این مطلب در خودنویس منتشر شده است.
چند روز پیش در منزل دوستی مهمان بودم. صحبت از رنگهای شاد و موی بلند پسرها شد. به شیوهی خودم، با جنجالی کردن بحث، طالبان خفته در وجود دوستمان را بیدار کردم که به سخن در آمد و گفت، رنگهای شاد مناسب فاحشهها و فاحشهخانههاست، و مردانی که موی بلند دارند آدم حسابی نیستند. وقتی پرسیدم فرق شما با حکومت اسلامی که رنگهای شاد را به خاطر جلف بودن ممنوع میکند و بلندی موی پسران برای او معیار ناحسابی بودن است چیست، با تعجب گفت معلوم است که مثل آنها فکر نمیکند! (کمی هم به او بر خورد که چرا وی را با ماموران مبارزه با منکرات مقایسه میکنم!) به راستی ما طالبان درون خود را چقدر میشناسیم و چقدر قدرت در حصار نگاه داشتن آنرا داریم؟ بعد از نوشتن مطلب طنزی از زبان حضرت علی (ع)، تعصب ضدمذهبی در درون بعضی از خوانندگان بیدار شد و زبان به عتاب گشودند که از شما انتظار نوشتن چنین مطلبی در تائید حضرت علی نمیرفت و فلان کس قاتل است و آدمکش است و تائید او تائید جنایت است و چنین و چنان! از این دو نمونه نتیجه میگیریم که چه این حکومت باقی بماند، چه نماند، طالبان درون ما آمادهی حذف مخالفان است و همین طالبان درون است که بازتاب عملاش را در درون حکومتها میبینیم.
تفاوت، فقط بر سر اینطرفی یا آنطرفی بودن است. میتوانی انسانی جهاندیده باشی که طعم زندگی در آزادترین کشورهای جهان را چشیده ولی افکارت سیاهتر از افکار مرتجعترین روحانیون باشد، طوری که تحمل رنگهای شاد را نداشته باشی و چند سانتیمتر مو برایت ملاک خوبی و بدی انسان باشد. یا میتوانی از آن سوی بام بیفتی و خواهان حذف معتقدان به مذهب شوی. در هر دو حالت طالبان شمشیر بهدست آمادهی عملاند و فقط فرصت و زمینهی مناسب میجویند.
با این طالبان درون چه باید کرد؟ به اعتقاد نگارنده، شناخت درون، و برخورد واقعگرایانه با آن وظیفه تمام کسانیست که به نوعی خواهان تغییر در رفتارهای فرهنگی و سیاسی مردماند. باید با خودمان صادق باشیم. اغلب ما ماهرانه نقش بازی میکنیم تا خود را مدرن نشان دهیم در حالی که در درون ما تعصب و کجاندیشی بیداد میکند. ما ابتدا خود را فریب میدهیم بعد دیگران را. دیگران نیز با ما چنین میکنند. نتیجه این خودفریبی و دگرفریبی تضادیست که میان حرف و عمل ما، و میان حرف و عمل جامعه دیده میشود. تضادی رنجآور که ریشه در درون خود ما دارد. برای حل تضاد، ابتدا باید آن را بشناسیم. ما در جامعهای سنتی که نگاهی به مدرنیسم دارد زندگی میکنیم. این نگاه، نگاهی متضاد است. ما در میانهی سنت و مدرنیسم در حال تقلا و دست و پا زدن هستیم. بزرگترین مشکل در این عرصه نشناختن ایدهآلهاییست که لفظ آنها را بر زبان میآوریم ولی معنایشان برای ما دور و دستنیافتنیست. آزادی فردی، آزادی اجتماعی، آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی مذهب، اینها و دهها مقولهی دیگر از این دست، کلماتیست زیبا و رویایی که دست یافتن به آنها بدون مشارکت واقعی خود ما مقدور نیست. در جامعهی چهل تکهی ایران هر کس از این کلمات برداشتی متفاوت دارد که تلاش میکند با دروناش همخوان شود، ولی آیا این کلمات در واقعیت چنین معنایی دارند؟
استاد داریوش شایگان در گفتوگو با مهرنامه (شمارهی ۹) بر این تضاد و تناقض انگشت میگذارند و میگویند: «نیاز امروز جامعه ایران متفاوت از گذشته است... جوانها در ایران امروز خواستههای ملموس دارند: استقلال و آزادی فردی... دیگر حتی جامعهشناسانی که کارهای میدانی میکنند از جوانان ایرانیای میگویند که در اتاقشان هم عکس فلان خواننده هست هم عکس بزرگان و مقدسان. هویتهای چهل تکهای که از آن صحبت کرده بودم اکنون به ایران هم رسیده است...».
نیاز امروز ما، شناخت هویت چهل تکهی درونمان است. از این چهل تکه، چند تکه متعلق به طالبانِ کجاندیشِ ضد انسان و آزادیستیز است. بعد از شناختن تکههای هویتساز ما، امکان تغییر و تصحیح به وجود میآید. رسانههایی مانند خودنویس میتوانند امکان خودشناسی را از طریق نوشتن از خودِ واقعی بهوجود آورند.
sokhan July 14, 2011 01:38 PM