April 13, 2011

کشکول خبری هفته (۱۴۴) از هاشمی بای‌بای تا درگذشت استاد ايرج افشار

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

در کشکول شماره ی ۱۴۴ می خوانيد:
- هاشمی بای‌بای
- جمهوری اسلامی دچار نشاط می شود
- گزارش نشست اول مجلس خبرگان
- در ستايش نخواندن و ننوشتن
- سعيد تاجيک زير شکنجه ی شديد عوامل دادستانی
- تبريک به مناسبت روز زن
- مامور ما در کيهان
- مينی‌نظر اقتصادی
- درگذشت استاد ايرج افشار

هاشمی بای‌بای
"با اعلام کانديداتوری آيت‌الله مهدوی‌کنی برای رياست مجلس خبرگان رهبری، آيت‌الله هاشمی رفسنجانی از کانديداتوری انصراف داد. آيت‌الله مهدوی کنی با ۶۳ رأی موافق وکلای ملت، رئيس مجلس خبرگان رهبری شد..." «خبرگزاری فارس»

کی باور می کرد؟ واقعا هاشمی بای بای؟! بله. به قول مهندس غلامرضا اربابی باور کردنی نيست ولی حقيقت دارد. البته...

البته اين بای بای به اعتقاد اين‌جانب موقتی ست و اين اوضاع مدت زمان زيادی دوام نخواهد آورد. اهل پيش‌بينی سياسی نيستم ولی مطمئن ام روزی را خواهيم ديد که آقای خامنه ای آدم می فرستد سراغ آقای رفسنجانی که حاجی بيا سکان را در دست ات بگير که دريا سخت طوفانی ست. يک خریّتی بود کرديم شما ببخش. دو تا فحشی را هم که اين سعيد جان مان [سعيد چهارم] به صبيه داد به خودمان بده بی حساب شويم. من و شما که اين حرف ها را نداريم. پنجاه سال رفيق هم بوديم و هنوز هم هستيم. يعنی خودت گفتی که هستيم. ناسلامتی خودت منو آوردی اين بالا نشوندی. حالا من يک شکری خوردم در آن نماز جمعه ی کوفتی گفتم که با احمدی نژاد بيشتر احساس نزديکی می کنم تا شما. نه که از موسوی اين ها عصبانی بودم، دق دل ام را سر شما خالی کردم. حالا قول می دم مهندس را هم بياورم. اوضاع کشتی خيلی درب و داغان است. شيخ را می فرستم نوک کشتی ديده بانی. مهندس را می فرستم موتورخانه به وضع اقتصاد و فرهنگ يک سر و سامانی بدهد. شما هم سکان را بگير دست ات ما را نجات بده. اسلام را نجات بده. گندی زده ايم که اگر برويم، اسلام هم با ما خواهد رفت. اين تو بميری از اون تو بميری ها نيست. قديم ها می گفتيم اسلام يعنی ما و ما يعنی اسلام، ولی مردم می گفتند نه بابا اسلام يک چيز ديگه است. دين محمد و علی کجا، دين اين ها کجا. حالا ولی خود مردم می‌گن که به اندازه ی کافی از اسلام ديديم و شنيديم، حالا بهتره دين از حکومت جدا بشه و بره توی مسجد. ای دادِ بيداد. می بينی چه خاکی به سرمون شد. مردم هم باورشون شده که اسلام مائيم. اين پسره جُعَلَّق را هم می دم سر به نيست اش کنند. تازگی ها مدعی شده که خود امام زمانه و اصلا به من سيد خراسانی نيازی نداره... حالا آشتی؟ جان من آشتی؟ قهر نکن ديگه. قربون اون شکل ماهت برم. احمدی نژاد کدوم خريه. تو عزيز دلمی...

جمهوری اسلامی دچار نشاط می شود
"آيت الله مهدوی کنی که امروز با تاخير در اجلاس خبرگان حاضر شد، همانند جلسه هفته گذشته جامعه روحانيت مبارز با ويلچر به محل اجلاس منتقل شد. به گزارش خبرنگار "آينده"، پس از رای گيری و انتخاب ايشان به عنوان رئيس خبرگان، طبعا ايشان به جايگاه هيات رئيسه منتقل شدند و سپس با کمک ديگران بر جايگاه رئيس جلسه حاضر شده و سخنرانی کوتاهی انجام داد و بعد از دقايقی جلسه را ترک نمود و ادامه جلسه را نواب رئيس اداره کردند. همچنين در حالی که از ايشان خواسته شد برای سخنرانی دکتر صالحی، وزير خارجه در جلسه بماند، به دليل کسالت جلسه را ترک کرد... پژو پارس های خاکستری رنگ يکی يکی اعضای مجلس خبرگان را وارد محوطه مجلس سابق می کنند... آيت الله مصباح يزدی در همان حال که در حال تحويل وسائل خود هستيم از قسمت حفاظتی عبور می کند. يکی از ماموران دو دستی به او احترام می کند و او سلامی می کند و رد می شود..." «آينده نيوز»

جالب اين جاست که خبرنگار آينده نمی نويسد طرف را "آوردند" يا "آمد"؛ می نويسد "منتقل شد". بنده ی خدا را بگو که در اين سن و سال احساس تکليف کرده است سکان خبرگان را در دست بگيرد. اين ها به کنار، شور و نشاطی که با آمدن ايشان در فضای سياسی کشور به وجود آمده را بگو. من که شخصا يک حالت طرب‌ناکی پيدا کرده ام ناگفتنی. جمهوری اسلامی با آمدن ايشان خون تازه ای در رگ هايش جاری خواهد شد. امسال بايد سال نشاط و سرزندگی جمهوری اسلامی نام بگيرد.

اين يک نکته، نکته ی بعدی دو دستی احترام کردن به آقای مصباح يزدی ست. طفلی مامور حفاظت چه حالی داشته وقتی ايشان را ديده. البته در چگونگی دو دستی احترام کردن ميان علما اختلاف نظر هست. يک حالت اش اين است که طرف دو دست خود را مثل عرب ها به طرف پيشانی می برد و اهلاً و سهلاً می کند. يک حالت اش اين است که دو دست را به حالت ضربدر بر روی سينه قرار می دهد و دولا می شود. يک حالت اش اين است که دو دست اش را به سبک هندی و درست تر بگويم به سبک سلام کردن آقای احمدی نژاد به زنان خارجی طرف بينی اش می برد و سرش را به طرف پايين خم می کند. يک حالت ديگرش هم اين است که دو دست اش را روی هم، در قسمت ناگفتنی بدن قرار می دهد و تعظيم می کند. چون اين مسئله مسئله ی مهمی بود که در خبر آينده آمده بود لذا ما اقدام به تفسير آن کرديم و کاش خبرنگار مزبور جريان اين دو دستی احترام کردن را به شکل دقيق تری توضيح می داد و تفاوت آن را با احترام کردن يک دستی مشخص می کرد...

گزارش نشست اول مجلس خبرگان
به گزارش خبرنگار ما، صدای خر و پف در صحن مجلس خبرگان به وضوح شنيده می شد. رئيس مجلس که از پشت ميکروفون برای نمايندگان سخن می گفت، لحظاتی دچار تنگی نفس و آسم شد و با حضور ماموران اورژانس به بهداری مجلس منتقل گشت. نايب رئيس مجلس تلاش کرد سخنان خود را به گوش حضار برساند ولی به دليل ضعف مفرط امکان شنيدن صدای او وجود نداشت. تکنيسين های حاضر در مجلس با افزايش صدای بلندگوها سعی داشتند صدای ايشان را تقويت کنند که متاسفانه با سرفه ی ناگهانی ايشان پرده ی دو عدد از بلندگو ها پاره و محتويات داخل باکس به بيرون پرتاب شد که خوشبختانه به کسی آسيبی وارد نيامد. در اثر اين حادثه چند نفر از نمايندگان نزديک به بلندگو که سمعک در گوش داشتند دچار کری موقت شدند.

خبرنگار ما همچنين از اوضاع نامساعد حضرت آيت الله مهدوی کنی گزارش می دهد که متاسفانه در اثر بی احتياطی کارکنان مجلس از روی ويلچر به روی زمين پرتاب شدند. در اثنای سخنرانی آيت الله العظمی مصباح يزدی که در زمينه ی به کارگيری خشونت و فحاشی عليه مخالفان فکری و عقيدتی بود عده ای از نمايندگان دچار حمله ی عصبی شدند که بلافاصله به بيمارستان انتقال يافتند. گزارش های بعدی متعاقبا ارسال خواهد شد...

در ستايش نخواندن و ننوشتن
"...سحر و جادوئست ادبيات به هنگامی که اميدوارمان می کند بداريم آنچه نداريم، بباشيم آنچه نيستيم، بسپاريم خود را به آن زيستن ناممکن، شبيه خدايان قديم، خود را در آنِ واحد، فانی و جاودان حس کنيم، و روح مان آکنده شود از سرکشی و طغيانی که در پسِ همۀ کردارهای قهرمانانه ای است که از خشونت رابطۀ انسان ها کاسته است. کاستن خشونت، نه پايان دادن به آن. آخر، داستان ما متأسفانه همواره داستان ناتمام خواهد بود. از اين روست که بايد ادامه بدهيم به رؤياپردازی، خواندن و نوشتن، کارسازترين شيوه ای که پيدا کرده ايم برای کاستن از آلام، غلبه بر فرسايش زمان، و تبديل ناممکن به ممکن..." «در ستايشِ خواندن و نوشتن، خطابۀ نوبل ادبيات، ماريو بارگاس يوسا، مجله نگاه نو، سال بيستم، شماره ۸۷، پاييز ۱۳۸۹»

مزخرف گويی را ببين! من اگر جای وزارت ارشاد بودم درِ مجله ی نگاه نو را به خاطر انتشار اين خطابه ی گول‌زننده و مخرب تخته می کردم. آخر چرندگويی تا چه حد! خدا را شکر که من برنده ی نوبل ادبيات نشدم والّا سخنرانی يی می کردم که يوسا سکه ی يک پول شود. اين خزعبلات چيست که اين نويسنده ها به خوردِ آدم می دهند؟ اميدوار باشيم که بداريم آن چه نداريم؟! هاهاها! بباشيم آن چه نيستيم؟! هرهرهرهر! روح مان آکنده شود از سرکشی و طغيانی که در پس همۀ کردارهای قهرمانانه ای است که از خشونت رابطۀ انسان ها کاسته است؟! لوووووووووووول! يوسا جان! ما تو را صميمانه دعوت می کنيم به جايی که همه ی اين حرف ها در سه سوت از يادت برود! در ايام قديم در کتاب های فلسفه راجع به ايده آليسم می خوانديم. چقدر تو ايده آليستی بشر! حالا يک خطابه ی غرای واقع گرا برايت می خوانم تا کيفِ دنيا را ببری. اين شما و اين هم خطابه ی من:
"در ستايش نخواندن و ننوشتن
...سحر و جادوئست اسکناس چرا که توانايی واقعی به ما می دهد تا بداريم آنچه نداريم، تا بباشيم آنچه نيستيم، تا بسپاريم خود را به آن زيستن ناممکن، تا شبيه خدايان قديم خود را برای هميشه جاودان حس کنيم، و روح مان آکنده شود از خوشی فراوان. برای دست يافتن به اسکناس بايد نخواند و ننوشت. بهتر از همه بايد فکر نکرد جز به اسکناس. وقتی فکر نکردی، خواندن و نوشتن هم معنايی نخواهد داشت برای تو. بايد در زندگی هدفمند بود. الگو داشت. اسطوره داشت. زندگی در سه چيز معنا می يابد: قدرت، پول، فريب. اسطوره ی قدرت، برای تو موجودِ ضعيف، کسی بايد باشد مانند خامنه ای. اسطوره ی پول، برای تو موجود فقير، کسی بايد باشد مانند محصولی. اسطوره ی فريب، برای تو موجود ساده لوح، کسی بايد باشد مانند احمدی نژاد. جز اين فکر کردن، انسان را به بيراهه می بَرَد. ادبيات، علم، هنر، آن جا که نيايد اين سه را به کار، کشک است؛ پشم است؛ وقت بر باد دِه است. داستان اسکناس، متأسفانه همواره داستان ناتمام خواهد بود. از اين روست که بايد ادامه بدهيم به بيشتر و بيشتر چاپيدن. کارسازترين شيوه ای که پيدا کرده ايم برای کاستن از آلام، غلبه بر فرسايش زمان، و تبديل ناممکن به ممکن، اسکناس است اسکناس...". «در ستايشِ نخواندن و ننوشتن، خطابه ی ف.م.سخن برای نوبل بعدی ادبيات، خبرنامه ی گويا، زمستان ۱۳۸۹»

سعيد تاجيک زير شکنجه ی شديد عوامل دادستانی
"دادستان عمومی انقلاب تهران از شناسايی دو متهم در رابطه با هتاکی نسبت به خانواده رئيس ‌مجمع تشخيص مصلحت نظام خبر داد و گفت: در رابطه با اين پرونده هم خانواده آقای هاشمی در دادسرا مطلبی اعلام کردند و هم ما از جنبه عمومی در مورد پرونده اقدام کرديم..." «ايلنا»

هم اکنون به ما از طريق يک منبع موثق خبر رسيد که سعيد تاجيک، شخصی که به فائزه هاشمی در شاه عبدالعظيم فحش ناموسی داده بود، زير شکنجه ی ددمنشانه ی عوامل دادستانی قرار دارد. به گفته ی اين منبع، سعيد تاجيک در حالی که در يک اتاق، پشت ميزی نشسته و عده ای حدود ۵ نفر او را محاصره کرده اند، در حال مقاومت در مقابل اين شکنجه های غير انسانی می باشد. عوامل شکنجه گر، يکی يکی، مشغول تحت فشار قرار دادن سعيد تاجيک برای همکاری می باشند. يکی از اين عوامل در حالی که به سعيد تاجيک نزديک شده، گفته است، بايد قبول کنی، بايد بپذيری، والّا ما تو را رها نخواهيم کرد. به گفته ی اين منبع سعيد تاجيک از پذيرش خواسته ی بازجويان تا اين لحظه خودداری کرده است. مقاومت او در مقابل اين همه فشار شايد ديری نپايد و ناچار به پذيرش درخواست های تحميلی شود. نفر بعدی به او نزديک شده و گفته حالا اگر دوست نداری کارشناس وزارت اطلاعات شوی، بايد بپذيری که در اطلاعات سپاه به عنوان کارشناس کار کنی. سعيد تاجيک بدون تحت تاثير قرار گرفتن، از اين خواست اجباری نيز سر باز زده است. نفر سوم به او پيشنهاد همکاری در بخش بازجويی آگاهی تهران با حقوق يک ميليون در ماه را داده که سعيد با پوزخند در پاسخ او گفته، وزارت اطلاعات و سپاه را با در آمدهای نامحدود قبول نکردم، بيام آگاهی برای يه ميليون؟! بالاخره شکنجه گران دادستانی اجماع کرده اند و از سعيد خواسته اند تا به عنوان کارشناس ارشد به طور همزمان در وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران مشغول به کار شود که مقاومت سعيد در هم شکسته و به خواست عوامل دادستانی تن داده است. به محض دريافت اطلاعات جديد شما را در جريان امر قرار خواهيم داد...

تبريک به مناسبت روز زن
البته به خاطر گلِ روی فمينيست های دوآتشه می خواستم به جای روز زن، روز بانو، يا روز خانم، يا يک همچين چيزی بگويم که خدای نکرده به ايشان بر نخورَد، که چون نچسب بود دست به ترکيب اين کلمه ی تک سيلابیِ دو حرفی نزدم. اميدوارم اين کلمه ی گران قدر را کم ارزش نپندارند و به کارگيری آن را سبُک نشمارند.

تبريک عرض می کنم به مناسبت روز زن به زنان ايران، که ان شاءالله بيشتر از ظاهر به باطن می پردازند. يعنی به جای اين که يقه کسی را که می گويد "زنم" بگيرند که چرا می گويی "زنم" و نمی گويی "همسرم"، به فکر رفتارهای غيرمتمدنانه چه در مردان و چه در زنان باشند. زنانی که مثل فاطمه ی معتمد آريا در فيلم عينک دودی نخواهند مردان را توی دريا بريزند بل که بخواهند تفکر مردسالار يا زن سالار و اصولا کينه ورزی ميان انسان ها را از ميان بردارند. زنانی که در کنار ظاهر، به فکر باطن و در کنار باطن، به فکر ظاهر باشند. نه از اين طرف بام بيفتند و نه از آن طرف. زنانی که نخواهند مرد باشند و جای مردان مردسالار را بگيرند. زنانی که در کنار حرف های قشنگ و روشنفکرانه به واقعيت های اجتماعی و اکثريت زنان ايرانی توجه داشته باشند که فرهنگی متفاوت و عقايدی متفاوت و ديدگاهی متفاوت با فرهنگ و عقايد و ديدگاه آن ها دارند و قبول کنند که اين ها هم زن هستند و وقتی از زنان ايرانی سخن گفته می شود، بايد ناظر به اين زنان نيز باشد. قبول کنند که تغيير فرهنگ انسان ها، يک شبه مقدور نيست و راه بسيار درازی در پيش است. قبول کنند که محترمانه با اکثريت زنان برخورد کنند هر چند تفاوت ديد و فرهنگ داشته باشند.

تبريک می گويم به زنانی که تبريک مرا نمی شنوند. زنانی که در روستاها و کارخانه ها کار می کنند و زحمت می کشند. زنانی که با دست خالی و نان خشک فرزندان شان را پرورش می دهند. زنانی که اگر سواد ندارند، تجربه زندگی و اداره ی زندگی دارند. اگر خانه شان کوچک و محقر است، در عوض قلب شان بزرگ و مِهرشان بی پايان است. زنانی که ممکن است جسم شان زير چادر باشد، ولی روح شان مثل روح هر انسان ديگری آزاد است...

روز زن را تبريک می گويم به زنانی که پيش از آن که زن باشند، انسان هستند.

مامور ما در کيهان
"مبارزه با جمهوری اسلامی در فضای مجازی و براساس آموزه های جين شارپ+منقل و کباب با شدت تمام ادامه دارد! اين روايت طعنه آميز پايگاه اينترنتی گويانيوز است که ارتباط کاری ويژه ای با سازمان سيا دارد و حتی آگهی های استخدام جاسوسی برای اين سازمان را منتشر کرده است. يکی از شبه اپوزيسيون های مقيم خارج به مبارزه بدون خشونت اشاره می کند و در گويا نيوز می نويسد: اگر يک کم به پر و پای خودمان بپيچم ناراحت می شويد؟ معلوم است که نمی شويد چرا که شما يک انسان مدرن و فرهيخته هستيد که از ابتدای طفوليت با اينترنت و ماهواره سر و کار داشته ايد و از فلسفه پوپر و هرمنوتيک گادامر بهره گرفته ايد (حالا اگر معنی هرمنوتيک گادامر را نمی دانيد چيزی نپرسيد چون خود من هم نمی دانم. حقيقت اش به کار بردن اين اسم به نوشته آدم کلاس می دهد). جون؟! چی می خوام بگم؟ يعنی چی چی می خوام بگم؟ خب دارم مبارزه بدون خشونت می کنم ديگه. من از جين شارپ انواع مبارزه مثل روش اسکناس و... را ياد گرفتم. بعد براساس همين آموزه ها دوشاخه اتو را کردم توی پريز و پدر حکومت را درآوردم. در فاز بعدی مبارزات ام رفتم سر چهارراه وليعصر ساندويچ گاز زدم. اين ها در مرحله عمل بود. نويسنده گويانيوز ادامه می دهد: در مرحله نظر و تئوری آمدم جواب عطاءالله مهاجرانی را دادم. اومدم او را شير کردم که مثل موسوی و کروبی برود جلو، يا در لندن ترورش کنند يا برگردد ايران بگيرندش و من بگويم جان تو، جان تو، اون تن بميره اگه حکومت جرئت کنه تو را بگيره، ايران را قيامت می کنم. مگه نديدی موسوی و کروبی را گرفتند چه قيامتی بر پا کردم؟ چقده اين چند روزه تلفن زدم به مخالفان که شورای هماهنگی سبزها از شما دعوت می کند روز سه شنبه به خيابان بياييد (حالا اين شورا چی هست و کی هست خودم نمی دونم.) داريم می ريم که از امام حسين تا آزادی را پر کنيم (تخفيف هم نمی ديم مثلا از انقلاب تا آزادی يا از امام حسين تا انقلاب! حالا دعوت بکنيم لابد تا خود سرخه حصار آدم جمع می شه!) جون؟ چی؟ چرا شاکی می شی عزيز، دارم مبارزه بدون خشونت می کنم ديگه، تو برو جلو، من از عقب هواتو دارم! حالا بچه ها! از امروز طرح داريم. همه می ريم خريد سبز بکنيم. ببينيد من همين الان دارم می رم توی خيابون. اين رسانه ضدانقلاب آنگاه از قول مبارزان مجازی می نويسد: هوی خودنويس آدم فروش! آهای صاحب وبلاگ پارسانوشت که نشستی کانادا داری اپوزيسيون قهرمان و مبارز ايران- که من باشم و دوستای فيس بوکی ام- را مسخره می کنی. اوی مزدور! بس نيست اين همه مخالفان ملت را دست انداختين؟ چه تونه شماها؟ مزد بگير کيهان شدين؟ دارين تخم نفاق ميان سبزها می کارين و کيهان راست و چپ نوشته های شما را منتشر می کنه؟ ما ده هزار تا کوکتل مولوتف درست می کنيم. می ريم خيابان (صنم جون الان می آم. دارم انقلاب می کنم. بذار اين دو کلمه را هم بنويسم، اومدم. تا شما وسايل را بذاريد تو ماشين من اومدم. سيخ کباب و منقل يادتون نره). بله. من الان دارم می رم خيابون. می رم که برنگردم. نامرده کسی که پای کامپيوتر نشسته باشه. زنده باد روز زن. زنده باد کلارا ستکين (اين را از ويکی در آوردم. کی هست اين يارو؟) پيش به سوی مبارزات خيابانی. (اومدم عزيز. اومدم خانم! آه. نمی ذارن انقلاب کنم.)..." «کيهان»

نه که ما مامور سيا و اينتليجنس سرويس و موساد هستيم، پس لابد به غير از نوشتن، به کار آدم‌گماری و آدم‌خری هم مشغول می باشيم و مامورانی زبده در اين جا و آن جای دنيا داريم که زيرْزيرکی ماموريت های ما را انجام می دهند. حالا چون آقای طائب لو داد که عده ای قلم به دست ضد انقلاب جاه طلب را خريده و پول سايتی چيزی به آن ها داده که يقه ی موسوی را بگيرند که چرا در زمان نخست وزيری اش آن اعدام ها و شکنجه ها صورت گرفته، ما هم لو می دهيم که ماموران خود را به قلب دشمن فرستاده ايم و آن ها به برخی قلم به دستان کيهانی دلار و پوند داده اند تا مطالب ما را در روزنامه های دولتی چاپ کنند. حالا ما مثل طائب به جاسوسان خودمان که اين کار را می کنند توهين نمی کنيم تا بهشان بر بخورد و ديگر اين کار را نکنند بل که ضمن تشکر از ايشان می خواهيم هم چنان به اين کار شريف ادامه بدهند و مطالب ما را در نشريات دشمن منتشر نمايند.

امروز قصد دارم به مامور خودمان در روزنامه ی کيهان اشاره کنم که دست اش درد نکند هر روز بهتر از ديروز به انتشار مطالب ما مبادرت می نمايد.

قبلا از دست اش ناراحت بوديم که تغييرات زيادی در نوشتجات ما می دهد طوری که خودمان هم نوشته مان را نمی شناسيم. محمود خان فرجامی صاحب وب سايت آی طنز در توضيح اين تغييرات می نويسد کولاژ کيهان به اين می ماند که عکس يک نفر را تکه تکه کنيم، بعضی تکه ها را دور بريزيم، بعد مثلا گوش را ببريم در جای چشم و چشم را ببريم در جای پا و دست را ببريم در جای سر قرار دهيم و بگوييم اين عکس شماست. بله. عکس ما هست و همه ی اجزای آن هم متعلق به ماست ولی آيا اين عکس ماست؟ خب معلوم است که نيست! [نقل به مضمون].

اين ماموری که ما در کيهان داشتيم به خاطر ترس از لو رفتن، اين کار را می کرد که به او تذکر داديم اين کار را ديگر نکند و اگر می بُرد و می دوزد يک جوری ببرد و بدوزد که معلوم شود چه می خواستيم بگوييم. حالا اين چند روزه شروع کرده است به تمرين و دست اش درد نکند دارد يک چيزی می شود. چيزی هم نشود، همين که انگيزه ايجاد می کند در خوانندگان کيهان که بروند ببينند نويسندگان مقالات سايت های ضد انقلاب که کيهان اين طور با شوق و ذوق مقالات شان را منتشر می کند، غير از اين ها در اينترنت چه چيز ديگری نوشته اند ماموريت ما انجام شده است. بالاخره خواننده کيهان خودش هم نه، بچه اش که کامپيوتر و اينترنت دارد. تيتر مقاله و کلمه ی گويانيوز را که سرچ کند می رسد به نام نويسنده و بعد می خواند مقالات کولاژ نشده و نظر واقعی نويسندگان ضدانقلاب را. مثلا خامنه ای بايد برود. جمهوری اسلامی بايد برود. قانون اساسی بايد عوض شود. موسوی بايد بيايد. کروبی بايد بيايد. حقوق بشر بايد رعايت شود. و به قول دکتر زيبا کلام قس علی هذا...

همين ديگر. عرض ديگری ندارم. خواستم بگويم ما به عنوان مامور سيا و موساد غير از نوشتن از اين کارها هم می کنيم شايد امريکا و اسرائيل حقوق ما را زياد کنند!

مينی‌نظر اقتصادی
"خود من که از آغاز انقلاب در مجلس بودم و در دولت بودم و آیة الله خامنه ای را می شناسم به عنوان منتقد ايشان اقرار می کنم که يک نقطه‌ی خاکستری حتی نه تاريک در زندگی اقتصادی ايشان و خاندانشان نمی شود پيدا کرد." «عطاءالله مهاجرانی، بالاترين»

اين همه نظر سياسی و اجتماعی و هنری و فرهنگی و فلسفی و غيره تا به امروز داده ام، يک نظر کوچک اقتصادی هم بدهم که کلکسيون نظرهايم تکميل شود؟ آن هم فقط در يک خط. بدون روده درازی؟ اول اين را بخوانيد:
"الياس نادران نماينده مجلس: هفت نفر در ايران معوقات بانکی ۱۵۰۰ ميليارد تومانی دارند." «راديو فردا»

اين هم نظر من در باره ی اين خبر: اين معوقات نه به آقای خامنه ای که به عمه جان بنده ربط دارد. اين عدد ناقابل ۱۵۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومان نقطه ی سياهی در کارنامه ی اقتصادی آقای خامنه ای نيست، بل که نقطه ی سياهی در کارنامه اقتصادی عمه جان بنده است. تمام.

درگذشت استاد ايرج افشار
"ايرج افشار از دنيا رفت. به گزارش خبرنگار بخش فرهنگ و ادب خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، اين تاريخ‌پژوه، نسخه‌شناس، ايران‌شناس و جهانگرد برجسته‌ی قرن معاصر دقايقی پيش در سن ۸۵سالگی در بيمارستان درگذشت." «ايسنا»

در گرامی‌داشت مرد بزرگ فرهنگ کشورمان چه چيز می توانم بگويم که قبلا گفته نشده است؟ چه می توانم بگويم که با آن‌چه بعد از اين خواهند گفت تفاوت داشته باشد؟ چه می توانم بگويم که مرثيه نباشد از آن نوع که تا ساعاتی ديگر صفحات اينترنت از آن پُر خواهد شد؟

به خودم دلداری می دهم که استاد زنده است، هر چند جسم اش تا چند روز ديگر به خاک سپرده خواهد شد. او در لابه‌لای سطور کتاب ها و مقالات اش با ماست. او در کنار ما حضور دارد. با ما سخن می گويد. يافته هايش را در اختيار ما قرار می دهد. به ما می آموزد.

به خودم دلداری می دهم که از آن چه استاد نوشته است، تنها يک بخش کوچک، يک بخش خيلی خيلی کوچک را خوانده ام. از آن چه استاد سعی کرده است به ما ياد بدهد، يک بخش کوچک، يک بخش خيلی خيلی کوچک را آموخته ام. پس هنوز می توانم از دانش او بهره بگيرم آن قدر که عمر من هم کفاف اين همه معلومات را ندهد.

به خودم دلداری می دهم که نام آوران و فرهنگ سازانی چون استاد، نمی ميرند و تا زمانی که دانش و معلومات شان به کار بيايد، در اذهان اهل فرهنگ زنده اند و نام نيک شان بر زبان ها جاری ست. نمونه های بسياری را می توان در تاريخ ادب ايران سراغ کرد. از خيلی قديم تا همين دوران معاصر. نام نويسنده ای مثل نظامی عروضی سمرقندی ۹۰۰ سال است به خاطر چهار مقاله اش بر زبان اهل فرهنگ ايران جاری ست. يعنی نويسنده ای که از زندگی فرهنگی اش اطلاع درستی هم نداريم فقط به خاطر نوشتن اين کتاب به اندازه ی ۹۰۰ سال در اذهان اهل فرهنگ زندگی کرده است. يک شاعر به نام نيما، بعد از هفتاد هشتاد سال، چنان به ما نزديک است که اگر صاحب پسر شويم نامش را بر او می نهيم و قيافه اش را بهتر از قيافه ی همسايه مان در ذهن داريم. حال به هنر اين ها اضافه کنيد انسانيت و شخصيت مردی بزرگ و اهل دانش را و طول عمر او را در سال های آتی بسنجيد.

با اين افکار به خودم دلداری می دهم ولی هم‌چنان غمگين ام. سعی می کنم علت اين غم را در خود جست و جو کنم. چشمه ای زيبا و پاک را در دل سرزمينی خشک می بينم که بی هيچ توقع و تکبری آبی زلال و گوارا به خاک آن می بخشد و محيط اطراف را سر سبز و حاصل‌خيز می کند. اين چشمه ی جوشان به بستر دريايی بزرگ از آب شيرين در لابه‌لای صخره ها و لايه های پنهانی که طی قرون متمادی شکل گرفته است راه دارد و می تواند سال ها بجوشد و سرزمين خشک را به سرزمينی سر سبز و حاصل‌خيز تبديل کند. اين چشمه به ناگهان خشک می شود. آيا می توان از اين اتفاق غمگين نشد؟

نه. اين اندوه را با نوشتن، توصيف نمی توان کرد. بهترين کار سکوت است و دقايقی انديشيدن و ياد او را گرامی داشتن و قدرشناس آثاری که طی حيات پر بارش خلق کرده بودن. روان اش شاد.

[استاد ايرج افشار در بستر بيماری، ف. م. سخن]

sokhan April 13, 2011 12:51 PM
نظرات
ارسال نظرات









اطلاعات شخصي شما يادآوری شود؟