برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
هادی خرسندی عزيز
شروع صحبت با شما برايم مشکل است. درست تر بگويم حرف زدن با شما برايم مشکل است چرا که جايگاه شما برای من جايگاه استاد است و جايگاه خودم هم که برای خودم معلوم است. به بيان روشن و به عنوان مثال اگر در برنامه ی پرگار بی بی سی پنلی برای خودم قائل باشم، پنل سوم خواهد بود. اين ها را از سر فروتنی کاذب و تمجيد بيهوده نمی گويم چه نه شما مرا –شخصاً- می شناسی که انتظاری از من داشته باشی و نه من شما را –شخصاً- می شناسم که انتظاری از شما داشته باشم. من -شايد به خاطر تربيت قديمی و دِمُده ام- به رابطه ی شاگردی و استادی معتقدم و به هر آن که چيزی به من آموخت احترام می گذارم و سکوت در مقابل استاد را -هر چند نظرش را قبول نداشته باشم- بخشی از ادب شاگردی و استادی به حساب می آورم. در توجيه اين سکوت هم می گويم که شايد استاد، تيزبينی يا ريزبينی يی دارد که من ندارم و او چيزی را می بيند که من نمی بينم و او چيزی را می داند که من نمی دانم، پس بايد "صبر" کنم تا درستی حرف استاد بر من معلوم شود. در مرحله ی بعد هم اگر نادرستی حرف استاد معلوم شد، به خودم می گويم هزار حرف درست زد و ما از آن استفاده کرديم، يک حرف نادرست زد که بر آن چشم می بنديم. مگر قرار نيست بشر –حتی از نوع استادش- جايزالخطا باشد؟
تربيت امروزيان اما چيز ديگری می گويد. نه اولی را قبول دارد، نه دومی را، و راست و مستقيم توی چشم انسان زُل می زند و می گويد، هر آن چه به فکر و زبان اش می رسد. اسم اش را هم می گذارد استقلال رای و نترسی. حتما همين طور است و ما شايد رای مان را طبق عادت به رای اساتيدمان گره می زنيم و در مقابل عظمت استادان مان دچار ترس و احترام آميخته به آن می شويم ولی چه بايد کرد. ما، ما هستيم و آن ها، آن ها. اميدواريم که آن ها چيزهايی را که ما به دست نياورديم با اين استقلال رای و جسارت – که بهتر است بگويم جسور بودن- به دست بياورند. ان شاءالله.
بعد از اين مقدمه ی طولانی می رويم بر سر اصل مطلب. امروز داشتم با دوستان فيس بوکی بر سر برنامه ی نوروزی شما در بی بی سی و حجاب خانم رهنورد که شما به آن اشاره کرده بودی کامنت نگاری می کردم و در حال گفتن اين بودم که... بهتر است عين کامنت ها را اين جا بياورم. ابتدا نظر آقای پارسا صائبی صاحب وب لاگ پارسانوشت و بعد پاسخ خودم به ايشان را عيناً درج می کنم.
پارسا صائبی می نويسد:"سخن جان، بحث سر طنز و شوخی کردن با موسوی و رهنورد و امام نيست. خودم هم موافق تابوشکنی هستم و اساساً از نقدناپذير کردن سياسيون هيچ خوشم نمی آيد. هم موسوی و هم کروبی هردو اشتباه زياد کرده اند، سابقه شان هم بايد مرتب نقد شود، اما نه به قيمت تحقير ديگران آنهم زمانی که قدرتی ندارند و بعد هم مسخره کردن حجاب. وقتی به نحو بیربطی مرتب خمينی و نوه اش و ميرحسين و رهنورد را مسخره کنيم و در مقابل از احمدی نژاد حمايت کنيم، يکجای کار ايراد دارد و آن هم چيزی نيست جز کينه ورزی. مثلاً اينکه بگوييم: "ميرحسين به يک کيسه ای که تکيه داده بود بهش، ديديم مثل اينکه اين کيسه تکون داره ميخوره، ايشون گفت اين کيسه نيست همسرشه، گفتم همسرش چرا رفته تو کيسه؟ گفت کيسه نيست حجاب اسلاميشه، گفت چيه آزادی پوشاکه، گفتم ولی پوشاک بايد آزاد باشه، اين توش تکون نميخوره، گفتم حالا اين سفيده چيه روش گل منگوليه؟ گفت اين روسريشه. گفتم آخی! (... و باقی ماجرا)" از شما شخصاً سوال ميکنم که اينهمه مسخره کردن پوشش يک نفر آيا توهين آميز نيست؟ آيا شما خودتان تاکنون کسی را مثلاً با حجاب رهنورد و فائزه را با کيسه مقايسه کردهايد در طنز نوشته های خودتان؟! آيا اساساً اين موضوع را حساس نمی بينيم که حق نداريم نوع پوشش ديگران را تا اين حد مورد تحقير قرار دهيم؟ سوال ميکنم که پيام مهم هادی خرسندی در اين مورد که به قول شما نياز به دقت و تامل و فکر کردن دارد تا آن را فهميد، چه بوده؟ غير از اين بوده که ميگويد: "اگه ميرحسين فردا قدرت را در دست گرفت و گفت حجاب زنان همگی بايد مثل رهنورد باشه چی؟!!" آخه اين هم شد پيام؟! موسوی که در خانه خود حبس است و رييس جمهور هم اگر قرار بود بشود که محال است و نخواهد شد و به همت بنده و شما تا آخر عمر خانه نشين و حصر شد و بنده و شما هم به ريش او و امام ميخنديم و دق دلی مان را خالی ميکنيم. به فرض محال فرض کنيد موسوی همين الان رييس جمهور شد، آيا اين باور کردنی است که درحاليکه شعارهای مشخصی داده به عنوان رييس جمهور بيايد و از افراطيون هم خشک مقدس تر شود و بگويد که همه بايد عين همسر من پوشش اسلامی داشته باشند؟ بعد هم بقيه مردم گوشتکوب هستند لابد و طلسم ميشوند و ميگويند ما همه بدون چون و چرا از موسوی اطاعت ميکنيم همه را هم با بولدوزر موسوی و هوادارانش خواهند زد و صاف خواهند کرد. شما لطف بفرماييد احتمال وقوع چنين پيشآمدی را با يک رنج عددی مشخص کنيد که نهايتاً همه زنان ايرانی با خدعه (!) ميرحسين و خط امامی ها بروند توی کيسه: نود درصد؟ ده درصد؟ يکدرصد؟ يا ده به توان منفی سه درصد؟ يا هر عدد ديگر؟ آيا واقعاً اگر چنين رهبران آزاديخواهی دروغگو و جسارتاً حرامزاده و چنين مردمی سفيه داريم بهتر نيست به مار غاشيه و جنتی و احمد خاتمی و رهبر معذب پناه ببريم و از اينکه ما را در کيسه نکرده اند شکرگزارشان باشيم؟! آخر اين چه برخورد مثبت و سازندهای است که طنزنويس سياسی ما ميکند؟ اگر قرار است نقد قدرت کنيم، پيش از همه نقد استاد هادی خرسندی ميکنيم که تا ميکروفن و دوربين بی بی سی را ديد کمی تا قسمتی جوزده شد و خواست کينه سی و دوساله خودش را از خمينی و موسوی خالی کند. اين هم نقد قدرت است ديگر خيلی هم دست به نقد است و به آينده محال و موهوم هم حواله نميدهد. خرسندی استاد شعر طنز است و بی همتا اما در کارهايش هميشه نوعی قهر و کينه به اول انقلاب ديده ميشود. اين مشکلی جدی است متاسفانه نسل انقلابی ما هنوز در حال و هوای سی و دو سال پيش بسر ميبرد. انقلاب اسلامی تمام شد. کلاه هم سرمان رفت و تمام شد. ممنون که دوستان يادآوری ميکنند دوباره کلاه سرمان نرود. جنبش هم که ميخواست از آن الگو بگيرد تمام شد. بنده هم اشتباهات موسوی و کروبی و نقش خط امام را در جنايات اول انقلاب، در صدرشان بالا رفتن از ديوار سفارت و کف زدن دوستان چپ و شريک جرم بودنشان را انکار نميکنم و همه اينها لازم است در يک فضای مناسب مورد واکاوی قرار گيرد. اما قبول بفرماييد که يک برنامه طنز به مناسبت نوروز جای مناسبی برای کوبيدن خط امام نيست که تازه در اين ميانه با حجابها را هم مورد تحقير قرار دهيم که چون در کيسه هستند هيچ کاری ازشان برنمی آيد. شما در آلمان چنين تحقيری در مورد مسلمانان آلمان، با همين مشکلات فعلی راستگرايان، به زبان آلمانی بورزيد، گمان نکنم بتوانيد به راحتی از تبعات چنين کاری بگريزيد. دوست دارم نظرتان را در اين مورد بدانم. درضمن چندين مورد از کارهای قبلی هادی خرسندی را (تحت عنوان خرسندآپ کمدی) ديده ام و لذت برده ام. خرسندی در شناختن جامعه شناسی ما ايرانيان حرف برای گفتن کم ندارد. استاد نکتهگيری است. اساساً اين برنامه نوروزی بی بی سی آنهم در پرايم تايم، آقای خرسندی را خرسند کرده بود که از حرفهای خوب ديگر خود بزند و مرتب بی هيچ ربط و بهانهای گير بدهد به سبز و مذهب و امام و انقلاب. ببخشيد که سرتان را درد آوردم. به نظرم برنامه هادی خرسندی سوای قسمتهای خيلی خوب آن از اين نظر ضعيف بود. من کاری به متعصبينی که اينجا و آنجا ممکن است داغ کرده باشند ندارم و درعين حال مريد موسوی و رهنورد يا کس ديگری هم نيستم. به نظرم جا برای طرح چنين سوژه هايی نبود و تحقيرآميز هم مطرح شدند و در سازنده بودنشان هم بجد شک دارم. باری شرمنده که روده درازی کردم. سال نو و نوروز مجدداً مبارک باد!" (پايان نوشته ی پارسا صائبی).
و من پاسخ می دهم: "ممنون ام پارسا جان از نظر کامل و دقيقی که نوشتی. نمی دانم چطور وارد اين بحث بشوم که در عين اختصار نظر مرا هم به طور کامل منعکس کند. چون اين جا بحث به نوعی به پوشش خانم زهرا رهنورد بر می گردد شايد بهتر باشد نظرم را در اين مورد بنويسم هر چند در نوشته های قبلی ام نظرم را گفته ام که خلاصه اش احترام به نظر صاحب پوشش غير اجباری ست. يک بار در ايام نوجوانی در زمان شاه نمايشی پخش می شد که در آن زنان چادری را کلاغ سياه می ناميد و انقلاب شاه و ملت را رهاننده ی آنان. نمی دانم چه صحبتی پيش آمد که پدرم که خود در عين نمازخوان بودن نسبت به ما در مورد مسائل مذهبی سخت گير نبود از اين موضوع ناراحت شد و گفت مادر بزرگ و عمه ی شما هم همين چادر را بر سر دارند. خدايشان بيامرزد. زنان به غايت مهربان، دوست داشتنی، فداکار، با پوشش چادری که بخشی از خاطره های مبهم و زيبای مرا تشکيل می دهد. روی همين اصل بود که -همان طور که قبلا در جايی نوشتم- وقتی در آلمان بر سر کلاس معلم و شاگردان به تمسخر دختری روسری به سر غير ايرانی بر خاستند من در عين حال که به شدت از حجاب اجباری و عملکرد حکومت اسلامی در کشور خودم متنفر بودم به دفاع از او برخاستم که برای خودم هم تعجب انگيز بود. دفاع از او، دفاع از حجاب سرش نبود، دفاع از آزادی انتخاب اش بود که به کسی ضرری نمی رساند. اما از آن سو شعر ايرج ميرزا در مورد حجاب را نيز زيبا و گويا می يافتم. لابد اين به نظر شما تناقض می آيد چرا که شعر ايرج ميرزا زن چادری را نه تنها مورد انتقاد بل که "در ظاهر" مورد اهانت قرار می دهد. و در زندگی واقعی چند در صد احتمال تجربه کردن تجربه ی ايرج ميرزا با آن وضع اغراق آميز وجود دارد؟ و تازه وجود هم داشته باشد، چه ربطی به آنان که حجاب دارند و چنين کاری نمی کنند خواهد داشت؟ خب. بايد ديد منظور "کلی" ايرج ميرزا از آن شعر چيست ولی به طور "موردی" مسئله اصلا قابل توجيه نخواهد بود. همين را بگيريم از آن طرف برويم به عبيد زاکانی برسيم و از اين طرف به هادی خرسندی. نمی دانم پارسا جان می توانم منظورم را در اين چند خط و با اين مقايسه برسانم يا نه. من در آقای خرسندی، در شما، در محمود فرجامی، در خانم رويا صدر، در خودم، بيش از جزئيات، به کليات نظر دارم. يعنی به يک جمله و يک نوشته و يک بخش از يک استند آپ کمدی نگاه نمی کنم، بل که کل آفرينش هنرمند و طنز پرداز را نگاه می کنم و آن مورد و آن جزء را در آن چارچوب ارزيابی می کنم. البته روی مورد می توان و بايد انتقاد کرد، و بود و نبودش را بهتر و بدتر دانست و ابدا نبايد سکوت کرد، و طرف مقابل هم بايد ببيند مخاطب چه می گويد و چه برداشتی از کار او دارد و اگر لازم دانست در کارهای بعدی اش تصحيحی به عمل آورد. من آقای خرسندی را به نوعی شبيه به استاد بزرگ مجتبی مينوی می بينم که او را "ستيهنده" می خواندند. استادی که رفتار پرخاشگرانه اش خيلی ها را آزار می داد. ولی آن رفتار در "کليت" استاد قابل قبول و درک می شد. هادی خرسندی به اعتقاد من بيش از استاد شعر طنز بود، استاد انسانيت است. موضوع کيسه ی زهرا رهنورد در اين کليت به اعتقاد من هضم و جذب می شود. شبيه به اغراق و اگزاژره ی ايرج ميرزا در مورد زن با حجاب می شود. شبيه به پرخاش و تندی مجتبی مينوی در مورد يک نظر ادبی می شود که می توانست نباشد و خيلی بهتر و زيباتر بود که نباشد ولی بودن اش در آن کلیّت رنگ می بازد و نظر واقعی اش را به ما می رساند. اميدوارم سرتان را درد نياورده باشم. به اعتقاد من هنوز جا برای صحبت در اين موضوع هست و من نتوانستم به طور کامل تصويری را که از اين مسئله در ذهن دارم با کلمات توضيح دهم. باز هم ممنون و متشکر از شما پارسا جان که وقت گذاشتيد و نظرتان را مرقوم کرديد." (پايان پاسخ من به پارسا صائبی).
در اين گير و دار بود که شاهد تهاجم مجتبیمينویگونِ شما از راه رسيد و شعر پاسخ به باراک اوبامای شما مثل مشت محمد علی کلی، نه تنها باراک اوباما، بل که ما را نيز ناک اوت کرد! مرحوم مجتبی مينوی هم به نظرم مقام "ستيهندگی" اش را پس بدهد و کنار گود بنشيند!
البته من دقيقا می دانم و می فهمم که شما چه می خواهيد بگوييد. می دانم و می فهمم که قصدتان اهانت به شخص نيست و تندی و بل که پرخاش به سيستمی ست که به خاطر پول، دست به هر کاری –حتی به مسلخ بردن انسان ها و حقوق بشر- می زند. می دانم و می فهمم که سخنان شما ريشه در خون های به ناحق ريخته شده ی زنان و مردان و کودکان در افغانستان و جاهای ديگر دنيا دارد و وقتی شعر شما را می خوانم تصوير سرباز امريکايی که سر بچه ی کشته شده ی افغان را مثل بُزِ شکار کرده بالا گرفته پيش چشم ام می آيد.
ولی اين را هم در نظر می گيرم که شعرخوانی اوباما، نام بردن او از بانوی بزرگ شعر و آزادی ايران سيمين بهبهانی، نام بردن او از نسرين ستوده و ديگر زندانيان سياسی، کاری ست که در تاريخ ديپلماسی جهانی کم سابقه بوده و به ما به عنوان ايرانيانی که در بی پناهی مطلق در حال دست و پا زدن در چنگال ديو استبداد هستيم نيرو و انرژی و شخصيت می دهد. همان چيزهايی را می دهد که خانم بهبهانی در گفتارشان و تشکرشان از اوباما به آن ها اشاره کردند.
هادی عزيز
انتظار ندارم که شما نگويی آن چه گفته ای و ننويسی آن چه نوشته ای و نسرايی آن چه سروده ای ولی انتظار دارم که حالِ ما منزويانِ جهانی، با رهبر قهوه ای، رئيس جمهور قهوه ای، پاسپورت قهوه ای، را هم در نظر بگيری که يک لبخند، يک شاخه گل زيبا، يک حرف خوب، يک مهربانی -هر چند ظاهری-، به ما نيرو و انرژی برای ادامه تلاش و فعاليت مان می دهد. اميدوار هستيم بعد از اين از شما عيدی مهرآميز بگيريم، نه عيدی دردناک...
مرا به خاطر پُرگويی می بخشيد. برای تان سال خوبی را آرزو می کنم.
در اين زمينه:
[در پاسخ شعرخوانی اوباما، هادی خرسندی]
[با برنامه های نوروزی هادی خرسندی در بی بی سی]
sokhan April 13, 2011 10:58 PM