این مطلب در گویای من منتشر شده است.
آدم شدم. خودم را به عنوان انسان به ثبت رساندم. ای حکومت اسلامی! ای آقای خامنه ای! ای حضرت جنتی! ای حسین شریعتمداری! ممنون ام از شما. ممنون ام از شما که با ابراز نفرت تان، به من زشتی نفرت را نشان دادید. تا چند وقت پیش، من هم موجودی بودم شبیه شما. انسان برای من انسان نبود، بلکه نام بود، فامیل بود، طبقه بود، جهانبینی بود، پدر بود، مادر بود، موقعیت اجتماعی بود...
اولین بار، وقتی اراذل و اوباش را زیر مشت و لگد گرفتید و عکس ضرب و شتم وحشیانه ی آن ها را در خبرگزاریهایتان منتشر کردید، برای نوع خودم، برای انسانی که از گوشت و پوست و استخوان و اعصاب درست شده است، متاثر شدم. زشتی این کار را در عالم واقع ندیده بودم و در خیال خودم چنین برخوردی را جایز می دانستم. به نظرم رسید تحولی در من ایجاد شده و انسان، صرف نظر از رذل بودن یا نبودن اش، صاحب حقوقی ست که باید رعایت شود.
به خودم گفتم انشاءالله خیر است و این سانتیمانتالیسم، واکنشی ست در مقابل پلیدی های شما که با دیدن یکی دو جنایت فجیع و تبهکاری اراذل و اوباش به زودی برطرف می شود. موارد مشابه که تکرار شد دیدم نه، انگار چیزی در درون من از بیخ و بن عوض شده و آدم دیگری شده ام. باز به خودم گفتم این به خاطر دیدن مُشتی وامانده ی بی پناه است و خط و خطوط و فاصله ی من با انسان های صاحب جاه و مقام قطعاً در جای خود باقی ست.
با در گذشت شجاع الدین شفا، و مشاهده ی توهین هایی که از طرف شما و نیز مخالفان شما به ایشان شد، دیدم نسبت به این عالِم متهتک هم سمپاتیِ انسانی پیدا کرده ام و بهرغم تفاوت فکری صد و هشتاد درجه ای –و به قول آقای احمدی نژاد سیصد و شصت درجه ای- با ایشان، از این که حیثیت انسانی ایشان زیر پا گذاشته شده ناراحتم. حتی وقتی آقای عبدالعلی بازرگان بر سر فاتحه خواندن یا نخواندن برای مردگانی چون ایشان بحثی تئوریک را آغاز کرد با وجودِ احترام بسیار زیادی که برای ایشان قائل ام قلم ام را نتوانستم ساکت نگه دارم.
اکنون با درگذشت علیرضا پهلوی، غم و اندوه دیگری به سراغ من آمده که برای خودم هم تعجب انگیز است. هرگز تصور نمی کردم برای درگذشت یکی از اعضای خاندان سلطنت متاثر شوم، ولی نمی دانم چرا امروز فکر نمی کنم متوفی، یکی از اعضای خاندان سلطنت است، بل که فکر می کنم یکی از اعضای خاندان سلطنت، انسانی ست مثل تمام انسان ها، که مرگ او برای مادر او، برای دوستان و نزدیکان او تلخ و ناگوار است. اگر روزگاری به این تلخی و ناگواری توجه نداشتیم، به خاطر این بود که نگاه انسانی به انسان نداشتیم، و نگاه ما به نام و نام فامیل و جایگاه طبقاتی انسان بود که خطای محض بود. علیرضا پهلوی فقط حامل یک نام بود و کاری که مستحق مجازات باشد نکرده بود، و حتی اگر کاری کرده بود که مستحق مجازات بود، باز مرگ او به عنوان یک انسان تاثرانگیز بود و این درسی بود که به لطف و مرحمت شما آموختیم.
نگاه نفرت انگیز و کینه توزانه ی کسانی که خود را حامی تاج و تخت می دانند به انسان های دگراندیش، روی دیگر سکه ای ست که نام حکومت اسلامی بر آن ضرب شده است. سکوت کسانی که خود را میانِ اقتدارگرایانِ حکومتی و نیروهای برانداز می دانند در مقابلِ مسائلی از این قبیل، لبه ی این سکه ی تقلبی و بی ارزش است.
علیرضا پهلوی انسانی بود که به هر دلیل خودکشی کرد. نه نام او، نه فامیل او، نه شاهزاده بودن او، دردش را –که ما نمی دانیم چه بود- درمان نکرد. این مرگِ خودخواسته البته تاثرانگیز است. هرگاه نام او، فامیل او، شاهزاده بودن او باعث شود این تاثر به شادی بدل شود، باید به انسان بودن مان، و به شعارهایی که در ستایش انسان و انسانیت می دهیم شک کنیم.
شادی شما حکومتیان، بهترین دلیل برای این شک است. از این که این شک را در من به وجود آوردید متشکرم.
sokhan April 13, 2011 02:58 PM