و گرفتاری هايش بوده ام.
راه چاره ای ندارم جز آن که به خوب و بد سخنان مهندس، هر دو اشاره کنم با اين تاکيد که به رغم تمام بدها، چاره ای جز پشتيبانی از ايشان نمی بينم. ايشان دست از امام خمينی اش نمی تواند بشويد، و توقعی اين چنين داشتن طبيعتاً عَبَث است. به تاريخ گذشته هم نمی تواند با ديد انتقادی بنگرد، چرا که خودش يکی از سازندگان و مجريان آن تاريخِ خانمانسوز است. می ماند امروزِ ايشان که همراه است با ياد نوستالژيک از دوران طلايی امام. برخلاف عده ای که خوب ها را از حرف های ايشان سوا می کنند و بر بدها به طور کامل چشم می بندند، و برخلاف عده ای که بدها را از حرف های ايشان جدا می کنند و بر خوب ها به طور کامل قلم بطلان می کشند، ما به هر دو سو با نگاهی واقع گرايانه نگاه می کنيم. چاره ای نداريم. اگر چاقوی مهندس با اين گونه نگاه ميانه، کند می شود، بگذار بشود. نمی توان حقيقت را پای مهندس يا هر کس ديگر قربانی کرد. و اين واقعيت را هم بايد پذيرفت که امروز جز مهندس و آقای کروبی کسی را توان مقابله با حکومت برای کاهش فشار از روی مردم نيست. پيدا کردن راهی که بين ايده آل ها و واقعيت ها پلی بزنيم تنها با گفت و گوی انتقادی ميسر است. گفت و گويی که اهل قلم و انديشه بايد آغازگر آن باشند.
محمد جواد لاريجانی و عباس چاخان
"محمد جواد لاريجانی: بهراستی ايران چه جنايتی مرتکب شده که اينگونه مستوجب دشمنی و کينهتوزی کشورهای غربی و از جمله آمريکاست؟ يکی از دستاوردهای بزرگ جمهوری اسلامی در ۳۰ سال گذشته اين بوده است که يک دموکراسی مبتنی بر عقلانيت اسلامی در اين کشور پديد آورده است که اسباب پيشرفت جامعه ما را در همه ابعاد پديد آورده است... يک مامور امای ۶ انگليس که من میتوانم اسم او را افشا کنم، در يک روز دوشنبه به ايران میآيد و در همان روز در يک خيابان خلوت ندا آقاسلطان اين دختر مظلوم را میکشد و در همان روز به انگليس باز میگردد..." «آفتاب»
عباس چاخان را می شناسيد؟ همان که بهروز وثوقی در فيلم دشنه نقش اش را بازی کرد و خدای چاخان کردن بود. همان که می گفت: "از وقتی که يادم می آد همه تو خونه ی ما به هم ديگه دروغ می گفتن، خيلی هم خوش می گذشت." همان که می گفت: "دروغ تو ذات ما نيست" ولی وجود و ذات اش سرا پا دروغ بود. همان که اين قدر پُررو و وقيح بود که وقتی چک اش را بانک نقد نمی کرد به طلبکارش می گفت: "عجب خری هستی. واسه چی اومدی سراغ من. برو يقه ی بانک رو بگير. اون پول نداده. به من چه؟!"
حالا اين آقای محمد جواد لاريجانی را که می بينم ياد عباس چاخان می افتم. درست است که عباس چاخان آدمی بی سواد و لات بود و محمد جواد لاريجانی از نظر سواد و فرهنگ و خانواده با او قابل مقايسه نيست، اما محمد جواد در چاخان بودن و پُرروگری رو دست عباس زده و روی او را سفيد کرده است. روزی روزگاری اگر فريدون گله ی ديگری پيدا شود که بخواهد فيلمی مثل دشنه بسازد می تواند از محمد جواد لاريجانی و چاخان های او الگو بگيرد و اصلا هم نگران نباشد که مردم فيلم را اغراق آميز تصور کنند.
بميرم برای مظلوميت ات علی اکبر
"مهدی هاشمی: هدف، پدر مظلومم است." «راديو فردا»
بميرم برای مظلوميت ات علی اکبر! اصلا اسم تو يادآور مظلوميت و بی پناهی ست. يادآور اشک و آه و زاری ست. دلم کباب شد علی اکبر. جگرم خون شد علی اکبر. يادت هست وقتی قدرت داشتی، خدم داشتی، حشم داشتی، وزارت اطلاعات و امنيت داشتی، علی اکبر فلاحيان داشتی، مقام داشتی، نام داشتی، برای خودت عددی بودی، عاليجنابی بودی. حالا همه اش از دست رفت، باقی ماند يک کاخ گچ بُری شده و يک تعداد مبل و صندلی اشرافی و دو تا پُست بی خاصيت به اسم رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و خبرگان رهبری. آدم دلش خون می شود وقتی می بيند کسی را که يک زمانی برای خودش يلی بود، زندانی داشت، دستگاه شکنجه ای داشت، به يک اشاره اش آدم را خفه می کردند، به يک حرکت چشم و ابرويش طرف را از روی زمين محو می کردند، به اين روز بيفتد؛ به اين فلاکت بيفتد. به قول بولوتوس: آه! کجا رفت آن دوران خوش. آن عرض و طول بی کران. آن قدرت بی حصر. آه! يادش بخير. يادش بخير، دورانی که هنوز مظلوم نشده بودی.
خاطرت هست اوايل سال پُر برکتِ ۱۳۶۹ که ۹۰ نفر از شخصيت های ملی مذهبی نامه ای به صورت سرگشاده زير عنوان "جمعيت دفاع از آزادی و حاکميت ملی ايران" برايت نوشتند و در آن از شما خواستند که قانون اساسی جمهوری اسلامی را همان طور که هست اجرا کنی و آزادی هايی را که در اين قانون آمده به مردم بدهی؟ خاطرت هست که اين عده از شما خواستند جلوی انعقاد قراردادهای اسارت آور با بيگانگان را بگيری؟ خاطرت هست از روی دلسوزی وخيرخواهی از شما خواستند تا در جهت مردم گام برداری؟ و شما که آن زمان مظلوم نبودی و قدرت داشتی چه کردی! يادش به خير! دستگاه امنيتی شما ده بيست نفر از اين جمعيت را دستگير کرد و پدری از آن ها در آورد که هرگز از يادها نخواهد رفت! لابد کتاب آن دو پيرمرد، حبيب الله داوران و فرهاد بهبهانی را خوانده ای. چه چيزهای خوبی تعريف می کردند از دوران پيش از مظلوميت شما. چقدر لذت بخش بود بلاهايی که با قدرت بر سر آن ها آوردی. بميرم برايت علی اکبر که به چه روزی افتادی! به قول شاعر: روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد / چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد. ناراحت نباش. غصه نخور. پسرت که فعلا در سلامت و امنيت به سر می برد. خودت هم که هنوز اسم و رسم و بادی گارد و ماشين ضد گلوله داری. اين سيب تا به زمين برسد، هزار چرخ می خورد. چه بسا شما شدی رهبر! چه بسا شما شدی صاحب قدرت! باز بر می گردی همان پدری را که از مردم در آوردی در می آوری. عوض هر چه در دوران مظلوميت کشيده ای در می آوری. من که با چشم پر خون اين ها را می نويسم. منتظر شويم ببينيم فردا چه می شود، آه!...
بخارا ۷۶
بخارای شماره ی ۷۶ شامل جشن نامه ای ست در تجليل از نويسنده ی بزرگ کشورمان، محمود دولت آبادی. تصوير ايشان زينتبخش روی جلد مجله است. مقدمه ی ستايش انگيز علی دهباشی با اين جملات خاتمه می يابد:
"در اين شماره ما به وسع خود که هر چند ناچيز است به جشن هفتاد سالگی محمود دولت آبادی نشسته ايم. قصدمان يادآوری خاطراتی است که بيش از دو نسل با داستان ها و رمان های او زندگی کرده است و بس. و جز اين دعايش نگويم که رودکی گفته است: هزار سال بزی، صدهزار سال بزی" (ص۹).
در اين دفتر دو شعر از محمدرضا شفيعی کدکنی به نام های بونصر (۱۳۸۸) و شبِ خیّام (۱۳۶۹) می خوانيم که برای محمود دولت آبادی نوشته شده است:
"شايد کزين شب، اين شبِ خیّام / هرگز به قرن ها / سر بر نياوَرَد / خورشيدی از کلام..." (ص ۱۳).
آقای دکتر عزت الله فولادوند ترجمه ی "دومين رمانِ بزرگ غرب"، نوشته ی پی.ام. فارستر را به محمود دولت آبادی پيشکش کرده اند:
"بيشتر مردم همعقيده اند که جنگ و صلح تالستوی بزرگترين رمانی است که تمدن غرب بوجود آورده است. ولی بعد از آن، کدام رمان از همه بزرگتر است؟ من می گويم در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست..." (ص ۱۵).
و ساير مقالات و مطالب بخارا همچون گذشته خواندنی و آموزنده است. معرفی تک تک مقالاتِ اين مجله ی وزين حتی به صورت تک سطر نياز به مقاله ای مجزا دارد بنابراين من تنها به چند تای آن ها اشاره می کنم:
"مارکسيسم عاميانه به سان «ايدئولوژی منتشر در فضا»" مطلبی ست خواندنی از جناب داريوش شايگان.
"زبان در خدمت باطل" نوشته ی دکتر محمد رضا باطنی از مطالب خواندنی اين شماره است:
"فصل اول [کتابِ «نقش سياست در ارتباط» نوشتۀ کلوس مولر، جامعه شناس امريکايی] «ارتباط تحريف شده» نام دارد و در آن نويسنده نشان می دهد که چگونه بعضی از نظامهای سياسی با دستکاری کردن و سوء استفاده از ابزار زبان، مردم خود را فريب می دهند..." (ص ۷۵).
تازه ها و پاره های ايرانشناسی استاد ايرج افشار در اين شمارهی بخارا به عدد ۶۶ می رسد. در اين مجموعه ی متنوع که از شماره ی ۱۵۴۹ آغاز می شود و به شماره ی ۱۵۸۲ خاتمه می يابد، مطلبی می خوانيم در باره ی شجاع الدين شفا و زندگی فرهنگی او:
"پدرش، عليرضا پزشک شهرهای بود در قم. محکمهاش نزديک حرم بود. معروف است که بر کاشی سر در آن جا ابياتی نقش بود که «دوا اينجا، شفا آنجا» از مصاريع آن میبود. پس میبايد به همين مناسبت باشد که آنها نام خانوادگی شفا را انتخاب کردهاند..." (ص ۸۹).
مطالب بخارای ۷۶ مثل ساير شماره ها خواندنی و جذاب است. بالاخره موردی هم برای انتقاد از اين مجله پيدا کردم که از شماره ی قبل به چشم می خورْد ولی گمان می کردم موضوع به همان شماره ختم می گردد که متاسفانه چنين نشد. اين شماره نيز مانند شماره ی قبلی با فونت ريز حروفچينی شده که خواندن مطالب را برای چشم های ضعيفْ دشوار می کند. البته قابل فهم است که جایْدادنِ مطالبِ خواندنی در يک نشريه ی ۶۸۵ صفحه ای که بايد هم در جا و هم در هزينه صرفه جويی کند نيازمند اتخاذ چنين روش هايی ست ولی با در نظر گرفتن اين که اکثر مراجعان اين نشريه ی گرانسنگ، ميان سال و سالْمند هستند، در نظر گرفتن سهولت مطالعه لازم و واجب است. اگر ريز کردن فونت در صرفه جويی مقدار زيادی کاغذ و انتشار تعداد بيشتری مطلب موثر است، طبيعتاً آن را می پذيريم و بايد به فکر تهيه ی عينک جديد باشيم! در غير اين صورت بهتر است فونت به همان اندازه ی قبلی بازگردد.
بچه ها متشکريم
"کاروان ورزشی ايران در پايان روز هشتم با ۸ طلا، ۷ نقره و ۱۴ برنز در جايگاه چهارم قرار گرفت." «ايرنا»
بچه ها متشکريم. متشکريم نه به خاطر مدال های رنگارنگ تان؛ متشکريم به خاطر همت و پايداری تان. متشکريم به خاطر تحمل تمام مصائب و شدائدی که در محيط نامناسب ورزش ايران تحمل کرديد و خود را به بالاترين مدارج قهرمانی آسيا رسانديد. متشکريم به خاطر تمام توهين ها، تحقير ها، کمبود ها، پارتی بازی ها، حق کشی هايی که در طول تمرينات مداوم تان در ايران ديديد و خم به ابرو نياورديد. متشکريم به خاطر دندان روی جگر گذاشتن و از پا نيفتادن تان.
دخترهای ورزشکار! از شما بيشتر از پسرها متشکريم. متشکريم به خاطر بار سنگينی که موقع دويدن، موقع رزميدن، موقع پارو کشيدن، موقع تيراندازی به شکل حجاب و گرمکن ورزشی با خودتان حمل کرديد. متشکريم که خود را با اين بار گران به اين نقطه که اوج قله ی آسياست رسانديد. متشکريم که نگاه سنگين مسئولان ورزش و حراست تربيت بدنی را بر هر حرکت خود تحمل کرديد. متشکريم که بارِ خجالت دست ندادن با مسئولان ورزش جهانی را به تنهايی به دوش کشيديد. اميدواريم به مدال های هر چه بيشتر دست پيدا کنيد و نتيجه ی زحمات تان را ببينيد.
بچه ها متشکريم.
فوتبال برای ايران، هروئين برای اروپا
"نيجريه: مقصد هروئين ارسالی از ايران اروپا بوده است." «راديو فردا»
ما هم بخواهيم دست از سر سعيد امامی برداريم، او دست از سر ما بر نمی دارد. هر اتفاقی که در اين مملکت می افتد و هر سياستی که حکومت دنبال می کند، آخرش ختم می شود به سعيد امامیِ معدوم. بيخود نيست می گويم او زنده است و روح اش در ميان ما حضور دارد. لابد ديده ايد که تلويزيون ايران هر چه مسابقه درجه ی يک فوتبال در جهان هست به طور مستقيم و با تقبل هزينه ی گزاف پخش می کند. يک دانه از اين مسابقه ها را در خارج از کشور بخواهيد به صورت پخش مستقيم ببينيد بايد کلی پول بپردازيد. مگر آقای ضرغامی عاشق چشم و ابروی ملت است که اين همه مسابقه از سراسر اروپا در تلويزيون ما پخش می کند؟ خير. اين طرح، طرح سعيد امامی خدانيامرز بود که برای مشغول کردن جوانان بايد آن ها را به سمت فوتبال کشيد و بهترين مسابقات جهان را برايشان فراهم آورد. دو ساعت پای تلويزيون نشستن هم دو ساعت است. همين را ضرب کنيد در تعداد فوتبالدوستان ببينيد چه رقمی می شود.
اما طرح ترانزيت هروئين و مواد مخدر به اروپا هم طرح جديدی نيست. بانی اين تفکر هم نيروهای نظامی و امنيتی ما هستند که آقا ما چرا خودمان را در مرزهای شرقی جلوی تير و تفنگِ اشرار قاچاقچی قرار بدهيم؟ به ما چه که اين مواد بچه های اروپا و امريکا را معتاد و بدبخت می کند؟ اصلا بهترِ ما! بگذار آن ها معتاد و مافنگی بشوند، تا ما بتوانيم ممالک شان را از چنگ شان بيرون بياوريم. يک پول هنگفت هم نصيب ما می شود. می آييم با قاچاقچی های بين المللی قرارداد می بنديم که مواد مخدر را مستقيما از کانال های تعيين شده به طرف مرزهای غربی و جنوبی ببرند. به کار ما هم کاری نداشته باشند. بابت عبور و مرورشان هم حقالعبور می گيريم. هم جيب مان پُر پول می شود، هم در مرزها سربازان ما کشته نمی شوند، هم خارج از سهمِ تعيين شده، مواد مخدر وارد ايران نمی شود (و قيمت ها فيکس و ثابت می ماند!)، هم غرب ضربه می خورد.
خب. بحمدلله مشاهده می شود که ديدگاه های اين چنينی به مرحله ی اجرا در آمده و اولين محموله ی کشف شده در نيجريه نشان دهنده ی گوشه ای از اين تجارت شيرين است. حالا چقدر از اين محموله ها قبلا به اروپا رسيده و در باراندازها تخليه شده، خدا می داند!
نامه اعتراضی به وزارت امور خارجه هند
"هند، سفير جمهوری اسلامی ايران را در ارتباط با گفته های اخير آيت الله خامنه ای فراخوانده است. وزارت امور خارجه هند روز جمعه رضا علايی، کفيل سفارت جمهوری اسلامی را احضار کرد و «ناخشنودی عميق» دهلی نو را ابراز داشت. دولت هند در بيانيه ای می گويد دهلی نو گفته های رهبر ايران را «تجاوزی به تماميت ارضی و حاکميت» خود می بيند. آيت الله خامنه ای هفته پيش در سخنانی از نخبگان مسلمان درخواست کرد از «پيکار» مسلمانان «ملت های افغانستان، پاکستان، عراق، فلسطين و کشمير» حمايت کنند." «سايت صدای امريکا»
در خبرها خواندم که وزير امور خارجه ی هند، سفير کشورِ ما را در ارتباط با گفته های اخير آيت الله خامنه ای احضار کرده، لذا وظيفه ی ميهنی خود ديدم که جهت جلوگيری از بحران، نامه ای به وزير خارجه هند بنويسم و موضوع را توضيح دهم. در اين نامه سعی کرده ام به پيوندهای هنری و فرهنگی ميان دو ملت بزرگ ايران و هند نيز اشاره کنم:
جناب آقای وزير امور خارجه هند سلام
ان شاءالله که حال شما خوب است. ابتدا عرض کنم که من به عنوان يک ايرانی بسيار خود را به فرهنگ و سرزمين شما نزديک احساس می کنم. گمان دارم بيش از ايران، با صحنه های زيبای کشور شما آشنا و مانوس باشم. ممکن است تعجب کنيد که چطور يک ايرانی سرزمين هند را به خوبی می شناسد. عرض کنم حضورتان که اين جانب از زمان نوجوانی هر چه فيلم هندی در سينما همای پخش می شد ديده ام و از طريق راج کاپور و ريشی کاپور و آميتا باچان و شاهرخ خان درس فداکاری و از خود گذشتگی آموخته ام. از شعله و سنگام تا گاهی خوشی گاهی غم در ذهن من و بسياری از ايرانيان نقش بسته و صنعت آجيل و خشکبار و دستمال کاغذیِ ما مديون فيلم های کشور شماست.
باری در اخبار چند روز پيش آمده بود که سخنان آقای خامنه ای بر شما گران آمده و شما سفير کشور ما را برای ادای پاره ای توضيحات به وزارت امور خارجه فرا خوانده ايد. می خواستم برای روشن شدن شما و جلوگيری از اتلاف وقت، خدمت تان عرض کنم که قربان، شما طرف را اشتباه گرفته ايد. اين آقای خامنه ای که شما می بينيد، يک مقام پيچيده ای در کشور ما دارد. از يک طرف هيچ کاره است، از يک طرف همه کاره. وقتی به صرف اش نباشد هيچ کاره است. وقتی به صرف اش باشد همه کاره است. در مورد اعتراض شما ايشان حتما خواهد گفت من که کاره ای نيستم. يک رهبر مذهبی هستم و کشور ما را رئيس جمهور اداره می کند؛ روابط خارجی ما را وزارت امور خارجه تنظيم می کند. بعد اين قدر قانونْ قانونْ و مقرراتْ مقرراتْ می کند که شما از اعتراض تان پشيمان می شويد. راست می گويد بنده ی خدا. ايشان فقط حرف می زند و دولت اجرا می کند. شما که نمی توانيد به يک رهبر مذهبی بگوييد حرف نزن. می توانيد؟
اما نقش اصلی ايشان برای ما ملت ايران است. ايشان حکم ولی و قیّم ما را دارد. ما، شصت هفتاد ميليون ايرانی، صغير و بلانسبت خر و احمقيم، لذا نياز داريم به کسی که عقل اش به همه چيز برسد و راه را از بيراه به ما نشان بدهد. شما فکر نکنيد چون گاندی را داشتيد يا جواهر لعل نهرو را داشتيد، همه مثل آن ها هستند. خير. ما طبق اصول ۵ و ۵۷ و ۱۰۷ و ۱۷۷ قانون اساسی کشورمان، ملتی هستيم عقب افتاده و صغير، که احتياج به ولی يی عالم و همهچيزدان داريم که دست ما را بگيرد و پا به پای خودش ببرد. اگر مثل بچه های خوب دنبال اش رفتيم، نوازش می شويم و توی جيب ما قاقالیلی می ريزد. اگر نرفتيم، دو تا می زند توی سر ما که آدم شويم و دنبال اش راه بيفتيم. اگر هم مقاومت کنيم، دست مان را می گيرد می کِشَد با چَک و لگد می بَرَد. آری اين سرنوشت ملت ماست که با سرنوشت ملت شما کمی فرق دارد.
باری اين ها را منبابِ توضيح عرض کردم که وقت تان را به خاطر کَلکَل کردن با اين "آقا" تلف نکنيد.
با آرزوی موفقيت برای شما.