برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در کشکول شماره ۱۴۳ می خوانید:
- نامه خداوند به دکتر عبدالکریم سروش
- ماشاءالله به آقای کروبی
- رابطه آنجلینا جولی و بچه های بسیج
- جای امام خالی!
- کشکول بی نظم هفته
- بخارا 77 – 78
- منشور سیاسی سخن
- وزیر اطلاعات و کشف کلمات جدید فارسی
این شماره از کشکول را تقدیم می کنم به رفیق و همسنگر عزیزم سعید م. که در پایان هر مکالمه ی تلفنی از ته دل و با تمام وجود آرزوی آزادی ایران از چنگال مستبدان حاکم بر ایران را می کند.
نامه خداوند به دکتر عبدالکریم سروش
"بارخدايا! عاشقان از تو توقعی ندارند. عيسا و حسين و حلاج را در کوره عشق خود بگداز و خون بريز و باک مدار. "منت پذير غمزه خنجر گذار" تو اند. اما عاقلان چطور؟ با ناخرسندی آنان چه میکنی؟ مگر خود به آنان حق احتجاج نداده ای؟ استغنای معشوقانه را برای عاشقان بگذار. عاقلان از تو حکمت و حجت و رحمت ومحبت میخواهند. می دانم که بلاها و شکنجه ها، گاه صلابت زا و طهارت آفرين اند "که بلای دوست تطهير شماست". گاهی حتی عشق پرورند و رندان بلاکش را عاشق تر می کنند، اما خردسوز و ايمان فرسا هم هستند. اگر عاشق را شاکرتر می کنند، عاقل را ستيزنده تر می کنند. می دانم که / گر جمله کائنات کافر گردند / بر دامن کبريات ننشيند گرد / چون کفر و دين هر دو در رهت پويان / وحده لاشريک له گويان / و گمان ندارم که کفر کافران تو را غمناک يا ايمان مومنان تو را طربناک کند که برتر از شادی و غمی... بار خدايا! از غزالی آموختهام که هيچکس را لعنت نکنم حتی يزيد را، اما اينک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ايران، لعنت و نفرين بفرستم..."
به آفریده ام دکتر عبدالکریم سروش
به رسم زمینیان، نامه را با سلامی دوستانه آغاز می کنم ولی این سلام دوستانه نباید باعث شود شما فکر کنی از این که راست و چپ به من نامه می نویسی و برای کوچک ترین چیزها بر سر سجاده ات به من متوسل می شوی خوشحال ام. عزیز جان چطور باید به تو بگویم که دست از سر من بر داری و خودت به دنبال کارهای خودت باشی. روی سخن ام با توست که اهل علم و فلسفه ای و می دانی که چه می گویم. اگر فلان صحرانشین بی سواد که نمی داند منشاء باران چیست دست به دعا بردارد که من باران برایش نازل کنم ایرادی بر او نیست. از همو که بچه اش با یک قرص و آمپول مداوا می شود ولی چون ندارد دست به دعا بر می دارد که بچه اش را من شفا دهم توقعی نیست.
من برای شما اهل علم تا جایی بودم و عمل می کردم که شما گمان می کردی زمین مرکز جهان است و انسان، یگانه آفریده ی هوشمند و اشرف مخلوقات. من برای شما اهل علم تا جایی بودم و عمل می کردم که شما گمان می کردی آن چه در بالای سر است چرخ فلک است که بر گرد زمین می چرخد و سازنده و گرداننده اش من هستم. انسان بیچاره ای که فکر می کرد آسمان پرده ای ست پر از منفذ که نور بهشت از ورای این منافذ در حال تابش است و نمی دانست ستاره چیست و سیاره چیست و کهکشان چیست برای پر کردن خلأ علمی و ذهنی اش به من نیاز داشت و من برای او در همه جا حی و حاضر بودم. حال شما با این همه دانش و معلومات یقه ی مرا چسبیده ای و برای لعن و نفرین کردن ظالم از من اجازه می خواهی؟!
دکتر عزیز!
امروز شما می دانی که ابعاد کیهان، با معیارهای شما به طرز سرسام آوری بزرگ است. از این جا تا فاصله ی 14 میلیارد سال نوری میلیاردها ستاره و سیاره و کهکشان وجود دارد که تازه یک بخش از جهان های متعدد است. چطور بگویم که شما و کره ی زمین شما در این ابعاد اصلا برای من وجود ندارید که بخواهم به جنابعالی و امور شما بپردازم؟ چطور بگویم که با عبور از تنها هفت سیاره، شما که امروز خودت و سیاره ات را عددی می دانی تبدیل به یک نقطه ی کوچک آبی رنگ می شوی که اصلا به چشم نمی آید و اگر به اندازه دو سه برابر این مسافت دور شوی اصلا دیده نمی شوی.
شما یک ورق کاغذ را که سازنده و آفریننده اش خودت هستی بگذار رو به رویت نگاه کن. در درون این ورق کاغذ میلیاردها عنصر ریز وجود دارد که شما اصلا آن ها را نمی بینی. در درون این عناصر چه هست، آن ها را هم نمی بینی. شما آفریننده ی این کاغذ، لطف کن امور آن عنصر را سر و سامان بده! آقاجان متوجه می شوی که چه می خواهم بگویم یا نه؟ شما و کره ی زمین و آقای خامنه ای و جنتی و باراک اوباما و کل کشور روسیه و کانادا و امریکا که به نظرت خیلی بزرگ و مهم می آید در ابعاد کیهانی، جزئی از اجزاء آن عنصر نادیدنی هم نیستی.
دکتر سروش عزیز من!
من وقتی برای شما وجود داشتم و می توانستم موثر باشم که تصور شما از جهان به قول آلمان ها geozentrisch یا زمینمرکز بود. کلیسایی که به نام من مردم را می چاپید و آن ها را عقب نگه می داشت، پدر بسیاری از دانشمندان را سوزاند تا به تصویر heliozentrisch یا خورشیدمرکز از جهان دست پیدا نکنند که کردند و البته این تصویر هم خیلی زود با نگاه دقیق جناب گالیله به فضا در هم ریخت و معلوم شد که ستاره های زیادی مانند خورشید در منظومه ی کهکشانی شما وجود دارد. تا همین قرن بیستم تصویر galaktozentrisch یا کهکشان مرکز، که راه شیری را کلِّ کیهان تصور می کرد بر اذهان حاکم بود. حالا دانشمندان شما به تصویر kosmozentrisch یا کیهان مرکز دست پیدا کرده اند که این هم همین امروز و فردا جایش را به تصویری دیگر خواهد داد همان طور که کم کم دارید از یونیورس احمقانه تان دست بر می دارید و به مولتی ورس و جهان های متعدد می رسید. آن وقت در این شرایط و موقعیت شما چسبیدی به من که آی من می خواهم فلان پدرسوخته ی ظالم را نفرین کنم. فکر می کنی من باید غیر از شما، این جهان و جهان ها را با این ابعاد گسترده رها کنم و ببینم کی در مورد کدام جنایتکار چه می گوید و من مثل قرون ماضی زلزله ای، طوفانی، تسونامی یی چیزی بفرستم تا بساط ظالم برچیده شود؟
نه عزیزم! این فکرها مال چند قرن پیش بود. شما که بهتر می دانی. حالا نوبت آستین بالا زدن و تلاش خودتان است. بروید جلو پدر هر چه ظالم و جائر است در بیاورید. من اصلا شما را نمی بینم که بخواهم کمک تان کنم. فقط یک چیز می گویم که امیدوار باشی و آن سیستمی ست که بر کل جهان حاکم است. سیستمی که یک سره بر مِنْهَج عدل است و در آن ظالم راه به جایی نمی برد.
آقای دکتر!
از شما انتظار دارم که دیگر مزاحم من نشوی و بگذاری به کارم برسم. این را برای بار اول و آخر می گویم و امیدوارم با تلاش خودت و همراهانت به جایی که می خواهی برسی.
آفریده ی ذهن شما
خداوند عالمیان
ماشاءالله به آقای کروبی
ببینید با پیرمرد چه کرده اند. یک هزارم این کبودی اگر بر پوست سفید آقای مصباح ایجاد شده بود، اکنون کفن پوشان قم کشور را روی سرشان گذاشته بودند. شجاعت آقای کروبی جدّاً ستودنی ست. کاش سخنوران بی عمل ما ذره ای از شجاعت ایشان را در خود داشتند.
رابطه آنجلینا جولی و بچه های بسیج
"از میدان انقلاب اسلامی وارد خیابان آزادی میشویم و به غرب میرویم؛ پیش از آن قدری از جیرهی جنگیم را میخوریم، و زنجیرم را از کیف به جیب بارانیم میبرم؛ حالا اطمینان دارم که درگیر خواهیم شد... میثم از موتور پایین میآید و میرود به پیشانی کار؛ با یک باتوم فنری در دست؛ تک و تنها. عشق میکنم با حسین و میثم و شهاب که جسارتشان را بیرون از وب هم میتوان دید... آرایش میگیریم و میزنیم به سبزها؛ با اولین فشار میپاشند؛ یکیشان را نشان کردهییم و میخواهد فرار کند؛ در پیادهرو با موتور سرنگونش میکنیم؛ میثم او را گرفته و میخواهد مهارش کند؛ یک دستبند نایلونی درمیآورم به او میدهم... یکدو بار هم حتا از ابتدای خیابان خیز برداشتند و هر بار چند قدم بعد شکستند. این بار در فرعی شیرزاد به هم پیوستهاند. جای مدارا نیست؛ زنجیرم را دوتا میکنم؛ موتورها را راه میاندازیم؛ تکبیر میدهیم، حیدر میکشیم، و تا ته کوچه همه را میزنیم... یکان ناجا ناآزموده و ترسیده است؛ سربازها نیاز به روحیه دارند؛ پیشاپیش راه میافتیم و به اگزوز موتورها گاز میدهیم و حیدر میکشیم؛ سربازها جان میگیرند و آنها هم با باتوم روی سپرها میکوبند..." «سایت الف، نبرد روز والنتاین، مهدی فاطمی صدر»
طفلک آنجلینا جولی اگر بداند من او را با چه هیولاهای مخوفی مقایسه کرده ام. البته منظور از این نوشته مقایسه ی تن و بدن ظریف آنجلینا خانم با هیکل های نتراشیده و نخراشیده ی برادران بسیج نیست، بل که منظور اشاره ای به فیلم "سالت" است که آنجلینا جولی در آن نقش اصلی را بازی می کند. در این فیلم روس ها آنجلینا و تعدادی بچه را دستچین و از خانواده هایشان جدا می کنند و آن ها را در کمپی بسته، شست و شوی مغزی می دهند تا برای ماموریت های ویژه آماده شوند. آنجلینا خانم یا همان اِوِلین سالت یکی از این ماموران است که البته بعداً خط اش عوض می شود.
این بچه های شست و شوی مغزی شده ی بسیج -مثلا همین آقای مهدی فاطمی صدر- را که می بینم یاد سالت می افتم. این بیچاره ها میدان جنگ کم دارند که عقده های جنگی شان را در آن جا خالی کنند. چون فعلاً چنین میدانی در کار نیست خیابان را جبهه و بچه های سبز را سربازان بعثی فرض می کنند و به جای ژ 3 و کلاش با زنجیر و باتونِ فنری به جان دشمن می افتند (البته بعضی هایشان که کلت و تفنگ دورزن دارند با در کردن گلوله، صحنه را واقعی تر می کنند). حیوونکی ها! دلم برایشان می سوزد. بسیج، بدون این که زمینه ی کار فراهم باشد، مغز این بچه ها را از هر چه فکر و عقل است پاک کرده و در آن کلی دشمن و زدن و کشتن ریخته و حالا این ها باید یک جوری آن چه را که به خوردشان داده شده بیرون بریزند که این طوری بیرون می ریزند. آخ که اگر بدانند ما در جبهه بودیم و جای آن ها چقدر صفا کردیم و چقدر دشمن بعثی کشتیم حتما از شدت حسادت پس می افتند! آره عزیزم. شما روز والنتاین با چوب و چماق بیفت به جان دختر و پسر نازکبدنِ مردم و فکر کن داری علی شیمیایی و طارق عزیز و صدام را می زنی. آرزو بر بچه های متوهم عیب نیست!
جای امام خالی!
کافی ست فیلم زیر را ببینید تا بفهمید چرا جای امام خالی ست! به به! عجب موجوداتی در جمهوری اسلامی پرورش یافته اند. رهروان راستین امام را بنگر که با یک زن مسلمان چه می کنند. راستی این دخترِ همان هاشمی رفسنجانی ست که مخالف او دشمن پیغمبر بود؟! به نظرم، ایشان دارد کفاره تمام بلاهایی که در دوران ریاست اش بر سر مردم آورد در همین دنیا پس می دهد. تا نظر شما چه باشد!
توجه: فیلم حاوی الفاظ بسیار رکیک است.
کشکول بی نظم هفته
این همه از عالم و آدم انتقاد می کنیم یک بار هم از خودمان انتقاد کنیم. این همه به مردم جوالدوز می زنیم یک سوزن کوچک هم به خودمان بزنیم. ما که عادت داریم به جای "خودمان" بگوییم "ایرانی ها" و هر چه ضعف و بدی و کژی ست به "ایرانی ها"ی بخت برگشته ببندیم، یک بار هم بگوییم "خودمان" و هر چه ضعف و بدی و کژی ست به خودمان ببندیم. بله. چند وقتی ست کشکول به شدت بی نظم شده. یعنی شده مثل نشریات "ایرانی" که هفته نامه اش ماه به ماه بیرون می آید و ماهنامه اش فصل به فصل بیرون می آید و فصل نامه اش گاه به گاه بیرون می آید و گاهنامه اش هم که توسط وزارت ارشاد به خاطر عدم رعایت فاصله ی انتشار تعطیل می شود.
عادت به بیان مشکلات خود ندارم و خیلی خلاصه کاسه کوزه ی بی نظمی ام را بر سر مشکلات می شکنم. مشکلاتی که قصد کم شدن هم ندارد و هر روز بیشتر از دیروز می شود. امیدوارم همین عذر ساده ی یک خطی را از من بپذیرید. این بی نظمی شامل نوشته های من در "گویای من" نیز می شود که امیدوارم با کاهش گرفتاری ها، هم در این جا و هم در آن جا بتوانم نظم سابق را رعایت کنم.
بخارا 77 – 78
بخارای 77-78 با شعری از بهرام بیضایی در بزرگداشت مرتضی احمدی آغاز می شود. شعری با خط خود او با این جملات آغازین:
"آن مَرد گنجی در سَرْ دارد
که میانِ شما پخش می کُنَد.
گنجِ مَردُمِ نادار؛
مَردُمانِ دریغ شده!..."
بالاخره یک نفر بیست سال تلاش جانانه ی علی دهباشی را طی مقاله ای ارج نهاد! دکتر امیرهوشنگ کاوسی در مورد او چنین می نویسد:
"براستی علی دهباشی معماری است با حسن سلیقه و یکتا، که شور عشق از بنای بنایش می تراود. در شرایطی سخت، چه مادی و چه معنوی دست یازیدن به چنین کار ستایش آمیز فراسوی شور عشق است. جرئت و شهامت می طلبد، این همه را دهباشی در نتیجه کوشش خود نمایان می دارد...".
اما ترجمه ی مثل همیشه درخشان استاد عزت الله فولادوند از مقاله جرج اُروِل زیرِ عنوانِ "تاملاتی در بارۀ گاندی" ما را با وجوه کم تر شناخته شده یا مورد توجه قرار نگرفته ی گاندی آشنا می کند. این روزها که بُت سازی از گاندی و ماندلا نزد فعالان سیاسی ما مُد روز شده، خواندن این مقاله ی کوتاه اما پُربار می تواند روشنگر و در حُکمِ ترمز تُندرَویِ بتسازان باشد. گاندی آنی ست که هست نه آنی که اغلب ما در ذهن خود ساخته ایم. برای شناختن گاندی واقعی کمی مطالعه لازم است و این مقاله شروع خوبی برای مطالعات آتی می تواند باشد.
استاد شفیعی کدکنی در مقاله ی "ساختارِ ساختارها" مطلبی را بیان می کند که می تواند نقطه ی عطفی برای تاریخ ادبی و سیاسی ما باشد. ایشان می نویسند:
"...در تاریخ فرهنگ ایران عصر اسلامی، از این دیدگاه، وقتی بنگریم ظاهراً حدود قرن چهارم با صدر و ذیلش که عصر خردگرایی و اومانیسم است، عصری است که ساختارِ ساختارها در اوج است: فردوسی و منوچهری و ناصرخسرو و خیام شاعرانِ عصرند و بیهقی و سورآبادی و نویسندگان «مقامات»های بوسعید و دیگر صوفیان، نثرنویسان آن... برای کسی که ساختارِ ساختارها را در حدّ مجموعۀ فرهنگ ایران می نگرد و نقشۀ زمین را در نظر دارد، کلّ این دوره (صفوی، قاجاری، قرن بیستم) ساختارِ کوچکی است ولی برای همین شخص، عصر رازی و بیرونی و فردوسی در روی کرۀ زمین، ساختاری بزرگ است و عصری درخشان. ابوریحان برای تمام کرۀ زمین بزرگ ترین دانشمند عصر است و ابن سینا نیز برای تمام کرۀ زمین بزرگ ترین فیلسوف و طبیب عصر و فردوسی نیز بزرگ ترین شاعر کرۀ زمین است در آن عصر... عصر اومانیسم ایرانی در حدود قرن چهارم، در یک معیارِ جهانی، ساختارِ ساختارهایش برجسته و ممتاز است و در آن چشم انداز، در رویِ کرۀ زمین شاعری برتر از فردوسی و فیلسوفی بزرگ تر از ابن سینا و دانشمندی بزرگ تر از ابوریحان و نظریه پردازی در حوزۀ بلاغت بزرگ تر از جرجانی وجود نداشته است...".
اکنون با معیاری که استاد شفیعی کدکنی به دست داده اند باید ببینیم امروزی های ما در کجای کرۀ زمین ایستاده اند!
موضوع ایران و جنگ و جدال بر سر ورود و مطرح شدن این نام در تاریخ سیاسی کشور ما می تواند با خواندن مقاله ی عالی استاد حسن انوری زیر عنوان "ایران در شاهنامه" چهارچوبی فراتر از بحث های امروزی پیدا کند.
به اهل مطالعه خواندن مقاله ی جالب و مهم استاد محمدرضا باطنی زیر عنوان "مهارت در خواندن" را توصیه می کنم. با خواندن این مقاله من متوجه شدم که در گروه "خوانندۀ ناتوان" قرار دارم و باید عادت مطالعاتی خودم را بعد از چهل سال تغییر دهم!
جشن نامه ی استاد ارجمند بانو دکتر ژاله آموزگار بخش بعدی بخارا را تشکیل می دهد. خیلی مانده تا قدر خدماتی که این بانوی دانشمند به فرهنگ کشور ما کرده است شناخته شود. جشن نامه ای این چنین، مقدمه ای می تواند باشد برای این شناخت. نام ایشان مرا همواره به یادِ آن دانشیمرد کم نظیر و شهید راه فرهنگ ملی، احمد تفضلی می اندازد.
تازه ها و پاره های استاد ایرج افشار در این شماره از بخارا به عدد 68 می رسد. برخی از عناوین آن را این جا می آورم:
- شهریار تبریزی ایران دوست
- نامۀ محمد قزوینی به یکی از رجال (تیمورتاش، ذکاءالملک)
- کتابی در بارۀ شاه سلطان حسین
- یادگار نمایشگاه پاریس (سال 1318 قمری) و غرفۀ ایران
- دو کتاب شایسته در بارۀ فارس
- کتابخانۀ اعتمادالسلطنه و ناصرالدین شاه
- عکاس همدانی
...صادقانه بگویم اگر می توانستم دوباره متولد شوم و دوباره زندگی کنم یکی از کسانی که دوست داشتم به لحاظ دانائی جا در جای پای اش بگذارم استاد ایرج افشار بود. من به دانش و معلومات این مرد بزرگ غبطه می خورم و چنین حد از دانسته های مفید را نمی توانم یک جا و در نزد یک نفر تصور کنم.
افسوس که فضای کشکول محدود است و نمی توانم تمام مقالات و اشعار 668 صفحه بخارا را معرفی کنم. یک جمله می گویم و مطلب را تمام می کنم: آقای دهباشی دست تان درد نکند.
منشور سیاسی سخن
"جنبش سبز بر پایۀ اصول و مبادی بنيادين خود، با استفاده از سازماندهی افقی و همسو در قالب شبکه های اجتماعی واقعی و مجازی، بر فهم، انديشه و نوآوری های ملت ايران تکيه دارد و دستيابی به آرمان هايی چون آزادی و عدالت را منوط به شکوفايی اين خلاقيت ها می داند. اين توانايی می تواند شعار «هر ايرانی يک ستاد» را به شعار «هر ايرانی يک جنبش» تبديل کند. جنبشی که برخلاف پندار مخالفان آن، در قلب ايرانيان جای گرفته و چون جان در تن می تپد و راه خود می جويد...". «از متن کامل ويراست دوم منشور جنبش سبز، شورای هماهنگی راه سبز اميد، با هماهنگی قبلی با موسوی و کروبی»
آهان... از اون نظر... شایدم از این نظر... صحیح... بله بله. ماشاءالله اسم این منشور را یک کامیون هم نمی کشد، محتوایش که جای خود دارد. حالا ما که می خواهیم خاله جانمان را به خیابان بکشیم، این منشور را چگونه باید برای او موشکافی نماییم؟ نه که ما با موفقیت فاز "رای من کو؟" را پشت سر گذاشتیم و رای مان را پس گرفتیم و جنبش را قدم به قدم به سمت سرنگونی آقای خامنه ای اعتلا دادیم، حالا می خواهیم از فاز هر ایرانی یک ستاد، به هر ایرانی یک جنبش اعتلا پیدا کنیم. من که وقتی این جمله را خواندم از خواب و خوراک افتادم. دیدم همین طوری حالت جنبشانی پیدا کرده ام. یعنی قبلا ستادانی بودم حالا جنبشانی شدم. ببخشید جمله ام بیش از اندازه ادبی شد. یعنی اول اش فکر می کردم ستاد هستم، حالا متوجه شدم جنبش هستم. این جنبش سبز ما خوبی یی که دارد آدم را کسل نمی کند. ریشه اش محکم نشده ساقه اش کلفت نشده یک باره آدم شاهد میوه های آبدار و خوشمزه می شود. واقعا این رئالیته و رئالیسم خیلی خوب چیزی ست. البته جنبش سبز امید، به نظر، یک کلمه ی "سور" هم به اول این رئالیسم چسبانده که کارْ هنری تر و قشنگ تر شود.
من و ایراد گرفتن؟ من و بهانه تراشیدن؟ ابداً! فقط خواستم بگویم حالا که من از ستاد تبدیل به جنبش شده ام، و طبق گفته ها و شنیده ها منشور بعدی را 100 نفری روی اش بحث و مداقه خواهند کرد، لذا من هم به نوبه ی خود منشوری صادر می نمایم به نام منشور سخن. فرق منشور من با منشور شورای هماهنگی فلان و بهمان در این است که کوتاه و قابل فهم است. جیگر آدم هم با خواندن اش خون نمی شود. تن و بدن آدم هم نمی لرزد. این شما و این بخشی از منشور سخن:
- جمهوری اسلامی باید برود.
- خامنه ای باید برود.
- بساط ولایت فقیه به طور خاص و ولایت به طور عام باید بر چیده شود.
- قانون اساسی باید به طور کامل عوض شود.
- دین به عنوان امر شخصی محترم شمرده شود ولی در امر حکومت و قانون و قضا دخالت نداشته باشد.
- تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی بدون قید و شرط آزاد شوند.
- مطبوعات و رسانه ها بر اساس اسلوب آزادترین و دمکرات ترین کشورهای جهان آزاد شوند و محدودیت های آن ها در حد محدودیت های آزادترین و دمکرات ترین کشورهای جهان آزاد باشد.
- زندان های سیاسی به طور کامل برچیده شود.
- شکنجه در هر شرایط و موقعیت و به هر دلیل و علتی ممنوع شود.
- حقوق بشر به طور کامل رعایت شود.
- استقلال، آزادی، جمهوری، شعار اصلی مردم ایران باشد.
...
فکر می کنم همین اندازه برای نشان دادن محتوای منشور من کافی باشد. این منشور طوری نوشته شده که خاله جان ما هم می فهمد و شاید حاضر باشد به خاطر دستیابی به اهداف مندرج در آن به خیابان بیاید و از جان اش هم بگذرد...
وزیر اطلاعات و کشف کلمات جدید فارسی
"...استکبار البته یه فر-افکنی یی داره می کنه برای این که وضعیت به هم ریخته ی خودش رو در مباحث اقتصادی اش که داره پایه هاش رو لرزان می کنه و پایه هاش رو در واقع داره به هم میریزه می خواد با فر-افکنی در واقع به وضعیت خودش اجازه نده به بیرون منتقل بشه...". «حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی در گفت و گوی تلویزیونی»
مصلحی جان، سنگین بود؟ قابل توجه بود؟ بحث خوبی بود؟ اِشراف داشتی؟ سرمایه گذاری سنگین کردند؟ ریزش داشتند؟ سقوط کردند؟ خاک بر سر ها نتوانستند نتیجه بگیرند؟ خیلی سنگین بود؟ شبکه مجازی شکل داده بودند؟ مخلوط بود؟ مجازی بود ولی شبکه نبود؟ شبکه بود ولی مجازی نبود؟ اصلا نه این بود، نه آن بود؟ یا این که هم این بود هم آن بود؟ نفاق بود؟ باز هم قابل توجه بود؟ باز هم سنگین بود؟ باز هم بحث خوبی بود؟ باز هم شما بر همه ی سازمان های اطلاعاتی غرب و شرق اشراف داشتی؟ باز هم علی رغم این که آن ها سرمایه گذاری قابل توجهی کرده بودند، سرمایه گذاری سنگین کرده بودند و به رغم همراهی های نفاق، شما عامل استکبار جهانی را مورد رأفت قرار دادی و او به رغم اشراف شما توانست به کمک نفاق از کشور فرار کند؟ باز هم می گویم خوش تان بیاید: سنگین بود؟ قابل توجه بود؟ شما این جا به آن در آن جا که این جا آن جا شده بود اشاره کرده بودی؟ [برای فهمیدن این جمله ی اطلاعاتی خودتان را خسته نکنید چون من که خودم نویسنده ی این جمله هستم از معنی آن سر در نیاوردم. سخن] وزن، وزنی نبود که بتوان از آن استفاده کرد و وزن کشی، وزن را قابل بهره برداری نکرده بود؟ مخلوط بود؟ برای فهمیدن عملکرد عوامل فتنه ی سبز باید نه به امروز نه دیروز نه پریروز نه پس پریروز نه پسان پریروز بل که به ده سال پیش، بیست سال پیش، سی سال پیش، اصلا قبل از انقلاب، دوران رضا شاه، دوران احمد شاه، دوران ممدعلی شاه، دوران مظفرالدین شاه، دوران ناصرالدین شاه،... دوران حضرت آدم، اصلا به ژن عوامل فتنه در درون آمیب ها مراجعه کرد و با یک کار سنگین و قابل توجه اطلاعاتی فهمید که چی به چی بوده و تازه این ها لازم نیست و "آقا" همه چیز را از ده سال پیش پیش بینی کرده و این غلط ها به من و شما نیامده؟
آقا همه ی این ها را از شما پذیرفتیم. ما را مثل نرون بگیر، بزن، بکش، ولی تو را به پیر، تو را به پیغمبر نخوان. شما کار اطلاعاتی سنگین و قابل توجه بکن، ریگی را از آسمان به زمین بکش، سی آی اِ و موساد را انگشت به دهان بکن، ولی حرف نزن.
من وقتی دیدم به "فرا-فکنی" می گویی "فر-افکنی" نصف موهای سرم را از دست دادم. جیگر فر افکنی ات را بخورم. حالا نمیشد شما علمی حرف نزنی؟ در فضای سنگین و قابل توجه اطلاعاتی به شما یاد نداده اند در مورد چیزی که شک داری زبان در دهان نگه داری و اگر نتوانستی جلوی خودت را بگیری، دو بار، سه بار، چهار بار آن را تکرار نکنی که مردم لااقل فکر کنند اشتباه ات لپی بوده؟
البته شما چون در حال کشف دائم و قابل توجه و سنگین هستی می توانی کلمه ها و ترکیبات تازه هم کشف کنی، ولی پیش از طرح ناگهانی آن ها که باعث سکته ی قلبی امثال من می شود آن ها را به فرهنگستان زبان فارسی ارائه بده تا آن ها آن را تصویب کنند (که امضای شما را که زیرش ببینند حتماً می کنند) بعد که در کتابچه ی فرهنگستان منتشر شد در برنامه ی تلویزیونی بیان کن که ما هم خفه خون بگیریم اعصاب شما و خودمان را خرد نکنیم. باز هم می گویم شما همان بچه های مردم را بگیری به چارمیخ بکشی بهتر از این است که در تلویزیون حرف بزنی.
دیروز امروز فردا - حجت الاسلام والمسلمین مصلحی from Shahed شاهد on Vimeo.
sokhan April 13, 2011 12:32 PM