برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
لینک در سایت انقلاب اسلامی در هجرت
عکسها از آرش افشار ـ ۲۹ آبان ۸۹ ـ بيمارستان سيدرزساينای لوس آنجلس
يکی بايد به راهی صعب پويد
که وصف ايرج افشار گويد
نباشد چون زبانی در ستايش
مدد گيرم ستايش از نيايش
«حبيب يغمايی»
اشک بر چشمان ام نشست و بغض راه گلويم را بست وقتی اين جملات آقای دهباشی را خواندم:
"اين روزها خوب نيستم، اساساً پريشانم. خيلی ها مثل من هستند. استاد من و ما دوران سختی را می گذراند. اين دورۀ دو ماهه اخير که بيماری اش شدت و قوت گرفت، او را رنجور کرد. و امروز از صبح همۀ ما دوستداران تاريخ و فرهنگ ايران روز را تا شب به نگرانی گذرانده ايم. فرزندان برومندش، کوشيار، بهرام و آرش بر بالين او هستند. دو پزشک شريف که از دوستان ديرين استاد افشار هستند: دکتر احمد مير و دکتر هوشنگ دولت آبادی در تلاشاند. به راستی و بدون ترديد استاد افشار يگانه و يگانه و يگانه است. نماد شرف و ايران دوستی است. نماد عشق به فرهنگ و آب و خاک اين سرزمين است. پس برايش آرزوی بازگشت و نوشتن و نوشتن داريم. همۀ ما."
نمی دانم اين اشک و بغض از برای چيست. برای استاد ايرج افشار، برای علی دهباشی، برای فرهنگ و تاريخ سرزمين ام ايران، برای شما خواننده ی عزيز، برای خودم... برای که؟...
نمی دانم و نمی خواهم بدانم. نمی توانم بدانم. ما، همان که دهباشی او را "همۀ ما" می نامد، همگی اجزای يک تن و بدن ايم؛ اجزای يک پيکريم؛ پيکر ايران. روحی که به اين پيکر جان می بخشد، همانا فرهنگ ماست. فرهنگی عظيم و قابل ستايش که متاسفانه آن را نمی شناسيم و چون نمی شناسيم آن را قدر نمی دانيم.
استاد ايرج افشار، مردی که به قول دهباشی يگانه و يگانه و يگانه است، با قدم و قلم خود در راه شناساندن اين فرهنگ، به من، تو، ما، همه ی ما، زحمت ها کشيده است؛ کوشش ها کرده است. وجب به وجب خاک اين سرزمين را زير پا نهاده است. هر جا، بر روی ورقْپاره ای، يا تکه چوبی، يا حتی سنگ قبری، خطی بوده که به شناساندن فرهنگ ما کمک می کرده آن ها را خوانده و با تحليل استادانه ی خود در اختيار ما قرار داده است. نمی گويم در اين راه رنج ها برده، چه مطمئن ام آن چه در نگاه ما رنج و دشواری می آيد، برای او لذت بخش بوده است.
نمی دانم در اين چند خط، کدام وجه از وجوه اين مرد بزرگ را بيان کنم. از نشرياتی که منتشر کرده بگويم، يا از کتاب هايی که نوشته؟ از نويسندگانی که به جامعه ی فرهنگی ما شناسانده بگويم، يا از فرهنگی که به اهل فرهنگ غرب معرفی کرده؟ از "آينده" بگويم، يا از "فرهنگ ايران زمين"؟ از "سخن" بگويم، يا از "راهنمای کتاب"؟ چه خوب گفت سيد فريد قاسمی در توصيف ايرج افشار:
"کتابدار کتابشناس، تصحيح گر کاشف، نسخه شناس متن پژوه، سندپرداز مرجع نويس، گنجور مجموعه ساز، فهرستنگار دانش شناس، تاريخ نگار احياگر، سامانده نهادساز، نادره يار نامه نگار، شناسانندۀ کمياب و ناياب، مُعرف کمنام و گمنام، منبع خاورشناسان، همنشين دانشوران، معاشر مشاهير، وارستۀ ناوابسته، دلسوختۀ ژرف انديش، جهانگرد ايران نورد، و گذشته پژوه آينده نگر..." «ايرانشناس مجله نگار، زندگی و کارنامۀ مطبوعاتی ايرج افشار، صفحه ۵».
آری، برای شناخت فهرستوار اين دانشیمرد، بايد ۱۲۰۰ صفحه کتاب آقای قاسمی را ورق زد. چه خوب که اين کتاب هست. چه خوب که ارج نامه ايرج هست. چه خوب که آقای دهباشی و بخارا هست تا يادی کند از اين مرد بزرگ که اکنون در بستر بيماری ست.
يک نکته از هزاران بگويم و مطلب را خاتمه دهم. در تائيد آن چه آقای قاسمی به عنوان "مُعرف کمنام و گمنام" آورده است، انتشار نوشته ی اين جانب در جلد دوم کتاب گرانقدر "کتابفروشی" بس، که نشان می دهد استاد ايرج افشار از جايگاه رفيعی که در آن هستند، نويسندگان کوچک و گمنامی چون مرا هم می بينند و تشويق می کنند. در کشوری که برای تازه به دوران رسيده های فرهنگی بُردن نام نويسنده ی گمنام هم کراهت دارد، ايشان در مقدمه ی کتاب شان چه بزرگوارانه و مهربانانه از مقاله ای خُرد زير عنوان "کتابفروشی، کتابی برای کتابخوانان حرفه ای" -که در وبلاگی پرتافتاده منتشر شده است- ياد می کنند و کل مقاله را نيز در کتاب ارجمند خود می آورند:
"سپاسگزاری من پايانی نمی تواند داشته باشد. چه وام دار هميشگی نود و چند پژوهشگر فرهنگمندم که لطف کرده و مقاله های خوبی برای اين دو مجلد نوشته اند... جز آن از بزرگوارانی بايد ياد کنم که برای باز ماندن نام بابک در آغاز کتابهای خود نام او را آورده اند... جز آن، از کسانی که در مجله های کتاب هفته، پيام بهارستان، کتاب ماه (کليات)، ناصر گلستانی فر در روزنامۀ بيستون (کرمانشاه)، فرهنگ فرهی (مجلۀ جوانان)، نصرالله حدادی (کتاب هفته)، ف.م.سخن (سايت) از مجموعۀ کتابفروشی دلپذيرانه ياد کرده اند..." (مقدمه جلد دوم کتاب کتابفروشی، صفحات ۱۸ و ۱۹).
اين ها را آوردم نه برای خودنمايی که برای نشان دادن بزرگی ايرج افشار...
به قول آقای دهباشی پريشان ام. اشک مجالی برای بيشتر نوشتن نمی دهد. پيکر کشور عزيز ما اين روزها پاره پاره است. روح ايران ما، فرهنگ ما، زخم های عميق و کاری خورده است. درد ايران، درد همگی ماست. فرهنگشناس ما در بستر بيماری ست. و چه می توان کرد جز منتظر ماندن و آرزوی بهبود کردن؛ بهبود برای استاد؛ بهبود برای فرهنگ ايران؛ بهبود برای ايران.
sokhan April 13, 2011 10:40 PM