این مطلب در آی طنز منتشر شده است.
در یک صبح زیبای اسفندی، در حالی که پیژامه به تن و لیوان نسکافه به دست دارید، با خمیازهای که حاکی از نشاط سحرگاهیست دکمهی «آن و آف» کامپیوترتان را فشار میدهید و دقایقی منتظر میمانید تا تمام آن چیزهایی که در «استارتآپ» کار گذاشتهاید بالا بیاید. بعد، تمام برنامههای شناسایی و ضدشناساییتان را «ران» میکنید و وارد صفحهی «جیمیل» میشوید. پانزده ایمیل از خانم شهلا بهاردوست، ده ایمیل از خبرنامههای سبز، بیست ایمیل از سایتهای سلطنتطلب، تعداد زیادی ایمیلِ دعوت به حضور در مبارزهی بیامان در روز چهارشنبهسوری، هفهشده ایمیلِ تبلیغِ قرصِ ویاگرا، و چند ایمیل مشابه را علامت میزنید و نخوانده روانهی فولدرِ «تِرَش» میکنید. در لابهلای ایمیلها، چشمتان به ایمیل «میم. ف» میافتد و آن را باز میکنید. محمود خان فرجامی است که از شما خواسته بنویسید "دهه 80 را چگونه گذراندید؟"...
اوه... کارِ مشکلیست... این سوال مرا از روتین زندگی خارج میکند... ولی خب، سعی میکنم به آن پاسخ بدهم... دههی هشتاد به من خیلی خوش گذشت. دو دهه در دوران بعد از انقلاب، خوشترین دهههای زندگی من بود که از آنها میتوانم به عنوان دههی «طلایی» یاد کنم: یکی دههی شصت و دیگری دههی هشتاد. راستاش را بخواهید در دههی شصت بنیان دههی هشتاد را گذاشتیم و اگر امروز به همهی ما خیلی خیلی خوش میگذرد به خاطر زحماتیست که در دههی شصت کشیدیم.
مثلا در دههی شصت که دوران جوانی ما بود، تمام فکر و ذکرمان حملهی صدام بود. در خرداد شصتویک که حملهی صدام دفع شد، به ما که دوران مقدس سربازیمان را در خط مقدم جبهه میگذراندیم گفتند دفاع مقدس را در داخل خاک عراق ادامه بدهید. ما آن زمان نه که وسط حادثه بودیم نمیفهمیدیم چیبهچی و کیبهکی است لذا با نهایت شادی و خوشحالی در حالی که وسط انفجار خمپارهها دستافشان و پاکوبان بودیم و دوستانمان میان زمین و هوا -یا خودشان یا اعضا و جوارحشان- مشغول پرواز و چرخش بودند تلاش میکردیم داخل خاک عراق شویم که نشدیم و دست آخر با فضاحت جام زهر را سر کشیدیم. بعد دوران خوش اقتصادیمان شروع شد. یعنی در دوران زیبای سازندگی سعی کردیم با نیروی جوانیمان از نظر اقتصادی رشد کنیم و برای خودمان چیزی شویم که آنجا هم اینقدر خوش گذشت که نگو. با خوشحالی بسیار آنچه را که داشتیم از دست دادیم چرا که آقازادههایی بودند که در خط مقدم اقتصاد در حال تلاش و زحمت کشیدن بودند و حیف بود ما ببریم آنها نبرند و ما بخوریم آنها نخورند، لذا با خوشحالیِ تمام دُممان را گذاشتیم روی کولمان و شدیم مثل هزاران مردمی که با تحیّر به تماشای گردش روزگار مشغول بودند.
اینجوری بود که پایههای زیبای دههی هشتاد گذاشته شد. فونداسیون که این باشد، نمای ساختمان معلوم است که چه میشود. اگر بگویم در دههی هشتاد خیلی خیلی به من خوش گذشت میترسم چشم بزنید و در دههی نود این همه خوشی از من گرفته شود. اولین پدیدهای که در دههی هشتاد به شدت باعث خوشحالی من شد این بود که دیدم روز به روز از میزان مطالعهام کم میشود. نگفته بودم که یکی از دلایل غم و اندوه و افسردگی مطالعهی کتابهای متفرقه است. حالا رمان و غیر رماناش فرقی نمیکند. ممکن است فکر کنید چون در این دهه، پا به دوران سالخوردگی گذاشتهام و چشمانام ضعیف شده است علاقهام به مطالعه کم شده. نه. من در این زمینه با نهایت شادمانی میگویم که عامل اصلی کاهش مطالعه و رفع دپرسیون من حکومت عزیزمان بوده چرا که با نپرداختن یارانهی مُخَرِّب، باعث شده کتاب با قیمت اصلیاش به بازار عرضه شود و ما توفیق اجباری حاصل کنیم و کمتر وقت و پولمان را هدر بدهیم.
در دههی هشتاد کار دیگری که انجام دادم مبارزهی بیامان علیه حکومت اسلامی ایران بود. البته الان را نگاه نکنید که پیژامه به تن و لیوان قهوه به دست دارم. معمولا موقع مبارزه لباس درست و حسابی به تن میکنم و پشت کامپیوتر مینشینم. اگر شما بدانید در راه پیروزی مردم ایران چقدر کلیک کردهام و چقدر تا باز شدن صفحات اینترنتی زجر کشیدهام اشکتان در میآید. ولی من تمام اینها را با خوشحالی و رغبت انجام دادهام و مردم ایران اصلا مدیون من نیستند.
یک خوشحالی دیگر را هم بگویم و مطلب را تمام کنم. من مثل اکثر مبارزان کامپیوتری اضافه وزن داشتم. در دههی هشتاد به خاطر واقعی شدن قیمتها -که خدا پدر دولت آقای احمدینژاد را به خاطر این کار بیامرزد- من سبدِ خریدم روز به روز کوچک و کوچکتر شد و وزنام از صدوبیست به نود کاهش پیدا کرد. البته سگدوزدنهای الکی و بیحاصل هم در این کاهش وزن بیتاثیر نبود که خوشبختانه همچنان ادامه دارد.
مرا ببخشید که بیشتر از این از خوشیهای دههی هشتادم نمیگویم. شما چشمتان شور نیست، ولی خوانندهای که این مطلب را میخواند ممکن است حسادت کند و دههی نودِ من خراب شود. اگر اجازه بدهید، قهوهام را سر بکشم و لباسام را عوض کنم و به ورزشِ مفرحِ و شادیبخش خاکبرسرریختن مشغول شوم...
sokhan April 13, 2011 10:55 PM